فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این فرد ، جناب صانعی است که به او می گویند آیت الله...
او همان کسی است که می گفت بعد رسول الله، مظلوم ترین فرد ، سید محمد خاتمی است!!!
حالا ببینید او چه می گوید...
ان شالله قرار شده است از این دست کلیپ ها بیشتر بگذاریم تا چهره سران #فتنه_98 از الان آشکار شود.
قطعا فتواهای این مثلا آیت الله هم ، بر آتش فتنه خواهد افروخت...
کانال را از این به بعد با دقت بیشتری دنبال کنید...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📖 رمان «جان شیعه، اهل سنت... 🖋 قسمت نود و ششم دقایقی به اذان مغرب مانده بود که مجید با لبهایی خشک
📖 رمان #جان_شیعه_اهل_سنت
🖋 #قسمت نود و هفتم
از در که خارج شدم، سایه مجید را دیدم که زیر نور زرد چراغهای کوچه میرفت و هر لحظه از من دورتر میشد، ولی نه آنقدر که صدایم را نشنود. همچنانکه به سمتش میدویدم، چند بار صدایش کردم تا به سمتم چرخید و با دیدن من میان کوچه خشکش زد. نزدیکش که رسیدم به نفس نفس افتاده بودم که حیرت زده پرسید: «چی شده الهه؟» نمیدانستم در جوابش چه بگویم و چگونه بگویم که میخواهم با تو بیایم و چون تو دعا بخوانم و مثل تو حاجت بگیرم. در تاریکی شب به چراغ چشمان زیبایش پناه بردم و با لحنی معصومانه پرسیدم: «میشه منم باهات بیام؟» نگاه متعجبش به چشمان منتظر و مشتاقم خیره ماند تا ادامه دهم: «منم می خوام بیام برای مامان دعا کنم...»
از احساسی که در دلم میجوشید، چشمانم به وجد آمد، اشک شوق روی مژگانم نشست و با صدایی که تارهایش از اشتیاق به لرزه افتاده بود، زمزمه کردم: «مجید! میخوام امشب شفای مامانم رو از حضرت علی (علیهالسلام) بگیرم!» در چشمانش دریای حیرت به تلاطم افتاده بود و بیآنکه کلامی بگوید، محو حال شیداییام شده و من با صدایی که میان گریه دست و پا میزد، همچنان ناله میزدم: «مگه نگفتی از تهِ دل صداشون کنم؟ مگه نگفتی دست رد به سینه کسی نمیزنن؟ مگه نگفتی اونقدر پیش خدا آبرو دارن که خدا به احترام اونا هم که شده دعامون رو مستجاب می کنه؟» و چون چشمانش رنگ تصدیق کلامم را گرفت، میان اشکهای صادقانهام اعتراف کردم: «خُب منم میخوام امشب بیام از تهِ دلم صداشون کنم!» ناباورانه به رویم خندید و با لحنی لبریز ایمان جواب داد: «مطمئنم حضرت علی (علیهالسلام) امشب بهت جواب میده! الهه! مطمئنم امشب خدا شفای مامانو میده!» و با امیدی که در قلبهایمان جوانه زده بود، دوشادوش هم به راه افتادیم.
احساس میکردم قدمهایم از هم پیشی میگیرند تا زودتر به شفاخانهای که او پیش چشمانم تصویر کرده بود، برسم. به نیمرخ صورتش که از شادی میدرخشید، نگاه کردم و پرسیدم: «مجید جان! برای احیاء کجا میری؟» لبخندی زد و همچنانکه نگاهش به روبرو بود، پاسخ داد: «امام زاده سیدمظفر (علیهالسلام).» با شنیدن نام امامزاده سیدمظفر (علیهالسلام) که مشهورترین امامزاده بندر بود، تصویر مرقد زیبایش پیش چشمانم مجسم شد که بارها از مقابلش عبور کرده، ولی هیچگاه قدم به صحنش نگذاشته بودم. مجید نفس بلندی کشید و گفت: «من تو این یه سالی که تو این شهر بودم، چند بار رفتم اونجا. به خصوص اون روزهای اولی که اومده بودم بندر، هر وقت دلم میگرفت، میرفتم اونجا!»
سپس نگاهم کرد و مثل اینکه هنوز در تحیر تصمیمی که گرفته بودم، مانده باشد، پرسید: «الهه! چی شد که یه دفعه اومدی؟» و این بار اشکم را از روی گونههایم پاک نکردم تا سند دل سوخته و قلب شکستهام باشد و جواب دادم: «مجید! حال مامانم خیلی بده! امروز عبدالله هم داشت منو آماده میکرد تا دیگه ازش دل بِبُرم!» سپس با نگاه منتظر معجزهام به چشمان خیسش خیره شدم و با گریه گفتم: «ولی تو گفتی که خیلیها تو این هیئتها حاجت گرفتن! من امشب دارم به امید میام مجید! من امشب دارم میام که شفای مامانو بگیرم!» که شیشه بغضم در گلو شکست و هق هق گریههایم که امشب رنگ امید و آرزو گرفته بود، پرده سکوت شب را پاره کرد. نگاه مجید در برابر طوفان امیدی که در وجودم به راه افتاده و در و دیوار جانم را به هم میکوبید، به لرزه افتاده و از چشمانش خوب میخواندم که پریشان اجابت دعایم شده است!
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان جان شیعه، اهل سنت
🖋 قسمت نود و هشتم
خیابان منتهی به امامزاده از اتومبیلهای پارک شده پُر شده بود و سیل جمعیت به سمت حرم در حال حرکت بودند. در انتهای خیابان، هالهای آمیخته به انوار نقرهای و فیروزهای، گنبد و بارگاه امامزاده را در آغوش گرفته بود و صدای قرائت دعایی از سمت حرم به گوشم می رسید که تازه به فکر افتادم من از این مراسم احیاء چیزی نمیدانم و با دلواپسی از مجید پرسیدم: «مجید! من باید چی کار کنم؟» و در برابر نگاه متعجبش، باز سؤال کردم: «یعنی الان چه دعایی باید بخونم؟» سپس به دستان خالیام نگاهی کردم و دستپاچه ادامه دادم: «مجید! من با خودم قرآن و کتاب دعا نیاوردم!» در برابر این همه اضطرابم، لبخندی پُر مِهر و محبت روی صورتش نشست و با متانت پاسخ داد: «الهه جان! کتاب که حتماً تو حرم هست! منم با خودم مفاتیح اُوردم. لازم نیس کار خاصی بکنی! هر جوری دوست داری دعا کن و با خدا حرف بزن...» که با رسیدن به درب حرم، حرفش نیمه تمام ماند.
صحن از جمعیت پُر شده و جای نشستن نبود و افراد جدیدی که قصد شرکت در مراسم شب قدر را داشتند، در اطراف حرم، زیراندازی انداخته و همانجا مینشستند. مانده بودیم در این ازدحام جمعیت کجا بنشینیم که صدای زنی توجهمان را جلب کرد. چند زن سالخورده روی حصیر سبز رنگ بزرگی نشسته بودند و کنارشان به اندازه چند نفر جای نشستن بود که با خوشرویی تعارفمان کردند تا روی حصیرشان بنشینیم. مجید به من اشاره کرد تا بنشینم و خودش مثل اینکه معذب باشد، خواست جای دیگری پیدا کند که یکی از خانمها با مهربانی صدایش کرد: «پسرم! بیا بشین! جا زیاده!» در برابر لحن مادرانهاش، من و مجید دمپاییهایمان را درآوردیم و با تشکری صمیمانه روی حصیر نشستیم، طوری که من پیش آنها قرار گرفتم و مجید گوشه حصیر نشست.
احساس عجیبی داشتم که با همه بیگانگیاش، ناخوشایند نبود و شبیه تجربه سختی بود که میخواست به آیندهای روشن بدل شود. آهسته زیر گوش مجید نجوا کردم: «مجید! دارن چه دعایی میخونن؟» همچنانکه میان صفحات مفاتیح دنبال دعایی میگشت، پاسخ داد: «دارن جوشن کبیر میخونن الهه جان!» و جملهاش به آخر نرسیده بود که دعای مورد نظرش را یافت، مفاتیح را میان دستانش مقابل صورتم گرفت و گفت: «این دعای جوشن کبیره! فرازِ 46.» و با گفتن این جمله مشغول خواندن دعا به همراه جمعیتی شد که همه با هم زمزمه میکردند و حالا من به عنوان یک سُنی میخواستم هم نوای این جمعیت شیعه، دعای جوشن کبیر بخوانم. سراسر دعا، اسامی الهی بود که میان هر فرازش، از درگاه خدا طلب نجات از آتش دوزخ میکردند. حالا پس از روزها رنج و محنت، تکرار اسماء الحسنی خداوند، مرهمی بر زخمهای دلم بود که به قلبم آرامش میبخشید.
با قرائت فراز صدم، دعای جوشن کبیر خاتمه یافت و فردی روحانی بر فراز منبر مشغول سخنرانی شد. گوشم به صحبتهایش بود که از توبه و طلب استغفار میگفت و همانطور که نگاهم به گنبد فیروزهای و پر نقش و نگار امامزاده بود، در دلم با خدا نجوا میکردم که امشب به چشمان خیس و دستهای خالیام رحمی کرده و مادرم را به من بازگردانَد. گاهی به آسمان مینگریستم و در میان ستارههای پر نورش، با کسی دردِ دل میکردم که امشب تمام این جمعیت به حرمت شهادتش لباس سیاه پوشیده و بر هر بلندی پرچم عزایش افراشته شده بود، همان کسی که بنا بود امشب به آبرویش، خدا مرا به آروزیم برساند.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
📖 رمان جان شیعه، اهل سنت
🖋 قسمت نود و نهم
سخنرانی تمام شده و مراسم روضه و سینهزنی بر پا شده بود، گرچه من پیش از دیگر عزاداران، به ماتم بیماری مادرم به گریه افتاده و به امید شفایش به درگاه پروردگارم، ضجه میزدم. گریههای آرام مجید را میشنیدم و شانههایش را میدیدم که زیر بار اشکهای مردانهاش به لرزه افتاده و نمیدانستم از آنچه مداحِ مراسم در مصایب امام علی (علیهالسلام) میخواند، ناله میزند یا از شنیدن گریههای عاجزانه من اینچنین غریبانه اشک میریزد.
نمیدانم چقدر در آن حال خوش بودم و همانطور که صورت غرق اشکم را به آسمان سپرده و دلِ پُر دردم را به دست خدا داده بودم، چقدر زیر لب با امام علی (علیهالسلام) نجوا کردم که متوجه شدم مجید قرآن کوچکی را به سمتم گرفته و آهسته صدایم میزند: «الهه جان! قرآن رو بگیر رو سرِت!» پرده ضخیم اشک را از روی چشمانم کنار زدم و دیدم همه با یک دست قرآنها را به سر گرفته و دست دیگر را به سوی آسمان گشودهاند. مراسم قرآن به سر گرفتن را پیش از این در تلویزیون دیده بودم و چندان برایم غریبه نبود، گرچه اذکار و دعاهایی را که میخواندند، حفظ نبودم و نمیتوانستم کلمات را به طور دقیق تکرار کنم.
قرآن را روی سرم قرار داده، با چشمانی که غرق دریای اشک شده و صدایی که دیگر توان گذر از لایه سنگین بغض را نداشت، خدا را به حق خودش سوگند میدادم: « بِکَ یا الله...» سوگندی که احساس میکردم بازگشتی ندارد و بیهیچ حجابی دلم را به آستان پروردگارم متصل کرده است. سوگندی که به قلب شکسته ام اطمینان می داد تا رسیدن به آرزویم فاصله زیادی ندارم و هم اکنون پیک اجابت از جانب خدایم میرسد و بعد نام عزیزترینِ انسانها و شریفترینِ پیامبران را به درگاه خدا عرضه داشتم: «بِمُحَمَّدٍ ...» همان کسی که بهانه بارش رحمت خدا بر همه عالم است و حتی تکرار نام زیبایش، قلبم را جلا میداد. دیگر آسمان دلم به هم پیچیده، دریای اشک روی ساحل مژگانم موج میزد و لبهایم از شدت طوفان ناله به لرزه افتاده بود و حالا باید کسانی را صدا میزدم که به زعم شیعه، برترین اولیای خدا بودند و به رأی اهل سنت از بندگان محبوب درگاه الهی و برای دست کوتاه و چشم امیدوار من، بهترین واسطه استجابت دعایم! همه باورها و اعتقاداتم را کنار زده و بیتوجه به تاریخ اسلام و عقاید اهل سنت و جماعت، از سویدای دلم صدا میزدم :«بِعَلیٍ... بِفاطِمَه... بِالحَسَنِ... بِالحُسَینِ...»
دیگر فراموش کرده بودم هر آنچه از مباحث اهل سنت آموخته بودم که داشتم میان میدان عشق بازی، یک تنه جانبازی میکردم و بیپروا از همه چیز و همه کس، برای بیماری دعا میکردم که همه از زنده ماندنش قطع امید کرده بودند و حالا من به شفای کاملش دل بسته بودم! تنم به لرزه افتاده بود از نغمه پر سوز و گداز دختر اهل سنتی که با طنین هزاران شیعه یکی شده و تا عرش خدا قد میکشید! زیر سایه قرآنی که بر سر گرفته و دستی که به تمنا به سوی پروردگارم گشوده بودم، باور کردم که دعایم به اجابت رسیده و ایمان آوردم اولیایی که میان هق هق گریههایم، نامشان را زمزمه میکنم، مرا به خواسته دلم رسانده و با آبرویی که پیش خدا دارند، در همین لحظه شفای مادرم را از پیشگاه پروردگار عالم گرفتهاند که دیگر نه از آشوب قلبم خبری بود و نه از پریشانی اندیشهام که احساس میکردم فرشتگان با پرنیان بالهایشان، گونههایم را نوازش داده و مژده اجابت را در گوش جانم زمزمه می کنند.
قرآن را که از روی سرم برداشتم، دلم به اندازهای سبک شده بود که بی آنکه بخواهم گل خنده روی صورتم شکفت و نفسی که این مدت در قفسه سینهام حبس شده بود، آزادانه در گلویم پرواز کرد و قلبم را از غل و زنجیر غم رهایی بخشید. مجید با هر دو دستش، قطرات اشک را از صورتش پاک کرد و با چشمانی که از زلالی گریه، همچون آیینه میدرخشید، نگاهم کرد و پیش از آنکه چیزی بگوید، با لبخند شیرینم اوج رضایتم را نشانش دادم. با دیدن شادی چشمانم که مدتها بود جز غصه رنگ دیگری به خود نگرفته بود، صورتش از آرامشی عمیق پوشیده شده و لبهایش به خندهای دلگشا باز شد و این همه نبود جز احساس لطیفی که بر اثر مناجات با خدا، در وجودمان ته نشین شده و چشمِ امید مان را به انتظار روزی نشانده بود که مادر بار دیگر در میان خلعت زیبای عافیت به خانه بازگردد.
❣ @Mattla_eshgh
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق
📖 السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا اَلْإِمَامُ اَلْوَحیدُ و القَائِمُ الرَّشیدُ... 🦋سلام بر تو ای یگانه
پستهای روزشنبه(امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه(خانواده وازدواج)👇
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌹🎤سرکارخانم #پرتواعلم💞 #همسرداری ❌مراجع داشتیم ناخن دستاشو هر کدوم یه رنگ لاک زده بود به ترت
#خانواده_بانشاط👨👩👧👦
🌹🎤سرکارخانم #پرتواعلم💞
#همسرداری
اثار غیبت 🔥 #قسمت_اول
1⃣ بین طرفین دوری می اندازد
2⃣ چهل روز دعا حبس می شه
حالا هی بشین دعا کن خونه دار شم🏡
بچه دار شم👨👩👧👦
❌ دعا نمی گیره
بعد میگی خدا ما رو فراموش کرده
نه عزیزم تو صالحات نبودی😱
4⃣ رزقت به شدت افت پیدا می کنه💳
🏃شوهرت هر چی کار می کنه
خودت کار می کنی نمی رسه 👣
👅نفوذ کلامتون از دست می ره
📿 مدام به شوهر می گه نماز بخون خمس بده به نامحرم نگاه نکن گوش نمی ده👂
چون نفوذ کلام نداری
✅ حالا از امروز چی کار کنم صالحات بشم❓❓❓❓
⭐️ سوره هود آیه ۳_۵۲ میفرمایند⬅️
باید در طول روز استغفار بگیم
یعنی چی بگیم ❓❓
بگو « استغفرالله ربی و اتوب الیه »
⭐️ رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)
فرمودند ⬅️ تنها چیزی که عادت کردن بهش بد نیست، ذکراستغفار است.
تعدادندارد
💐 هر روز بگید
چی می شه❓❓
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
recording-20191130-085219.mp3
2.33M
💢 انتخاب همسر مهمه ولی نه اونقدر که میگن...
ما قراره توی دنیا #امتحان بشیم.
⭕️ خدا که با ما دشمن نیست که به خاطر یه انتخاب اشتباه، مهر شقاوت ابدی بر پیشانی ما بزنه...
حاج آقا حسینی
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#فوت_فن_خواستگاری 💟موضوع:اعلام خبر نتیجه جلسه #خواستگاری #قسمت_دوم 💚دخترخانوما و خانواده محترم
#فوت_فن_خواستگاری
🔸اگه تو #خواستگاری، طرف مقابلتون (چه دختر، چه پسر) از #جواب دادن به سؤالتون طفره رفت،
#همون سوال رو به همون شکل تو جلسات بعدی یا به یه شکل دیگه تو #همون جلسه بپرسید،
اگه جواب نداد،
بهش بگید که «من #جواب سوالمو نگرفتم»...
🔹تو این موارد باید از# راه تحقیق به جواب برسید.
#طفره رفتن از سوال، میتونه یه نشانه هشدار برای شما باشه...
احتمال داره یه #مسائلی رو پنهان کنه که بعدا زندگیتون رو تحت تأثیر قرار بده...
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
#شعر_عاشقانه
#عکس
♥️♥️♥️
انکَحتُ و زوّجتُ" شد آغاز تو و من💍💑
من قبلِ تو را از سرِ عمرم،نشماردم
جان دادن پای تو حلال است وليکن
بگذار به تو،از سر جان دل بسپارم❣
@Mattla_eshgh
مطلع عشق
🌼🎀🌸🎀🌺 💠 به زوج های جوان توصیه می کنیم قبل از اقدام به بارداری مشاوره ای با پزشک حاذق طب سنتی اسلام
🌔🌸🔅🌓🌼🌗🔅🌺🌖
🔮 شرایط ماه هاي قمری :
⛔️ امام صادق (ع) فرمود: در شب اول و شب وسط و شب آخر هر ماه مجامعت مکن؛ زیرا هر کس در این اوقات چنین کند باید خود را آماده سقط فرزند نماید، و چنانچه سقط نشود بعید نیست که مجنون یا دیوانه بدنیا آید (یا دیوانگى، جذام و تباه مغزى، بسیار زود به سراغ وى و فرزندش مى آید)؛ آیا ندیده اى که دیوانه در اول و وسط و آخر هر ماه دیوانگیش تشدید مى شود؟
(من لا يحضره الفقیه، ج ٣ ص ٤٠٣)
⚠️ استثنائاً جماع در شب اول ماه مبارك رمضان، مستحب است، چنانکه در ادامه ذکر خواهد شد.
⛔️ اى علی! در شب عید قربان (یعنی شبی که وقتی به صبح برسد، روز عید قربان باشد) با همسرت نزدیکى مکن؛ زیرا اگر میانتان فرزندى تقدیر شود، شش انگشت یا چهار انگشت خواهد داشت.
⛔️ اى علی! در نیمه شعبان (شب نیمه شعبان ) با همسرت نزدیکى مکن ؛ زیرا اگر میانتان فرزندى تقدیر شود، بدشگون خواهد بود و نشانى سیاه بر چهره خواهد داشت. (ترجمه دیگر: ... شوم و بد فال و نامبارك و نحس باشد و نحسیش در چهره اش هویدا باشد).
⛔️ اي علی! در اواخر ماه شعبان یا یکى دو روز به آخر مانده با همسرت نزدیکى مکن ؛ زیرا اگر فرزندى نصیبتان شود گمرکچى یا از اعوان ظلمه شود و در خدمت حکومت ظالم باشد و کشتار جماعت بسیارى از مردم بدست او انجام گیرد.
(من لا يحضره الفقیه، ج ٣ ص ٥٥٢ ح ٤٨٩٩ ، ناشر: جامعه مدرسین)
⛔️ اي على! در آخر درجه و آخرین اوقات ماه شعبان (یعنى هنگامى که دو روز از آن باقى مانده) با همسرت مجامعت مکن؛ زیرا اگر فرزندى متولد شود احمق و کم فهم مى گردد.
(علل الشرائع، ج ٢ ص ٥١٦)
⛔️ اى علی! در شب عید فطر با همسرت جماع مکن که اگر فرزندى میانتان تقدیر شود بسیار شرور باشد.
(أمالي الصدوق، ص ٥٦٨ ، ناشر: اعلمی)
⛔️ اى علی! در شب عید فطر مجامعت مکن؛ زیرا اگر خداوند فرزندى نصیب شما کرده باشد پیر مى شود و صاحب فرزند نمی شود مگر در سن پیری.
(علل الشرائع، ج ٢ ص ٥١٥ ، ناشر: داورى)
⛔️ اى علی! با همسرت، سه شب آخر ماه (قمري) آمیزش مکن که اگر در این وقت، فرزندي از شما به هم رسد، یاور ستمگران و قاتل دسته اي از مردم خواهد شد.
(وسائل الشیعه، ج ٢٠ ص ٢٥٥ ، تحقیق و نشر: موسسه آل البیت، قم)
⛔️ سلیمان بن جعفر جعفرى گوید: از موسى بن جعفر(ع) شنیدم که می فرمود: هر کس در محاق ماه (دو شب آخر ماه که قمر در کره زمین دیده نمی شود) با عیال خود همبستر شود باید خود را آمادة سقط شدن فرزند بنماید (فرزند سقط شده و باقى نمى ماند).
(من لا يحضره الفقیه، ج ٣ ص ٤٠٣ ح ٤٤٠٦ ، ناشر: جامعه مدرسین)
⛔️ زفاف کردن در وقتی که ماه در برج عقرب باشد یا تحت الشعاع باشد مکروه است.
(حلیة المتقین، علامه مجلسی قدّس سرّه)
💐 امام علی (ع) : براى مرد، مستحب است در نخستین شب از ماه رمضان به سراغ همسر خویش برود؛ چرا که خداوند (عزّوجل) فرموده است: «أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَىٰ نِسَائِكُمْ : ﺩﺭ ﺷﺐ ﺭﻭﺯﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭ (ماه رمضان) ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﺁﻣﻴﺰﺵ ﺑﺎ ﺯﻧﺎﻧﺘﺎﻥ ﺑﺮﺍﻯ ﺷﻤﺎ ﺣﻠﺎﻝ ﺷﺪ. (بقره، آیه 187) و در این آیه، واژه «رفث» به معناى آمیزش است.
(الكافى، ج ٤ ص ١٨٠ ح ٣، ناشر: اسلامیه)
💠 براي دانستن اوقات نجومی به تقویم هاي نجومی که در این رابطه نوشته شده اند، مراجعه نمائید. ✅💐
#طب_اسلامی یکشنبه ، چهارشنبه در 👇
❣ @Mattla_eshgh
#خانواده_ی_شاد ۳۰
✴️شیوه ی شِکوِه؛
بعد از اعتراض؛
به همسرتان فرصتِ دفاع بدهید.
❌و به دفاعیه اش منصفانه نگاه کنید.
👈اگر حق با او بود، بپذیرید؛
و معذرت خواهی را فراموش نکنید.
❣ @Mattla_eshgh