eitaa logo
مطلع عشق
277 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 آموزش افزایش سرعت گوشی در یک‌ دقیقه 1⃣ وارد تنظیمات شده و در پایین، گزینه درباره تلفن (about phone) رو انتخاب کنید. 2⃣ بعد روی اطلاعات نرم افزار (software information) بزنید و ۷ بار روی شماره ساخت (build number) کلیک کنید. 3⃣ بعد از اینکه این کار رو کردید برگردید به منوی تنظیمات و اون پایین وارد گزینه‌های توسعه دهنده یا (developer option) بشید. 4⃣ دنبال مقیاس انیمیشن پنجره (window), مقیاس انیمیشن انتقال (transition) و مقیاس مدت زمان انیماتور (animator) بگردید و هر سه این هارو روی عدد 0.5 بزارید. ⚠️ دقت کنید به تنظیمات دیگه این بخش به هیچ عنوان دست نزنید. ‌❣ @Mattla_eshgh
⚠️ در دام بزرگنمایی‌ها نیفتیم! 🔻پس از تغییر نام فیسبوک به متا، خیلی زود تبدیل به کلمه‌ای برای توصیف تقریباً هر محیط آنلاین همه‌ جانبه‌ای که در آن افراد به عنوان خود مجازی با یکدیگر تعامل دارند، استفاده شد و استارت‌آپ‌ها شروع به توصیف خود به عنوان شرکت‌های متاورس کردند. 🔹با وجود اینکه هنوز متاورس وجود ندارد، طبق اطلاعاتی که Sensor Tower منتشر کرده اکنون ۵۵۲ برنامه تلفن همراه وجود دارد که عبارت "metaverse" را در عناوین یا توضیحات برنامه های خود گنجانده‌اند، به این امید که نظر کاربران را به خود جلب کنند. 🔹بسیاری از این برنامه‌ها در کنار کلمه «metaverse» به دیگر واژه‌های فناوری محبوب مانند «crypto»، «NFTs»، «AR» یا «VR» نیز اشاره می‌کنند. https://sensortower.com/blog/metaverse-apps/ 🔴 این فقط مربوط به متاورس نیست؛ خیلی وقت‌ها افراد، شرکت‌ها و جریانات مختلف با برجسته کردن یک موضوع و قایم شدن پشت آن سعی در جلب توجه مردم عادی و رسیدن به اهداف خود (از جمله مالی، سیاسی و ...) را دارند. 💢 مهم این است در برابر اخبار و مطالبی که در شبکه‌های اجتماعی می‌بینید با برخورد کرده و نگذارید عده‌ای با برجسته کردن موضوعات کم یا حتی بی اهمیت و یا نیازسازی‌های کاذب شما را فریب داده تا به اهداف‌شان برسند. ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از سنگرشهدا
ما مسلح ، به اللہ اکبریم . . . 📎 فریاد الله اکبـر ، به نیابت از شهــ🌷ــدا @sangarshohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ ‌‎ ✊ الله اکبر به ۴۳سال پایداری الله اکبر به ۴۳سال صیانت و حفاظت از استقلال،آزادی،جمهوری اسلامی الله اکبر به ۴۳سال پیشرفت و اقتدار الله اکبر به ۴۳ سال حماسه آفرینی الله اکبر به ۴۳سال مقاومت الله اکبر...
مطلع عشق
رنج هايي كشيده ام كه مپرس بعد سرشان را، از روي كتاب بلند كردند، و عينك شان را، به چشم زدند، و از
بیست 🍃«اگر بعد يادم بياوري، برايت مي گويم كه آقاي نصر السلطان به خاطر بي مهري پدرم، نسبت به ما چه انتقامي از او، گرفت. « آقاي نصرالسلطان فكركردند،كه فني ترين و تخصصي ترين جايي، كه ممكن است تحصيلات من به دردشان بخورد، وزارت طرق و شوارع عامه است . جايي كه اكنون مي گويند، اداره راه و ترابري . بالاخره بعد از طي مراحلي، به توصيه آقاي نصرالسلطان، در اين وزارتخانه پذيرفته شدم . براي شروع كار پنج الاغ و سه تفنگچي به من دادند، و گفتند كه بايد بروي، و راه بوشهر به بندر لنگه را، نقشه برداري كني . بنابراين راهي سفري شام، كه هيچ چيز از آن منطقه و راه هايش، نمي دانستم . وقتي به قم رسيدم، نخست وزير هم براي بازديدي به اين شهر، آمده بود . شهركوچكي بود، و به خاطر حضور نخست وزير، همه چيز تحت كنترل بود . كسي هم به نخست وزير خبر داده بود، كه پسر معزالسلطنه هم، به آن جا آمده است . دنبال من فرستاد، و به خدمت ايشان رسيدم . شخص موجه و بسيار دقيقي بود . وقتي از تحصيلات، و بعد از ماموريتم پرسيد،كنجكاو شد وگفت : دلم مي خواهد بدانم، براي شخصي با اين ميزان تحصيلات، و براي چنين ماموريتي، چقدر خرجي داده اند : «گفتم : فعلا هيچي . ولي با من قراردادي بسته اند، تا بعدكه ماموريت انجام شد، و به تهران بازگشتم،700 تومان، بابت وجهي كه برادرم، از وزارت راه قرض كرده بود، و به بيروت آمده بود كسر كنند، و 200 تومان به من بدهند «نخست وزير متعجب شد، و با حالتي نگران از من پرسيد : خوب به فرض اين كه، اين طور باشد . ولي مخارج طول سفر شما، ازكجا بايد تامين شود؟ «پاسخ دادم : گفته اند اگر خرجي بخواهم، مي توانم از تلگرافخانه، به مركز اطلاع بدهم، تا پول برايم بفرستند . «ايشان با حالتي متغير ادامه داد: تلگراف ! ازكجا؟ مگر شما نمي داني كه فقط قنسولگري انگليس تلگرافخانه دارد، و آن هم در بوشهر است . كس را هم آن جا راه نمي دهند . علاوه بر آن، تا شما به آن جا برسي، از گرسنگي مي ميري . تازه خيال كرده يي با وجود تلگراف زدن، پول به دستت مي رسد؟ چطور شما نفهميدي، كه اين ها نمي خواسته اند، كه مهندس بالاي سرشان باشد، و شما را به اين سفر فرستاده اند، كه از شر شما خلاص بشوند، و بعد ادامه داد، كه من به شما توصيه مي كنم، از همين جا با كاروان من، به تهران بازگرديد؛ و در دفتر من، در نخست وزيري به صورت مشاور، خدمت كنيد، تا ما از معلومات شما بيش تر، استفاده كنيم . گفتم آخر بنده قراردادي دارم، و نمي توانم خلاف آن رفتاركنم . نخست وزير، كه ديد من ساده تر و بي تجربه تر از اين حرف ها هستم، ديگر در اين مورد حرفي نزد، چون فهميد فايده يي ندارد. «اوكه شخص بسيار مهربان و دلسوزي بود، وقتي ديد من حتي اوضاع و احوال مملكت را نمي دانم، و در حال و هواي آن طرف دنيا هستم، نسبت به روحيه و عادات من كنجكاو شد، و با علاقه ي خاصي تلاش كرد، اقلا من از او خرجي راه را بگيرم، ولي
ديد من زيربار نمي روم . جالب است بگويم،كه به خاطر من سفرش را سه روز عقب انداخت . در طي اين سه روز، دائم با من صحبت مي كرد، وبالاخره موفق شد، دويست تومان تحت عنوان قرض الحسنه، به من بدهد . به خاطر مي آورم، كه وقتي من در برابر اصرار او، براي قبول پول انكار مي كردم، خنده اش مي گرفت، و از سادگي من تعجب مي كرد
🔺مرگ بی قداره 🍃«با آن پول راه افتادم، و ماموريتم را آغاز كردم. سفر پر ماجرايي بود، و دو سال طول كشيد. گاهي قبايل محلي ما را، دستگير مي كردند، و سؤال مي كردند، كه چرا به اين جا آمده ايد؟ به ياد مي آورم، يك روز از كنار صخره و دره يي عميق، عبور مي كرديم. عده يي از يك عشيره ي محلي برسرمان ريختند، و دستهايمان را بستند، و ما را نزد رئيس عشيره خود بردند. من هم درست نمي توانستم فارسي حرف بزنم. وقتي فارسي حرف مي زدم، لغات عربي زيادي در گفتارم بود، و لهجه ي عربي داشتم . درك جملاتم كار ساده يي نبود . « خيلي خصوصي برايت مي گويم، كه من هميشه فرانسه فكر مي كردم، و فارسي حرف مي زدم. وقتي با رئيس عشيره حرف مي زدم، موقع سؤال و جواب با او، اشكالات زيادي، در فهم مقصودش داشتم. به هر حال متوجه شدم، كه او مي گفت: براي چه به اين جا آمده ايد؟ «من هم در كمال سادگي و درستي، به اوگفتم: من مهندس هستم. براي نقشه برداري اين جا آمده ام. نقشه ها را به تهران مي برم، وزارت طرق، بر اساس اين كه به حال مرگ افتاديم، و با مقداري نمك ميوه كه از خارج با خود آورده بودم، و در اين سفر همراهم بود، نجات پيدا كرديم . «يكي از همراهانم، كه حالش خيلي بد بود، و اهل تنگستان بود، شخصيتي بسيار سلحشور داشت. شبي كه در اغما بود، و فكر مي كرد شب آخر زندگيش است، در حالي كه سرش روي زانوي من بود، اشاره كرد، سرم را جلوي دهانش ببرم، بعد با مرا بياوريد، 5 صداي ضعيفي، كه با زحمت شنيده مي شد گفت: خواهش مي كنم قداره و به من ببنديد، تا بدون قداره نميرم. چون مرگ بي قداره، براي يك مرد تنگستاني ننگ است . ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ در اين نوشتار، منظور از قداره يا قطاره، حائل چرمي كمربند مانندي است،كه از روي شانه و سينه عبور كرده، از پشت مي گذرد و در پهلوي بدن، منتقل مي شود، تا رزمنده يا شكارچي، بتواند فشنگ هاي تفنگ خود را، براي دسترسي سهل و فوري، دم آن جاي دهد. اما در لغت، قداره، به نوعي اسلحه سرد، مانند شمشير يا قمه گفته مي شود. چنان چه خواندگان عزيز، اطلاعات دقيق تري راجع به قداره، قطاره يا قداره در اختيار دارند، خواهشمند است، به اطلاع نويسنده، به نشاني : تهران، تجريش، چهار راه حسابي، پلاك 8 برسانند.
🍃«من هيچ وقت، اين خاطره را، فراموش نمي كنم. عملا فهميدم كه همين عرق ملي، شجاعت و تعصب عميق آن ها، باعث شده است، چنين اسطوره هايي در تاريخ ما خلق كرده باشند. گاهي از مسيري مي خواستيم برويم، و محلي ها مي گفتند، راه خطرناك است، بايد اتراق كنيد. بعد از يك ماه،كه راه را دنبال مي كرديم، مي ديديم يك قبيله را، راهزن ها سر بريده اند، و مال و اموالشان را، غارت كرده اند. بدن مرده ها را، لاشخورها خورده بودند . «تصاويري كه هميشه مرا، خيلي ناراحت مي كند . «گاهي محلي ها به ما مي گفتند، مثلا بعد از طي فلان بيابان، به يك درخت مي رسيد، وبعد راهتان را عوض كنيد، و به فلان سمت بپيچيد، و... ولي وقتي به آن درخت مي رسيديم، با كمال تاسف مي ديديم، كاروان هاي رهگذر، بدون كوچك ترين ملاحظه يي آن درخت را، بريده اند و سوزانده اند. افسوس مي خوردم، وقتي مي ديدم دركشوري كه درخت اين قدر ارزش و احترام دارد، و در طول تاريخ، براي حفظ آن، اين قدر سفارش شده است، حالا اين طور، به آن بي اعتنايي مي شود . «درست مثل كساني، كه امروزه باغ ها رآنابود مي كنند، و به جاي آن برج مي سازند، به جاي اين كه برج را در بياباني بسازند، و شهر جديد را با فضاي سبز جديد، بسازند. « غذا در اين مسير خيلي ناياب بود، و آن را به سختي تهيه مي كرديم. خلاصه بعد از 2 سال نقشه را، هرطور بودكامل كردم، و به تهران برگشتم. وقتي نقشه ها را، روي ميز آقاي بيات، معاون وزارت راه، كه خودسر ما را، به اين ماموريت فرستاده بود،گذاشتم و با شور و اشتياق شروع كردم به توضيح دادن، كه مثلا اين جا شيب جاده است، اين جا ارتفاعات است، اين جا فاصله گذاري است، اين ها با اين اشل تهيه شده است. ايشان دو سه دقيقه بيش تر، حوصله نكرد. اول نگاهي به نقشه ها كرد، و بعد نگاهي به من وگفت: دو سال است رفته يي براي خودت گشته يي، و حالا برگشته يي، روي كاغذها را، خط خطي كرده يي آورده يي جلوي من گذاشته يي؟ ! «هركاركردم، توضيحات فني لازم را بدهم، بيهوده بود. به حرف هايم گوش نمي داد. از شيب جاده گفتم، از فاصله گذاري گفتم، مقياس و اشل را تعريف كردم. هيچ اثري نداشت. فهميدم دارم، وقت تلف مي كنم. اصلا او معني اين كار علمي را، نمي فهميد. به خودم گفتم : ايشان كه معاون اجرايي، يا به قول خودشان عمليات وزارتخانه است، و از نقشه سر در نمي آورد، واي به حال بقيه كاركنان اين مجموعه » . فكركردم، بايد كاري انجام بدهم. آن قدر به اين طرف و آن طرف رفتم، و در راه پله ها و راهروهاي وزارتخانه منتظر ماندم، تا مسير عبور وزير را پيدا كردم، و يك روز بالاخره خودم را به سر راه وزير رساندم. در حالي كه معاون وزير، متوجه من شده بود، و مرا چپ چپ نگاه مي كرد. دلم را به دريا زدم، و به سرعت جلو رفتم. در حالي كه با او تندتند پله ها را طي مي كردم، خودم را به وزير رساندم، و درست هنگامي كه وزير مي خواست، سوار كالسكه اش بشود، با لهجه بسيار صحيح فارسي،كه با دو سال قبلم اصلا قابل
مقايسه نبود - چون در تمام اين دو سال ماموريت نقشه برداري، در هر روستا يا دهي وارد مي شدم، شروع به جمح آوري لغات درست اصيل فارسي مي كردم، و چون اتيمولوژي بلد بودم، ريشه يابي هم مي كردم، و به كمك افراد باسواد محلي،كه كم هم نبودند، فارسي را خوب تمرين كرده بودم، و آرزو داشتم روزي بتوانم براي تمام لغات علمي جديد، معادل فارسي پيدا كنم ( كه البته استاد اين كار را بيش از 70 سال ادامه دادند)- به وزير در كمال سادگي و صراحت گفتم: حضرت آقاي وزير، شما كه يك وزارتخانه تخصصي مثل وزارت راه داريد، چطور در اين وزارتخانه، حتي يك مهندس نداريد، كه بتواند نقشه را بخواند؟ «اوكه از صراحت من تعجب كرده بود،كنجكاو شد، و اجازه داد كه من ماجرا را، برايش شرح بدهم. كساني كه دوروبر وزير بودند، از اين كه من واقعيات را مي گفتم، ناراحت شدند. «وزير در جواب خواسته ي من گفت: شما نمي دانيد؟ اگر مهندس بخواهيم، بايد از فرنگ بياوريم، و براي اين كار بودجه و پول كافي، در اختيار نداريم «. فورا در جوابش گفتم: آقا پول نمي خواهد، فقط جا مي خواهد. درجايي مثل يك اتاق مي شود، كار را شروع كرد. من در يك اتاق، هرعده كه مهندس بخواهيد، برايتان تربيت مي كنم به نظر مي آمد، وزير در مورد حرف هاي من هم علاقه مند، و هم متعجب شده است. از سوابق و تحصيلاتم، سؤالاتي كرد. با تعجب به من نگاه كرد، و به همان آقاي بيات معاونش روكرد، و دستور داد تا يك اتاق به من بدهند . «من هم بلافاصله، يك تابلو درست كردم، و بالاي اتاق كوبيدم. و روي آن نوشتم: «مدرسه ي مهندسي ايران، وزارت طرق ». «اين اولين مدرسه ي مهندسي در ايران، بود. از اين جا، ماجرا خيلي جالب تر مي شود. اتاق واگرفته بودم، فيزيك، شيمي، رياضيات، نقشه برداري و... خلاصه همه دروس را، بايد خودم تدريس مي كردم. كلاس، راه افتادم بود و استادي هم داشت، حتي يك نفر دانشجو پيدا نمي كردم، كه بيايد در كلاس بنشيند، و بخواهد مهندس بشود. مدتي گذشت، من بودم و فراش اين مدرسه، او هم پيرمرد بود، تا او را مي نشاندم، درس بدهم خواب ش مي برد. فكركردم، تا همين اتاق را از من نگرفته اند، كاري بكنم و بايد تا دير نشده، اقدامي كنم. به نظرم رسيد، بايد يك تفاوتي، براي حقوق دريافتي كسي، كه اين مدرسه را طي كرده، وكسي كه تحصيلات خاصي ندارد، در استخدام وزارت راه، قايل شد . «دلم را به دريا زدم، و دوباره براي ديدن وزير، تقاضاي ملاقات كردم. در كمال تعجب خيلي فوري، به من وقت داد. وقتي به ديدنش رفتم، و تقاضاي خودم را كه همان فراش، ــــــــــــــــــــــــــــــــــ مرحوم امير طهماسب ادامه دارد .... ‌❣ @Mattla_eshgh