کاش سیاره ی ما ھم مثل شازده کوچولو بود. خیلی راحت با چندقدم جلو رفتن میشد غروب
خورشید رو نگاه کنی. تا قبل اینکھ تو بیای، دلم میخواست مثل شازده کوچولو فقط بھ غروب
خورشید نگاه کنم. آدم وقتی دلش گرفتھ باشھ، دوست داره غروب رو ببینھ
برمیگردم بھ آپارتمانم و یک راست میروم سراغ دفتر طیبھ؛ مادرم. مریم خانم از کجا
میدانستھ در دیار غربت اینطور تشنھ عطر مادری میشوم کھ چیزی از او بھ یاد ندارم؟
صفحات را با ولع میبویم و میبوسم. خط بھ خطش را. جای دستھای مادر است؛ تبرک است.
یک صفحھ را باز میکنم
با موشک بارانھای عراق، شھر ھر روز خلوتتر میشود. مردم جانشان را برداشتھاند ورفتھ اند جایی کھ خبری از موشک و بمباران نباشد. شنیده ام چند دختر در حملات اخیر اصفھان
شھید شده اند. خوش بھ حالشان... ما ھم ھرچھ توانستھایم برداشتھایم و رفتھایم خانھ عموی بابا؛
در یکی از روستاھای اطراف اصفھان. معلوم نیست این جنگ چندسال طول بکشد. فعلا باید با
ھمین شرایط بسازیم. اتفاقا بودن در اینجا چندان ھم بد نیست. امروز کمی آشفتھ و بھم ریختھ
بودم. راستش دلم برای گلستان شھدا تنگ شده. از در پشتی حیاط خانھ شان بیرون رفتم و یک
راست راھم را گرفتم تا نزدیک کوه. خیلی خوب است کھ پشت خانھشان یک دشت بزرگ است
کھ بھ یک کوه میرسد. اینطوری میتوانی ھروقت دلت گرفت یا نیاز بھ خلوت پیدا کردی، سر
بھ دشت بگذاری! باد کھ میان چمنزار میپیچید من را ھم بھ وجد آورده بود.آنقدر کھ
میتوانستم تا تھ دنیا بدوم
کاش اینجا ھم یک در پشتی داشت کھ بھ دشت باز میشد. من ھم پریشانم. من ھم دلم میخواھد
سر بھ دشت و بیابان بگذارم
***
🍃 شب کھ با ارمیا میرویم مرکز اسلامی، تلافی تمام اشکھایی کھ برای پدر و مادرم نریختھ ام را در میآورم. دلم میخواھد زودتر برگردم ایران. من بھ اینجا تعلقی ندارم. پدر و مادر من
ایرانی بوده اند. دیگر باید کارھای بازگشتم را انجام دھم. نمیخواھم بعد از تمام شدن پروژه ام
اینجا بمانم. برمیگردم جایی کھ بتوانم خودم باشم. برمیگردم جایی کھ بشود نفس کشید.
سرزمینی کھ مال خودم باشد؛ بشناسمش؛ دوستش داشتھ باشم. من مثل خیلی از ایرانیھای
مھاجر اینجا نیستم. برای من ایران تمام نشده است؛ چون از دید من ایران یک سرزمین نیست.
یک فرھنگ است، مادر است، ھویت است. عقل سالم بھ مادرش پشت نمیکند. مادرش را انکار
نمیکند
ھمراھم زنگ میخورد. ستاره است. تماس کھ وصل میکنم. بعد سلام و احوال پرسی مختصری
میگوید
پروژه ت تموم شده؟
بلھ
میخواستم بگم قرار شده یھ سفر کربلا بریم ؛ با آرسینھ و تو. میتونی بیای؟
یاد نماز صبح چندروز پیش میافتم و دلی کھ یکباره بھانھ کربلا گرفت. انقدر ذوق میکنم کھ
یادم میرود فکر کنم چھ دلیلی دارد ستاره و آرسینھ بخواھند کربلا بروند با من؟ قبول میکنم.
تماس کھ قطع میشود، با ذوق برای ارمیا میگویم چھ گفت. ارمیا اما بیشتر بھم میریزد
ممکنھ خطرناک باشھ. معلوم نیست میخوان برن عراق چکار کنن؟
وا میروم و مینالم
یعنی نرم؟
نمیدونم. باید با ایران ھماھنگ بشی
دیگر چیزی نمیگوید. از وقتی قرار شده تا دو سھ روز دیگر آپارتمان را تحویل دھم و برگردم
ایران، حالش گرفتھ است. دلم برایش میسوزد. ارمیا اینجا غریب است. تنھاست. من شاید تنھا
کسی بودم کھ تنھاییاش را پر میکردم. حالا من کھ بروم، دوباره تنھا میشود. من عزیز و
آقاجون را دارم، اما او
این چندروز با خودم درگیر شده ام. از ھرگوشھ ذھنم یک سوال بیرون زده و راحتم نمیگذارند.
علت تصادف پدر و مادرم، ھویت ستاره و حانان، شرایط خودم... و حالا دوراھی ارمیا یا
ایران. از یکطرف تمام این مدت بال بال زدهام برای ھوای ایران و عزیز و آقاجون؛ از
یکطرف دلم نمیآید ارمیا در بلاد غریب رھا کنم. ارمیا فقط تکیھ گاه من نبود؛ ما بھ ھم تکیھ
کرده بودیم. ارمیا ناگاه میگوید
اریحا تو باید برگردی ایران. نباید معطل کنی. اینجا ممکنھ برات خطرناک باشھ. بھ ھیچی
فکر نکن. فقط برگرد ایران
شاید او ھم مثل عمو بلد است ذھنم را بخواند. با صدای بغض آلودی میگوید
یادتھ روباه بھ شازده کوچولو چی میگفت؟ آدم اگھ اھلی میشھ باید پیھ گریھ کردنو بھ تنش بمالھ
زیر چشمی ارمیا را نگاه میکنم. قطره اشکی از گوشھ چشمش میغلتد و میان تھ ریشش گم
میشود. کاش با من می آمد ایران. فعلا لال شدهام. چشم برھم میفشارم کھ نبینم اشک بعدی اش
را
بھ محض رسیدن بھ خانھ، ایمیل ھایم را چک میکنم. ھمان ناشناس پیام داده کھ
شنیدم قراره برگردی ایران ! خب خوبھ. تو برمیگردی ایران و خیلی راحت برای تدریس توی مقطع فوق لیسانس رشتھ ت آماده میشی. قراره ھیئت علمی باشی. بھ نظرت عالی نیست؟ با
ھمین ایمیل مرتبط باش، وقتی خوب توی دانشگاه جاگیر شدی بھت میگم چکار کنی
مگر میشود یک نفر با مدرک فوق لیسانس ھیئت علمی شود؟ نھ منطقی ست و نھ قانونی! باید
حتما دکترا داشتھ باشی تا بتوانی در سایت فراخوان جذب درخواست بدھی. باید حتما خود
مدرک دکترا را در سایت بارگذاری کنی؛ وگرنھ سایت اجازه رفتن بھ مرحلھ بعدی را نمیدھد.
در مرحلھ بعد وزارت علوم مدرک را چک میکند و وقتی از صحتش مطمئن شد، اطلاعات را
برای دانشگاه میفرستد. دانشگاه ھم ھمھ مدارک را چک میکند و کسی کھ بخواھد را انتخاب
میکند. بھ این راحتی ھا نیست کھ ھرکس از راه رسید ھیئت علمی شود. اصلا من کھ برنامھای
برای تدریس در دانشگاه و ھیئت علمی شدن نداشتم... برایش مینویسم کھ نمی شود و جواب
می آید کھ
شدن و نشدنش بھ تو ربطی نداره. ھنوز منو نشناختی؟ وقتی تمام سوراخ سمبھ ھای زندگیت
رو میدونم یعنی اینم برام کاری نداره. تو فقط درخواست بده! مگھ نمیخواستی تاثیرگذار
باشی؟
حالا دیگر فقط میخواھم بدانم این کیست کھ خودش را با خدا اشتباه گرفتھ و فکر میکند
ھرکاری از دستش برمیآید؟ مسخره است! بھ ھرکس بگویی قرار است با فوق لیسانس ھیئت
علمی شوی خنده اش میگیرد! مگر چقدر نفوذ دارند کھ میتوانند قانون دانشگاه را دور بزنند؟
اصلا چرا باید بخواھند من ھیئت علمی بشوم؟ مگر چھ سودی برایشان دارد؟
برای لیلا مینویسم کھ چھ خواستھ اند و لیلا جواب میدھد
فعلا ھرچی میگھ قبول کن. نترس
ھمھ چیز را جمع کرده ام. با سھ تا چمدان آمده ام، با ھمانھا ھم برمی گردم. زندگی ھمین است.
ھمانطور کھ آمده ای میروی. بھ قول سھراب سپھری
وقت رفتن بھ ھمان عریانی، کھ بھ ھنگام ورود آمده ایم
وفاء وارد اتاقم میشود و میگوید
دلم خیلی برات تنگ میشھ
منم ھمینطور
جلو میروم و در آغوشش میگیرم. در گوشم میگوید
منم ھمین روزا برمیگردم کشور خودم. باھام در ارتباط باش
محکمتر میفشارمش و میگویم
اگھ رفتی کربلا برام دعا کن، باشھ؟
باشھ عزیزم. حتما
ارمیا برایم چمدانھا را میبرد و داخل صندوق عقب میگذارد. حالش از ھمیشھ گرفتھ تر است.
حال من بھتر از او نیست. نھ کیفورم و نھ غمگین؛ چیزی میان این دو. شوق بازگشت بھ ایران
را، غصھ دور شدن از ارمیا کمرنگ میکند؛ بھ اضافھ غم سنگینی کھ از فھمیدن یک راز بیست
و چندسالھ بر دلم نشستھ است. میان راه، ھمراه ارمیا زنگ میخورد و برای جواب دادنش کنار
خیابان پارک میکند. نمیدانم پشت تلفن چھ میشنود کھ اینطور آشفتھ میشود و میگوید
یعنی چی؟ مطمئنید؟ سعید؟ شاید اشتباه شده
کلافھ دستش را میان موھایش میکشد و بعد از چندثانیھ میگوید
ِکی؟ کجا آخھ؟
پریشانی ارمیا من را ھم پریشان میکند. معلوم نیست دوباره چھ اتفاقی افتاده! این مدت انقدر
اتفاقات عجیب و غیرقابل باور تجربھ کرده ام کھ فھمیده ام باید خودم را برای ھر چیزی آماده
کنم
باشھ. باشھ. میرسونمش و برمیگردم یھ فکری میکنم. ولی آخھ مگھ میشھ؟
مامانمو چکار کنم؟
نمیدانم چھ میشنود. فقط ناخودآگاه زیر لب آیةالکرسی میخوانم. ارمیا تماس را قطع میکند و
راه میافتد. بین راه برای گفتن چیزی دل دل میکند. میترسم بپرسم چھ شده. وقتی حالم را
میبیند، سعی میکند ھمھ چیز را عادی نشان دھد
آروم باش. چیز خاصی نیست
ادامه دارد .....
مطلع عشق
🔴 رسانه به همین راحتی، شما را فریب میدهد! ❣ @Mattla_eshgh
روز دوشنبه( #سواد_رسانه )👆
پستهای سه شنبه ( #امام_زمان (عج) و ظهور)👇
🖼 #طرح_مهدوی
🚶♂ هر کجا که باشم چه در بانک، چه در بیمارستان و چه در فروشگاه بالاخره صف انتظارم به پایان میرسد.
🔅 اما نمیدانم چرا صف انتظار تو تمام نشدنی است! میترسم وسط راه کم بیاورم... اگر هر از چند گاهی، با یادت مرا شارژ نکنی.
📎 #تلنگر
❣ @Mattla_eshgh
💬 کامنت وحید آنلاین (لیدر شبکههای اجتماعی براندازان) زیر پست شورای هماهنگی تشکلهای صنفی فرهنگیان دربارهٔ مرگ دختر اردبیلی
🔺 آش انقدر شور شده که خودشان هم نمیدانند برای کدام دختر در حال عزاداری هستند و حتی یک عکس هم از وی نتوانستند پیدا کنند.
🔸تشکلهای دانشجویی دانشگاههای اردبیل طی یک نامه از آقای دایی خواستند حال که شما از این قضیه مطمئنید در منزل دانشآموز ادعاییتان حاضر شوید./مکشوفات
❣ @Mattla_eshgh
فرق حوادث سال ۸۸ با حوادث اخیر.mp3
5.94M
#سوال کاربران
🔰 فرق #فتنه ۸۸ با حوادث اخیر چیست ؟
🔰چرا رهبری درباره سال ۸۸ از لفظ #فتنه استفاده می کنند اما برای حوادث اخیر چنین کلمه ای به کار نبردند ؟
💠 رفتار خواص در سال ۸۸ چه فرقی با الان داشت؟
🎤 عبادی
👆لطفا با دقت گوش دهید 👆
❣ @Mattla_eshgh
#اخبار_روز
🔍 جهان در ساعاتی که گذشت 👇
با کلیک بر ایموجیهای زیر، منابعِ سرفصلهای خبری زیر را مشاهده میکنید:
🌐 : صفحه هشتگ/عبارت مربوط به خبر در توئیتر
🇮🇷 : لینک فارسی خبر
🇬🇧 : لینک انگلیسی خبر
۱ـ عبور کشته های سیل نیجریه از مرز 600 نفر 🇮🇷 / 🇬🇧 / 🌐
۲ـ نشان دادن وضعیت بد زندگی در غزه توسط اینفلوئنسرهای فلسطینی 🇬🇧 / 🌐
۳ـ استرالیا شناسایی قدس به عنوان پایتخت رژیم صهیونیستی را لغو کرد 🇮🇷 / 🇬🇧 / 🌐
۴ـ تظاهرات در ایتالیا علیه ناتو و افزایش هزینههای زندگی +فیلم 🇮🇷 / 🌐
۵ـ اذعان «ماکرون» به کشتار خونین الجزایریها در پاریس 🇮🇷 / 🌐
۶ـ روزهای سخت «ماکرون»؛ تورم، اعتراضات مردمی، اعتصابات کارگری 🇮🇷 / 🌐
۷ـ جنایات فرامرزی صهیونیستها؛ آدم ربایی موساد در مالزی 🇮🇷 / 🌐
۸ـ احتمال حمله گسترده ارتش صهیونیست به نابلس افزایش یافت 🇮🇷 / 🌐
۹ـ چین عرضه گاز به اروپا را متوقف کرد 🇮🇷 / 🌐
۱۰ـ اتحادیه اروپا ۱۱ فرد و چهار نهاد ایران را تحریم کرد 🇮🇷 / 🌐
❣ @Mattla_eshgh
💠 #فتنه ها و نا ملایمات و حوادث و اتفافات همیشه هست .
🔰 به قول حضرت آقا اگر این حوادث نباشد باید تعجب کرد.
👈 اما نکته مهم در این میدان ، وظیفه من و شماست ، اینکه ما کجای کار هستیم ، اینکه نقش ما چیست .
👈 اینکه فقط قرار است #تماشاچی باشیم یا انتشار دهنده دیگران !
👈 یا اینکه خودمان همانند #عمار وسط میدان #روشنگری باشیم و با مطالب علمی و دقیق و تحلیلی بتوانیم از #انقلاب و #نظام دفاع کنیم ،
👈 بتوانیم با قوی تر کردن مبانی #ولایت_فقیه از رهبری دفاع کنیم
👈 بتوانیم با بیان دستاورهای #جمهوری_اسلامی و ذلت های حکومت #پهلوی ، از #انقلاب دفاع کنیم ( امر مهمی که رهبری به عنوان یک #وظیفه به نیروهای انقلابی فرموده است و کتاب #صعود_چهل_ساله بسیار منبع خوبی در این باره می باشد، حقیقتا از نخواندن ای کتاب توسط انقلابیهای عزیز در تعجب هستیم !!!! )
🌀 برای اینکه بتوانیم درست و دقیق به این اهداف برسیم و عماری باشیم در میانه میدان ، راهش #مطالعه و #قوی شدن است ، آنقدر #مطالعه مهم است که رهبری عزیز از جوانان خواستند #نهضت_کتابخوانی راه بیاندازند !!!!! و بارها و بارها هم اظهار تاسف کردند .
✳️ امروز آماری اعلام شد که نشان می دهد حدود 3 میلیون نفر انسان در ایران ، از تعداد افرادی که کتابهای غیر درسی می خوانند کم شده است !!!
👈 آماری هست به شدت تاسف بار ، جای هیچ توجیهی هم ندارد، امروزه اگر کسی بهانه گران شدن کتابها را داشته باشد که البته بهانه درستی هم هست و ما هم بارها به دولت قبل و همین دولت محترم انتقاد در این زمینه داشتیم ، اما با وجود نرم افزارهای موبایلی کتابخوان و میلیون ها PDF رایگان ، دیگر جای بهانه نیست.
⏪ ایکاش میشد آمار دقیق به دست آورد که چند درصد این 3 میلیون ، تفکرات مذهبی و انقلابی داشته اند ، ما باید بیشتر از این در پیشبرد فرهنگ کتابخوانی تلاش کنیم ، کانالهایی که انقلابی هستند و مخاطبین بسیار بالایی دارند باید در این زمینه حداکثر سعی خود را بکنند.
❌ به والله قسم ، خیال خام است کسی بدون مطالعه و قوی شدن علمی ، بتواند از #انقلاب و #اسلام دفاع کند . ❌
👈 فرصت را از دست ندهیم ، برنامه ریزی کنیم و خود را قوی کنیم ، شروع هم همانطور که هزاران بار گفتیم باید از مباحث اصولی و ریشه ای و اعتقادی باشد . در کنار آن می توان به مباحث #سیاسی هم پرداخت.
👈👈👈 نگوئید که می خواهیم از #انقلاب دفاع کنیم ، چه ربطی به مباحث اعتقادی دارد ؟ !!!!!
اتفاقا کسی که ریشه اعتقادی درستی نداشته باشد ، ورودش به مباحث سیاسی همراه است با تهمت زدن و توهین به جریان یا افراد مخالف خود ، هر مطلبی را نشر دادن و... که نشان از ضعف اعتقادی دارد.
✳️ یادمان نمی رود تذکرات تندی که رهبری به برخی انقلابی ها درباره نوع رفتار و انتقادشان به برخی مسئولین دادند ، نمونه آخرش هم رفتار زشت و تند و زننده عده ای تندرو در شعار دادن علیه سید حسن خمینی در خرداد همین امسال .
❌ بدون قوی شدن در مباحث اعتقادی ، ورود به مباحث سیاسی یعنی افتادن در دام گناه و خراب کردن آخرت خود به خاطر دنیای دیگران ❌
✍️ احسان عبادی
مطلع عشق
جلو میروم و در آغوشش میگیرم. در گوشم میگوید منم ھمین روزا برمیگردم کشور خودم. باھام در ارتباط باش م
#شاخه_زیتون
#قسمت سی
🍃خودش ھم میداند باور نکرده ام. با دانھ ھای درشت عرق کھ در این سرما روی پیشانی اش
نشستھ ، محال است باور کنم چیزی نیست
***
حانان و آرسینھ و راشل ھم خودشان را رسانده اند فرودگاه. قرار است آرسینھ با من برگردد
ایران تا مقدمات سفر کربلا را آماده کنیم. وقتی حانان را از دور میبینم، اضطراب بھ جانم
می افتد کھ اگر بخواھد برای خداحافظی در آغوشم بگیرد چکار کنم؟ یک لحظھ از اینکھ بھ
عنوان دایی، بارھا مرا در آغوش گرفتھ و بوسیده حالم بھم میخورد و حالت تھوع میگیرم. این
یکی را کجای دلم بگذارم؟ یک درگیری ذھنی جدید و اعصاب خوردکن تر از بقیھ... وای خدایا
بھ بزرگی خودت ببخش! صدتا صلوات نذر میکنم کھ اینبار دلش نخواھد خواھرزاده اش را در آغوش بگیرد. باید سعی کنم عادی باشم... باید دایی صدایش کنم. چھ کار وحشتناکی
ارمیا با حانان دست میدھد و من تا بھ خودم می آیم، در آغوش راشلم. ھنوز دوستش دارم. ھنوز
برایم مثل یک مادر مھربان است. از تھ دلم آرزو میکنم احتمال ارمیا برای تھدید جانی راشل
اشتباه باشد. در گوشم میگوید
حلالم کن. منو ببخش دخترم. تو تنھا دختر منی
منظورش را از دو جملھ اول میفھمم اما جملھ سوم نامفھوم است. پس آرسینھ کھ دختر خودش
است چی؟ شاید دوباره میخواستھ ھشدار بدھد نسبت بھ خانواده شان. یک لحظھ بھ آرسینھ ھم
حس بدی پیدا میکنم. وقتی حرفھای ارمیا و راشل را کنار ھم میگذارم، بھ این نتیجھ میرسم
کھ در برخورد با آرسینھ ھم باید محتاط باشم
ارمیا چمدانھا را تحویل بار میدھد و کمکم وقت آن است کھ پاسپورتمان مھر بخورد و وارد
سالن انتظار شویم. با ھمھ خداحافظی میکنم جز ارمیا کھ کمی دورتر ایستاده است. حس شازده
کوچولویی را دارم کھ قرار است برگردد سیاره خودش؛ اما دلش برای مرد خلبان تنگ میشود.
چشمھای ارمیا قرمز است؛ انقدر کھ خجالت میکشم مستقیم نگاھشان کنم. من دارم ارمیا را در
دیار غریب تنھا میگذارم. چقدر سنگدل شده ام
ارمیا سرش را جلو میآورد و با صدای گرفتھ ای کھ بھ سختی راھش را از پشت بغض باز
میکند میگوید
خیلی برام دعا کن، باشھ؟
حتما. تو ھم ھمینطور
خیلی مواظب خودت باش. انشاͿ بھ زودی دوباره ھم رو میبینیم. ھمھ چی درست میشھ وقتی میبیند چند قطره اشک از چشمم افتاده، سعی میکند مرا بخنداند
خیالت راحت. خودم تنھایی از روی آریل رد میشم
میان گریھ میخندم
مواظب خودت باش ارمیا ! ببخشید کھ دارم میرم
اشکھایم را پاک میکند
تو باید بری. تو مسئول کسایی ھستی کھ دوستت دارن. یادتھ روباه بھ شازده کوچولو چی
میگفت؟
سرم را تکان میدھم. در گوشم میگوید
ممنون کھ این مدت کنارم بودی
پروازم را اعلام میکنند. پاسپورتم مھر میخورد و با آرسینھ میرویم بھ سالن انتظار. ارمیا را
میبینم کھ منتظر پریدن پروازم نمیشود و بیدرنگ فرودگاه را ترک میکند. نمیدانم پشت تلفن
چھ شنیده است کھ اینطور پریشان است. اما برایش آیةالکرسی میخوانم. امیدوارم ھرچھ ھست
خیر باشد. آرسینھ ساکت است و من دستم را روی کیف دستیام میفشارم. گنج ارزشمندی
ھمراھم دارم؛ چادرم. چادری کھ با دقت آن را تا زدهام و گذاشتھ ام داخل کیف تا وقتی کھ ھواپیما
پرید، آن را سرم کنم و بھ این فراق شش ماھھ پایان دھم. برای رسیدن بھ خاک ایران و زیارت
مزار پدر و مادر واقعی ام سر از پا نمیشناسم. سوالھای زیادیست کھ فکرم را مشغول کرده.
باید پدر و مادرم را بیشتر بشناسم؛ و البتھ فعلا بھ خواست ارمیا نباید بھ روی خودم بیاورم چھ
فھمیده ام. چقدر سخت است
آرسینھ کلا کم حرف است، اما حالا از او ترسیده ام و سختتر از خود ترس، پنھان کردن آن
است. او ھم روسری سرش کرده و موھایش را کامل پوشانده است. ھمان اول پرواز، سرش را
تکیھ داد بھ پشتی صندلی و خوابید. من ھم سعی کردم بخوابم ؛ اما خوابم نمیبرد
میان پرواز، آرسینھ را دیدم کھ بلند شد و رفت تا دستشویی و کمی بیشتر از زمان معمول
برگشت. احتمالا فکر می کرد من خوابم. نمیدانم چرا انقدر نگاھم بھ او منفی شده است.
ھمانقدر کھ ارمیا برایم برادر است، آرسینھ ھم خواھرم است. اما حرفھای ارمیا و راشل بھ
من فھماند باید حواسم بھ آرسینھ ھم باشد