مطلع عشق
🔸سوال بنده چی بود؟ ✨آیا مردم میتونند به خودی خود جریان نظام تسخیری را در حیات اجتماعی خود اداره
✨چگونه میتوان فهمید که ما و افراد دیگر ولایت را پذیرفته ایم❓
🔶ما هنوز به ولایت نرسیدیم این سوال زود بود🙄
✨رایج ترین نوع رفتار مقابل ولایت در جامعه ها از چه نوعی است❓
🔺 ولایت پذیری یا
🔺ولایت گریزی یا
🔺ولایت ستیزی❓
🔸یکی از رایجترین نوع رفتار ، ولایت گریزی است❗️
🔸اونم در ارتباط با ولایت دینی
ولایت های غیر دینی اینجوری نیست
بازم به این موضوع خواهیم رسید
🔶آیه و سوره ای که در مورد نظام تسخیری فرمودید را بیان کنید؟
🍃 آیه32سوره زخرف
✨دلیل ولایت گریزی اهل تسنن و تعصب آنان نسبت به حضرت علی (ع) چیست؟
🔸راه ازبین بردن تعصبشون؟
🔸ببینید ما الان نمیخواهیم به بحث اهل سنت وارد بشیم
🔶چون اهل سنت الان بحث شرایط قومی و فرهنگی و مذهبی دیگری دارن
✨یه وقتی کسی نمیاد این بحث ها رو بررسی کنه بعد بره سنی بشه یا شیعه بشه،
🍃چشمشو باز کرده تو یک محیط اهل سنت قرار گرفته
🔸این بحث ها یه موانع خاصی دارن
🔺بذارید ما الان بهشون نپردازیم
🔺 خواهش میکنم بعضی از کتابدهایی که در این باره هست مطالعه کنید، این کتاب ها میتونن خیلی راهنمایی می کنن
🔸ما از خواهران و برادران اهل سنتمون هم در برخوردهای خصوصی اگر برای آگاهی دادن بود میتونیم بخوایم که اون کتاب ها رو ملاحضه کنن
🔶آقا اگر اهل سنت اشتباه میکنن بیایید بریم به اون ها بگیم که اشتباه میکنن
نه
🍃خب الان از نظر سیاسی یه وضعی توذ عالم پدید اومده که نمیشه گفتگوی علمی راه انداخت
🔻وگرنه کاری نداشت علمای حوزه میرفتن چند تا میز مناظره مینداختن توی مناطق اهل سنت
🔻 یا الله مردم بیایید شیعه بشید🤔
🔶اینقدر فشارهای جهانی میاد اذیت میکنه
🔸 شما فکر کردید تو جهان منطق حاکمه؟
🔺 جهانی که از پولورالیسم دفاع میکنه و میاد تئوریزه میکنه بی منطقی رو و گفتگوی ادیان رو قطع میکنه.
✨پولورالیسم ظاهرش اینه که چند دین رو میپذیره ولی باطنش اینه که
🔸گفتگوی بین ادیان رو قطع میکنه
🔻میگه توحق نداری خودتو حق بدونی
🔸بخوای حقتو به دیگران اثبات بکنی ،بعد بری با منطق کسی رو جذب کنه
🔺میگه آقا فریب دادی
🔺 آقا دخالت کردی
اصلا یه جهان مزخرفی ما داریم
🔸که امکان گفت و گو رو تو خودش از بین برده
🔸حالا تو این جهان نمیشه زیاد دنبال این بود که حتما ما تمام مطالب منطقی که وجود داره بگیم
🔺بعد احیانا ببینیم چه عوارضی داره
♦️فعلا میگیم دعوای اجتماعی راه نندازیم
🔻 در بین مذاهب به همین دلیل سکوت هست
و اجازه بدین همینجوری بگذره
#کمی_از_اسرار_ولایت شنبه ، سه شنبه در👇
💢 @Mattla_eshgh
🌺 میپرسند در کجای #قرآن آمده که #منجی ظهور خواهد کرد.. 👆وعده #ظهور #امام_زمان (عج) در #قرآن و #زبور
آیه 105 سوره انبیا میفرماید: وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ : و به راستی در زبور بعد از ذکر (نیایش) نوشتیم، زمین را بندگان صالح من به ارث خواهند برد..
#مهدی(عج) #حضرت_مهدی #حضرت_داوود #داوود #یهود #اباصالح #صالح #صالحان #قرآن #وحی #حضرت_حجت #حجت_بن_الحسن #موعود #وحی #انتظار #امام_مهدی (عج)
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔸داستان عسل 🔸قسمت چهارم 🍃آقام ڪه رفت سیده خانومم رفت.... غیر از پیش نماز اون سالها فقط آقام بود ڪه
داستان عسل
#قسمت پنجم
مرگ آقام برخلاف یتیمے وبے پناه شدن من براے مهرے خالے از لطف نبود.میتونست با حقوق بازنشستگی و سود ڪرایه بدست اومده از حجره ے پدرے آقاے خدابیامرزم هرچقدر دلش خواست خرج خودش ودوتا پسراش کنہ و با من عین یڪ کلفتے ڪه همیشہ منت نگهداریمو تو سر فامیل میڪوبوند رفتار کنہ! بہ اندازه ی تمام این سی سال عمرم از مهری متتفرم.اون منو تبدیل به یڪ دختر منزوی تو اون روزگار و یڪ موجود ڪثیف تو امروزڪرد.
اون ڪارے ڪرد تو خونہ ی خودم احساس خفگے ڪنم و مجبورم ڪرد در زمان دانشجوییم از اون خونہ برم و در خوابگاه زندگے ڪنم.اما من ڪم ڪم یاد گرفتم چطورے حقمو ازش بگیرم.بہ محض بیست ودو سالہ شدنم ادعاے میراثم رو ڪردم و سهم خودم رو از اموال و املاڪ پدرم گرفتم وبا سهمم یڪ خونه نقلے خریدم تا دیگہ مجبور نباشم جایے زندگے ڪنم ڪه بهترین خاطراتم رو به بدترین شرایط بدل ڪرد.
اما در دوران نوجوانے خوشبختیهاے من زمانے تڪمیل شد ڪہ عاطفہ هم بہ اجبار شغل پدرش بہ اروپا مهاجرت ڪرد و من رو با یڪ دنیا درد و رنج وتنهایے تنها گذاشت.بے اختیار با بیاد آوردن روزهاے با او بودنم اشڪم سرازیر شد و آرزو ڪردم ڪاش بازهم عاطفہ را ببینم.غرق در افڪارم بودم ڪه متوجہ شدم جلوے محوطہ ےمسجد دیگر ڪسے نیست.
نمیدونم پیش نماز جوون وجدید مسجد و جوونهاے دوروبرش ڪے رفتہ بودند.دلم به یکباره گرفت.باز احساس تنهایے ڪردم.از رو نیمڪت بلند شدم و مانتوے ڪوتاهمو ڪه غبار نیمڪت بروش نشسته بود رو پاک ڪردم.هنوز رطوبت اشڪ رو گونہ هام بود.با گوشہ ے دستم صورتم رو پاڪ ڪردم و بے اعتنا بہ نگاه ڪثیف وهرز یڪ مردڪ بے سروپا و بدترڪیب راهمو ڪج ڪردم و بسمت خیابون راه افتادم.
⏪ادامہ دارد........
❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل
🔸قسمت ششم
🍃در راه گوشیم زنگ خورد.با بے حوصلگی جواب دادم:بله؟! صداے ناآشنا و مودبے از اونور خط جواب داد:سلام عزیزم.خوبید؟! من ڪامرانم.دوست مسعود.خوشحال میشم بهم افتخار هم صحبتے بدید.با اینڪه صداش خیلے محترم بود ولے دیگہ تو این مدت دستم اومده بود ڪه ڪی واقعا محترمہ.اعتراف میڪنم ڪه در این مدت و پرسہ زدن میون اینهمہ مرد وپسر مختلف حتے یڪ فرد محترم ندیدم.
همشون بظاهر اداے آدم حسابے ها رو در میارن ولے تا میفهمن ڪه طرفشون همہ چیشو ریخته تو دایره و دیگہ چیزے براے ارایہ دادن نداره مثل یڪ آشغال باهاش رفتار میڪنند.صداے دورگہ و بظاهر محترمش دوباره تو گوشم پیچید:عسل خانوم؟ دارید صدامو؟ با بے میلے جواب دادم:بله خوبے شما؟ مسعود بهم گفتہ بود شما دنبال یڪ دختر خاص هستید و شماره منو بهتون داده ولے نگفت ڪه خاص از منظر شما یعنے چے؟
یڪ خنده ے لوس و از دید خودشون دخترڪش تحویلم داد و گفت:
-اجازه بده اونو تو قرارمون بهت بگم! فقط همینو بگم ڪه من احساسم میگہ این صدای زیبا واقعا متعلق به یڪ دختر خاصہ! واگر من دختر خاص و رویایے خودمو پیداڪنم خاص ترین سورپرایزها رو براش دارم.
تو این ده سال خوب یاد گرفتم چطورے براے این جوجہ پولدارها نازو عشوه بیام و چطورے بے تابشون ڪنم.با یڪے از همون فوت وفن ها جواب دادم:عععععععههههههه؟!!!! پس خوش بحال خودم!!! چون مطمئن باش خاص تر از من پیدا نخواهے ڪرد.
فقط یڪ مشڪل ڪوچیڪ وجود داره.واون اینه کہ منم دنبال یڪ آدم خاصم.حتما مسعود بهت گفتہ ڪه من چقدر...
وسط حرفم پرید و گفت:
-بلہ بلہ میدونم و بخاطر همین هم مشتاق دیدارتم مسعود گفتہ ڪه هیچ مردے نتونستہ دل شما رو در این سالها تور ڪنہ و شما به هرکسے نگاه خریدارانه نمیکنے!
یڪ نفس عمیق ڪشید و با اعتماد بہ نفس گفت:من تو رو به یڪ مبارزه دعوت میڪنم!
بهت قول میدم من خاص ترین مردے هستم ڪه در طول زندگیت دیدے!! پوزخندے زدم و بهہ تمسخر گفتم:و با اعتماد بہ نفس ترینشون...
داشت میخندید. .از همون خنده ها ڪه براے منے ڪه دست اینها برام رو شده بود درهمے ارزش نداشت ڪه به سردے گفتم:عزیزم من فعلا جایے هستم بعد باهم صحبت میکنیم. گوشے رو قطع ڪردم و با کلے احساسات دوگانه با خودم ڪلنجار میرفتم ڪه چشمم خورد به اون مردے ڪه ساعتها بخاطرش رو نیمڪت نشستہ بودم!!
⏪ادامہ دارد. .........
❣ @Mattla_eshgh
🔸داستان عسل
🔸قسمت هفتم
🍃او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..در تمام عمرم هیچ وقت همچین حسے رو نداشتم. قلبم تو سینہ ام سنگینے میڪرد..ضربان قلبم اینقدر بہ شمارش افتاده بود ڪه نمیدونستم باید چہ ڪار ڪنم. خداے من چہ اتفاقے برام افتاده بود.نمیدونستم خدا خدا ڪنم اوهم منو ببینہ یا دعا ڪنم چشمش بہ حجاب زشت و آرایش غلیظم نیفتہ..!! اوحالا با من چند قدم فاصلہ داشت..عطر گل محمدے میداد..عطر پدرم...عطر صف اول مسجد! گیج ومنگ بودم. ڪنترل حرڪاتم دست خودم نبود. چشم دوختہ بودم بہ صورت روحانے و زیباش.
هرچہ نزدیڪ تر میشد بہ این نتیجہ میرسیدم ڪه دیدن من اون هم در این لباس وحجاب اصلن چیزی نبود ڪه میخواستم.اما دیگر دیر شده بود.نگاه محجوب اوبہ صورت آرایش ڪرده و موهاے پریشونم افتاد.ولے بہ ثانیه نڪشید نگاهش رو بہ زیر انداخت .دستش رو روے عباش کشید و از ڪنارم رد شد.من اما همونجا ایستادم.اگر معابر خالے از عابر بود حتما همونجا مینشستم و در سکوت مرگبارم فرو میرفتم و تا قیامت اون لحظہ ے تلاقے نگاه و عطر گل محمدے رو مرور میڪردم.
شاید هم زار زار بہ حال خودم میگریستم.ولے دیگہ من اون آدم سابق نبودم ڪه این نگاه ها متحولم ڪنہ.من تا گردن تو ڪثافت بودم.!!!!!!!!شاید اگر آقام زنده بود من الان چادر بہ سر از ڪنار او رد میشدم و بدون شرم از نگاه ملامت بارش با افتخار از مقابلش میگذشتم.سرمو بہ عقب برگردوندم.و رفتن او راتماشا ڪردم.او که میرفت انگار ڪودڪیهامو با خودش میبرد..پاڪیهامو..آقامو..
بغض سنگینے راه گلومو بست و قبل از شڪستنش مسیر خونہ رو پیمودم .روز بعد با ڪامران قرار داشتم. طبق درخواست خودش از محل قرار اطلاعے نداشتم فقط بنا بہ شرط من قرار شد ڪه ملاقاتمون در جاے آزاد باشہ. اوخیلے اصرار داشت ڪه خودش دنبالم بیاد ولے از اونجایے ڪه دلم نمیخواست آدرس خونم رو داشتہ باشہ خودم یڪی از ایستگاههاے مترو رو مشخص ڪردم و اوطبق قرار وسر ساعت با ماشین شاسے بلند جلوے پام توقف ڪرد.
⏪ادامہ دارد.......
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
↖️↖️ ﷽❣ #سلام_امام_زمانم 🌷با چه رویے بنویسم که بیا آقاجان 🌷شرم دارم خِجِلَم من ز ِشما آقاجان 🍃چه
پستهای روز شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
مطلع عشق
. 17 #اصلاح_خانواده #یه_تمرین 🔵تمرین اول اینکه "تا میتونید انتظاراتتون رو از همسرتون بیارید پای
.
18
#اصلاح_خانواده
❓وظیفه یا لطف؟!❓
🔴یه روحیه و طرز فکر غلطی هست که خانم ها و آقایان بزرگوار باید سعی کنن از خودشون دور کنن.
مخصوصا آقایون.
اگه توی خونه ، همسرتون یه کاری کرد، یه تلاش و کمکی کرد
نگو وظیفشه!🚫
وقتی می بینی خانمت یه غذایی درست میکنه
این وظیفش نیست
✔️بابتش "میتونه پولش رو ازت بگیره"
اما اون داره "لطف میکنه" و کارای خونه رو انجام میده☺️
این رو به چشم وظیفه نبین. همش رو لطف ببین.
✔️✅
اون میتونه انجام نده. اما زحمت میکشه انجام میده.
🌺مدام ازش تشکر و قدردانی کن.
خانم ها هم از "زحمات شوهراشون" بیرون از خونه تشکر کنن.
💖 تا شوهرت میاد خونه با روی باز برو به استقبالش
اگه میوه یا چیزی آورده خونه
برو پلاستیک رو از دستش بگیر و تشکر کن و ازاین کارش ابراز خوشحالی کن...😍
🔵اون مرد هم با خوشحالی پلاستیکا رو بده به خانمش و بهش لبخند بزنه.
🌺 اگه خانم دست شوهرش رو هم ببوسه که دیگه عالی میشه✔️
از اون طرف شوهر هم پیشانی خانمش رو ببوسه.
❤️همین یه برخورد ساده اگه به طور روزانه باشه
حل کننده تمام مشکلات خواهد بود.
پس چی شد؟!
💍هر کار و خدمتی که همسرت بهت میکنه
به چشم "لطف" ببین نه وظیفه.
🔺➖🔵➖🎨
اصلاح خانواده یکشنبه چهارشنبه در👇👇
🌹🆔 @Mattla_eshgh
❌به خواستگاری دختری که خانواده پرجمعیتی داره، نمیرن!!! 😒
اینم شد معیار ازدواج؟؟! 😐
👈 تصویر بالا، ملاک برخی آقا پسرهای مذهبی، برای ازدواجه...
توصیه می کنیم که #واسطین_ازدواج پیگیر ازدواج کسانی که چنین معیار های نامعقولی دارند، نباشند.
#ازدواج_آسان
#سبک_زندگی
❣ @Mattla_eshgh
#ازدواج_های_خود_تحمیلی
🔵گاهی انسان خودش باعث می شود ازدواج را برخود تحمیل کند مانند:
🔻خشنونت پدر،دعوای والدین، تنگناهای مالی و.....باعث می شود فرد برای فرار از ایندشرایط ازدواج مناسبی نکند و بدون تحقیق و مشاوره تن به ازدواج دهد، غافل از اینکه شرایط فعلی گذرا است ولی شرایط زناشویی همیشگی است.
🔻یافتن حامی: چون در منزل پدر روی خوش ندیده به هر ازدواجی تن میدهد.
🔻گاهی چون فکر می کند سن ازدواجش بالا رفته تن به هر ازدواجی میدهد.
🔻برای اینکه مانع ازدواج خواهر کوچکتر نشود تن به هر ازدواجی میدهد.
🔻چون رفقایش ودوستانش ازدواج کردند برای جا نماندن از قافله تن به هر ازدواجی میدهند.
🔻بخاطر لجبازی با دیگران
🔻بخاطر ترحم وترس از نفرین طرف مقابل تن به ازدواج میدهد که ما با این مخالفیم واساسا این نفرین ها اساسی ندارد.
🔻بخاطر ترس از تهدید طرف مقابل
🔻بخاطر پول وموقعیت اجتماعی ودارایی برخی تن به ازدواج نامناسبی میدهند.
🔻چون فلانی بمن گفته نه باید روش رو کم کنم ویکی دیگه روبگیرم یا به یکی دیگه بله بگم
و.........
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🔸داستان عسل 🔸قسمت هفتم 🍃او بہ آرامے مے آمد و درست در ده قدمے من قرار داشت..در تمام عمرم هیچ وقت همچ
#داستان _عسل
#قسمت هشتم
مسعود ڪنارش نشستہ بودو من از همونجا ڪامران رو شناختم.لبخند تصنعی بہ روے لب آوردم و وایستادم تا اونها خودشون بہ استقبالم بیان.هردو از ماشین پیاده شدند.مسعود با اشاره دست منو بہ ڪامران نشون داد .ڪامران با نگاه خریدارانہ بہ سمت من قدم برداشت و وقتے بهم رسید دستش رو جلو آورد براے سلام و احوالپرسے. عینڪ دودیمو از چشمام در آوردم و با لبخند مغرورانه اے گفتم:
- سلام!!مسعود بهت نگفتہ ڪه من عادت ندارم در اولین دیدار با هرکسے صمیمے بشم؟
او خنده ی عصبے ڪرد و گفت:
-خب من صمیمے نشدم ڪه؟!بابا فقط قراره با هم سلام ڪنیم و دست بدیم همین! نگران نباش من ایدز ندارم!
مسعود بجاے من ڪه بہ زور میخندیدم جواب داد:
-ڪامران جان همونطور ڪه گفتم عسل خانوم خیلے سخت گیر و سخت پسنده.یڪ سرے قوانین خاصے هم داره.ولی هر مردے آرزوش داشتن اونه.ما ڪه نتونستیم دلشو تصاحب ڪنیم چون تو گفتے دنبال یڪ ڪیس خاصے من فقط عسل بہ فڪرم رسید.
در زمان صحبت مسعود فرصت خوبے بود تا بہ جزییات صورت ڪامران دقت ڪنم.تنها عضو صورتش ڪه مشخص بود مال خودشہ ودستڪارے نشده چشمهاے درشت و روشنش بود.روے هم رفتہ چهره ے زیبایی داشت ولے ابروهاے مرتب وتمیزش با سلیقہ ے من جور در نمیومد.نمیدونم چے موجب شده بود ڪه اون فڪر ڪنہ خاصہ چون همہ چیزش شبیہ موردهای قبل بود.از دور بازوش گرفته و چشم وابروش تا ماشینش و طرز حرف زدنش!!
ڪامران خطاب بہ مسعود ولے خیره بہ چشمان من جواب داد:
-من مرد ڪارهاے سختم.اتفاقا در برخورد اول ڪه نشون دادند واقعا خاصن!
بعد سعے ڪرد با لحن دلبرانہ اے بهم بگہ:
-افتخار میدید مادموازل تا در رڪابتون باشم؟
با لبخندے دعوتش رو پذیرفتم و بہ سمت ماشینش حرڪت ڪردم.او برایم در ماشین رو باز ڪرد و با احترام بہ روے صندلے هدایتم ڪرد.مسعود بیرون ماشین ازمون خداحافظے ڪرد و برامون روزخوبے رو آرزو ڪرد.او یڪی از هم دانشڪده اے هام بود ڪه چندسالے میشد با نسیم ڪه از خودش چندسال بزرگتر بود و هم ڪلاسے من، دوست بود.ڪار مسعود تو یڪی از شرکتهاے بزرگ وارداتے بود و در ڪارش هم موفق بود.اما ڪامران صاحب یڪی از بزرگترین و معروف ترین ڪافے شاپ هاے زنجیره اے تهران بود.وحدسم این بود ڪه منو به یکے ازهمون شعبه هاش ببره.اتفاقا حدسم درست در اومد و اولین قرارمون در ڪافے شاپ خودش بود.
⏪ادامہ دارد......
❣ @Mattla_eshgh