✨و تـــ♡ــو
همان ذکر مبارکی، که بر دلها نازل شدی!
قسم به همین ثانیهها
که یک دور تسبیح نامِ تو،
بارانِ برکت را در هر دو جهان، به جریان میاندازد.
📿 یا جوادُ / یا جوادُ / یا جوادُ / یا جواد ....
✦ میلاد حضرت #جواد_الأئمة علیهالسلام مبارک.
❣ @Mattla_eshgh
4_5780682872658594797.mp3
7.48M
#تلنگری
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_عالی
امام جواد علیهالسلام؛
شرح حالِ کسانی که در دینداری،
از اونورِ بوم افتادن رو، آسان و شیوا بیان میکنند!
کدومامون اینجوریایم؟
💫ویژه ولادت امام جواد علیه السلام
❣ @Mattla_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باغیرت یعنی ایشون👌🇮🇷
❣ @Mattla_eshgh
🔺 سربازان استرالیایی در حال مراقبت از خرسهای کوآلا که پس از آتشسوزی تنها مانده و در معرض خطر هستند.
⚠️ همان سربازانی که در افغانستان مردم بیگناه رو به گلوله میبستند.
❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
مقايسه نبود - چون در تمام اين دو سال ماموريت نقشه برداري، در هر روستا يا دهيوارد مي شدم، شروع به جم
#استاد_عشق
#قسمت بیست و یک
🍃 راهش را به من ياد داده بود، به اوگفتم: كه افراد معمولي، براي استخدام در وزارت طرق
با 40 تومان پايه حقوقي استخدام مي شوند، و پرسيدم كه آيا جناب وزير، موافقت مي
كنند، كه شخصي كه در اين مدرسه مهندس شده باشد، دو برابر آن يعني 80 تومان
حقوق بگيرد؟
«وزير، كه شخص بسيار آگاه و دلسوزي بود، محاسبات دقيقي را، در مورد دريافتي
هاي يك مهندس فرنگي، روي كاغذ آورد، شد 800 تومان، و بعد به پيشنهاد خودش
پايه ي 400 تومان را، براي مهندس ايراني هنگام استخدام، پذيرفت .
«اين برايم قابل باور نبود. بعدها متوجه شدم، وجود چنين شخصيت هايي در ايران، در
برابر هزاران بي اعتنايي، كار ساز و سازنده است، و موجبات حفظ و پيشرفت كشور را،
به خوبي فراهم مي آورند .
«وقتي اين موضوع اعلام شد، 11 نفر داوطلب براي مهندس شدن، آمدند. بعد از اتمام
دوره سه ساله اول مهندسي، عده ي داوطلبين بعدي، به 28 نفر رسيد. از همين موضوع
فهميدم، ايران جاي علم است، و بچه هاي اين مملكت، تقصيري ندارند. زيرا كسي
اسباب و وسيله لازم را، برايشان فراهم نمي كنند. اگركسي پيدا شود،كه راه را برايشان
به وجود بياورد، خود بچه ها كار را، جلو مي برند .
« بعد از دو دوره دو ساله، حيفم آمد كه اين مدرسه آموزش عالي، فقط در يك رشته
داير باشد. آرزو داشتم، درس ها عمومي تر بشود
«اين احساس وظيفه، با همه مشكلاتي كه بر سر راه بود، مرا به ملاقات رئيس تعليمات
عاليه، كشاند. آقاي اعتمادالدوله قره گوزلو، وزير آموزش و پرورش، و فرهنگ و
آموزش عالي آن زمان، بود. ايشان فرد بسيار مهربان، فهميده و علاقه مندي بود .
فكركردم فقط لازم است ايشان را ببينم، و او را با نظريات خودم آشنا كنم، و براي
تحقيق نظرياتم او را، تحريك كنم. ناگفته نماد، كه لفظ قلم صحبت كردن، و نحوه ي
حرف زدنم، توجه او را جلب كرد. فكركردم، بايد به شكلي كنجكاوي او را، برانگيزانم.
از همين رو، از ايشان پرسيدم: آيا شما مي خواهيد، اين مملكت ساخته شود؟
«ايشان كه از سؤال من متعجب شده بود، گفت: پس فكر مي كنيد، براي چه ا ين جا
نشسته ايم؟
«ادامه دادم: پس اگر مي خواهيد، اين مملكت ساخته شود، بايد مطمئن باشيد، كه روي
هيچ نمي شود، چيزي ساخت !
«مرحوم قره گوزلو از من پرسيد: روي هيچ يعني چه؟
«گفتم: هيچ يعني بي سوادي ! به شرطي بچه هاي اين كشور باسواد مي شوند، كه معلم
داشته باشند، و ما به شرطي موفق مي شويم، كه معلمين ما با علوم نوين، آشنا باشند .
«ايشان در پاسخ من گفت: ما خودمان اين موضوع را مي دانيم. خدا رحمت كند،
مرحوم ميرزا تقي خان ( اميركبير) صدراعظم را، از زمان ايشان، ما هر سال چهار معلم از
روسيه و از فرانسه براي علوم مي آوريم
فورا و با تعجب گفتم: چهار معلم براي يك ملت؟ فكر نمي كنم، كافي باشد ! اين عده
براي يك كشور بزرگ مثل ايران، خيلي كم است !
«وزير با كنجكاوي، از من پرسيد: آيا صحبت هايي كه در اين اتاق با شما مي شود،
بيرون از اين اتاق هم بازگو مي گردد؟ با اطمينان كامل به او پاسخ دادم: هرگز !
وزيركه اعتمادش به من جلب شده بود، درد دل عجيبي كرد. اوگفت :
«دو سال است، كه حتي براي آوردن همين چهار معلم هم، پولي نداريم.
«احساس كردم، اين حرف را با دلسوزي و علاقه خاصي، گفت. من هم در راستاي
كمك به هدف هر دو نفرمان، گفتم: بودجه خاصي نمي خواهد. اگر شما دستور بدهيد،
دو تا اتاق به من بدهند، خودم با حمايت شما، يك چيزي مثل دارالمعلمين راه خواهم
انداخت، و هر عده معلم كه خواستيد، همين جا براي شما، تربيت مي كنم.
«وزيركه از اين پيشنهاد من، خيلي تحت تاثير قرار گرفته بود، به ياد واژه ي دكتر در
ابتداي اسمم افتاد. به نظرم دلش برايم سوخت، و گفت: اين درخواست ملاقات شما،
بسيار جالب تنظيم شده بود. متن درخواست، با خط نسخ و امضاي شما با خط نستعليق و
با انشاي بسيار زيبا نوشته شده بود، اين كار سليقه ي چه كسي بوده است؟ كمي صبر
كردم وگفتم:
سليقه ي مادرم. وقتي جناب وزير ديدند، كه من در اين سن، هنوز به ياد
مادرم هستم، خيلي برخورد مهربان تري پيدا كرد، و گفت: مگر شما زير درخواست
كتبي، براي گرفتن وقت ملاقات ننوشته بوديد «دكتر محمود حسابي
«فورا گفتم: بله، همين طور است « . اوگفت: شما مي گويي دكتر هستي؟
«گفتم: بله .
«او گفت خوب پس اگر دكتر هستيد، بهتر است ما يك اتاق در اختيار شما بگذا ريم،
تا روزها مريض ها را، اين جا معاينه و معالجه كنيد .
«من كه متعجب شده بودم، گفتم: من دكتر فيزيك هستم. «جناب وزيركمي فكركرد،
و پرسيد: آقا، فيزيك يعني چه؟
« من كه بيش تر متعجب شده بودم، ديدم جاي توضيح نيست، چون تازه با ايشان آشنا
شده ام، و هر چه باشد در برابر وزير فرهنگ، قرار دارم.
«پيش خودگفتم: شايد اگر توضيح بدهم، ناراحت شود و رابطه يي كه تازه داشت شكل
مي گرفت، به هم بخورد .
«فكري كردم وگفتم، بايد به ايشان جوابي بدهم، كه برايش آشنا باشد. «فورا گفتم:
فيزيك يعني همان شيمي !
«وزير لبخندي زد، و با رضايت گفت: بله بله، مي خواهي بگويي داروسازي؟
«چاره يي نداشتم. جز اين كه بگويم، بله !
«آقاي قره گوزلو، در حالي كه به نظر بسيار راضي مي رسيد، كه رشته ي تحصيلي مرا
درك كرده است، از من پرسيد: حالا بگوييد ببينم چه مي خواهيد؟
«گفتم: دو تا اتاق. تا يكي را كلاس، و ديگري را آزمايشگاه بكنيم
«اوكه انسان وارسته و فهميده يي بود و به پيشرفت كشور علاقه داشت، فورا دستور
داد، بالاي دارالفنون، دو اتاق به من بدهند.
« با ابتدايي ترين وسايل، كار را شروع كرديم، تا دارالمعلمين عالي راه بيفتد ( تربيت
معلم). در همان اتاق ها بود، كه يك روز فكر كردم، براي بچه ها راديو بسازم. براي
تهيه وسايل و ابزار آزمايشگاهي، به هركس كه به اروپا مي رفت، سفارش مي دادم. به
يكي مي گفتم، لامپ بياورد. به ديگري كاپاسيتور و به يكي رزيستانس، به ديگري
كندانسور و به بعدي ترانسفورماتور، و خلاصه به اين شكل اولين آزمايشگاه، كه
وسايلش، از طريق مسافرهاي اروپا آماده مي شد، راه افتاد. بعدكه وسايل راديوكامل
شد، شروع كردم، به ساختن راديو. بعد از چند ماه كار، اولين راديوي ايران ساخته شد.
راديويي با ابعاد تقريبي يك متر در نيم متر، كه عكس آن را ديده اي .
«حالا برق نداشتيم، تا راديو را به كار بيندازيم. براي تهيه ي برق 80 تا استكان خريدم،
وقتي آن ها را با يك گوني، به دارالمعلمين آوردم، بچه ها همه تعجب كردند، كه
استادشان، گوني به دست آمده است. همه دنبال من راه افتادند. وقتي به آزمايشگاه
پشت كلاس آمديم، و جلوي بچه ها، در گوني را بازكردم، همه تعجب كردند. يكي از
بچه ها كه معمولا خيلي شيطنت مي كرد، از من پرسيد: استاد چند تا استكان خريده
ايد؟
«رفته رفته، با كمك همين دانشجويان، چيزهاي جديد و مختلفي ساختيم، كه در ايران
وجود نداشت.يادم مي آيد، اولين ايستگاه هواشناسي، در كشور را، داير كرديم .بعد از
يك سال كار ممتد، و با كم ترين وسايل ممكن، در محوطه دانشسراي عالي، روي زمين
اولين ايستگاه را سواركرديم.قرار شد آن را ببريم، و بالاي پشت بام نصب كنيم .چند
نردبان از همسايه ها گرفتيم، و با طناب آن ها را به هم بستيم.نردبان را به ديوار
دانشسرا، تكيه داديم.پاي نردبان را گچ گرفتيم، تا تكان نخورد.حالا يك نردبان بسيار
بلند شده بود، اما تكان مي خورد، و تاب داشت.بچه ها جرات نمي كردند، از آن بالا
بروند.اول ين بسته را خودم برداشتم، و از نردبان بالا رفتم.وقتي بالاي پشت بام رسيدم،
بچه ها هم جرات پيداكردند، و كم كم بالا آمدند.بعد از شش ماه كار، اولين ايستگاه
هواشناسي ايران را، در بالاي پشت بام دانشسراي عالي، بر پا كرديم .تا آن موقع
مجبور بوديم، اطلاعات هواشناسي را، از همسايه شمالي با ساعت ها اختلاف دريافت
كنيم، و ديگر آن اطلاعات به درد نمي خورد .
« با راه افتادن ايستگاه هواشناسي، مشكل ورود هواپيما به ايران، و يضعب مسائل علمي
ديگر، حل مي شد .
« صحبت از هواپيما شد به خاطر مي آورم، كه يكي از مشكلات آمدن هواپيما در آن
روزها به ايران، نداشتن ساعت در ايران، بود . ساعت ها در ايران غروب كوك بود، و
هر شهري يك ساعتي داشت، و ما فاقد وقت بين المللي بوديم . ساعت به معناي امروزي
وجود نداشت . براي همين معلوم نبود، كه يك هواپيما چه وقتي بايد به اين جا برسد . با
دانشجويان، يك گروه تشكيل داديم . محاسبه عرض و طول جغرافيايي را آغازكرديم، و
سپس با انگلستان مكاتبه كرديم . گرينيچ
بين المللي هم، به ما جواب داد . حدود 6 23
دقيقه اختلاف داشتيم، تا بالاخره همان 70 دقيقه را، كه عددي سر راست بود، پذيرفتند
و با 3.5 ساعت اختلاف، ساعت ايران تعيين شد ».
پرسيدم «: باباجون، آيا همه اين كارها در همين ود مدرسه، يا به اصطلاح مركز آموزشي
دارالمعلمين عالي و دانشسراي عالي، انجام مي شد؟ »
پدر گفت :
در لاتين گرينويچ نوشته مي شود، ولي گرينيچ خوانده مي شود.
بله، وقتي يك مركز علمي راه بي دتف ، خود به خود تحول و پيشرفت، ايجاد مي
كند .
پدر ادامه دادند :
«پس از چندي، حكمت وزير فرهنگ شد . شنيده بودم، آدم تحصيل كرده يي است .
يك روز با آرزوي ترغيب او، براي ساخت دانشگاه در ايران، به ديدن او رفتم . بعد
ازكمي صحبت، متوجه شدم كه او هم كم و بيش، مرا مي شناسد .
«فكركردم، بهتر است از فرصت استفاده كنم . در ملاقات با او سخنم را، اين طور شروع
كردم :
« تا همين اواخر، يعني در قرن هفدهم، اگر كسي از اسپانيا، به ابن س ني ا يا به قول
خودشان آويسن توهين مي كرد، مجازات او اعدام بود . چطور يك دانشمند ايراني، در
مركز اروپا به اين ميزان، احترام داشته است؟ ! اين موضوع نشان مي داد، كه اروپاييان
تا چه حد به علم ايرانيان، نياز داشتند . ولي حالا چگونه است، كه ما براي معالجه ي شاه،
بايد پزشك از اروپا بياوريم؟ يا براي ساختن پل، بايد مهندس از آن جا بياوريم؟
«حكمت كه از اين استدلال من، متعجب شده بود، با كنجكاوي و علاقه پرسيد : منظور
شما چيست؟
مطلع عشق
✨و تـــ♡ــو همان ذکر مبارکی، که بر دلها نازل شدی! قسم به همین ثانیهها که یک دور تسبیح نامِ تو، ب
پستهای روز شنبه (امام زمان (عج) و ظهور)👆
روز یکشنبه( #خانواده_و_ازدواج )👇
#آغوش_درمانی ۷
لمس کردن و نوازش ، علاوه بر اینکه مطلوب است ، یک نیاز محسوب میشود.
برانگیختگی ناشی از لمس کردن ، برای سلامت جسمی و عاطفی ما بسیار ضروری است
.
لمس کردن باعث میشود که احساس بهتری نسبت به خود و محیط اطرافمان داشته باشیم.😇
❣ @Mattla_eshgh