#رمان “بهم میاد؟!”
نویسنده : #رنده_عبدالفتاح
مترجم: محسن بدره
ناشر: نشر آرما
🍃در رمان خواندنی و زیبای خانم رنده عبدالفتاح با نام اصلی «آیا سرم با این گنده میشه؟» یک دختر مسلمان استرالیایی که از پدر و مادری فلسطینی زاده شده است و در حومه ملبورن زندگی میکند، بزرگترین تصمیم زندگیاش را میگیرد. «أمل» دختری پرشور، با هوش و پر هیجان که در بحرانی ترین سنین زندگی عظیم ترین تصمیم خود را مبنی بر اتخاذ حجاب به صورت دائم (یا به قول خودش فول تایم) می گیرد.
#رمان “بهم میاد؟!”
نویسنده : #رنده_عبدالفتاح
مترجم: محسن بدره
ناشر: نشر آرما
🍃در رمان خواندنی و زیبای خانم رنده عبدالفتاح با نام اصلی «آیا سرم با این گنده میشه؟» یک دختر مسلمان استرالیایی که از پدر و مادری فلسطینی زاده شده است و در حومه ملبورن زندگی میکند، بزرگترین تصمیم زندگیاش را میگیرد. «أمل» دختری پرشور، با هوش و پر هیجان که در بحرانی ترین سنین زندگی عظیم ترین تصمیم خود را مبنی بر اتخاذ حجاب به صورت دائم (یا به قول خودش فول تایم) می گیرد.
ادبیات آمیخته به طنز و در عین حال روان نویسنده که گویی خاطره نویسی نوجوانی زبر دست در دفتر روزانه اش است؛ میل به ادامه را برای یافتن انتهای مسیر ماجراهای او در خواننده افزایش می دهد.می توان گفت نویسنده به نحو مناسبی تمام احوالات یک نوجوان مانند ترس از رویارویی با قضاوت دیگران، کنش های او با والدین، میل به رجوع به فطرت و پاکی، دوستی های شیرین نوجوانی ، علاقه های آتشین به جنس مخالف، خستگی از نصیحت شنوی و گاهاً یک طرفه به قاضی رفتن را به خوبی به نمایش گذاشته؛ در عین حال بازگویی های «امل» با وجدان خود امکان نتیجه گیری های اخلاقی را در عین بی طرفی بیشتر کرده است.شخصیت اصلی داستان دختری کاملاً معمولی است. ساعتها جلوی آینه، لباسهایش را امتحان میکند و برای خریدن لباسهای جدید، انتظار میکشد. موقعی که روزه میگیرد، دلش برای شکلات محبوبش تنگ میشود و چشمانتظار افطار میماند. وقتی با مادرش مشکل دارد، با لطایف الحیل میکوشد تا سر او را کلاه بگذارد و به مقصود خود برسد و در هنگام مواجهه با هر مشکل، پیش از هر چیزی، گوشی تلفن را برمیدارد تا با «یاسمین» یا «لیلا» نزدیکترین دوستان خود، حرف بزند.
#معرفی_کتاب
@Mattla_eshgh
4_5947324674575696281.mp3
627.7K
🎙بشنوید | بی حجابی و برهنگی حق #زن نیست، بلکه به نفع مردان فاسد جامعه است.
#حجاب بیش از آنکه تکلیف زن باشد، اتفاقاً حق اوست!
#استاد_رحیم_پور_ازغدی
#عفت #عفاف #حیا
❣ @Mattla_eshgh
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂✧✦•﷽ ✧✦•
🌸
☑️خطاب به نیمه ی گمشده
مشتــ💟ــرک مورد نظر هنوز در دسترس نیستی
اما به حرمت روزی ک قدم در دنیای سنگ فرش قلبــ💖ــم بگذاری...
با خود عهد کرده ام
چشم هایم را بروی غیر تــــو ببندم ! 😍تا روزی که آمدی با افتخار بگویم ...
تـــو اولیــن گناه پاک نگاهم بودی !
بی آنکه بدانم تـــو کیستی و کجایی ...
نه در دنیای واقعی و نه در دنیای خیال و نه در دنیای مجازی...
عاشقانــ💞ـــه هایم را در گوش غیر تـــو نمی خوانم... 😍تا وقت آمدنت آوازم یگانه باشد تنها برای تو
و حنجره ام خسته نباشد از تکرار عاشقانــ💞ـــه ها! ❣ نمی دانم کیستی و کجایی...
اما تمام زیبایی هایم را برای تـــو پنهان میکنم....
تا وقتی ک آمدی چشم های تـــو اولین نگاه بانشان باشد... 😍نمیخواهم وقت آمدنت شرمسار باشم از اینکه...
با هزاران غیر تــــو مشترک شده باشم !
اشتـــ💟ــراک واژه عمیقی است... و چه شیــریــن است اگر...
یکی باشد تنها برای یکی...
[ ↯بـه مـا بپیـــــوندید↯]
🌹
🌿 @Mattla_eshgh
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌼
مطلع عشق
#قسمت شصت و چهار 🔻 خدای رحمان من 🍃- حسنا! منم امروز یه کاری کردم. می دونم حق نداشتم یه طرفه تصمی
#قسمت شصت و پنج
🔻ماشاالله
🍃نمی دونستم چطور باید رفتار کنم ... رفتار مسلمان ها رو با همسران شون دیده بودم اما اینو هم یاد گرفته بودم که بین بیرون و داخل از منزل فرقی هست ...
اون اولین خانواده من بود ... کسی که با تمام وجود می خواستم تا ابد با من باشه ... خیلی می ترسیدم ... نکنه حرفی بزنم یا کاری بکنم که محبتش رو از دست بدم ...
بالاخره مراسم شروع شد ... بچه ها کل مسجد و فضای سبز جلوش رو چراغونی کردن ... چند نفر هم به عنوان هدیه، گل آرایی کرده بودند ... هر کسی یه گوشه ای از کار رو گرفته بود ...
عروس با لباس سفیدش وارد مسجد شد ... کنارم نشست... و خوندن خطبه شروع شد ... .
همه میومدن سمتم ... تبریک می گفتن و مصافحه می کردن ... هرگز احساس اون لحظاتم رو فراموش نمی کنم ... بودن در کنار افرادی که شاید هیچ کدوم خانواده من نبودند اما واقعا برادران من بودند ... حتی اگر در پس این دنیا، دنیایی نبود ... حتی اگر بهشتی وجود نداشت ... قطعا اونجا بهشت بود و من در میان بهشت زندگی می کردم ... .
دورم که کمی خلوت شد، حاجی بهم نزدیک شد... دست کرد توی جیبش و یه پاکت در آورد ... داد دستم و گفت: شرمنده که به اندازه سخاوتت نبود ... پیشانیم رو بوسید و گفت ... ماشاء الله ...
گیج می خوردم ... دست کردم توی پاکت ... دو تا بلیط هواپیما و رسید رزرو یک هفته ای هتل بود ... .
.پ.ن: جهت رفع شبهه احتمالی، حاج آقا، درد دل استنلی رو با خدا شنیده بوده
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت شصت و شش
🔻تو رحمت خدایی
🍃اولین صبح زندگی مشترک مون ... بعد از نماز صبح، رفته بود توی آشپزخونه و داشت با وجد و ذوق خاصی صبحانه آماده می کرد ... گل های تازه ای رو که از دیشب مونده بود رو با سلیقه مرتب می کرد و توی گلدون می گذاشت ...
من ایستاده بودم و نگاهش می کردم ... حس داشتن خانواده ... همسری که دوستم داشت ... مهم نبود اون صبحانه چی بود، مهم نبود اون گل ها زیبا می شدن یا نه ... چه چیزی از محبت و اشتیاق اون باارزش تر بود ... .
بهش نگاه می کردم ... رنجی که تمام این سال ها کشیده بودم هنوز جلوی چشم هام بود ... حسنا و عشقش هدیه خدا به من بود ... بیشتر انسان هایی که زندگی هایی عادی داشتند، قدرت دیدن و درک این نعمت ها رو نداشتند اما من، خیلی خوب می فهمیدم و حس می کردم ...
من رو که دید با خوشحالی سمتم دوید و دستم رو گرفت ... چه به موقع پاشدی. یه صبحانه عالی درست کردم ...
صندلی رو برام عقب کشید ... با اشتیاق خاصی غذاها رو جلوی من میزاشت ... با خنده گفت: فقط مواظب انگشت هات باش ... من هنوز بخیه زدن یاد نگرفتم ...
با اولین لقمه غذا، ناخودآگاه ... اشک از چشمم پایین اومد... بیش از 30 سال از زندگی من می گذشت ... و من برای اولین بار، طعم خالص عشق رو احساس می کردم ...
حسنا با تعجب و نگرانی به من نگاه می کرد ... استنلی چی شده؟ ... چه اتفاقی افتاد؟ ... من کاری کردم؟ ...
سعی می کردم خودم رو کنترل کنم اما فایده نداشت ... احساس و اشک ها به اختیار من نبودن ... .
با چشم های خیس بهش نگاه می کردم ... به زحمت برای چند لحظه خودم رو کنترل کردم ...
- حسنا، تا امروز ... هرگز... تا این حد ... لطف و رحمت خدا رو حس نکرده بودم ... تمام زندگیم ... این زندگی ... تو رحمت خدایی حسنا ...
دیگه نتونستم ادامه بدم ... حسنا هم گریه اش گرفته بود... بلند شد و سر من رو توی بغلش گرفت ... دیگه اختیاری برای کنترل اشک هام نداشتم ... .
❣ @Mattla_eshgh
#قسمت آخر
🔻خوشبخت ترین مرد دنیا
🍃قصد داشتم برم دانشگاه ... با جدیت کار می کردم تا بتونم از پس هزینه ها و مخارج دانشگاه بربیام که خدا اولین فرزندم رو به من داد ... .
من تجربه پدر داشتن رو نداشتم ... مادر سالم و خوبی هم نداشتم ... برای همین خیلی از بچه دار شدن می ترسیدم ...
اما امروز خوشحال و شاکرم ... و خدا رو به خاطر وجود هر سه فرزندم شکر می کنم ...
من نتونستم برم دانشگاه چون مجبور بودم پول اجاره خونه و مکانیکی، خرج بچه ها، قبض ها و رسیدها، پول بیمه و ... بدم ... .
مجبورم برای تحصیل بچه ها و دانشگاه شون از الان، پول کنار بگذارم ... چون دوست دارم بچه هام درس بخونن و زندگی خوبی برای خودشون بسازن ... .
زندگی و داشتن یک مسئولیت بزرگ به عنوان مرد خانواده و یک پدر واقعا سخته ... اما من آرامم ... قلب و روح من با وجود همه این فراز و نشیب ها در آرامشه ...
من و همسرم، هر دو کار می کنیم ... و با هم از بچه ها مراقبت می کنیم ... وقتی همسرم از سر کار برمی گرده ... با وجود خستگی، میره سراغ بچه ها ... برای اونها وقت می گذاره و با اونها بازی می کنه ... .
من به جای لم دادن روی مبل و تلوزیون دیدن ... می ایستم و ساعت ها به اونها نگاه می کنم ... و بعد از خودم می پرسم: استنلی، آیا توی این دنیا کسی هست که از تو خوشبخت تر باشه؟ ...
و من این جواب منه ... نه ... هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست ...
اتحاد، عدالت، خودباوری ... من خودم رو باور کردم و با خدای خودم متحد شدم تا در راه برآورده کردن عدالت حقیقی و اسلام قدم بردارم ... و باور دارم هیچ مردی خوشبخت تر از من نیست .
پایان
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#حرفهای_من_و_خدا #سحر هفتم در واکن دلبر جان ؛ تا برایت بگویم از ماجرایِ فرو ریختنم .... ! @ostad_
پستهای دوشنبه(حجاب وعفاف)👆
روز سه شنبه (امام زمان (عج) و ظهور👇
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
حرف های من و خدا_8.mp3
7M
💢حواسمان هست ان شاالله
🔅تعدادی از دانشجویان که بر اساس مشاهدات خبرنگاران رسانهها به 200 نفر هم نمیرسیدند (جمع موافقان و مخالفان) امروز درون دانشگاه تهران تجمع کردند و بعد هم هر کسی رفته است سر کار و زندگیاش اما بازهم عنوان سازی، بزرگنمایی رسانه های خارجی، ذوقزدگی برخی در داخل و ...
✳️به این عنوانسازیها توجه کنید:
#استبداد_فقیه
#حجاب_اجباری
#اتحاد
#همبستگی
#فریاد_فروخفته_ملت
#میجوشیم_میخروشیم
#خروش_دانشجویان
🔅در حالی که دانشجویان به خانههایشان رفتهاند، بمباران اخبار #رسانهنماهای_خارجی ساعتی پس از پایان تجمع نشان از تمایل به ملتهبسازی فضای دانشگاهها دارد.
🔅برخی رسانهها نیز اقدام به انتشار اعلام فراخوان مردم .....در حمایت از دانشجویان دانشگاه تهران برای حضور در خیابانها کردهاند.
🔅عدهای همچون تجمعات دی ماه، با بسط دهی اعتراضات عدهای محدود با استفاده از واژههایی بزرگ همچون فراخوان مردم و... سعی در کشاندن موضوع به سطح خیابانها دارند.
✅هزار برابر #دقیقتر خواهیم بود. اخبار را از #رسانههای_رسمی پیگیری کنیم. مغلوب #جوسازی_کاذب_رسانهای نخواهیم بود.
🌀قطعا یادمان نخواهد رفت رسانههایی ندای حمایت از ایران و ایرانی را سر میدهند و سعی در ایجاد آشوب در جامعه دارند، که چند روز گذشته حتی از شنیدن اخبار مربوط به احتمال وقوع جنگ با ایران شادی میکردند و برای رسیدن به اهداف سیاسیشان حتی حاضرند مردم کشور در مصیبت جنگ درگیر باشند و هزینه پرداخت کنند.
#معصومه_نصیری
#نه_به_فریب_رسانهای
#هوشیار_هستیم
❣ @Mattla_eshgh
#دلنوشته
✨ مولای من!!
یوسف زیبای زهرا!!!
شنیده ام از ما دلتنگ ترے براے آمدنت..
شنیده ام دل نگرانِ مایے..
شنیده ام گریہ مے کنے براے ما..
کے تمام مے شود..
غروب هایے ک "دلِ" ما "گیرِ" دلتنگے ات است آقا؟؟ تسبیحی بافته ام،
نه از سنگـــــــ....
نه از چوبــــــــ....
نه از مرواریــــــــد...
من
بلور اشکـــــــهایم
را به نخ کشیده ام..
تا برای ظهورتـــــــان دعا کنم.
🌷به اميد ظهورش صلوات🌷
🌸 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ. وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِینَ.
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج✨🕊
@Mattla_eshgh