چیک چیک...عشق
قسمت ۱۵۹
_اَه ! گفتم در حد حرف بوده ... دیگه از اینجا به بعد تویی که باید زرنگی کنی ، خاک تو سرت کنن اگر حسامو از دست بدی
من به کسی از این پیشنهاد های وقیحانه نمیدم ولی عمرا نمیذارم پای یه دختر غریبه به خونه عمه باز بشه حتی نسترن !
چون می دونم دل حسام کجاست ... توام دیگه خود دانی ، هر گلی زدی به سر خودت زدی
_نشستم روی صندلی و دستامو گذاشتم کنار سرم ، بغضم ترکید ، گفتم :
_ساناز .. دارم دیوونه میشم ، مگه من چه گناهی کردم که اینجوری دارم عذاب میکشم ؟ اون از پارسا و آبروریزی
که شد
سعی کردم فراموش کنم خودمو نجات بدم ، دوباره پای اشکان اومد وسط ... رفته ولی حس می کنم سایه اش تا مدت ها روی زندگیمه
اینها کم بود یه مزاحم عوضی دم به دقیقه یا تهدید می کنه یا یه مشت اراجیف تحویلم میده ...
حالا هم که تو فکر حسامو انداختی تو سرم ! بخدا کم آوردم .... من اصلا نمی تونم فکر کنم که دوباره باختم نمی تونم.... باور نمی کنم که حسام .....
گریه ام بیشتر شد ... شاید از ترس این که حسام رو که تو این مدت تنها حامیم بود از دست بدم ! شایدم واقعا درگیر یه حس تازه شده بودم !
ساناز دستش رو گذاشت روی شونه ام و گفت :
_خوب عزیزم این اتفاق ها برای هر کسی ممکنه پیش بیاد ... نباید انقدر زود خودتو ببازی که ! قضیه پارسا که تموم
شد ... خیلی وقته که تموم شده !
اشکانم که به قول خودش نمی خواد چند سال دیگه از عمرش رو به پای یه دختر دیگه حروم کنه ...
البته من بازم میگم که اشکان از زرنگیش بوده که پا پیش گذاشته ، دیده از پارسا دست کشیدی یه شباهت های
احتمالی هم به بیتا داری گفته بیاد ببینه چی میشه !
می بینی که انگار نه انگار عاشق و شیفته بوده حتی یه خبریم ازش نیست .. دمشو گذاشته رو کولش و رفته ...
این مزاحمم که ایشالا خیر نبینه با تو کاری نداره ، بذار انقدر پیام بده تا جونش در بیاد ، فوقش اینه که یا باز خط عوض میکنی یا آخرشم به حسام میگیم
در مورد فکر حسامم باید بگم متاسفم ولی این یکی رو نمی تونم برات ماست مالی کنم ! بشین و مثل بچه آدم روش
فکر کن
یا دوستش داری یا نه دیگه ! والا دیگه هر آدمی از دل خودش با خبره مگر اینکه احمق و خرفت باشه !
که نمی تونم اطمینان بدم تو نیستی !
_آخه چجوری ساناز ؟ چجوری به چیزی که تا حالا نبوده فکر کنم !؟ من انقدر شوکه شدم که حد نداره
_ببین الهام یه لحظه فکر کن که امشب حسام داره میره خواستگاریه نسترن یا هر دختر دیگه ای ... امکان داره همه
چی هم جور بشه و بلاخره حسام زن و بچه دار بشه
خوب بعدش ببین چه حسی داری ؟ خوشحال میشی ... حسودیت میکنه ... برات مهم نیست یا کال داغون میشی !
البته بازم میگم دوست داشتن حس خوبیه ولی اگر با چیزای دیگه اشتباه گرفته نشه ...
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت ۱۶۰
فکراتو که کردی خبرشو به منم بده ... الانم پاشو برو یکم بخواب بذار مخت استراحت کنه بیچاره اگر کم نیاره و
یاری کنه خیلی خوبه !
منم برم بالا ریحانه گیسامو میکنه تو که نمی شناسیش ... کاری نداری با من ؟
_نه
_پس فعلا بای دختر عموی ناس ناسی
با دست برام بوس فرستاد و رفت ...
خیلی کلافه و گیج بودم ، ترجیح دادم به جای خواب یه دوش آب سرد بگیرم .....
نتیجه ی اینهمه فکر کردنم شد پتکی که انگار دو دستی کوبیدنش روی سرم !
از هر طرف که اتفاقات اخیر رو بررسی می کردم به این می رسیدم که حداقل حسام برام بی اهمیت نیست ، یا بهتر بگم خیلیم اهمیت داشت !
وقتی تصور می کردم که سر سفره عقد با نسترن نشسته همه تنم مور مور میشد ،
هر چی به خودم نهیب می زدم که تحت تاثیر تلقیناته سانازم و شاید فقط حسودیم بشه
اما بازم ته دلم حس دلتنگی چند روزه دست بردار نبود !
انقدر دامنه ی تفکراتم وسیع شد که رسیدم به دوران دبیرستان و اینکه همیشه وقتی حسام روزهای برفی با ماشین
می اومد دنبال من و سانی ، چقدر از دیدنش ذوق می کردم
یا اینکه هر وقت مادرجون از زن آینده حسام حرف می زد ناخواسته نخود آش می شدم و اخم و تخم می کردم !
دیگه به جایی رسیده بودم که تمام حرفا و حرکاتش رو تجزیه تحلیل می کردم
و از همه چیز مشکوک تر حرفایی بود که تو شمال بهم زد .... وقتی بهش گفتم در حقم برادری کردی و لطفت رو
جبران می کنم
خیره شد توی چشمم و گفت دوست داشتم خواهر داشته باشم اما ندارم !
خوب منظورش این بوده که اصلا مثل یه برادر بهم نگاه نمی کنه دیگه ....
یا وقتی میگه وظیفست چه معنی میده ؟ جز اینکه آدم برای هر کسی کاری میکنه میشه لطف ولی وقتی برای مثال پدر و مادرت که جزو جدا نشدنی زندگیت هستند کاری می کنی میشه وظیفه !
خوب وقتی کسی رو دوست داری هم تمام سعیت رو می کنی تا به آرامش برسه و اون وقت حس میکنی بازم کم
گذاشتی ... یعنی همون وظیفه !
اصلا نمی تونستم موضوع به این مهمی رو هضم کنم ، واقعا باورم نمیشد ... اگر سانی درست حدس زده باشه چی ؟
یعنی قبول کنم که حسام با اینهمه کمالات و وقار و متانت عاشق من شده !؟
منی که همیشه خدا با همه اهالی خونه لج می کردم که می خوام حتی یه ذره هم که شده متفاوت باشم !؟
مگه ندید که من چادر سرم نمی کردم ، رفتم توی یه شرکت خصوصی کار کردم ، شدم آستین سر خود و افتادم تو
هچل ؟
مگه نفهمید که من با ساناز و سپیده و پریسا فرق دارم !؟
❣ @Mattla_eshgh
چیک چیک...عشق
قسمت۱۶۱
شایدم یه حسی داشته ولی وقتی فهمیده که بد انتخاب کرده و من سرکشی کردم دیگه پشیمون شده ... باقی راه رو
هم از روی ترحم طی کرده
بلاخره دختر داییش بودم ، شاید اگر ساناز هم بجای من بود غیرتی می شد و کمکش می کرد !
سرم داشت منفجر می شد ... انگار یهویی یه کامیون اوهام و خیالاتُ سرازیر کرده بودن تو مخم و حالا داشت لبریز می شد
نمی تونستم کاری کنم جز اینکه صبر کنم و بس ....
چیزی که همیشه مادرجون تو گوشمون خونده بود :
هر وقت یه جایی خوردی به در بسته و هر کاری کردی ، با هر عقلی که داشتی نتونستی بازش کنی
فقط یکم صبر کن ... صبر کلید هر مشکلیه ، یه وقت دیدی شب خوابیدی و صبح که چشمات باز شد انگار مغزتم دوباره به راه افتاده
و یه راهی اومده جلو پات که خودتم توش میمونی این کجا بود که من ندیدم تا دیشب
منم به توصیه مادرجون گوش کردم ، سرمو با یه روسری محکم بستم و سعی کردم بخوابم ، به امید اینکه صبح
حداقل یه پنجره جدید به روم باز بشه !
چند روزی بود که توی کتابخونه کم حوصله شده بودم ، یعنی بیشتر حواسم پرت بود ، یه بار کتی به شوخی تیکه انداخت
: می بینم که اون آقا خوشتیپه کار خودشو کرد و قاپتُ دزدید ، ناجور ریختی بهم خوشگل خانوم !
منم با یه حالت تهاجمی جواب دادم :
_اون اقای خوشتیپی که میگی اشتباه گرفته بود کتی خانوم !
_ولی اسمتو که خوب بلد بود
_بله اتفاقا فقط اسممو بلد بود ...چون اگر یکم شعور داشت به خودش اجازه نمی داد بیاد اینجا و یه مشت چرندیات
تحویل من بده
_مگه چی گفته ؟ جون من بلاخره توام یه خواستگار پیدا کردی ؟
از لحن بامزش خندم گرفت
_واقعا که ! این که دره پیتشون بود ، اون خوب خوباشو ندیدی پس
-وای بگیر منو ، حالا ببینم دختره ، تو که انقده ناز داری یه تیکه جاهاز داری ؟!
_تو بگو چه تیکه ای کم داری ! از وقتی یادم میاد که فکر کنم حدودا بر می گرده به 2 سالگیم مامانم هر چی می دید
خوشش میومد می گفت
وای مادر اینو بخرم بذارم واسه جهاز الهام
انقدر این صحنه تکرار شده که می تونم تضمین بدم من الان یه خونه خرت و پرت دارم که تقریبا عتیقه محسوب میشه !
کتی زد زیر خنده و گفت :
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💕 اگر در زندگی محبت وجود داشت، سختی های بیرون خانه آسان خواهد شد. برای زن هم سختی های داخل خانه آسان
پستهای روز چهارشنبه(خانواده وازدواج)👆
روز پنجشنبه(حجاب وعفاف)👇
🕊 #حجاب، لباس فعالیت اجتماعی🕊
مقام معظم رهبری :
حجاب، بههیچوجه مزاحم و مانع فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و علمی نیست؛ شاید عدهای تعجب میکردند و هنوز هم تعجب کنند که خانمی در سطح بالای علمی در هر رشتهای وجود داشته باشد که خودش را با تعالیم اسلامی و از جمله با مسألهی حجاب منطبق کند.
١٣۶٨/١٠/٢۶
#حجاب
❣ @Mattla_eshgh
✨↶✿°┌💎 ┘°✿↷✨
🎀اصرار نداشته باش خودت تجربه کنی🎀
❧▣ اصرار نداشته باش همه چیز را خودت تجربه کنی! با تجربة برخی چیزها، نه تنها پخته تر نمي شوي، بلکه گاهي مي سوزي و تَه مي گيري!🤭🤐
این قدر دربارة رابطه با مردان و پسران، زودباور نباش و ساده نگیر. اینجا تجربه کردن مساوی است با سوختن.🔥
مثل خیلی ها از جنس تو که با اعتماد بی جا و ساده لوحانه به جنس مخالف، سوختن که هیچ، جزغاله شدند؛ هم خودشان، هم آبرویشان، هم آینده شان، هم خانواده شان.
شروع سوختن هم از یک «🔥باشه»، «🔥منم هستم» به ظاهر ساده، در پاسخ به دعوتی دوستانه برای شرکت در یک جشن و مهمانی به بهانة تولد و دور هم بودن، درس خواندن مشترک، پر کردن اوقات فراغت، پشت پا زدن به سنت های قدیمی، کم نیاوردن پیش دوستان و مانند آن است.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود:
«عاقل کسی است که از دیگران پند گیرد»
«العاقلُ مَنِ اتَّعَظَ بِغَیرِهِ».
📗عیون الحکم و المواعظ، ص47
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🤨
🔴 حقیقت از زبان یک کاربر توییتر:
✍ اگه ما دخترا با پسرا دوست نشیم
❣ @Mattla_eshgh
#راهنمای_خرید_چادر_مشکی
🌾 چادر یکی از شیک ترین و عفیفانه ترین و در عین حال اصیل ترین پوشش های رایج ایرانی و اسلامی است که خانم های زیادی از آن استفاده میکنند. حتی افرادی که چادری نیستند یکی از انواع مدل های آن را برای مناسبتهایی مانند زیارت و یا شرکت در مجالس مذهبی دارند.
چادرهای مشکی از نظر جنس پارچه تنوع زیادی دارند و همین طور طراحیهای متفاوتی از آنها در بازار عرضه شده است که به همین دلیل تفاوت قیمت زیادی نیز دارند. بنابراین برای خرید چادر خوب لازم است که اطلاعات کافی در این مورد داشته باشید.
در این مطلب، ابتدا نگاهی می اندازیم به انواع مدل های چادر مشکی و سپس پارچه چادری ها را براساس سبکی و سنگینی و کاربردشان بررسی خواهیم کرد.
🌾کجا چه چادری بپوشم؟
چادر مشکی در کشور ما به مدل های مختلف دوخته میشود و هرساله نیز تنوع بیشتری وارد بازار میشود. باتوجه به اینکه سبک پوشش سلیقه ای است، هرکدام از مدل ها نیز مشتریان و طرفداران خاص خود را دارد. البته اگر نظر اکثر چادری ها را بخواهید، برای امور روزمره اول چادر دانشجویی بعد چادر عربی اصیل و آخر هم چادر لبنانی بیشترین طرفدار را دارند. برای مجالس هم چادر ساده طرحدار بیشتر مورد پسند قرار میگیرد.
دوشنبه ـ پنجشنبه در کانال #مطلع_عشق👇
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
🔰 #چادر ساده
🍃 چادر ساده به شکل نیم دایره ای است و چادر اصیل ایرانی محسوب میشود. این چادر تا دهه ۸۰ چادر محبوب قشر محجبه بود اما با طراحی چادرهای آستینی استفاده از آن در فعالیت های روزمره کمتر شده است و بیشتر در مجالس و مهمانی ها مورد استفاده قرار میگیرد.
اگر چادر را برای فعالیت روزمره میخواهید با توجه به اینکه کنترل این چادر سخت است خرید آن را به شما پیشنهاد نمیکنیم. البته برخی به دلیل علاقه به این سبک چادر یا راحت بودن با آن، حاضر نیستند به هیچ قیمتی آن را کنار بگذارند و برای راحتی بیشتر به آن کش میدوزند. برخی هم قسمت جلویی چادر را تا روی شکم میدوزند تا هنگام خرید جلوی آن باز نماند.
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳دختران بی حیای چادری
❌ماجرای حجاب آمریکایی که اخیرا در کشور بین دختران مذهبی باب شده است و خطرناک تر از بدحجابی است!!!
📽صحبت های تکان دهنده استاد #پورآقایی در مورد دخترانی که دارن #تبلیغ_حجاب می کنن...
🚨حتما ببینید و منتشر کنید
❣ @Mattla_eshgh
#عفافگرایی
✍️از خاطرات #شهید_برونسی
🌿بعد از اتمام دوره آموزشی، هنوز کار تقسیم، شروع نشده بود که #فرمانده پادگان خودش آمد.
به قیافه ها به دقّت نگاه میکرد و دو سه نفر، از جمله من را انتخاب کرد.
ما را عقب یک جیپ سوار کردند و همراه یک #استوار رفتیم بیرجند.
جلوی یک خانه بزرگ، ماشین ایستاد. استوار رفت زنگ آن خانه را زد و بعد گفت: "تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی، هر چی بهت گفتند بی چون و چرا گوش میکنی".
پیرزنی آمد دم در و استوار به او گفت: "این سرباز رو خدمت خانم معرّفی کنید".
وقتی رفتم اتاق خانم، گوشه اتاق روی مبل، یک زن #بی_حجاب، در حالی که پاهایش را خیلی طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم.
پا به #فرار گذاشتم. زن با عصبانیت داد میزد: "برگرد بزمجه"
از خانه زدم بیرون، آدرس #پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود، آن روز پادگان را پیدا کردم. بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود.
18 تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت 4 نفر مأمور نظافتشان بودند، بعنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم.
صبح روز هشتم یک #سرگرد، آمد و به تمسخر گفت: "بچِه دهاتی! سرعقل اومدی یا نه؟"
جوابش را ندادم.
کُفری تر ادامه داد: "انگار دوست داری برگردی ویلا؟"
مطمئن گفتم: "این 18 تا توالت که سهله جناب سرگرد، اگه سطل بدی دستم و بگی همه این کثافتها رو خالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه، ببر بریز توی بیابون و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه، با کمال میل قبول میکنم؛ ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم".
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
چیک چیک...عشق قسمت۱۶۱ شایدم یه حسی داشته ولی وقتی فهمیده که بد انتخاب کرده و من سرکشی کردم دیگه پ
#چیک_چیک...عشق
#قسمت ۱۶۲
_نمیری تو ! منم همینجوری جهازم تکمیل شد ، وقتی که از تو انباری ریختیم بیرون دستاوردای چند ساله ی مامانمو
، دیدیم بهتره بی سر و صدا بدیم دست وانتیه دوره گرد
می دونی چرا ؟
_چرا ؟
_چون هر چی نشستیم مقایسه کردیم دیدیم که مامان بزرگم ناراحت میشه آخه از هر چیزی که تو خونه اون بود
دقیقا یه مدلش تو جهاز منم بود
یه همچین مامان فعالی داشتم من
وای وقتی تصور کردم جهاز کتی شبیه اسباب اثاثیه مامان بزرگش بوده تقریبا ترکیدم از خنده
_حالاجدای از شوخی الی جون غصه نخور ، بهت اطمینان میدم بلاخره توام شوهر می کنی ، منم این روزا رو کشیدم
در جریانم
پاشو از این دو روز مجردی استفاده کن و بیخیال باش ، اونی که دلش پیش توئه هر جوری هست خودشو بهت می رسونه
من میرم یه چای دم کنم بزنیم روشن بشیم
کتی که رفت به این فکر کردم که عجب حرف قشنگی زد ! راست میگه دیگه
اصلا من چرا بشینمو غصه بخورم که چی میشه چی نمیشه ! یا حسام میاد یا نه ...
من میشم همون الهام قبلی که از هیچی خبر نداشت و اجازه میدم تا حسام هر وقتی که خواست پا پیش بذاره البته
اگر خواست !
گرچه می دونستم من عمرا از این شانس ها ندارم ، من کجا و حسام کجا .... خداییش همیشه از بین پسر های فامیل بیشتر از همه قبولش داشتم
چه ظاهری چه باطنی ، مخصوصا وقتی که به رفتار و اخلاقش دقت می کردم می دیدم که علاوه بر خوش اخالقی و
مهربونی و دلسوزی هزار و یک جور حسن داره
که از نظر من بیشتر به عمه رفته بود !!!
بدی ماجرا این بود که از این به بعد نمی تونستم اگر ببینمش عادی برخورد کنم ، خودمو می شناختم که بلاخره یه
جایی ممکنه تابلو بازی در بیارم .
بازم مثل همیشه تو دلم از خدا کمک خواستم و بهش گفتم خداجون تو که داری منو از اون بالا می بینی ، سعی کردم
آدم بشم
نمی دونم بهتر از قبل شدم یا نه ، ولی تو کمکم کن ، اگر دوست داشتن حسام واقعیته و خیر و مصلحته بازم خودت
درستش کن
اگرم که توهمه و مصلحت نیست تا قبل از اینکه به جاهای باریک برسه خودت فکرشو از سرم بنداز .
حسام پسر همسایه رو به رویی یا همکار یا حتی فامیل دورمون نبود که بگم حالادوستم داشته که داشته ! یا اینکه
خودم براش چشم و ابرو بیام
حسام کسی بود که حتی یکبارم به ذهنم نرسیده بود به عنوان کسی که ممکنه دوستش داشته باشم بهش نگاه کنم !
اصلا غیر قابل باور بود ... همینم بود که داشت دیوونم می کرد ، اینکه از کجا و چجوری به این حس رسیده ؟
❣ @Mattla_eshgh