eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
4_6041956535117022563.mp3
9.04M
💞 ۱۱ حضور آدما توی زندگی تو، یه بهانه است که بتونی باهاشون، قشنگ ترین و هیجان انگیزترین نمایشنامه ی دنیا رو اجرا کنی... تو نقشِ خدا رو بازی کن! و بزرگی کردن رو یاد بگیر... ‌❣ @Mattla_eshgh
🎀🌸 حضرت معصومه -سلام‌الله‌علیها- نماد معصومیت است. او مصداق قرآن است که در اوج جوانی نماد بود. ✴️ جانم حضرت معصومه معصومه(س) یعنی قداست مریم (س) و عصمت فاطمه (س) و ادامه قصـــــه‌ی غصه‌های زینب (س) در جست‏جوی برادر 🎊 ولادت، بهترین الگوی نجابت و پاکی مبارک 🔰 اَلسَّلام عَلَیْك یا فاطمة المعصومه اَلسَّلام عَلَیْك یا بِنْت َرَسوُل الله ؛ اَلسَّلامُ عَلَیْك یا بِنْت فاطِمَةَ وَخَدیجَةَ 🎥 تبیین مفهوم حفظ و حصن فرج را در جلسه‌ی ۳۰۵ از استاد : 👇 📽 kolbeh-keramat.ir/Sessions/Single/29 🎊 میلاد مظهر عصمت و نجابت، حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختر بر تمام دختران حلال‌زاده‌ی جهان مباااارک 🎊 ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از بدون سانسور🇮🇷
این کلیپ رو پرویز پرستویی منتشر کرد و نوشت پدر ملیکا گفته از جسد فرزندش فقط یک پا تحویلمان دادند،(داخل مشما) دیشب رفتیم منزل خانواده ملیکا و باهاشون مصاحبه کردیم، اگر میخواید برای مردم آبادان کاری کنید ، این کلیپ رو تا میتونید منتشر کنید 👇 eitaa.com/BDON_SANSOR/25300 ✅با بدون سانسور متفاوت بیاندیشید👇 http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
هدایت شده از کانال حسین دارابی
37.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مصاحبه با خانواده صالحیان‌پور ،خانواده میترا و ملیکا درباره کلیپی که در فضای مجازی شایع شد آیا طبق گفته پرویز پرستویی، از پیکر ملیکا فقط یک پا و آن‌هم در مشما تحویلتان دادند؟ کامل ببینید و منتشر کنید ممنون از سید بدون سانسور بابت همراهی و فیلمبرداری @bdon_sansor 👇 http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
مطلع عشق
مصاحبه با خانواده صالحیان‌پور ،خانواده میترا و ملیکا درباره کلیپی که در فضای مجازی شایع شد آیا طبق
🔴 ایندیپندنت فارسی گفته ما رفتیم و اعتراف اجباری گرفتیم این مصاحبه حسابی ضدانقلاب رو عصبی کرده منتظر انتشار ادامه مصاحبه ما از این خانواده داغدیده باشید. در ۴ساعت گذشته در اینستاگرام این مصاحبه تاکنون بیش از ۴۳۰هزار بازدید فقط در پیج آقای دارابی بازدید داشته و تاکنون بیش از ۵۰۰۰ کامنت(نظر) علیه سلبریتی‌ها فقط زیر پست خود دارابی ارسال شده و برخی سلبریتی‌ها با انتقادات گسترده کاربران ایرانی مجبور به حذف کلیپ دروغین شدند. از جمله این سلبریتی‌ها می‌توان به رضا کیانیان اشاره کرد که پست خود را حذف کرده است‌. هم اکنون صفحه پرويز پرستویی، شقایق دهقان و ... مورد انتقاد شدید کاربران ایرانی قرار گرفته است. تاکنون بیش از ۱ میلیون بازدید داشته این مصاحبه که عصبانیت ضدانقلاب رو به همراه داشته است. ✍آقای الف ✅ @Aghaye_AleF
مطلع عشق
گفت : اکثر این پارچه فروشـیها چون اجناسـشان مثل هم است نمیتوانند خیلی قیمتهاي متفاوتی ب
هجدهم در دلم التماس افتاده بودم که خداوند کمک کند تا اتفاقی برایمان نیفتد. و من بتوانم کار مثبتی انجام دهم وقتی بالأخره آقاي قادري راسـر قرار دیدم از او به خاطر اینکه به زحمت افتاده بود عـذرخواهی و هم تشـکر کردم و گفتم: این بار قضـیه خیلی مهمی اتفاق افتاده که میخواهم به من قول بـدهید که هیچ مشـکلی پیش نیاید و به هیچ دردسـري نیفتم شاید باید میرفتم و به پلیس اطلاع میدادم اما به پلیس اعتماد ندارم میترسـم بـاعث دردسـر و گرفتـاري خودم و دوسـتم شود، آقـاي قـادري با اشتیاق گوش میکرد ادامه دادم خواهش میکنم قول بدهیـد هیچ اتفاقی برایم نیفتـد ، گفت : مگر چه مسـئله اي پیش آمده، شـما از چه میترسـی؟ گفتم : موضوع ترور یک یا چند نفر است که من میخواهم از آن جلوگیري شود. بـا شـنیدن اینحرف آقـاي قـادري به اطراف نگـاهی کرد و گفت: شـما ازچه حرف میزنیـد ، ترور؟ گفتم : مثـل اینکه قرار است اتفاق بـدي بیفتـد آقاي قادري سـعی کرد آرامم کنـد ، از شـدت هیجان و ترس دسـتانم میلرزیـد ، آقاي قادري گفت : همه چیز را از اول بگوئیـد، سـعی کنیـد آرام باشـید ، گفتم : ضـد انقلابها تصـمیم گرفته اند بلائی سـر خـانواده آقـاي محمـد صـالحی بیاورنـد ، گفـت : از کجـا میدانیـد؟ گفتـم : خـبر دارم امـا قـول داده ام که چیزي نگـویم، گفت: اگر میخواهی به آنها کمک کنی باید همه حقیقت را بگوئی وگرنه ممکن است نتیجه عکس بدهد و کار از کار بگذرد، در این شـهر خیلی ترور میشود اگر از قبـل کسانیکه اطلاع داشـتند مثل تو پنهان کاري نمیکردنـد هیـچ اتفاقی نمی افتاد گفتم : آخر میترسـم کسـی را که مأمور انجام این کار است معرفی کنم او را بگیرنـد و اذیتش کننـد ، او به انـدازه کافی بدبختی دارد گفت: تو کاملا در اشـتباهی این موضوعی نیست که نصـفه نیمه گفته شود باید همه چیز تمام و کمال گفته شود تا فکري براي آن بشود و گرنه ممکن است همان شـخص به یک بـدبختی بزرگتري دچار شود آنوقت دیگر پشـیمانی سودي نـدارد ، به هرحال مجبور شدم همه چیز را برایش تعریف کنم اما از او قول گرفتم که براي آزیتا اتفاقی پیش نیاید. از من تشـکر کرد و گفت که حالا هرچه سریعتر برو و بقیه کارها را به من بسـپار و در عین حال فردا که دوسـتت را دیـدي بگو مثل همیشه به مأموریتش عمل کند و همچنان با آن خانواده در ارتبـاط باشـد و از هیـچ چیز نترسـد مطمئن باش براي اینکه شـما حقیقت را گفته و از مرگ یک شـخصی از یک خانواده جلوگیري کرده ایـد از طرف خدا اجر و پاداش بزرگی خواهید داشت. با حرفهاي آقاي قادري آرام گرفتم و باخیالی آسوده به خانه برگشتم صبح فردا وقتی قضیه را براي آزیتا گفتم او از ترس مثل بید میلرزید و گریه میکرد
و میگفت : دیر یا زود به سراغم می آینـد و مرا میبرنـد و تو مقصـري ، گفتم : آزیتا جان به خدا این آقا دروغ نمیگفت تو از اینکار صـرف نظر کرده اي و پشـیمان شـده اي دلیلی نـدارد تو را اذیت کننـد ، امـا او همچنـان اشـک میریخت و زنـدگیش را در خطر میدیـد، او دخـتر شـجاعی بود اما سازمـان به انـدازه اي علیه دولت در گوشـش خوانـده بـود که او را به وحشت میانـداخت. فرداي آنروز تعطیـل بـودیم و روز بعد توانسـتم دوبـاره آزیتا را ببینم اما او روحیه خوبی داشت و دیگر از چیزي نمیترسـید چنـد روز که گـذشت من خواب یدیـدم که مرا سخت در فکر فرو برد و تعبیر آنرا نمیدانسـتم در خواب دیـدم مثل همیشه اجتماع مردم پاي سـخنان امام خمینی(رض) نشسـته اند در این میان بهائیان هم بودند امام خمینی(ره) در بین آن همه جمعیت مرا به نام صدا کرد و من با تعجب برخاسـتم اشاره کردند که به طرف ایشـان بروم، رفتم ، به ایشـان که رسـیدم نورانیت عجیبی درچهره ایشان دیـدم که قابل وصف نبود به من گفتنـد میخواهم خبر خوشـی به شـما بـدهم امـا از گفتن آن به دیگران بایـد امتنـاع کنی گفتم: چشم آقا، گفتنـد: همین الان که رفتی داخل جمعیت نشـستی ممکن است مادر و خواهرت از تو بپرسند که امام چه گفت؟ به هیچ وجه نباید چیزي بگوئی، من هم قول دادم سپس ایشان چیزي به من گفتند که اگر همان لحظه بالی داشـتم به پرواز درمی آمدم، بینهایت آن خبر برایم خوشایند و لذت بخش بود، به میان جمع برگشـتم و از خوشـحالی آرام و قرار نداشـتم مادر و خواهرم اصـرار کردند که امام چه گفت؟ من جوابی ندادم، در اوج نشاط معنوي بودم که ازخواب بیدارشدم و یک لحظه به اندازه اي آن خبر برایم مسرت بخش بودکه طاقت پنهان کردنش را نداشتم و با سرعت به سـمت آشپزخـانه رفتم که براي مادرم آن مسـئله شادي آفرین را تعریف کنم اما در همان فاصـله کوتاه آن مسـئله مسـرت بخش وجـان فزا را فراموش کردم و هر چه به مغزم فشار آوردم چیزي به خاطرم نرسـید خوابم را براي مادرم تعریف
کردم گفت: خوش به حالت دخترم شـخص نورانی که دیـدي امامخمینی(ره) نبوده بلکه حضـرت عبدالبهاء بوده و تو را نوید داده که دعاهایت مسـتجاب شده و در درگاه خدا عزت داري، قوه تشخیصم قدرت هضم آن همه تبلیغات سوء را نداشت براي همین سر درگم و معلق مانـده بودم مطمئن بودم که امام خمینی بود اما به حدي درباره این مرد بزرگ ناروا شـنیده بودم که نمیتوانسـتم باور کنم آن همه نورانیت چهره و آن همه لـذت معنوي حاصـل وجود ایشـان است گـاهی فکر میکردم شایـد به خاطر اخراج شـدنم از مـدرسه وسـختی امتحانم مورد لطف و تفقـد خـدا واقع شـدم، گاهی فکر میکردم دعاهایم در این چند روز مورد قبول واقع شده و این مسئله بغرنج با پیروزي برطرف خواهد شد. 🔻رحلت امام و اوهام محفل 🍃چنـد روز بعـد از رادیو شـنیدم که امـام بیمـار است، پـدرم گفت: دیگر امام رفتنی است، پیش بینی هاي جمال مبارك تحقق می یابد گفتم : مگر بـا فوت امام (ره)چه اتفاقی می افتـد؟ پـدر گفت: براي اینکه نمیتواننـد جانشـین مناسبی برایش پیـدا کننـد و همه تشـنه قدرتنـد اوضاع بهم میخورد و رژیم ساقط میشود و ما در ایران آزاد میشویم و به رسـمیت شـناخته میشویم، اینها حرفهاي پـدرم نبود، او اینحرفها را ازسـران تشـکیلات میشـنید و جالب بود که به ما میگفتند در سیاست دخالت نکنید و یکی از احکام مکتب ما به دسـتور عبدالبهاء عدم دخالت در سـیاست بود اما همه افراد بهائیبه محض اینکه به هم میرسیدند تمام مسائل سیاسـی روز را با هم تحلیل میکردند و به طرفداري از آمریکا و اسـرائیل و به واژگون جلوه دادن تمام اتفاقات روزمره و بحثهاي جاري میپرداختنـد و ذهن جوانان و نوجوانان را نسـبت به نظام شسـتش و میدادنـد. نیمه هاي شب بود که ازخواب برخاسـتم، پـدرم رادیو را روشن گذاشته بود وصدایش را خیلی کم کرده بود، صبح سنگینی بود، رادیو قرآن پخش میکرد و مجریان به حدي آرام و متین و غمگین به اجراي برنامه میپرداختنـد که از کلماتشان غم و انـدوهی بزرگ منتقل میشـد، پـدرم براي نماز صبح بیدار شـد و بعد از خواندن نماز گفت: امام از دنیا رفت