چیک چیک...عشق
قسمت۱۵۷
_اون روز عمه خونه ما بود ... منم طبق معمول دیر از خواب بیدار شدم خواستم برم تو آشپزخونه صبحانه بخورم که
دیدم انگار دارن در مورد خواستگاری با مامان حرف می زنند
خوشحال شدم گفتم حتما یه فرجی شده قراره واسه من خواستگار بیاد ، فال گوش وایستادم ، ولی وقتی گوش کردم
دیدم زرشک !
عمه داره برای دردونه اش آستین بالا می زنه ... انقدر از خانوم بودن نسترن و هنرمندی هاش تعریف کرد که برای اولین بار از دستش شاکی شدم !
البته اینم بگم که داشت می گفت در حد صحبته بین خودشون ! یعنی عمه به حاجی پیشنهاد داده ،
ولی غلط نکنم هنوز حسام خبردار نشده بود که براش چه لقمه ای گرفتن
شایدم با خبر شده که یهو سرش شلوغ شده دیگه ! خدا می دونه ...
نفس آرومی کشیدم ،سیبی از توی بشقاب برداشتم و با چاقو روش شکل های نا مشخص می کشیدم
گفتم :
_یعنی حسام دوستش داره ؟
_الله اعلم !
سعی کردم بی تفاوت باشم ... به نشونه ی مهم نبودن شونه بالا انداختم و به سختی گفتم :
_ایشالا که مبارکه ، بلاخره عمه هم عروس دار شد !
_الهام ؟
_هان ؟
_به من نگاه کن
کاش می تونستم بفهمم چرا می خواد به چشمام نگاه کنه ! سرمو آوردم بالا ... خندید و گفت :
_توام ؟!
_من چی ؟
_گمشو ... یعنی انقدر خلم که نفهمم داری سکته میزنی ؟ البته حقم داری ها ، حسام کم تیکه ای نیست !
_مزخرف نگو ساناز ... انقدر بدبختی دارم که دیگه وقت فکر کردن ...
_بسه بابا ! خیلی وقته یه اتفاقی افتاده و متاسفانه کسی با خبر نشده ، اگر تو یا حتی حسام خودتونو به اون راه می زنید من یکی کور نیستم می بینم
_از چی حرف می زنی ساناز ؟
_برو بابا خودتی !
_ بخدا بین ما هیچی نبوده و نیست ... حسام مثل قبله منم همینطور ... مثل همیشه !
_د ِ نه دِ ! نیست الهام خانوم ، یعنی نمی فهمی حسام نگاهش به تو با قبلنا فرق کرده ؟ نمی فهمی که چجوری مثل پروانه داره دورت می چرخه !؟
ندیدی که حساب پارسا رو چجوری گذاشت کف دستش ؟ البته حقم داری ... اون روز که بیهوش شدی ندیدی ، ولی
من که بودم
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
😔از تبارخستگانم ... 😢 حال و روزم خوب نیست 😔بیقرارت میشوم 😢بگو کجایی مهدی جان 😔تابه کی صبرو صبوری..
پستهای روز سه شنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👇
💕 اگر در زندگی محبت وجود داشت، سختی های بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان خواهد شد.
در ازدواج، اصل قضیه #محبت است. دخترها و پسرها این را بدانند. این محبتی را که خدا در دل شما قرار داده، حفظ کنید.
#امام_خامنه_ای (مدظله العالی)
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💞💞💍💍💞💞 یک #تمرین مناسب برای #امادگی پیش از #ازدواج : در مراحل آشنایی برای ازدواج تمام خواسته های خ
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
🔰آیا داشتن سابقه #ازدواج قبلی مهم است⁉️
❇️یکی از مواردی که در #پیشاز ازدواج باید مورد نظر هر دو نامزد باشد، #سابقه ازدواج طرف مقابل است. شخص ممکن است عقدکرده، بیوه یا #مطلقه و دارای فرزند باشد. هر کدام از نامزدها حق دارند دلایل طلاق فردی را که قرار است با وی ازدواج کنند، #بررسی کنند.
❇️برخلاف باور عموم، ازدواج دومی #شکنندهتر از ازدواج نخستین است. از این رو کسانی که نامزد آنها سابقاً ازدواجی دیگر داشته است، در کنار عوامل مهم دیگر ازدواج لازم است با #حوصله اطلاعات و پیشینه ازدواج قبلی او را جستجو کنند.
🔴به طور کلی موارد زیر در رابطه با فرد مطلقه و بیوه مهم است:
۱- ⭕️آیا به خاطر #مشکلات روانی مزمن، داروی روانپزشکی مصرف میکند؟
۲- ⭕️مشکلات شخصیتی خاص و یا در #کنترل هیجانات و مدیریت خشم مشکلی دارد؟
۳- ⭕️در هر سطحی درگیر #مصرف مواد مخدر است؟
۴- ⭕️آیا بههم خوردن ازدواج به خاطر #دخالت مفرط خانواده ها و وابستگی شدید به والدین بوده است؟
۵- ⭕️چنانچه فرزند دارد، #حضانت فرزند با کیست؟ چند سال دارد؟ جنسیت او چیست؟ در آینده قرار است با #چه کسی بزرگ شود؟
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
1.41M
ببخشید یک سوال داشتم. من مدتی به همسرم خیانت کردم و واقعا الان از خودم متنفرم، میشه بگین چطور می تونم از این لعنتی نجات پیدا کنم؟ کمکم کنید دوست ندارم دیگه برگردم به اون اوضاع، من واقعا همسرم رو دوست دارم....
#خیانت #پرسش_و_پاسخ #سیدکاظم_روحبخش #همسرداری #طلاق #عشق
❣ @Mattla_eshgh
#سورپرایز کردن زن و شوهر در روز تولدش
💝 زمان خرید سورپرایزش کنید
یک مرکز خرید را انتخاب کنید که اغلب اوقات به آنجا می روید و یک کارت تولد برای هر صاحب فروشگاه انتخاب کنید تا وقتی که همسرتان را برای خرید در هر فروشگاه وارد می کنید، به شما تبریک بگویند.
این ایده یکی از جالب ترین چیزهایی است که همسر شما را متعجب خواهد کرد.
💝تصویر مورد علاقه او را بر روی کیک حک کنید
یک عکس از شخصیت، محل، و یا هر چیز دیگری مورد علاقه او را که تحسینش می کند بر روی کیک تولد او حک کنید.
همسر شما هرگز این کیک تولد را فراموش نخواهد کرد.
💝از یادداشت استفاده کنید
یکی از ایده های جالب نوشتن یادداشت های مختلف در ورق است.
شما می توانید ده تا پانزده یادداشت با پیام های مختلف و زیبا داشته باشید و آنها را در کیف پول، داشبورد ماشین، جیب لباس ها، جعبه های لوازم آرایشی و یا مکان هایی که بیشتر وقتش را در ان می گذراند بگذارید. مانند میز، آشپزخانه، پنهان کردن در لابه لای لوازم ارایش و غیره
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
17.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️پشت پرده سیاست #کنترل_جمعیت در ایران
(قسمت اول)
👌بسیار مهم و شنیدنی
کانال«دوتا کافی نیست»
@dotakafinist1
❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از کتاب خوب📚
📚نام کتاب: "عزیزتر از جان"
🖋نویسنده: کبری خدابخش دهقی
📑انتشارات: بیست و هفت بعثت
📓تعداد صفحات: ۲۰۸
📖توضیحات:
خاطرات شهید مدافع حرم ابوالفضل راه چمنی به روایت مهناز ابویسانی(همسر شهید)
📗📘📙
@ketabe_khoob
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت۱۵۷ _اون روز عمه خونه ما بود ... منم طبق معمول دیر از خواب بیدار شدم خواستم برم
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۵۸
دیدم چجوری با دیدنه تو رنگش پرید و حمله کرد به پارسا ... تا خود درمونگاه پرواز می کردیم !
وقتی که خونه مادرجون بودی هر روز حالتو یا از من یا از مادرجون می پرسید البته سعی می کرد تابلو نشه ولی شد !
حداقل دستش پیش من رو شد
مخصوصا وقتی که بو بردم قضیه شمال رفتنو اون جور کرده دیگه مطمئن شدم طرف هر کاری می کنه که تو رو از افسردگی در بیاره ...
دیگه سیم کارت عوض کردن و کار جدید پیدا کردن و راننده شخصی سرکار والا شدنم بماند!
می دونی وقتی اون روز توی درمونگاه تو زیر سرم بودی بهم چی گفت ؟
گفت : هیچ وقت خودشو نمی بخشه که باعث شده تو به اینجا برسی !
گفتم به تو چه ربطی داره حسام ؟ مگه تو مسئول اشتباهاته الهامی ؟
گفت:آره انقدر احمق بودم که ولش کردم به امان خدا ... ولی دیگه نمی ذارم مطمئن باش !
دیگه از این تابلو تر بگه غلط کردم که الهامو ول کردم حالا می خوام دو دستی بچسبم بهش !؟
_خوب این یعنی اینکه فقط عذاب وجدان داشته و خواسته خودش رو تبرئه کنه نه هیچ چیز دیگه ای
ساناز صداش رو برد بالا و گفت :
_نه خره ، این یعنی اینکه حسام دوستت داره !!!!
حس کردم دستم سوخت ... چاقو رو به جای سیب کردم تو دستم ! بلند شدم و شیر آب رو باز کردم ،
چشمم به خونی بود که توی ظرفشویی می ریخت ولی ذهنم رو هوا پرسه می زد !
ساناز شیر آب رو بست و دستمو گرفت ، یه چسب زخم زد روش و گفت :
_یعنی واقعا نفهمیده بودی ؟!
گنگ نگاهش کردم .. ادامه داد :
_بگرد اون ته دلت ببین خبری از حسام هست یا نه ، ببین شده جایی دلت بلرزه براش یا نه !
منم دختر داییشم ولی جز اینکه برام مثل برادر میمونه و براش احترام قائلم هیچ حسی بهش ندارم ، تو چی ؟
صدام گرفته بود ، انگار یه بغض بزرگ گیر کرده بود تو گلوم
_ساناز ، تو بابای حسامو می شناسی ؟ می فهمی که حسام پسر همون پدره ؟ درک میکنی که حسام خودش منو از مهلکه ی پارسا کشیده بیرون ؟
منو تو ماشین پارسا دیده ! چرا منو با یه دختری مثل نسترن مقایسه می کنی ؟ مطمئن باش همش توهمه ! حسام هیچ وقت همچین خبطی نمی کنه
اگر حرفی هم زده یا کاری کرده فقط از روی عذاب وجدانش بوده که منو با پارسا دیده اما کاری نکرده ... همین !
_الهـــــام ! انقدر خنگ نباش ، بخدا کلافه شدم این مدت انقدر زل زدم به شما دو تا که یه سر نخی گیر بیارم ... تو که کلا شوتی ولی حسام یه جایی باخته
به جون تو من راست میگم چون دیدم ! کاری نداره از این به بعد خودت امتحان کن ... یکم اون چشم های سه متری
رو بیشتر باز کن
_همین الان گفتی که قراره نسترن رو ..
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۵۹
_اَه ! گفتم در حد حرف بوده ... دیگه از اینجا به بعد تویی که باید زرنگی کنی ، خاک تو سرت کنن اگر حسامو از دست بدی
من به کسی از این پیشنهاد های وقیحانه نمیدم ولی عمرا نمیذارم پای یه دختر غریبه به خونه عمه باز بشه حتی نسترن !
چون می دونم دل حسام کجاست ... توام دیگه خود دانی ، هر گلی زدی به سر خودت زدی
_نشستم روی صندلی و دستامو گذاشتم کنار سرم ، بغضم ترکید ، گفتم :
_ساناز .. دارم دیوونه میشم ، مگه من چه گناهی کردم که اینجوری دارم عذاب میکشم ؟ اون از پارسا و آبروریزی
که شد
سعی کردم فراموش کنم خودمو نجات بدم ، دوباره پای اشکان اومد وسط ... رفته ولی حس می کنم سایه اش تا مدت ها روی زندگیمه
اینها کم بود یه مزاحم عوضی دم به دقیقه یا تهدید می کنه یا یه مشت اراجیف تحویلم میده ...
حالا هم که تو فکر حسامو انداختی تو سرم ! بخدا کم آوردم .... من اصلا نمی تونم فکر کنم که دوباره باختم نمی تونم.... باور نمی کنم که حسام .....
گریه ام بیشتر شد ... شاید از ترس این که حسام رو که تو این مدت تنها حامیم بود از دست بدم ! شایدم واقعا درگیر یه حس تازه شده بودم !
ساناز دستش رو گذاشت روی شونه ام و گفت :
_خوب عزیزم این اتفاق ها برای هر کسی ممکنه پیش بیاد ... نباید انقدر زود خودتو ببازی که ! قضیه پارسا که تموم
شد ... خیلی وقته که تموم شده !
اشکانم که به قول خودش نمی خواد چند سال دیگه از عمرش رو به پای یه دختر دیگه حروم کنه ...
البته من بازم میگم که اشکان از زرنگیش بوده که پا پیش گذاشته ، دیده از پارسا دست کشیدی یه شباهت های
احتمالی هم به بیتا داری گفته بیاد ببینه چی میشه !
می بینی که انگار نه انگار عاشق و شیفته بوده حتی یه خبریم ازش نیست .. دمشو گذاشته رو کولش و رفته ...
این مزاحمم که ایشالا خیر نبینه با تو کاری نداره ، بذار انقدر پیام بده تا جونش در بیاد ، فوقش اینه که یا باز خط عوض میکنی یا آخرشم به حسام میگیم
در مورد فکر حسامم باید بگم متاسفم ولی این یکی رو نمی تونم برات ماست مالی کنم ! بشین و مثل بچه آدم روش
فکر کن
یا دوستش داری یا نه دیگه ! والا دیگه هر آدمی از دل خودش با خبره مگر اینکه احمق و خرفت باشه !
که نمی تونم اطمینان بدم تو نیستی !
_آخه چجوری ساناز ؟ چجوری به چیزی که تا حالا نبوده فکر کنم !؟ من انقدر شوکه شدم که حد نداره
_ببین الهام یه لحظه فکر کن که امشب حسام داره میره خواستگاریه نسترن یا هر دختر دیگه ای ... امکان داره همه
چی هم جور بشه و بلاخره حسام زن و بچه دار بشه
خوب بعدش ببین چه حسی داری ؟ خوشحال میشی ... حسودیت میکنه ... برات مهم نیست یا کال داغون میشی !
البته بازم میگم دوست داشتن حس خوبیه ولی اگر با چیزای دیگه اشتباه گرفته نشه ...
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۶۰
فکراتو که کردی خبرشو به منم بده ... الانم پاشو برو یکم بخواب بذار مخت استراحت کنه بیچاره اگر کم نیاره و
یاری کنه خیلی خوبه !
منم برم بالا ریحانه گیسامو میکنه تو که نمی شناسیش ... کاری نداری با من ؟
_نه
_پس فعلا بای دختر عموی ناس ناسی
با دست برام بوس فرستاد و رفت ...
خیلی کلافه و گیج بودم ، ترجیح دادم به جای خواب یه دوش آب سرد بگیرم .....
نتیجه ی اینهمه فکر کردنم شد پتکی که انگار دو دستی کوبیدنش روی سرم !
از هر طرف که اتفاقات اخیر رو بررسی می کردم به این می رسیدم که حداقل حسام برام بی اهمیت نیست ، یا بهتر بگم خیلیم اهمیت داشت !
وقتی تصور می کردم که سر سفره عقد با نسترن نشسته همه تنم مور مور میشد ،
هر چی به خودم نهیب می زدم که تحت تاثیر تلقیناته سانازم و شاید فقط حسودیم بشه
اما بازم ته دلم حس دلتنگی چند روزه دست بردار نبود !
انقدر دامنه ی تفکراتم وسیع شد که رسیدم به دوران دبیرستان و اینکه همیشه وقتی حسام روزهای برفی با ماشین
می اومد دنبال من و سانی ، چقدر از دیدنش ذوق می کردم
یا اینکه هر وقت مادرجون از زن آینده حسام حرف می زد ناخواسته نخود آش می شدم و اخم و تخم می کردم !
دیگه به جایی رسیده بودم که تمام حرفا و حرکاتش رو تجزیه تحلیل می کردم
و از همه چیز مشکوک تر حرفایی بود که تو شمال بهم زد .... وقتی بهش گفتم در حقم برادری کردی و لطفت رو
جبران می کنم
خیره شد توی چشمم و گفت دوست داشتم خواهر داشته باشم اما ندارم !
خوب منظورش این بوده که اصلا مثل یه برادر بهم نگاه نمی کنه دیگه ....
یا وقتی میگه وظیفست چه معنی میده ؟ جز اینکه آدم برای هر کسی کاری میکنه میشه لطف ولی وقتی برای مثال پدر و مادرت که جزو جدا نشدنی زندگیت هستند کاری می کنی میشه وظیفه !
خوب وقتی کسی رو دوست داری هم تمام سعیت رو می کنی تا به آرامش برسه و اون وقت حس میکنی بازم کم
گذاشتی ... یعنی همون وظیفه !
اصلا نمی تونستم موضوع به این مهمی رو هضم کنم ، واقعا باورم نمیشد ... اگر سانی درست حدس زده باشه چی ؟
یعنی قبول کنم که حسام با اینهمه کمالات و وقار و متانت عاشق من شده !؟
منی که همیشه خدا با همه اهالی خونه لج می کردم که می خوام حتی یه ذره هم که شده متفاوت باشم !؟
مگه ندید که من چادر سرم نمی کردم ، رفتم توی یه شرکت خصوصی کار کردم ، شدم آستین سر خود و افتادم تو
هچل ؟
مگه نفهمید که من با ساناز و سپیده و پریسا فرق دارم !؟
❣ @Mattla_eshgh