eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
مطلع عشق
#جلسه_چهارم #قسمت_چهارم خود سازمان سیاه میاد چی کار میکنه❓ فیلم میسازه علیه جنایتهای خودش😳 عجب
💠توی غرب وقتی با جوون های مذهبی حرف میزنی، میگن دعا ندبه و اینا داریم 🔷وقتی از شون میپرسی دولت چقدر اجازه میده؟ 🔶 میگن دولت یه مقداری که متوجه نمیشه برنامه های خصوصی ماست یه مقداری هم متوجه میشه ⚡️تا یه جاهایی ایراد نمیگیره 🔻یه سوال از جوونای مذهبی که میدونستن توی غرب آزادی نیست پرسیدیم👇 🔷شما که میدونید غربی ها به این سهولت به کسی آزادی نمیدن چرا اینجا به شماها تا حدودی ازادی میدن❓❗️ 🔺گفتن زیاد به ضررشون نیست. 🔷گفتیم میشه یه کم تیزتر فک کنید؟ مثلا به نفعشونم نیست؟ 🔸سوالو دقت کردیپ ؟ آیا به نفعش نیست شما دعای کمیل و ندبه داشته باشی؟ 🍃اینکه همه بفهمن چقدر توی غرب ازادی مذهب دارن به نفع اون ها نیست؟✅👌 🔷 بعضی از رفقا گفتن اینجاشو ما دیگه فک نکردیم . 🍃شما میدونید اگر ما دعای کمیل برگزار کنیم واگر برگزاری دعای کمیل باعث تثبیت نظام صهیونیستی بشه نباید برگزار کنیم🙄 ⚡️چرا دقت نمیکنید ؟ 💠 به خاطرهمین آدم وقتی رفت تو عرصه سیاست باید تیز باشه 🔷نباید سیاسیون آدم های ساده لوح رو گیر بیارن بعد اونا رو دور بزنن وفریب بدن.✅✅ 🔷خوب اینجا فقط یه مقدار داشتیم توضیح میدادیم پیرامون این سوال👇👇👇 چرا این قدرت باید متمرکز بشه در یک قدرت مرکزی واحد واین قدرت مرکزی واحد باید خصوصیاتی را داشته باشد که خدا فرموده است❓❗️ ما در این باره ،از این به بعد توضیح میدیم تا حالا درباره لا اله صحبت میکردیم. 🔷لااله یعنی چی ؟ 🔶یه دیکتاتور خودرای برمردم حاکمیت داشته باشه درسته یا غلط؟ 🔸همه مردم دنیا الان میگن غلطه 🔷مردم خودشون بر خودشون بخان تسلط پیدا کنن چی❓ تجربه بشری اثبات کرده خیانتهای بشری که رخ میده یکی دوتا نیس 🔸چاره کار چیه❓ 🔷آخرین حرفهایی که غربی ها میزنن اینه که👇👇 🔺 راه دیگه ای وجود نداره ❌ و ما معتقدیم راه دیگه وجود داره ☺️ ✅💯✅ آسیبها و برخی از ضررهاشو میخایم ببینیم چه جوری کنترل کنیم. اگر شما تا اینجای بحث رو احیانا یه مقدار بهش اکتفا بکنید👈 👈باید احساس کنید که ما از نظام مردم سازی به معنای مطلق کلمه گذشتیم.💯 🔷یعنی باید مردم جهان رو از این مرحله بگذرونیم ✅💯 👈👈مردم این خیال باطله که شما داری رای میدی ، خود اندیشمندان غربی میگن👇 میگن احزاب برای ما رایمون رو میسازن 🔸 بعد هم احزاب اَزمون رای میگیرن نه سرمایه داران، نه حزب درد دوا میکنه و نه رسانه ها و نه افکار عمومی❗️ نه رسانه ها که ابزار اداره ی افکار عمومی اند ❗️ 👆👆👆 هیچ کدوم از اینا درد ودوا نمیکنن❌ به شما یه آموزشهایی میدن اصلا خلاف مصلحت خودت یه چیزایی رو میخای😳 اونم اون بالا نشسته بهت میخنده 😏 ⭕️الان جریان سلطه در جامعه جهانی پشت پرده هست💯 @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
هدایت شده از سنگرشهدا
📷 آذری ها یه داشتن که کیلومترها از خاک ایران رو آزاد کرد و خودش مفقود شد و دلش نیومد دو متر از خاک ایران رو بگیره ... فقط سپاه عاشورای تبریز براتون کافیه! 🔗 حسین صارمی @sangarshohada🕊🕊
مطلع عشق
قسمت چهارم کاری به حرف های مامانم نداشتم مانتوم رو پوشیدم وکیفم روبرداشتم اصلانمی تونستم تواین خون
نوشته:عذراخوئینی پنجم چنددقیقه ای گذشت باچهره ای گرفته وپرجذبه به سمتم اومدوباعصبانیتی که سعی داشت درکلامش مهارکندگفت:_اخه من به شماچی بگم همین سوتفاهم باعث شدازفرداپشت سرمن حرف بزنند.سرش روتکون دادوتسبیح رودرمشت گرفت پوزخندی زدم وباطعنه گفتم:_یعنی الان جهنمی شدید؟من فکرمی کردم اعتقاداتی که امثال شمابهش پایبندیدفقط برای خداست اماحالامتوجه شدم ظاهرسازیه وبرای رضایت مردمه!!حق میدم دلخوربشید. برای یک لحظه به من خیره شدولی سریع نگاهش روازمن گرفت باصدای مرتعش گفتم:_بهترنیست بریم زیارت. دلم شکست شایداگه هم تیپ وشکل لیلابودم هیچ وقت این حرف رونمی زد چقدردنیاشون بامن متفاوت بود نگاهم روازگنبدگرفتم وبه صحن حرم دوختم موجی ازارامش وجودم روگرفت خوب نمی تونستم چادررونگه دارم اماانگاربرای بقیه راحت وعادی بود! _نیم ساعت دیگه همین جاباشید جای دیگه ای نریدکه گم میشیدونمی تونم پیداتون کنم. زنگ صداش به دلم نشست دلخوریم ازبین رفت!تودلم گفتم اگه قرارباشه توپیدام کنی به این گم شدن می ارزه!! اختیاردلم دیگه دست خودم نبودوحرفای منطقی عقلم روقبول نمی کرد. چندلحظه ای ایستادم ورفتنش روتماشاکردم سمت ضریح خیلی شلوغ بود هرکاری کردم نتونستم نزدیک بشم دیگه داشت گریم می گرفت خانومی که کناردستم ایستاده بود بامحبت گفت:_دخترم بیااول زیارت نامه بخون اگه دستت هم به ضریح نرسیداشکالی نداره مهم اینه ازته دل خانم فاطمه معصومه روصداکنی اگه صلاح باشه حاجت دلت رومی گیری.زیارت نامه رودستم دادامامن که عربیم خوب نبودبخاطرهمین معنیش روخوندم... گذرزمان ازیادم رفته بوددوست داشتم تاصبح بمونم بلاخره تلاش هام به ثمرنشست ودستم به ضریح گره خوردهمون لحظه گفتم:_برای این دلم یه کاری بکنیدامروزخجالت روتوچشمای سیددیدم یعنی اینقدربدشدم که باعث ابروریزی کسی بشم😔 بی اختیاراشکام جاری می شدبه سختی خودم روازبین جمعیت بیرون کشیدم خیلی هادرحال نمازخوندن بودندواقعانمی شدازاین فضای قشنگ دل کند حس وحال همه تماشایی بود امادیگه بایدمی رفتم کفشم روازکفشداری گرفتم ووبادلی سبک بیرون اومدم نگاهی به ساعتم انداختم مخم سوت کشیدمثلاقراربودنیم ساعته برگردم اماازدوساعت هم بیشترشده بود!! اگه عصبانی هم میشدحق داشت کلی معطلش کرده بودم شالم افتاده بودروگردنم تامی خواستم درستش کنم چادرلیزمی خوردواقعابرام سخت شده بود چشم چرخوندم تاسرویس بهداشتی روپیداکنم که اتفاقی نگاهم به سیدافتادکناردختربچه ای روی زانوهاش نشسته بودوبالحن پرمحبتی سعی می کردگریه کوچولورومتوقف کنه فک کنم زمین خورده بودچون مدام دستش رونشون میداد پیش خودم گفتم ای کاش من هم بچه بودم!! لبخندی تواینه به خودم زدم وشالم رومرتب کردم پیرزنی مشغول وضوگرفتن بودارام وباحوصله این کارروانجام میداد بادقت به حرکاتش نگاه می کردم دلم میخواست منم وضوبگیرم مقابل این ادم هااحساس بیچارگی می کردم خوبیش این بودکه این بارارایش نداشتم وقتی که وضوگرفتم مثل بچه هاذوق کردم انگاراین پیرزن روخدابرام رسونده بود ازسیدخبری نبودخیلی ترسیدم نکنه رفته باشه؟!ولی نه همچین ادمی نبود.نگاهم به سمت دیگه ای افتاد دیدمش، سرازسجده برداشت پشت سرش نشستم دوباره ایستادوقامت بست منم بلندشدم باصدای دلنشینی نمازمی خوندومن هم ارام تکرارمی کردم ته دلم ازخداممنون بودم دورکعت که تمام شددوباره به سجده رفت شونه هاش ازگریه می لرزیدواسم خدارومی اوردحسودیم شد چه ارتباط محکمی باخداداشت درحالیکه من اولین باربودنمازمی خوندم البته باتقلیدازیکی دیگه!! _قبول باشه.سرش روبالااوردونگاهی به دوطرفش انداخت.صداش کردم به سمتم برگشت ومتعجب نگام کرد._قبول حق.کی اومدید؟. _باشماقامت بستم اخه بلدنبودم.اخم ظریفی کردولی چیزی نگفت _نمی دونم کارم درست بودیانه ولی دوست داشتم نمازبخونم. بالحن مهربانی گفت:_برای من روسیاه هم دعاکردید؟.یعنی داشت مسخرم می کرد؟!ولی اینطورنشون نمیداد خودش خبرنداشت که چه ولوله ای به درونم انداخته بود والااینقدرمهربان نمی شد این بارمن سربزیرانداختم. ادامه دارد کپی فقط باذکرنام نویسنده آزادمی باشد
قسمت ششم موقع رفتن پکربودم سیدصبح زودازخونه بیرون رفته بود حتی نموندباماخداحافظی کنه!تودلم گفتم شایداگه سارااینجابودقضیه فرق می کردبالاخره یه زمانی ازش خواستگاری کرده بود بااین فکربیشتربهم ریختم!یعنی به ساراعلاقه داشت؟! اخه اگه اینطوربودپس چرابایک بارنه شنیدن پاپس کشید.انگارعقلم ازکارافتاده بودوبرای خودم هزیون می گفتم! لیلاهم لباس های بیرونش روپوشیده بودیاددیشب افتادم که نمی تونستم چادررونگه دارم ولی واقعابرازنده اش بود.تامسیری همراه مااومد _داداشم تازگی هاحواس پرت شده!زنگ زده که چندتاوسیله جاگذاشته سرراه براش ببرم. ای کاش می گفتم جداازحواس پرتی نامردهم هست حتماازقصد رفت تاباماروبرونشه ،ولی درکل توقعم بی موردبودزندگی واعتقادات مازمین تااسمون باهم فرق می کرد دنیایی داشتندکه برام غریبه بود به این سن رسیدم نمازنخونده بودم یااصلاتوفکرزیارت نبودم! تومحله قبلیمون همسایه پیری داشتیم زن مهربونی بود همیشه به مامانم می گفت این همه سفرهای خارجی میریدکه چی بشه کلی هم هزینه می کنید به جاش بریدمشهد،قم ،بذاریدبرکت بیادتوزندگیتون.مامانم توجواب بالبخندمی گفت:ایشالابه وقتش!.ولی اگه می دونستم یه زیارت تااین حد حس وحالم روخوب می کنه زودترراضیشون می کردم بیایم یک شب بیشترکناراین خانواده نبودیم ولی خوب فهمیدم چقدرباایمان وصبورندبااینکه عزیزازدست داده بودندولی این باعث نمی شدازدنیادست بکشند خداتواین خانواده سهم بزرگی داشت وکم رنگ نمی شدبه خودمون فکرکردم خداکجای زندگیمون بود؟!...... باباماشین روکنارپمب بنزین نگه داشت سوتی کشیدم چقدرصفش طولانی بود!لیلاتشکرکردوپیاده شد.شیشه روپایین کشیدم سرم روازماشین بیرون اوردم ازدورنگاهم به تابلوی پایگاه بسیج افتاد!ناخوداگاه لبخندی زدم.گفتم:بابامنم همراه لیلابرم؟اخه حوصلم سرمیره. _باشه ولی معطلش نکن. _چشم فعلاکه اینجامعطلیم!. پیاده شدم ولیلاروصداکردم._میشه منم بیام؟!._اره عزیزم خوشحال میشم. نزدیک که شدیم شالم روجلوتراوردم.لیلابه سربازی که جلوی پایگاه بود چیزی گفت اونم زودرفت داخل.یکم فاصلم روبیشترکردم وعقب تررفتم قلبم داشت ازجاکنده میشد ازحرم که برگشتیم شوق وعلاقم بیشترشده بود. بلاخره اومد باهمون ابوهت،چفیه ای دورگردنش انداخته بود نایلون روازدست لیلاگرفت انگارتازه متوجه من شدبالبخندسرش روتکان دادوبه پایگاه برگشت!حتی به خودش زحمت ندادجلوتربیاد این بی ادبی دیگه غیرقابل تحمل بودمی ترسیدم پلک بزنم اشکام سرازیربشه بغضم روفروخوردم وبه خودم توپیدم:اخه گلاره توکه اینطوری نبودی کارت به جایی رسیده ازیه شازده پسرمغرور محبت گدایی می کنی؟!هنوزچندقدمی برنداشته بودم که صدام کرد!!یعنی درست شنیدم بهم گفت گلاره خانم!دیگه نگفت ابجی. چقدرشنیدن اسم خودم از زبونش شیرین بودبازم دلخوریم فراموش شد نمی دونم حالت نگاهش تغییرکرده بودیامن زیادی احساساتی شده بودم _شرمنده کارمهمی برام پیش اومدنتونستم بمونم ازخانواده عذرخواهی کنید. همون کتاب دیشبی تودستش بودبه طرفم گرفت_دیدم خوشتون اومدبراتون اوردم.کتاب دعاست یادگارپدرمه توهمه سال های عمرش ازخودش جدانکردحتی لحظه رفتنش! کربلا،مکه،یاتودوران جنگ مونس ویارش بوداین اواخرازم خواست صحافیش کنم. متعجب نگاهش کردم_بقول شمایادگاریه حتمابراتون ارزشمنده من نمی تونم قبول کنم. _مطمئن باشیداین خواست پدرمه چون لیاقتش رودارید.! ازحرفاش سردرنمی اوردم.منظورش چی بود؟این باراشکام بی اجازه جاری شد.... ماجرای من و تو، باور باورها نیست ماجرایی است که در حافظه ی دنیا نیست نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست تو گمی درمن و من درتو گمم - باورکن جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست شب که آرام تر از پلک تو را می بندم بادلم طاقت دیدار تو - تافردا نیست من و تو ساحل و دریای همیم - اما نه! ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست شاعر: محمد_علی_بهمنی ادامه دارد کپی فقط باذکرنام نویسنده آزادمی باشد
قسمت هفتم چندروزی ازاومدنم می گذشت ساراهم بلاخره به یکی ازخواستگاراش جواب مثبت دادقرارشدبعدازچهلم سیدهاشم مراسم نامزدی روبگیرن.عکسش روبرام فرستادپسرخوشتیپی بودوبه قول مامانم پولشون ازپاروبالامی رفت مدام تعریفشون رو می کرد.وسط حرفهاش منومخاطب قرارمیداد که یعنی همچین شانسی بایدنصیبم بشه، دیگه نمی دونست دلم اسیرکسی شده بود که هیچ کدوم ازاین امکانات رونداشت ولی قلب من براش تندمیزد!. انس عجیبی به این کتاب پیداکرده بودم بیشترمعنی دعاهارومی خوندم چون تلفظ عربی برام سخت بودکلی غلط داشتم.دوراسم دعای کمیل،توسل،وزیارت عاشوراخط کشیده شده بودکه همین کنجکاویم روبیشترمی کرد. ازاینترنت این دعاهارودانلودکردم هندزفری رو توگوشم میذاشتم وازروی کتاب معنی هارومی خوندم بخاطرهمین ارتباط بهتری برقرارمی کردم مخصوصادعای کمیل که بایدپنجشنبه هاخونده میشد. اخرهفته متفاوتی روتجربه کردم همیشه به خوشگذرانی می گذشت اماحالاقدرش روبیشترمی دونستم.درروقفل کردم وبه دورازچشم بقیه می خوندم واشک می ریختم. برای خودم هم عجیب بوداین یک هفته بدون گوش دادن به اهنگ سپری شد.انگارهمه دنیام این کتاب بود. سیدنهال عشق روتودلم کاشته بودوبدون اینکه خودش خبرداشته باشه جوانه میزدوبزرگترمی شد. این تغییرات کم کم تودرونم شکل می گرفت وکسی متوجه تحولم نمی شد البته ظاهرم هنوزمثل سابق بود همون تیپ وارایش روداشتم ولی موهام روکمتربیرون می ریختم ودیگه دورشونه هام پخش نمی کردم چون چهره سیدمقابلم نقش می بست حتی توخیال هم ازش حساب می بردم.ازوقتی که نمازخوندن روشروع کرده بودم ارامشم بیشترشده بودتواینترنت می چرخیدم وکلی مطلب درموردنماز سرچ می کردم خیلی زودیادگرفتم واطلاعاتم بیشترشد ولی صبح هاخواب می موندم بیدارشدن برام سخت بود! چهلم اقاهاشم نزدیک بودوقتی فهمیدم بابام هم می خوادتومراسم باشه خیلی خوشحال شدم اماتاگفتم منم دوست دارم برم. مامانم مخالفت کرد_چندوقت دیگه نامزدی دخترعموته بایدبه فکرلباس باشی.نه ختم!.همون موقع هم نبایدمی اومدی اشتباه ازمن بود. بایدراضیش می کردم تااین دل بی قرارم اروم میشد. بین وسایل کلیدی که می خواستم روپیداکردم توانباری پرازخرت وپرت های اضافه بود،درکمدروبازکردم بیشترپارچه هاقدیمی وقیمتی بود امابلاخره چیزی که می خواستم روپیداکردم محترم خانم همسایه محله قبلی ازکربلااورده بود دستی روی پارچه مشکی کشیدم اون موقع مامانم برای اینکه محترم خانم ناراحت نشه قبول کردولی بی استفاده موند فکرنمی کردم یک روزی به سرم بزنه وبیام سراغ پارچه.سریع گذاشتم توکیفم تاسرفرصت پیش خیاط ببرم تصمیم نداشتم برای همیشه چادربپوشم یعنی امادگیش رونداشتم امادلم می خواست این بارچادرروامتحان کنم هنوزنرفته کلی استرس داشتم. به جاده خیره شدم وبه اتفاقاتی که گذشت فکرمی کردم واینکه چطورزندگیم زیروروشد.اولش می گفتم این احساس وهیجان خیلی زودفروکش می کنه اماروزبه روزبیشترشد، به سمت بابام برگشتم که درارامش رانندگی می کرد_میشه قبل ازمسجدبریم حرم شایدبرگشتنی وقت نشه. ادامه دارد. کپی فقط باذکرنام نویسنده آزاد میباشد
قسمت هشتم _چشم باباجان هرچی توبگی. خم شدم وصورتش روبوسیدم بالبخندگفت:عزیزم دارم رانندگی می کنم حواسم پرت میشه.مثل خودش تکرارکردم_چشم باباجان هرچی توبگی.هردوخندمون گرفت حالاکه به مقصدنزدیک بودیم انرژیم دوبرابرشده بود.. چادرموسرم کردم بابام متعجب نگام کردبلافاصله گفتم:_هدیه محترم خانومه ازکربلااورده بودیادتون نمیاد؟.چادرای اینجاروهمه می پوشندمن دوست ندارم، بخاطرهمین باخودم اوردم.مجبورشدم اینطوری بگم که خداروشکرباورکردوپیگیرنشد. بادل سیرزیارت کردم وحرف های که تودلم تلنبارشده بودروبه زبون اوردم بیشترازقبل احساس سبکی می کردم. بابام باتلفن حرف میزداصلامتوجه نشدباچادرتوماشین نشستم بایکی ازهمکاراش بحث می کرد نزدیک مسجدکه شدیم تلفن روقطع کردازبس فکرش درگیرشرکت بود به ظاهرم ایرادی نگرفت.. نفس عمیقی کشیدم وواردحیاط شدم بچه هامشغول بازی بودند نگاهی به اطراف انداختم بلاخره دیدمش قلبم توسینه بی قراری می کرد لرزش دستام رونمی تونستم مهارکنم لباس طلبگی تنش بودعمامه سیاه وعبای همرنگش وقبایش قهوه ای روشن بود هیچ وقت فکرنمی کردم روزی برسه که عاشق یک طلبه بشم کسی که همین چندسال پیش باسارادرموردش حرف میزدیم ومی خندیدیم اماحالا فکرموبه خودش مشغول کرده بود پسربچه ای کنارش رفت فکرکنم ازش سوالی پرسید چون به قسمتی ازحیاط اشاره کردکه همون موقع نگاهش به من افتادحیرت وتحسین روتوچشماش دیدم.اماخیلی زودرنگ بی تفاوتی به خودش گرفت!ای کاش می شدازعمق نگاهش به راز دلش پی برد.... اخرمجلس حال فاطمه خانم بدترشد.خوب نمی تونست نفس بکشه.یکی ازخانم هاگفت:_به اقاسیدخبربدیدبنده خداقلبش مشکل داره این همه بی قراری براش خوب نیست.بدون هیچ حرفی بلندشدم. نگاهی به سمت اقایون انداختم یکم جلوتررفتم تاازکسی بخوام صداش کنه._شمااینجاچی کارمی کنید!!.به عقب برگشتم حالادردوقدمی من ایستاده بود.کلایادم رفت چی می خواستم بگم .چون جلوی راه روگرفته بودم اقایی که می خواست بیرون بیادباتشرگفت:_بروکناردخترخجالت هم خوب چیزیه.باشرمساری کناررفتم. _دلخورنشیدچون شمارواینجادیدتعجب کردمن بخاطرلحن بدشون عذرخواهی می کنم!. شیفته همین اخلاق ورفتارش بودم بااینکه اشتباه ازمن بودولی سعی کردبه روم نیاره تازه معذرت خواهی هم کرد!خاص ترین ادمی بودکه توعمرم می دیدم. _درضمن چادرخیلی بهتون میاد!. باورم نمی شدبلاخره یک باربه چشمش اومدم داشتم ذوق مرگ میشدم.نگاهش کردم این بارهم سرش روپایین انداخت!حضورمن اون هم مقابل دوست واشنامعذبش کرده بود بادیدن فاطمه خانم که باکمک چندنفربه سختی راه می رفت هول کردم.این فراموش کاری ازم بعیدبود مسیرنگاهم رودنبال کرد حسابی رنگش پریدوباعجله به سمتشون رفت کمکش کردیم توماشین نشست نمی دونستم چی کارکنم برم یانه که سیدمنوازبلاتکلیفی دراورد _اگه زحمتی نیست ممنون میشم همراهمون بیاید.منم ازخداخواسته قبول کردم. تواورژانس بستری شد متخصص قلب که توبخش اورژانس بود باچندتاپرستاربالاسرش حاضرشدند تودلم ازخداخواستم مشکلی پیش نیاد. فضای بیمارستان حالم روبدمی کرد به محوطه حیاط رفتم وروی صندلی نشستم تازه یادبابام افتادم حتماتاالان نگران شده بود شمارش روگرفتم وماجراروگفتم ادرس بیمارستان روگرفت تازودخودش روبرسونه. کتابم روازکیفم دراوردم صفحه ای که بازکردم زیارت عاشورابود نسبت به قبل خیلی بهتربودم وکمترغلط داشتم به سجده که رسیدم لحظه ای مکث کردم نمی دونستم قبله کدوم طرفه!یاتواین شرایط چطوری بایدبخونم _ازجایی که نشستیدیکم به این سمت برگردیدقبله ست. تعجب کردم اصلامتوجه نشدم کی اومدازکجافهید چه دعایی رومی خونم ؟به همون سمتی که ایستاده بود برگشتم دست راستش رو روی پیشانی اش گذاشت منم همین کارروکردم وسرم روپایین انداختم وباصدایی اروم ولی پرسوز سجده زیارت عاشوراروخوند. بعداون نمازی که باهم توحرم خوندیم این سجده زیارت هم به دلم نشست. بابام که اومدنیم ساعت بیشترتوبیمارستان نموندیم خداروشکرخطررفع شده بودوخیال ماهم راحت شد موقع رفتن به سیدگفت که متخصص خوبی توتهران میشناسه حتماخبرمیده تاسرفرصت فاطمه خانم روبرای مداوابیارن .کلی تشکرکردرفتارش به سردی سابق نبودولی هنوزهمون غروروحیاروداشت. تاخواستم سواربشم بابام ‌❣ @Mattla_eshgh
۲۳ 👈پندار 👈 گفتار و 👈کردار هر انسانی ساختار وجودی او را شکل میدهد" ✅ با شناخت این ساختار، میتوانی بفهمی تا چه میزان با دستورات الهی منطبق هستی! و در سیر به سوی تکامل سرعت بگیری. ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
💢 در #دوران_عقد چگونه رفتار کنیم ✍🏻قسمت اول 👈🏻 دوران عقد هرچند می‌تواند یکی از مراحل زیبای زندگی ب
💢 سیاست های رفتاری با خانواده همسر در ✍🏻قسمت دوم 👈🏻هروقت برای دیدن همسرتان به خانه‌ی او می‌روید‌، به پدر و مادرش احترام بگذارید و آن‌ها را با القاب صمیمی و مۆدبانه خطاب کنید. 🔸 اگر هستید، می‌توانید یکی دوبار اول که به منزل همسرتان می‌روید، مثل مهمان رفتار نمایید، اما سعی‌تان این باشد که هر چه زودتر چون دختر خانواده به مادر همسرتان کمک کنید و به این بهانه سلیقه و کد‌بانو‌گری خود را نیز نشان دهید.  🔹 اگر هستید و برای دیدن همسرتان به منزل پدری او می‌روید‌، مراقب آداب و رسوم آن‌ها باشید. برخی خانواده‌ها رسم ندارند که داماد در منزل‌شان بماند،  حتی دوست ندارند که دخترشان تا دیر وقت با همسر عقد کرده‌ی خود بیرون باشد. 👈🏻توصیه ما اینه دختر خانم و هم آقا پسر تا زمانی که ازدواج نکردید و زیر یک سقف قرار نگرفتید مواظب حریم هر دو خانوادگی خود باشید  🍃رفت آمد را کم کنید  همین رفت و آمد ها گاهی باعث ایجاد مشکلات بزرگ و کینه کدورت های فراوان خواهد شد . ⚜ کم باشید خوب باشید و مورد احترام  زیاد از حد نباشید تا مورد بی احترامی یا زیر نصیحت های بی جا قرار بگیرید ❣ @Mattla_eshgh مطلع عشق درایتا👇 http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc مطلع عشق در تلگرام 👇 https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
👏آقای خونه! 🍃 خود را آنقدر مشغول كار نكنید كه دیگر وقتی برای یكدیگر نداشته باشید. از هر موقعیت كوچكی استفاده كنید تا پرشورتر و پرحرارت‌تر از قبل همسرتان را دوست بدارید.... ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
#آموزش_مبانی_طب_اسلامی #استاد_جمالپور( استاد بزرگوار جمالپور چند ماهه به رحمت خدا رفتند ،صلوات هدیه
۳ 🌷🍂🌹🍁🌻 5⃣ افزایش بلغم در گوارش: اشتها زیاد می شود و سیری ندارد (ناشی از شدت رطوبت معده). این افراد را نمی توان رژیم ترک غذا داد. باید ابتدا معده شان را گرم کنیم تا رطوبت کم شود با خوراک گرم و خشک و گرمی های آرام. داروی بلغم زدا امام صادق علیه السلام و همچنین داروی طریفلی که معصومین علیهم السلام طریقه ساخت آن را فرموده اند و همچنین خوردن سویق خشک در ناشتا نیز برای رفع رطوبت و سردی معده این افراد نیز مفید است. ⛔️ نکته: درمان باید آرام صورت گیرد و در این راستا اصلاح غذا بسیار حائز اهمیت هست اصلاح هم از نظر سالم بودن و کیفیت و طبیعی بودن و هم از لحاظ طبع. نصیحت امام صادق (ع) و رازی در این رابطه این است: 👈 تا می توانید با غذا درمان کنید؛ تا می توانید با داروی مفرد درمان کنید؛ تا می توانید با داروی مرکب ساده درمان کنید. داروهای مرکب پیچیده معمولا دارای عوارض است. بهترین درمان 👈 درمان آرام است که متأسفانه امروزه اکثر افراد بدنبال سریع درمان شدن می باشند و این بسیار اشتباست و باعث ضررهایی به بدن می شود. در صورتی می توان از معجون های سنگین استفاده کرد که بیمار تحت نظر باشد و بهتر است مجهز به بیمارستان طب سنتی باشیم و بتوانیم بلافاصله بعد از بروز عارضه آنرا کنترل کنیم که متأسفانه مسئولین در رأس کار بسیار به طب سنتی کم لطفی دارند و اجازه ساخت حتی یک بیمارستان طب سنتی در ایران را تا حالا نداده اند، البته درخواست مردم هم نبوده، چون اگر مردم درخواست کنند و این خواسته عمومی بشود در همه شهرها و کشور، کاندیداهایی که برای نمایندگی مجلس و کسانی که برای ریاست جمهوری شرکت می کنند، انجام این کار را جز برنامه هایشان می گذارند حتی اگه شده در حد شعار! ولی درخواست عمومی فعلا کم هست. ✳️ سردی ❄️ در گوارش موجب بزرگی شکم می شود. حتی ممکن است فرد صفراوی یا دموی باشد ولی معده اش سرد شده باشد و شکم داشته باشد. 🔆⚠️ افرادیکه بیحسی تزریقی داشته اند هم مستعد چاقی اند، چون داروی بی حسی و بیهوشی باعث وارد کردن سردی بر بدن می شوند، پس انجام حجامت بعد از انجام این ها ضروری است، چون باعث می شود عوارض این ها بر بدن کمتر شود. ❇️ اگر بخواهیم چاقی شکم را موضعی درمان کنیم با روغن مالی با روغن های گرم مزاج مانند روغن بادام تلخ و روغن شوید و ... و همچنین بادکش گذاری می توان شکم را کوچک کرد. ✅🌹 ⚪️ افزایش سردی در معده اول افزایش اشتها می دهد، و اگر سردی افزایش یابد باعث آروق و بعد دیرهضمی و بعد نفخ و بعد باعث استفراغ می شود وچون غذا خوب هضم نمی شود و به همین علت معمولا غذا دیر دفع می شود، بوی بد دهان ایجاد می شود و درمان آن 👈 خوردن نمک طبیعی قبل و بعد غذا، ترک آب بین غذا، خوب جویدن غذا، آب و مایعات نخوردن بین غذا بخصوص اگر سرد باشد، استفاده از جوشانده عرق نعناع با بارهنگ ( ۱ لیوان عرق نعناع + ۱ قاشق مربا خوری بارهنگ را ۱۰ دقیقه آرام جوشانده و بعد از ولرم  شدن ۱ قاشق غذاخوری عسل به آن اضافه کنید و شب موقع خواب میل شود) و یا عسل را با عرق نعنا غلیظ مخلوط کرده و صبح ناشتا و شب قبل از خواب یک لیوان میل کنید. ✅💐 ‌❣ @Mattla_eshgh http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
💙❤️ واسطه‌گری، ازدواج را تسهیل میکند ‌ 🔸رهبر انقلاب: یکی از مسائل مهم این است که رسم خواستگاری رفتن و وساطت کردن برای ازدواج دخترها، متأسّفانه کمرنگ شده؛ این چیز لازمی است. ‌ 🔸افرادی هستند -سابق ها همیشه معمول بود، حالا هم با کثرت نسل در جامعه‌ی ما، باید این رواج داشته باشد- پسرهایی را می‌شناسند، به خانواده‌ی دختر معرّفی میکنند؛ دخترهایی را می‌شناسند، به خانواده‌ی پسر معرّفی میکنند؛ تسهیل میکنند و آماده‌سازی میکنند ازدواج را؛ این کارها را بکنند. ‌ ✅ هرچه که ما بتوانیم در جامعه مسئله‌ی مشکل جنسی جوانها را حل کنیم، این به نفع دنیا و آخرت جامعه‌ و کشور ما است. ۹۴/۴/۲۰ ‌ ‌❣ @Mattla_eshgh