✴️ این زن 👆 در پانزده سالگی ازدواج کرد و در کنار کار سنگین همسرداری و تربیت فرزند و در روزگار سخت تحصیل علم برای عموم و به ویژه بانوان، در علوم متعدد صاحبنظر شد و در ۴۰ سالگی به اخذ درجه اجتهاد نائل آمد.
🗓 بیست و سوم خرداد ماه سال #روز ارتحال سیده نصرت بیگم امین معروف به بانو امین از عالمان و عارفان زن مسلمان شیعه ایرانی است که در سال ۶۲ شمسی از دنیا رفت و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
💢 وی به چنان مرتبهای از علم و معنویت رسید که شخصیتهای بزرگی چون علامه امینی، علامه طباطبایی، آیتالله حاج آقا رحیم ارباب، آیتالله مرعشی نجفی، سید هاشم حداد، علامه جعفری و شهید آیتالله مطهری به دیدار او رفتند.
💢 آوردهاند که امام خمینی (ره) به طور مرتب پیگیر احوالات، اشتغالات و سلامتی این بانوی فرهیخته و فرزانه بودند. در حالات حاجیه خانم امین نیز گفته شده است که ایشان مقید بودند برای سلامتی حضرت امام و نیل انقلاب به اهداف مقدس اسلام دعا کنند.
#سبک_زندگی_اسلامی
#بانو_امین
❣ @Mattla_eshgh
هوالعشق
اون چیزی که میتونه یه زندگی رو نابود کند نادیده گرفتن خداست.
برای خدا به همسرت کمک کنی
برای خدا همسرت رو ببخشی
برای خدا همسرت رو درک کنی
برای خدا به همسرت عشق بدهی
آرامش پاداش تو می شود
خوشبختی یک انتخاب است که باید برایش تلاش کنی
#سبک_زندگی_اسلامی
#غذای_انسی
#غذای_پنداری
#استاد_سعید_مهدوی
❣ @Mattla_eshgh
هوالعشق
اون چیزی که میتونه یه زندگی رو نابود کند نادیده گرفتن خداست.
برای خدا به همسرت کمک کنی
برای خدا همسرت رو ببخشی
برای خدا همسرت رو درک کنی
برای خدا به همسرت عشق بدهی
آرامش پاداش تو می شود
خوشبختی یک انتخاب است که باید برایش تلاش کنی
🖌 سعید مهدوی
#سبک_زندگی_اسلامی
#طب_اسلامی_ایرانی
#غذای_انسی
#غذای_پنداری
#استاد_سعید_مهدوی
❣ @Mattla_eshgh
همسر مقام معظّم رهبری:
✅ سرمشق ما...
سالهاست که ما اشیای تجملاتی را به خانهمان راه ندادهایم. زیبایی خوب است، اما نباید خودمان را درگیر زندگی تجملاتی بکنیم. ما در خانهمان دکوراسیون به معنای متداول آن، فرشها و پردههای قیمتی، مبلمان و غیره نداریم. سالها پیش خودمان را از این چیزها رها کردهایم.
والدین آقای خامنهای در این رابطه سرمشق ما بودهاند و مادر ایشان چنین تجملاتی را مورد انتقاد قرار میدادند و من نیز همین عقیده را دارم. همیشه به فرزندانمان توصیه میکنم که آنها هم باید در رفتار شخصیشان اینگونه باشند. زیرا اشیای لوکس غیرضروری است.
📚کتاب «خانواده»
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
❣ @Mattla_eshgh
#تجربه_من ۳۷۹
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#سبک_زندگی_اسلامی
حدود ۱۰ سال پیش که برادرم سالهای اول دانشگاه بود، من متوجه شدم که برادرم به خاطر تنهایی مفرط و نداشتن دوست و برادر و یا پدر و مادر همزبان شدیدا نیاز به یک مانوس داره. مخصوصا حضور در دانشگاهی که اکثرا در کلاسشون دختر بودند و دخترانی جلب نظر کننده و برادر من هم تک پسر خانواده، این تنهایی رو بیشتر نمود می داد.
من کم کم متوجه شدم احتمال به خطا رفتن برادرم (با اینکه تمایلات مذهبی داشت) به شدت وجود داره.
با اینکه خجالت میکشیدم، با وجود کوچکتر بودن در خانواده ام، بهشون گفتم که پسرشون گناه داره یه فکری براش بکنید قبل از اینکه دیر بشه...
مادرم میگفتن من نمیتونم کاری کنم به پدرت بگو مسئولیتش با پدره. پدرم میگفتن باشه هر وقت رفت سر کار و پول در آورد، الان بریم خواستگاری همه میپرسند اول کارش چیه، خونه اش کجاست، بریم خواستگاری خودمونو سبک میکنیم. بعدشم من ۲۸ سالگی ازدواج کردم، اونم خودشو نگه داره...
(البته اون موقع بخاطر موقعیت اجتماعی خانوادگی مون مطمئنم کسانی بودند که حاضر باشند حتی با وجود شاغل نبودن برادرم، دخترشون عروسشون ما باشه.)
خلاصه اونها بهانه میکردند و مدام عقب می افتاد. تا کم کم برادر من تمام انگیزه اش از درس و تلاش رفت زیر سوال و کارشناسی ۴ ساله رو ۷_۸ ساله تمام کرد...
بماند که این وسط رابطه های پیامکی و غیر جدی هم با دختران داشت و به گناه افتاده بود.
الان دیگه خانواده ام بخاطر وضیعت به ظاهر بد برادرم هم نمیتونستند براش قدمی بر دارند. (چون شاغل نبودن یه جوان ۲۰ ساله شاید قابل قبول باشه ولی همه از جوان ۲۷ ساله انتظارات فراوانی دارند) و خودش هم اعتماد به نفس برای رسیدن به استقلال رو از دست داده بود.
و بعد هم کار رسید به رابطه بسیار عاطفی با یک دختر که آینده ازدواج از همه طرف برای هر دوشون زیر سوال بود و کسی راضی به این وصلت نبود. ۲ سال هم این رابطه عاطفی با همه مشکلاتش ادامه داشت...
حتی وقتی برادرم سر کار هم رفت و شرط پدرم برای داشتن درآمد برآورده شد، الان دیگه اون آدم با انگیزه ای نبود و نه سر کاری مداوم میموند و نه حقوقشاشو در راه درست مصرف میکرد و به ولخرجی افتاده بود...
بعد از چند سال سخت پر از بحث و دعوا و گریه و نذر و....برای همه خانواده، بلاخره فرجی شد و برادرم خودشو پیدا کرد. شرایطشو سروسامان داد و با فردی مناسب ازدواج کرد و همه چیز تقریبا رو به راه شده... خدارو شکر...
ولی می مونه اون چند سالی که بخاطر تنهایی مفرط و نداشتن نقطه تلاش برای کار، از عمر برادرم هدر رفت... چند سالی که زندگی همه خانواده با دعوا و سردی گذشت...
هر چه فکر میکنم این اتفاقات اکثرش بخاطر اینه که بزرگتر هایی هستند که بلد نبودند با بچه هاشون رفیق و مانوس باشند. بزرگتر هایی که جوانهای الان رو با نسل خودشون مقایسه میکردند و نمیدونستند بچه هاشون تو چه جامعه ای دارند قرار میگیرند...
بزرگترهایی که حاضر نشدند به موقع کمی خرج کنند تا جوانشون به خطر ایمان و اخلاق نیفته، ولی دست روزگار باعث شد چندین برابر از آبرو و مال و آسایش خرج کنند تا جوانشون به راه بیاد...
ای کاش اگر والدین نمیتونن با بچه هاشون رابطه عاطفی بگیرند، حداقل وظیفه به حق فرزند رو که فراهم کردن شرایط ازدواج هست رو براشون محقق میکردند تا حداقل خودشون بعدها دچار سختی ها و عواقب سستی هاشون نشن...
خدا درجه شهید حسین همدانی رو بالاتر ببره. خانومشون میگفتن (نقل مضمون از کتاب خداحافظ سالار):
"یک روز بهم گفتن نظرت چیه برای پسرمون آستین بالا بزنیم؟"
گفتم: "آخه خودش هنوز چیزی به زبان نیاورده."
گفتن: "قبل از اینکه به زبان بیاره باید براش کاری کرد..."
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
#پیام_مخاطبین
خانواده ما شش نفره ست(البته بازم به نظرم پر جمعیت نیستا!) دوتا خواهر دارم و یه برادر😊
یکی از خوبیاش که توی این ایام قرنطینه کرونا هم خیلی به چشم میاد، اینه که خونه ساکت و یکنواخت نیست!
اصلا خانواده هایی که یک یا دوتا بچه دارن چجوری این روزا رو سر میکنن و حوصله شون سر نمیره😌
خیلی خوبه که این روزا کنار همدیگه ایم
مثلا چند وقت پیش که خیلی حوصله مون از قرنطینه و مهمونی نرفتن سر رفته بود به ذهنم رسید که خودمون برای عید غدیر جشن بگیریم!(مگه جشن بهتر از غدیرم داریم😌)
قرار شد بدون اینکه کسی بفهمه با مامانم بریم و برای همه خانواده هدیه بگیریم🎁 منم با کاغذکادو های دست ساز خودم کادوشون کردم🌈 کیک پختیم و روز جشن با هم خونه رو تزئین کردیم🎊
خلاصه خیلی خوب بود و چون تعدادمون زیاد بود یه جشن واقعی شد. 🎉🎈
یه خوبی دیگه هم اینه که توی کارای گروهی یا کارای خونه خیلی میتونیم به هم کمک کنیم. مثلا وقتی مامان کاراشون زیاده من یا خواهرم غذا درست میکنیم و خییییییلی چیزای دیگه...
بنظرم هرچقدر تعداد بچه های یه خانواده بیشتر باشه خیلی بهتره.
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
#تجربه_من ۳۸۳
#سبک_زندگی_اسلامی
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#جنایت_سقط_جنین
#قسمت_اول
نزدیک به یکسال هست که با کانالتون ( کانال دوتا کافی نیست ) آشنا شدم و خیلی برام جذاب بود. مخصوصا که از همان کودکی شاهد اتفاقات بچه داریها و دغدغه های خانواده های پرجمعیت بودم چون خودم از یک خانواده پرجمعیت هستم، شیرینیها و سختی ها رو با هم لمس کردم. ولی انقدر که لذت با هم بودن خوب هست، سختی ها کمرنگ میشه نه اینکه همه چیز گل وبلبل باشه نه، بین خواهر برادرها بحث بود، دعوا بود ولی شیرین بود. چون یاد گرفتیم هیچ وقت قهر نداشته باشیم یعنی بلد نبودیم چون خیلی زود دلمون برای هم تنگ میشد.
من هیچ وقت طعم نداشتن همبازی رو نچشیدم، چون همیشه دور برم شلوغ بود و از بس بازی میکردیم، هنوز سر شب نشده، بخواب میرفتیم.
۳۸ ساله هستم و فرزند اول یک خانواده ده نفره، خداوند به پدر و مادرم، چهار دختر و چهار پسر عطا کرد.
پدرم تک فرزند بود و رنج زیادی از نبود خواهر و برادر برده بود. مخصوصا اون زمانها همبازی نداشتن برای همین خودشون تصمیم گرفتن فرزندان زیادی داشته باشند.
خودم به شدت لذت میبرم از بودن در کنار خواهر و برادرهام و خیلی به هم محبت داریم و خیلی همدیگه رو دوست داریم، با وجود اینکه همه بزرگ شدیم و دارای سلایق مختلف در عقاید و مسایل هستیم ولی هیچ کدام تاثیری در عشق به یکدیگر نداره و همدیگر رو دوست داریم و جالب اینکه الحمدالله خداوند صبر زیادی به پدر و مادرم داده که اونها بهتر حوصله همه ما و بچه هامون رو دارند و در کنارمون هستند و نمیذارند مشکلات اذیت مون کنه و همیشه درِ خونه شون شبانه روز به روی همه ی ما باز هست و با روی گشاده استقبال می کنند و خانه دلگرمی همه ی ماست.
مادرم از یک خانواده مذهبی هستن ولی با این وجود "شعار فرزند کمتر" خیلی در فامیل جا افتاده بود و اجرا میشد. و مامانم انگشت نمای فامیل شده بود. من که متوجه رفتارهای فامیل میشدم که هر بار می دیدند، میگفتند باز حامله ای که!! این چندمیه؟!! و رنجیدن مادرم رو که خیلی باعث ناراحتی اش میشد ولی به لطف خدا بجای اینکه به مادرم غر بزنم همیشه میگفتم به هیچ کس مربوط نیست، مگه اونا خرجی میدن و یا اونا میخوان بچه ها رو بزرگ کنند و....
خوشبختانه پدرم به شدت با عزت نفس بود و به هیچ عنوان دستش پیش هیچ کس دراز نبود و خدای مهربان، رزق و روزی ما رو به نحو احسن می رسوند. یاد گرفتیم قناعت کردن را ولی هیچ وقت طعمِ نداری رو نچشیدیم و به لطف خدا همه چیز به خوبی بود و مامانم شخص با آبرویی بود و برامون هیچ چیز کم نذاشت.
وقتی که به سن نوجوانی رسیدم، خیلی مواقع به مامان میگفتم هر جا میخوای بری یا میهمانی بچه ها رو به من بسپار. من مواظب خونه و زندگی هستم. تا اینکه در سن هفده سالگی مثل تمام دخترها که خواستگار میاد وقت ازدواج رسید و بنا به تربیت اسلامی من هم چون فقط مسائل دینی برام مهم بود، همین ها رو از خدا خواستم و از بین اونها کسی که نزدیک به معیارهام بود، انتخاب کردم و پدر ومادرم کمک حال زندگی من وتمام خواهر وبرادرهام بودند به طوری که هیچی طلب نمیکردند و خودشون در بیشتر مسایل مادی کمک میکردند تا رشد کنیم.
سال ۷۸ ازدواج کردم و سال ۸۱ فرزند اولم که دختر بود به دنیا اومد و بلافاصله وقتی خدا بخواد دوسال بعد فرزند دوم به دنیا اومد. بگذریم در این بین از اقوام دور و نزدیک به من خیلی گفتند چرا پشت سرهم و... شما ها که خونه ندارید، این چه کاریه و... خیلی حرفها البته به غیر از خانواده خودم ولی بقیه حتی دوستام میگفتند و من چون سر مامانم تجربه ام شده بود خیلی جسورانه میگفتم دوست داشتم دومی رو بیارم و میخوام سومی رو هم بیارم ولی حرفها روی همسرم تاثیر داشت، چون او زیاد علاقه مند نبود و چون خدا خواسته بود، خودش رو قانع میکرد و همش به من میگفت تو باید مواظبت کنی تا بچه دار نشیم.
از اونجایی که قرار هست هر لحظه مورد آزمایش قرار بگیری، خدا خواست دوباره باردار شدم ولی خیلی شوکه کننده بود چون به هیچ عنوان همسرم نمی خواست و من میدونستم اگر مطلع بشه حتما از من میخواد، سقطش کنم و من هم که به شدت به این مسایل معتقد و از طرفی همیشه مادرم میگفت حتی اگر نطفه بسته شود، شما مسئول اون فرزند هستی وخدای نکرده کاری نکنی که بدبختی بهمراهش میاد و من نگران واکنش همسرم بودم. اما باید این موضوع رو مطرح می کردم وطبق پیش بینیم همون برخورد و حتی بدترش پیش اومد.
👈 ادامه در پست بعدی
#تجربه_من ۳۸۳
#سبک_زندگی_اسلامی
#فرزندآوری
#جنایت_سقط_جنین
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
وقتی همسرم از بارداریم باخبر شد، از من خواست که حتما بریم دکتر تا بچه رو سقط کنیم. من یادم هست اون شب تا صبح فقط به خدا متوسل شدم و با اینکه معنای واقعی توکل رو نمیدونستم ولی قلبا با تمام وجود خودم و فرزندم رو به خودش سپردم و ازش مدد خواستم و از او خواستم بهم قدرت بده که در مورد بچه از همسرم درخواست کمک مثل شب بیداری و غیره نداشته باشم.
فردا صبح که شد منو پیش چندتا دکتر برد و من از تمام مطب ها اومدم بیرون، به همسرم گفتم، من به هیچ عنوان حاضر به انداختن نیستم و هیچ کاری نمیکنم و تصمیم دارم بزرگش کنم و با زبون ریزی گفتم سعی میکنم هیچ زحمتی برای تو نداشته باشم. همسرم تا یک هفته با من سرسنگین و بداخلاق بود ولی چون تصمیم گرفته بودم بچه رو نگه دارم، مدام به خدا پناه میبردم و از او آرامش طلب میکردم. تا اینکه بعد از دو هفته همسرم صد و هشتاد درجه تغییر کرد که من مات رفتارهای او شدم خداوند یک دفعه شدت علاقه ای به او داد که بهترین بارداری برام شد. و خدا دلش رو نرم و مشتاق کرد و به یک ماه نرسیده همگی مشتاق اومدن او بودیم.
و از اونجایی که خداوند کریم برکت میدهد، قبل از اینکه دیگران اظهارنظر کنند که با این اوضاع اقتصادی فرزند سوم چرا؟؟ خداوند آنچنان رونقی به کار همسرم داد که قبل از اومدن بچه ام ما صاحب خونه شدیم و از همه مهم تر خداوند رزق معنوی داد و من و همسرم با هم مشکلاتی داشتیم باعث شد که پیوند بین من و همسرم محکم تر بشه و به نظرم خداوند هم رزق مادی و هم معنوی رو با هم به ما عطا کرد.
الحمدالله هر سه فرزندم باهوش و درس خوان هستند. دخترم بزرگم برای کنکور و پسرم شاغل شده و دختر کوچکم چهارم دبستان هست. خیلی دلم فرزند میخواد ولی از خدا میخوام لیاقت بدهد من دوسال پیش حامله شدم ولی نزدیک سه ماه که شد، گفتند قلبش نمیزنه و سقط شد ولی جالب اینه از بس به همه گفته بودم میخوام چهارمی رو بیارم همه آماده تر از من بودند و میگفتند بالاخره کار خودت رو کردی و بچه هام و همسرم همه با اشتیاق منتظر بودند فقط تنها کسی که شوکه شده بود خودم بودم و نمیدونم چرا... اما در هر شرایطی راضی به امر خدا بودم و هستم.
نمیدونم آیا خدا دوباره توفیق مادر شدن رو بهم میده یا نه. با این وجود امیدوارم و توکل میکنم. ولی میخوام بگم هیچ وقت هیچ وقت نگذارید در اون لحظات سخت زندگی که جلوی پاتون اتفاق میافته فکر کنید برای همیشه ادامه داره و بترسید. چون آینده دست خداست و وقتی توکل میکنید با تمام وجود به خدا می سپارید. خداوند براتون بهترین ها رو رقم میزنه.
برای همه عاقبت بخیری آرزومندم. امیدوارم خدای مهربان به تمام کسانی که در این امر فرزندآوری اشتباه کردند، فرصت جبران بدهد تا بتوانند نعمتهایش را درک کنند.
درضمن پایان حرفهام اینو بگم مامانم شده خانم نمونه فامیل و همه میگن، یک شیر زن اگر تو فامیل باشه، مامان شماست که ماشالله تونست بیاره و خوب هم تربیت کنه
من خودم شاهد مشکلات خواهرها و برادرهام هستم ولی شیرینهاش به همه ی دردسرهاش میچربه. پدرم که از دیدن نوه هاش لذت میبره و ذوق میکنه و همه از صبرشون در تعجبیم.
به لطف خدا خونه پدر و مادرم مأمن آرامش هست به طوریکه بیشتر از ما عروسها ودامادها مشتاق اومدن هستند و اینم از الطاف بزرگ خداوند هست که دلها رو بهم مهربون میکنه.
امیدوارم خانواده ها لذت کنار هم بودن فرزندانشان را بخاطر مسایل مادی از بین نبرند و بذارند طعم کنار هم بودن را بچشند و اگر خداوند به اونها توان فرزندآوری رو داده، این هدیه بزرگ الهی را با دل و جان بپذیرند و از شیطان پیروی نکنند.
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEPMpR-8n7jQKaBvdA
#تجربه_من ۳۸۶
#مادری
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#تکریم_سالمندان
من بلافاصله بعد از ازدواج باردار شدم، اصلا آمادگی بارداری رو نداشتم و همسرم هم وقتی متوجه شد، خیلی ناراحت شد. البته ما اوایل ازدواجمون بحران شدید مالی داشتیم، پدر شوهرمو تازه از دست داده بودیم و... اما با این وجود همسرم به زندگیمون خیلی متعهد بود و همین باعث شد منم با قضیه کنار بیام. ما در واقع ماه عسلمونو سهتایی، وقتی باردار بودم رفتیم، یه سفر کوتاه دو روزه اما خوب بود.
دوران بارداری سختی داشتم طوری که حتی صبحها جون نداشتم همسرمو بیدار کنم تا بهم یه تیکه نون بده بخورم، همیشه نون خشک بالای سرم بود تا بذارم دهنم کم کم خیس بخوره، بتونم حرف بزنم بالاخره پسرم هفت ماهه به دنیا اومد که دکترا گفتن حتما باید بره تو دستگاه چون ریه هایش کامل نشده لحظه تولدش انگار دنیا رو بهم دادن، هیچوقت اون حس قشنگو فراموش نمیکنم. وقتی درد زایمان گرفته بودم فقط اهل بیت رو صدا میزدم که پسرم سالم به دنیا بیاد، لطف خدا اصلا بستری نشد و فردای اون روز مرخص شدیم اما تا ۲۰ روز با قاشق شیر میریختم تو دهنش چون جون مکیدن نداشت. خلاصه سختی های فراوانی تحمل کردم اما وقتی سر پسرمو میذاشتم رو قلبم انقد برام لذت بخش بود و انقد آرومم میکرد که همه سختی ها رو فراموش میکردم.
پسرم ۴ ماهه بود که فهمیدیم مادر شوهرم آلزایمر داره و از اونجایی که همسرم تک پسر بود، مادرشوهرمو آوردیم که با ما زندگی کنه، خب برام خیلی سخت بود که با بچه کوچیک از مادری که آلزایمر داره نگه داری کنم اما پذیرفتم.
همسرم هم به خاطر مشغله هایی که داشت، تقریبا هیچ وقت نمیتونست تو بچه داری و نگه داری مادرش بهم کمک کنه. در همین حین شروع کردم به ادامه تحصیل و وقتی پسرم سه ساله شد، لیسانسم رو گرفتم. وقتی پسر اولم سه و نیم ساله شد با توافق همسرم دوباره باردار شدم، این بار خیلی بارداری سختر از اولی داشتم با توجه به اینکه یه پسر و یه مادر که احتیاج به نگه داری داشتن هم کنارم بودن.
وقتی پنج ماهه باردار بودم گفتن جنین داره سقط میشه و مجبور شدم استراحت مطلق باشم اما بازم به لطف خدا و عنایت امام حسین علیه السلام پسر دومم هم به دنیا اومد.
پسر اولم انقد از اومدن برادرش خوشحال بود که قابل توصیف نیست آخه خیلی انتظار اومدنشو کشیده بود و واقعا هم خیلی زحمتشو کشیده بود چون به خاطر شرایط بارداریم، گاهی پسر ۴سالم برام صبحانه میاورد و سفره رو جمع میکرد، خلاصه کلی بزرگ شد.
حالا پسر دومم، سه و نیم ساله اس و آلزایمر مادر شوهرم خیلی شدید شده و زمان زیادی رو باید براش بذاریم اما پسر اولم و حتی کوچیکه تو نگهداریش کمکم میکنن، که البته حالا میفهمم وجود مادر توی خونه چه برکاتی برای زندگی آدم داره و چه بلاهایی رو از زندگی دور میکنه البته اگه متوجه باشی.
یکی از برکاتی که نگهداری مادر شوهرم برام داشت، این بود که خیلی زود یاد گرفتم توی این دنیا هیچی ارزش ناراحت شدنو نداره و باید تا سلامتی داری از همه چیز لذت ببری و به وظیفه ات عمل کنی و قدر سلامتی که خدا بهت داده رو بدونی و متوجه باشی که همین سلامتی عقل از نعمت ها و داشته هات تو زندگیه.
بماند که خدا چه کیفی میکنه وقتی میبینه از یه مادر نگهداری میکنی، بعضی وقتا که اصلا حوصله بچه خودتم نداری باید مادرو رو چشمات نگه داری اون وقته که شیرینی دردونه شدن پیش خدا رو با تمام وجود حس میکنی.
هر وقت تو زندگیمون مشکلی پیش میاد یا گره ای تو کارمون هست همیشه میگیم تا مادر برامون دعا کنه و کاری میکنیم که ایشون خوشحال بشن و معمولا مشکل حل میشه.
سختی هایی که نگهداری ایشون برای من داشته باعث شده تا روحم خیلی بزرگ بشه و نسبت به اطرافیانم از درک بالاتری برخوردار باشم و صبرم بیشتر بشه و مشکلاتی که تو زندگیم پیش میاد خیلی کوچیک به نظرم برسه.
حتی بچه هام زودتر بزرگ میشن چون یاد گرفتن که باید از مادر بزرگشون مراقبت کنند و احساس وظیفه کنند.
الان دو ماهه که بچه سومم سقط شده، با وجود اینکه خانواده و مخصوصا مادرم با توجه به شرایط سخت بارداریم مخالف بچه دار شدنم هستن اما منتظرم تا دوباره تجدید قوا کنم و شرایط محیا بشه تا انشاءالله دوباره باردار بشم چرا که معتقدم بچه دار شدن برای زن یه وظیفه الهی هست و فقط یه زنه که میتونه انسان بسازه و سردار سلیمانی ها رو به جامعه تحویل بده و چه افتخاری از این بالاتر.
من با وجود اینکه شاغل نیستم اما تو اجتماع خیلی فعالیت دارم، دوره های دانش خانواده رو و تربیت فرزند رو گذروندم و حتی آموزش میدم البته گاهی و نظرم اینه که هیچ شغلی برای زن نمیتونه بهتر از تربیت فرزند و در واقع تربیت انسان باشه چون تو جامعه امروز احتیاج زیادی به انسان هایی چون سردار سلیمانی هست.
#دوتا_کافی_نیست
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق درایتا👇
http://eitaa.com/joinchat/1912668160Cb98d13f3dc
مطلع عشق در تلگرام 👇
https:/
#آیت_الله_حائری_شیرازی
✅خانمها به شوهرشان بگویند، نانی که سر سفره می آوری، اگر کم باشد و حلال، بهتر است که حرام باشد و زیاد. رزق مختصر و حلال، همان جاده تنگی است که منتهی به پل میشود، که آخرش سلامتی است. سفره اگر رنگین باشد و حرام، آن جاده پهنی است که ماشین میتواند به سرعت در آن بتازد، اما پل ندارد و به دره سقوط میکند.
✅ای مرد! این را خوب دریاب که تو راننده ماشین هستی و اهل و عیال تو مسافرانت. مبادا وسوسه ات کنند که «چرا در این جاده ی سنگلاخ و تنگ آمده ای؟ ما یک ساعت در ماشین فلانی نشسته بودیم، چقدر کیف داشت، جاده اش صاف بود و نرم ».
✅ راه تقوی راهی است که سرازیری و سربالایی، سنگلاخ و گردنه، تنگنا و معبر دارد، اما آخرش «پل» دارد اما جاده ی دنیا اتوبانی است که هرچه سریعتر بروند، زودتر به ته جاده که پلی در کار نیست میرسند و به دره پرت میشوند.
✅ گاهی یک عابر، لنگ لنگان میگذرد، نه تنها ماشین ندارد و پیاده است، که لنگ هم میزند، اما او در راه نجات است، با نظر حقارت در او منگر.
#آداب_همسرداری
#سبک_زندگی_اسلامی
#رزق_حلال
❣ @Mattla_eshgh
بخشی از وصیت نامه #شهید_محمد_بلباسی :
همسر وفادار و مهربانم سلام
✅خدا را گواه میگیرم که اگر نبود همراهی و همدلی شما، بنده به این سعادت دست پیدا نمیکردم. بارها شما آزموده شدید و در سخت ترین شرایط با تمامی کمی و کاستیها با من همراه بودی و هیچوقت در انجام کار خیر مانع من نشدی و حتی مرا تشویق به انجام آن کردی، در صورتی که این همراهی شما سختی زیادی به همراه داشت و دوری من از خانه خللی در زندگیمان ایجاد نکرد و مانند یک شیرزن، امورات منزل را رتق و فتق کردی و هر سه فرزندمان را به نحو شایسته تربیت کردی و تنها نگرانی شما کسب حلال و آوردن لقمه حلال برسر سفره بود و مرا توصیه به تقوی و دوری از گناه میکردی و هیچوقت از من راحتی و آسایش دنیا را نخواستی و همیشه به فکر آسایش و راحتی آخرت خودمان و فرزندانمان بودی.
✅ با اینکه تازه از مأموریت تقریبا یک ماهه جنوب برگشته بودم و بعد از ۴ شب، ساعت ۱۰ شب مطلع شدم باید به سوریه عازم شوم و این موضوع را به شما گفتم، شما لحظهای درنگ نکردی و فرزند در راهمان هم مانع رفتن من نشد و با روی گشاده از رفتن من برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) استقبال کردی، این هم آزمون دیگری بود که باز هم شما سربلند از آن بیرون آمدی.
✅ همسر عزیزم! مطالبی که عرض کردم گوشهای از دریای خوبیها و عشق و محبت شما بود. الان که دارم این وصیتنامه را مینویسم خیلی دلتنگ شدم و گریه امانم نمیدهد. بنده لایق شهادت نیستم، اما اگر خداوند متعال به این کمترین عنایتی بکند و مرگ ما را شهادت در راهش رقم بزند، آن را مدیون تو هستم.
#سبک_زندگی_اسلامی
#آداب_همسرداری
❣ @Mattla_eshgh