eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻 تکنیک جایگذاری تیتر (تداعی معانی) 🔺 🔴 در این تکنیک تیترها را که هرکدام مربوط به خبری جداگانه است و گاها به یک دیگر مربوط نمی‌شوند را به شکلی جایگذاری و هدف گذاری می‌کنند که معانی آن‌ها در ارتباط با هم تداعی شود 💢 باچاشنی لبخند اوباما به( ) گره خورده است که چون ببینده در نگاه اول تیترهارا مطالعه می‌کند، هدف تداعی معانی کردن این سرتیترها با هم است 👈 سیاستی که اقتصاد ، آن را به بن بست رسانیده با سرزمین موعود به رهایی و لبخند رضایت نمی رسد 📌جالب است بدانید همان اعتقاد صهیونیست هاست که به خاطر آن قدس را اشغال کرده اند و در حال کشتن مردم مظلوم فلسطین و مردم دنیا هستند تا به سرزمین موعود برسند ‌❣ @Mattla_eshgh
کمے تفکر 🌿 🔹 شاگرد...؛ استاد ، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟ 🔸 استاد: شب یک غذای شور 🧂 بخور،آب نخور و بخواب شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. 🔹 شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب 💧 میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول... 🔸 استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏ 👈 تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی... 👉 🦋 ألـلَّـھُــــــمَــ عجــــــــــِّـلْ لِوَلــــــیِـڪْ ألــــــــــْـفـــــَـرَج!🦋 ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : #ف_میم 🍃 قسمت_صدم اطلاعاتی که همکارش در اختیارش گذاشته بود کمک شایان
📕🥀 ✍ به قلم : 🍃 صد یکم امیر به مرد سیاه پوشی که میز پشت سرش نشسته بود و مهدا سعی داشت در حضور او محتاط رفتار کند نگاهی انداخت . سرگرم خواندن روزنامه بود و هیچ توجهی به نگاه خیره امیر نکرد این نشان میداد کار کشته است و امیر باید حواسش را جمع کند . کمترین خطا از جانب او میتوانست جان خودش و مهدا را به خطر بیاندازد و شاید جان هم وطنانش را .... بسمت سرویس بهداشتی هتل رفت و پشت کاغذ را نگاه کرد اما هیچ نوشته ای وجود نداشت هر چه کاغذ را چرخاند متوجه نشد در برزخ بسر میبرد که پیامی از طرف مهدا برایش آمد : برای یافتن راه گاهی چشم رد پای رهگذران را نمی بیند اما میتوان رد بجا مانده ی راهروان را لمس کرد .... ! برای چندمین بار از هوشمندی همکلاسیش متعجب شد و طبق پیام با وجود اینکه خنده دار بنظر میرسید انگشتش را روی کاغذ کشید . متوجه اثر نوشته هایی شد که در صفحه های قبل دفترچه نوشته شده و اثرش بجا مانده بود .... کمی دقت کرد و توانست رد نوشته ها را بخواند : " دانشجوی داروسازی به لباس ست علاقه داره ، چشم باید مغازه رو ببینه " این جمله به امیر فهماند که ثمین با بوتیکی که مهدا از آن گفته بود در ارتباط است ، بوتیک یک مکان قرمز بحساب می آید و او باید دوربینی که در اختیار دارد را در پنجره ای که از هتل به بوتیک دید دارد کار بگذارد . خواست کاری که مهدا خواسته بود را انجام دهد که از گوشی در گوشش که خانم مظفری ترتیب داده بود صدای سید هادی را شنید . سید هادی : کارت عالیه امیر جان خدا قوت پسر . حواست به سیاه پوش باشه توی سرویس شماره یکه ، روی نوشته های اصلی کاغذ خط بکش و به کوچکترین قسمت ممکن تقسیم کن بدون اینکه صدای پاره کردن کاغذ رو حتی خودت بشنوی . بعدش ازش خلاص شو و خیلی عادی بیا بیرون اگه حرفی بهت زد هیچ منظوری برداشت نکن و خیلی معمولی جواب بده . برای نصب دوربین عجله نکن وقتش که بشه بهت اطلاع میدم . برو پسر یا علی . امیر کاغذ را از بین برد و بسمت خروجی راه افتاد در حال شستن دستش بود که مرد سیاه پوش از سرویس خارج شد و همان طور که میخواست دستش را بشوید گفت : از این هتل راضی هستی ؟ ـ همین دو ساعت پیش اومدم ـ از پذیرشیه خوشم نیومد ، خیلی گیر میداد ... ـ منم از آدمایی که ادای قانونمندا رو درمیارن خوشم نمیاد ، این کشور ۳۰ ساله رو هواست دیگه حالا اینا شورشو در آوردن ـ اما خیلی از مشکلات مملکتو حل کردن !!! سید هادی : امیر وارد این بحث نشو تا همین جا کافیه امیر ‌: خوش بگذره بهت . روز خوش ـ تو هم همین طور ، روز خوش امیر از سرویس بیرون زد و بسمت اتاق محمدحسین و سجاد رفت . اما به صورت غیر متتظره دید اتاق دیگری به آنها داده شده ، سید هادی شماره اتاق ها را برای امیر فرستاده بود اما اتاقی که مقابلش ایستاده بود را در اختیار دختران دانشگاه تبریز گذاشته بودند . به اتاق خودش رفت و با مهدا تماس گرفت . بعد از ۲۰ ثانیه مهدا تماس را وصل کرد ‌. ـ سلام بفرمایید ـ سلام ، یه مشکل پیش اومده ! ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_دوم مهدا به دانشگاه رفت و از آنجایی که به کارمندان مشکوک بود کاملا طبیعی رفتار کرد . موقعیت دانشگاه و کارمندان آن را تا حدودی بررسی کرد و بسمت ستاد راه افتاد تا بتواند با آنها هماهنگ شود . میدانست ممکن است تحت تعقیب باشد برای همین در چند ثانیه تصمیمی گرفت و با اصفهان تماس هماهنگ کرد . ـ سلام دخترم ـ سلام سرهنگ ، انگار منتظر بودن یه مورد از بین دانشجو ها پیدا کنن ، فک کنم تونستیم نظرشونو جلب کنیم ـ وقتی توی اداره این پیشنهادو دادی گفتم نگرانم اگه ... ـ نه قربان ، ما موفق میشیم . میخواستم بگم منو به سامانه گروه شیراز اضافه کنید نمی تونم همین طوری برم ستاد ـ باشه تا چند دقیقه دیگه باهات تماس میگیرن ـ ممنون قربان ، یا علی ـ یا علی از تاکسی پیاده شد و چرخی در پاساژ زد . یک دست لباس خرید تا کسی که دنبالش میکند را قانع کند . به محض شنیدن صدای زنگ تلفنش تماس را وصل کرد . ـ سلام ، خانم رضوانی ؟ ـ سلام ، بفرمایید ـ ترابی ها هنوز خاکسارن ؟ ـ بله ، معلومه ... ـ من سرگرد .... هستم . مدیر تیم ... ـ سرگرد من باید یکی از همکاران شما رو در پاساڗ .... ببینم به صورت کاملا اتفاقی تا .... ـ باشه ترتیبشو میدم ۱۰ دقیقه دیگه کنار کفاشی .... . ـ خوبه ، متشکرم . ـ وظیفه است ، یا علی کمی بی هدف در پاساڗ چرخید تا بتواند نمایش را به خوبی اجرا کند ، همان طور که کفش ها را از نظر می گذراند دختری جوان حدودا ۲۵ ساله قد بلند با مانتوی کرم ، شال یاسی و ته آرایشی ملایم با مو های طلایی که کمی از شالش بیرون زده بود . مقابلش ایستاد و با تحیر گفت : مینااااااا ؟ خودتی ؟ دست مهدا را گرفت و همان طور در دستش کاغذی می گذاشت گفت : چقدر دلم برات تنگ شده چه خبر دختر ؟ کجا بودی این مدت ؟ نوشته بود : " یاسم ، مینا خانم! " مهدا با او همکاری کرد و با شوق گفت : یااااس ؟!!!! همدیگر را در آغوش کشیدند که حنا گفت : اون روز مامان میگفت ، چه خبر از مینا ؟ گفتم هیچی اینقدر بی معرفت بود که سراغی از من نگرفته... ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_سوم ـ نه اینکه خودت هر روز به من زنگ میزدی ، هر دو مون کم گذاشتیم یاسی ، خیلی خوشحالم که دیدمت ـ بیا بریم خونه ما تو راه برام تعریف کن ببینم این مدت چیکارا کردی ـ مزاحمت نمیشم .... ـ لوس نشو ، راه بیافت . با هم از پاساژ خارج شدند و بسمت سانتفه سفید رنگی رفتند و به خانه ای که به ظاهر خانه یاس بود رفتند . یاس : من سروان یاس احمدی هستم ، به من خبر دادن بیام دنبال شما ببخشید کمی دیر شد ، گریم زمان برد ـ فقط ۵ دقیقه دیر کردید مهم نیست ـ چرا خانم رضوانی همین پنج دقیقه میتونه جون چند هم وطن ما رو بگیره ـ حق با شماست ... ـ خب چقدر پیش رفتید ؟ ـ زیاد نبوده ، بررسی هتل و اطرافش ،خونه های مشکوک و دانشگاه ـ خیلی عالیه ، ان شاء الله موفق باشید . روی کمک منم حساب کنید ـ ممنونم . یاس جلوی خانه ای شیک و بزرگ پارک کرد و با هم به خانه رفتند . حیاط بزرگ و سنگ فرش شده را پشت سر گذاشتند و بسمت در سفید بزرگ ورودی عمارت رفتند . یاس رمز در را وارد کرد ، دوربین جلوی در فعال شد و بعد از ۱ دقیقه در باز شد . مهدا حس میکرد وارد سرزمین عجایب شده است . یاس : بفرمایید از این طرف بسمت راه پله ها رفتند که در یکی از اتاق ها باز شد و با دیدن شخص رو به رویش با تعجب به او زل زد ، خواست چیزی بگوید که یاس گفت : مینا خانم ، بذارید براتون توضیح میدیم ... صدای یکی از پسر ها که پشت سیستم در حال چک کردن چیزی بود ، هر سه را متوجه خودش کرد . + مشکل داریم ... سرگردی که با مهدا تلفنی صحبت کرده بود گفت : چیشده ؟ + میم . ح رو از اتاقی که بهشون داده بودند به یه اتاق دیگه منتقل کردن ـ چرا ؟ + ظاهرا دانشجو های تبریز خواستن اتاقشون عوض بشه ... مهدا : فیلمه یاس : موافقم + مهرداد داره میاد سمت اتاق اونا مهدا : نه ! سرگرد : همینو میخوان رو به مهدا گفت : تماس بگیر بهش بگ... + نه جلو نرفت ... دخترا رو دید ... داره ازشون سوال میکنه ... الحمدالله رفت به اتاقش ... سرگرد : ببین هم اتاقی هاش رسیدن ؟ + نه عصر میرسن شیراز ـ خوبه موبایل مهدا به صدا در آمد و خبر از تماس امیر میداد . ـ سلام بفرمایید ـ مشکلی پیش اومده ـ میدونم ، نگران نباشید . سرگرد : بهش بگید کاری نکنه و الان میاین اونجا مهدا سری به نشانه تایید تکان داد و ادامه داد ؛ هیچ اقدامی نکنید ، دارم میام . ـ باشه ، خودتونو برسونید . شاید خطرناک باشه ! ـ توکل بخدا . برید داخل رستوران سراغ همونی که پشت سرمون نشسته بود ، سعی کنید با هر بهانه ای شده از اتاق بچه ها دورش کنید ، ۲۰ دقیقه برام وقت بخرید . ـ باشه ، منتظرتونم . ـ ان شاء الله که دیر نمی رسم ، بچه های شیراز هم هستن، نگران نباشید ، یا علی . ادامه دارد ...
📕محافظ_عاشق_من🥀 ✍ به قلم : 🍃 قسمت_صد_چهارم همراه یاس به سرعت پله های هتل را بالا رفتند یاس دنبال ثمین و مهدا بسمت رخت کن . لباسی که توانست پیدا کند و بپوشد آنقدر در تنش گشاد بود که هر کس او را با آن وضع می دید میخندید . چاره ای نبود و باید به مسائل مهمتری اهمیت میداد . ماسکی زد و وسایل نظافت را برداشت و بسمت اتاق رفت . + هی تو ؟ کجا ؟ با صدایی آشنا بسمتش برگشت که با دیدن مسئول رشوه گیر پذیرش ، گفت : دارم میرم یکی از اتاقا کارش تموم نشده بوده تحویل دادن به ... + لازم نیست ، حتما چک شده که دادنش به مسافر جدید ـ خودشون معترض میشن من شنیدم دانشجو نخبه هستن این برای هتل خوب نیست و ممکنه این دانشگاهو از دست بدیم ، ضمنا آقای رئیس گفتن من سریعا خطای نظافت چی طبقه ۴ رو جبران کنم ، اگر مشکلی هست به ایشون بگین !من از ایشون حقوق میگیرم ، با اجازه فرصتی به مرد نداد و بسمت اتاق مشکوک راه افتاد . محمدحسین روی تخت دراز کشیده بود و به مسابقه فکر میکرد که صدای سجاد او را از افکارش بیرون کشید : ـ محمـــــــــــد ؟ حوله بیار لطفا ـ چشم ارباب ! خب خودت ببر ـ عادت ندارم محمدحسین بچه پرویی گفت و همان طور که حوله را به سجاد میداد صدای در زدن را شنید . سجاد : محمد داداش برو ببین کیه ! ـ چشم منتظر فرمان شما بودم ـ وظیفته محمدحسین در چشمی نگاهی کرد و با دیدن خانمی پشت در ، خطاب به سجاد گفت : لباس درست بپوشیا ، نظافتچی پشت دره ـ اوک گرفتم ـ الحمدالله مهدا بار دیگر در زد که محمدحسین در را باز کرد و گفت : سلام بفرمایید همان طور که به وسایل خیره بود گفت : ببخشید این اتاق تمیز نشده ، متاسفانه همکاران ما اشتباه کردن ، لطفا اجازه بدید کار نظافتو انجام بدم ـ خواهش میکنم ‌، از نظر من که مشکلی نیست اتاق هم تمیز بود ما ... ـ من باید وظیفمو انجام بدم آقا ـ بسیار خب ، اجازه بدید . بسمت سجاد که در حال خشک کردن مو هایش بود رفت و گفت : بدو تمومش کن این خانومه میخواد اتاقو تمیز کنه ـ اتاق که تمیزه ـ منم گفتم ولی اصرار کرد ـ خب من میمونم ـ دیگه چی ؟! بجنب حرف نباشه ـ محم... ـ منتظرتم بیرون محمدحسین تلفن همراهش را برداشت وسایل شخصی خودش و سجاد را در کمد گذاشت درش را قفل کرد و با کلید از اتاق خارج شد . ادامه دارد ... ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
۱۷ 💡به یاد داشته باشیم که: هر مشکل و مسئله ای میتواند چندین راه حل داشته باشد! 💡افراد خلاق کسانی هستند که: 🔸از زوایای مختلف به مسائل مینگرند. 🔸به جای رفتارهای هیجانی با اعتماد به نفس و توکل به خدا مشکلات خود را حل میکنند. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#انچه_مجردان_باید_بدانند #قسمت_سوم ✅ ازدواجتان را مانند آب خوردن #آسان کنید 🌹 اگر از #ازدواج در
✅ ازدواجتان را مانند آب خوردن کنید 🌹 اگر از در ذهن‌تان یك غول نسازید و موانع ذهنی‌تان را كنار بگذارید، ازدواج هم می‌تواند آسان باشد: 💖 كمی به ظاهرتان اهمیت دهید‍ منظور از آراسته بودن، جلف بودن یا داشتن آرایش تند و زننده نیست. درست است كه آرایش زیاد آدم‌های زیادی را جذب شما می‌كند اما نه هر محترم و دوستی را. برای اینكه جذاب به نظر برسید باید كیفیت‌های زنانه را در خودتان تقویت كنید. لطیف باشید. لبخند بزنید، اجتماعی باشید. البته قرار نیست هر فردی كه برون‌گرا و اجتماعی است نسبت به یك فرد درون گرا ازدواج بهتری داشته باشد. درون‌گرا‌ها می‌توانند ازدواج‌های بسیار خوبی داشته باشند، در عین حال خیلی هم بگو و بخندی نباشند. از قالب ناامیدی بیرون بیایید. ادامه دارد......... ‌❣ @Mattla_eshgh
❤️🍃❤️‍ بانو... اگر همسر شما در اثر فشار کار،سخنان دلسرد کننده‌ای می گوید معنی‌اش آن نیست که به آخر خط رسیده‌اید! معنی‌اش آن است که همسرتان به محبت و حمایت بیشتری نیاز دارد. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#جلسه_چهل_و_نهم_۴ 🌳🍎🌴🍋🌲 7⃣ خارش دموی هم داریم که از کهیر شروع می شود. معمولا کهیری را که با خور
( استاد بزرگوار جمالپور چند ماهه به رحمت خدا رفتند ،صلوات هدیه بفرمایید برایشان🙏) ۵۰ 🌷📝 موضوع : بیماری های غلبه خلط بلغم و درمان آن ها 🔮 افزایش خلط بلغم در بدن : 1⃣ اولین نشانه افزایش بلغم، اضافه وزن و چاقی است از نوع چربی و بدن پف می کند. 2⃣ عرق سرد زیاد می شود که نشانه آن عرق کف دست است که خیس و سرد است و همینطور پا. 3⃣ خواب بسیار زیاد می شود و بلند شدن از خواب با سختی صورت می گیرد. بلغم بیش از حد در گوشت موجب خستگی زودرس می شود. 4⃣ دردهای مهاجر : گاهی درد دست دارند، گاهی کمر و ... ، کلا دردهای مهاجر، دردهای سرد هستند. ✅ بلغم زیاد در مفاصل باعث ایجاد 👈 ورم زانو، آرتروز، آب آوردن مفاصل می شود. اگر بلغم در مفاصل خیلی زیاد شود منجر به 👈 آرتریت روماتوئید می شود که این اتفاق ها بیشتر در زنان در سن سردی ۳۵ سال به بالا اتفاق می افتد. ✅🌷 بلغم زیاد در ستون فقرات می شود ⬅️ روماتیسم بلغم زیاد در دیسک می شود ⬅️ بیرون زدگی دیسک بلغم زیاد در مغز و روان باعث ایجاد ⬅️ افسردگی می شود بلغم زیاد در مو باعث ⬅️ سفیدی مو می شود بلغم زیاد در استخوان ⬅️ زائده استخوانی 🌸💟 درمان به ضد است. بلغم سردی و تری است؛ پس ضد آن می شود گرمی و خشکی. باید غذاها و داروهای گرم و خشک بخورد. ⚠️ البته نسخه درمانی باید با توجه به در نظر گرفتن مزاج ذاتی و غلبه اخلاط دیگر نیز باشد، شاید کسی در حالی که غلبه بلغم دارد، غلبه سودا (سردی و خشکی) هم داشته باشد، که برای این افراد خوردن به تنهایی گرمی و خشکی ها باعث بدتر شدن خشکی بدنشان می شود و باید با تدبیری درست هر دو خلط غالب را برطرف کرد. ✅👌💐 یکشنبه ، چهارشنبه در کانال 👇 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💎 گوهرشناس... 🔸حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: همین‌قدر كه مرد احساس مى‌كند كه ازدواج باید بكند، برود سراغ یك زنى كه داراى عفاف و نجابت هم باشد، زن هم همسرىِ مردى را قبول كند كه داراى عفاف و نجابت باشد، کافی است. 🔸دنبال زیبایى، شغل، اصل و نسب، اعتبار اجتماعى، پول، ابداً در اسلام این چیزها مورد نظر نیست، بلكه ممنوع هم هست! ۶۲/۱۲/۱۹ ‌❣ @Mattla_eshgh