eitaa logo
مطلع عشق
278 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
2هزار ویدیو
73 فایل
@ad_helma2015 ارتباط با مدیر کانال برنامه کانال : شنبه ، سه شنبه : امام زمان( عج ) و ظهور ومطالب سیاسی یکشنبه ، چهارشنبه : خانواده وازدواج دوشنبه ، پنجشنبه : سواد رسانه داستانهای جذاب هرشب بجز جمعه ها استفاده از مطالب کانال آزاد است (حتی بدون لینک )
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 دیروز رفتم یه سوپر مارکت باکلاس تخم‌مرغ بخرم.گفت:نداریم داره. پرسیدم: چرا خودتون نمیارید؟ گفت: بعضی چیزهارو نیاوردیم تا صاحب مغازه روبرویی که یه مسن هست، بتونه با آرامش کاسبی کنه. 💠 فرمول قشنگی یاد گرفتم با همسرم به این نتیجه رسیدیم که نوع پوشش، خوراک و ما باید به گونه‌ای باشد که عامل ایجاد توقعات و تصمیمات غلط در زندگی اطرافیان ما نشود و سبک زندگیمان روحیه و سازش را در زندگی همسران دیگر نابود نکند. 💠 چقدر شیرین است که گاه کریمانه از خود بگذریم تا زندگی و کاسبی صفات خوب در دیگران بگیرد. ‌❣ @Mattla_eshgh
هدایت شده از عماریار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ ؛ داستان مرگبارترین دروغ تاریخ‼️ ⭕️ بازخوانی سیر پر فراز و نشیب تصویب قانونی که یکی از بزرگترین جنجال‌های قرن بیستم شد! 💢 این فیلم مستندی است از تصویب قانون Roe V Wade یا آزادی سقط جنین و اتفاقات بعد از آن در آمریکا... ⬅️ دانلود و تماشا🔻 🌐 b2n.ir/bleed ✅ با خانواده فیلم ببینید 🆔 @Ammaryar_ir
✳️ بحران «مادرهای مجرد» در آمریکا ◀️ عاقبت مسیری که فمنیست‌ها و لیبرال‌ها با ارائه الگوی انحرافی زن غربی در ایران پیش گرفته‌اند. 🔹موسسه‌ی PEW اخیرا آماری از خانوارهای تک‌والد منتشر کرده که نشان می‌دهد کشورهای غربی با بحران جدی گسستگی خانواده روبه‌رو هستند. 🔸در آمریکا ۱۸ و نیم میلیون کودک در خانواده‌های تک‌والد زندگی می‌کنند. از این مقدار، ۱۵ میلیون با مادر و تنها ۳ میلیون با پدر زندگی می‌کنند. 🔹طبق نظرسنجی مرکز آمار آمریکا، بیش از نیمی از مادرهای مجرد در این کشور، قبل از ازدواج بچه‌دار شده‌اند، درحالی‌که ۳۰٪ مطلّقه و تنها ۲٪ آن‌ها بیوه هستند. 🔸این آمار همچنین نشان می‌دهد، خانم‌های جوان از همه بیشتر در معرض پیامدهای سوء زندگی تکی با فرزند هستند. کدام پیامدهای سوء؟ 1️⃣ مسئله‌ی مالی: 🔹در نبود قوانین اسلامی حمایت مالی از مادران مثل نفقه، طبق آمار حدود ۳۰٪ از مادرهای مجرد آمریکایی در فقر زندگی می‌کنند. درحالی‌که این آمار برای زوج‌ها تنها ۶٪ است. 🔹اثرات سوء ناشی از فقر (در آموزش فرزندان و تهیه خوراک، مسکن و دارو) هم بر کسی پوشیده نیست. 2️⃣ مسئله عاطفی: 🔸در نبود پدر، مادرها علاوه بر انجام مسئولیت‌های همیشگی، دغدغه‌‌ی مدیریت و تأمین مالی خانواده را نیز باید به دوش بکشند. 🔸این بار اضافی در کنار تنهایی، استرس و فشارهای دیگر، خود را در آمار وحشتناک خودکشی در بین مادرهای مجرد غربی نشان می‌دهد. 🔹در کنار این، باید میلیون‌ها سقط جنین را هم که سالانه در جهان صورت می‌گیرد مدنظر قرار داد. همچنین مادرهایی که برای تأمین خانواده، تن به بیگاری جنسی می‌دهند و صدها مشکلی که کودکان در این خانواده‌ها با آن روبه‌رو هستند. 🔹قطعا مسئله‌ بسیار فراتر و عمیق‌تر از محتوای بررسی شده در این متن است، اما اصل معضل بسیار مشهود و غیرقابل انکار است! 🔹تدریجا مسیری که فمنیست‌ها، سکولارها و دشمنان ایران و اسلام به اسم حمایت از آزادی‌های اجتماعی زنان در پیش گرفته‌اند، لاجرم چنین عاقبتی خواهد داشت./برهوت تی‌وی ‌❣ @Mattla_eshgh
مطلع عشق
اتفاق افتاده؛ حادثھای کھ تمام نشده است و ھنوز ادامھ دارد. دارند میگویند تا کشتی نجات نرفتھسوار شوی
سی و یک 🍃خودتم میدونی چیزھایی کھ بھت نمیگیم برای خودتھ، درستھ؟ چیزی نمیگویم تا ادامھ دھد درباره پسرداییت ارمیا، شاید بعدا خودش برات گفت یا ما گفتیم. گرچھ فکر کنم خودت یھ چیزایی فھمیده باشی. البتھ یھ تشکر ویژه ھم ازت دارم بابت اینکھ دھنت قرص بود و بھ این راحتی بھش اعتماد نکردی من خیلی میترسم. تمام اعتمادمو از دست دادم. حرفای راشل خیلی منو ترسوند میدونم. حق ھم داری. حواست بھ ستاره و آرسینھ باشھ. متاسفم کھ اینو میگم اریحا، اما اوضاع خیلی خرابتر از اون چیزیھ کھ ما فکر میکردیم. الان فقط ازت انتظار دارم مثل قبل آروم باشی و ھرکاری میگن رو با نظارت ما انجام بدی ارمیا میگفت توی آپارتمان آلمانم شنود گذاشتن... نکنھ توی اتاقمم گذاشتھ باشن؟ بعید نیست. من از اول احتمال میدادم خونھتون آلوده باشھ دلم بدجور میلرزد و دیگر نمیتوانم ظاھرم را آرام نگھ دارم خب نمیشھ میکروفونھا رو برداشت؟ ممکنھ توی لباسا یا کیف و بقیھ وسایلمم شنود بذارن؟ لبش را جمع میکند و بعد از چند لحظھ میگوید نھ. اگھ میکروفونھا رو برداریم میفھمن تحت نظر ما ھستن و ھمھ چیز خراب میشھ. البتھ بعیده انقدر تحت نظرت بگیرن. چون از یھ طرف فعلا آرسینھ ھست کھ حواسش بھت باشھ و از یھ طرفم ھنوز نمیدونن تو بھشون مشکوک شدی با صدایی بغضآلود میپرسم لیلا ! ستاره چکارهست؟ اگھ بفھمھ من با شما ھمکاری میکنم چکار میکنھ؟ در آغوشم میگیرد و سرم را نوازش میکند نگران نباش عزیزم. ھمھ چی درست میشھ. توکل کن بھ خدا روضھ شروع شده اما سوالات من تمامی ندارند ببینم، برای چی میخوان ھیئت علمی دانشگاه بشم؟ بھ چھ دردشون میخوره؟
اونا الان شدیدا دنبال نفوذ توی جوامع دانشگاھی اند. مخصوصا توی حوزه علوم انسانی.میخوان از بین دانشجوھای ھمین مملکت، افراد مستعد برای اھداف خودشون رو شناسایی کنند و ازشون سربازای بیجیره و مواجبی بسازن کھ ھرکاری میکنن؛ از نافرمانی مدنی و آشوب گرفتھ تا تبلیغ برای تفکر غربی و اسلام التقاطی. دانشجوھا قشری ھستن کھ ھمھ چیزی میشھ از بینشون درآورد. اونا احتمالا میخوان با تھدید تو، ازت برای شناسایی ھمین دانشجوھا استفاده کنند. برای ھمین باید یھ جایگاه خوب توی دانشگاه برات دست و پا کنن *** 🍃دوم شخص مفرد خیلی دلم میخواد بدونم جنابپور و برادرزاده ش میخوان برن کربلا چکار کنن؟ باید ساده باشم اگھ فکر کنم میخوان برن زیارت و توبھ و استغفار. قطعا دنبال اقدامات تروریستی نیستن؛ حتما برای ملاقات یھ نفر میرن. یکی کھ نمیشھ توی کشورایی مثل ترکیھ یا آلمان باھاش ملاقات کنن ماجرا از اونجایی برام جالبتر شد کھ فھمیدم منصور منتظری ھم درخواست مرخصی یھ ھفتھ ای داده برای اربعین. بھ حفاظت اداره شون سپردیم باھاش کمال ھمکاری رو داشتھ باشن کھ راحت بره و ببینم چی میخواد اما یھ مشکلی کھ این وسط ھست، اینھ کھ جنابپور میخواد اریحا منتظری رو ھم با خودش ببره. ریسک بزرگیھ. از یھ طرف، اگھ خانم منتظری بگھ نمیرم بھش مشکوک میشن و توی خطر میافتھ. اون وقت ممکنھ علاوه بر حذف منتظری، حساس بشن و خودشون رو جمع کنن و از دستمون در برن. از طرف دیگھ، نمیشھ دختر مردم رو بفرستیم توی ھمچین موقعیت خطرناکی کھ خودمون ھم نمیدونیم چی منتظرشھ. گناه نکرده کھ گیر ما و جنابپور افتاده! شاید بھتر باشھ بھش بگیم خودش انتخاب کنھ. اشکالی نداره، اگھ قبول نکرد یھ کاریش میکنیم. نمیشھ با جون یھ آدم بیگناه بازی کنیم نگش کن. باید قطعا نمیتونم اینجا توی ایران بشینم و بھ بچھ ھای برون مرزی توی عراق بگم خودم برم عراق؛ و نمیدونم چرا انقدر اضطراب دارم. شاید اثر آخرین ماموریتم توی عراقھ. ھمون ماموریتی کھ موقع شروعش تو ھمراھم بودی، اما وقتی برگشتم نھ یادتھ وقتی یھ جایی کار خودت یا من گره میخورد چھ پیشنھادی میدادی؟ میگفتی صدتا صلوات ھدیھ کنیم بھ خانم ام البنین تا آقازاده شون مشکل رو حل کنن. این جملھ ھمیشگیت بود.
صدات ھنوز توی گوشمھ. الان ھم نیاز بھ ھمون صلواتھا دارم. کارمون توی آلمان گره خورده. یکی از ھمکارای اویس لو رفتھ و کشتنش. وقتی اویس گفت چطوری شھیدش کردن تا چندروز حالمون بدجور گرفتھ بود. دست و پاش رو بستن، شاھرگ ھاش رو زدن و انقدر خونریزی کرده کھ شھید شده. اویس میگفت اطرافش خون نریختھ بود. میگفت این روش صھیونیستھا برای کشتن غیریھودی ھاست. میگفت رسم یھودیھای افراطیھ کھ خون غیریھودیھارو اینطوری از بدنشون خارج میکنن و... دوست ندارم بھ بقیھش فکر کنم. حالم از فکر کردن بھش بھم میخوره اون نیرویی کھ بی سروصدا و آروم آروم توی دیار غربت شھید شد، یکی از بھترین بچھ ھای برون مرزی بود. بچھ جانباز بود. الان بریم بھ پدر و مادرش چی بگیم؟ بگیم پسرتون رفت دیار غربت و توی یھ ساختمون نیمھ کاره زجرکش شد و الان ما حتی نمیتونیم بھ سفارت بگیم این جنازۀ یکی از بچھ ھای ماست؟ حتی نمیشھ روی تابوتش پرچم بکشیم و تشیعش کنیم. از اون بدتر، مادرش اگھ بخواد جنازه پسرش رو ببینھ چھ خاکی بھ سرمون بریزیم؟ اویس میگفت اینقدر خونریزی کرده کھ رنگش مثل گچ شده بود. بھ مادرش بگیم بچھش رو چطوری شھید کردن؟ دشمن بیشتر خیلی بھ ما نزدیک شده و ما ھم البتھ بیشتر از چیزی کھ فکرش رو بکنھ بھش نزدیکیم. الان خود اویس ھم درخطره. بعید نیست لو رفتھ باشھ. ھنوز نمیدونیم شبکھ مون تا چھ حد لو رفتھ؛ اما گویا ھمون شھید عزیز، وقتی فھمیده شناسایی شده، بھ ما خبر داده و سعی کرده عوامل دشمن رو بکشونھ دنبال خودش و نذاشتھ رد بقیھ بچھھا رو بزنن. اما اویس چون خیلی نزدیک اون بنده خدا بوده احتمالا شناسایی شده یا بھ زودی میشھ. برای ھمینھ کھ ازش خواستم ھرطور شده برگرده. امشب احتمالا میرسھ ایران؛ اگھ توی فرودگاه مشکلی براش پیش نیاد. خیلی دلم میخواد اویس رو ببینم *** از دست ھمھ فرار کرده ام و تک و تنھا آمده ام گلستان شھدا. مثل ھمانروز اردیبھشتی کھ زھره مرا فراخواند و زیر باران با چشمھایش حرف زد؛ امروز ھم زیر باران پاییزی حس میکنم پدر و مادر صدایم میزنند. اصلا امروز گلستان شھدا برایم جور دیگریست. زیر باران خیس شده ام اما مھم نیست. بھ چندقدمی مزارشان کھ میرسم، دیگر نمیتوانم جلو بروم. حس مبھمی ست نسبت بھ آشناھایی کھ غریبھ بوده اند برایم. ھنوز نمیتوانم باور کنم پدر و مادر من، کسانی ھستند کھ مقابلم خوابیده اند. شاید برای ھمین بود کھ دفتر مادر آرامم میکرد. شاید اصلا آن دفتر با من تا آلمان آمده بود، چون مادر دوست نداشت دخترش را در غربت تنھا بگذارد روی نیمکتی نزدیکشان مینشینم و نگاھشان میکنم. ھم بدھکارم و ھم طبکار. بدھکارم بابت اینکھ یک عمر کسان دیگری را بجای آنھا بھ نام مادر و پدر خوانده ام و طلبکارم کھ چرا تنهایم گذاشته اند
حالا من ھم ھمراه آسمان گریھ میکنم. سینھ ام میسوزد. بھ محبتھایی فکر میکنم کھ از عمو منصور و ستاره انتظار داشتم و آنھا دریغ میکردند؛ شاید حق داشتند. این محبتھا را باید از پدر و مادر واقعیام میخواستم. الان من ھم و بیست و دو سال زندگی بدون محبت پدر و مادر و دو سنگ مزار. چکار میتوانم بکنم کھ سینھ ام سبک شود؟ گریھ دردی را دوا نمیکند. تنھا راه برای آرام شدنم، این است کھ سعی کنم دخترشان باشم. ھمان دختری کھ دوست داشتند داشتھ باشند. حالا باید از بین خاطرات اطرافیان و نوشتھ ھایشان، ھرچھ دستم میرسد را پیدا کنم و کنار ھم بگذارم تا ببینم از دخترشان چھ میخواستند باران تمام شده و من ھم کم و بیش آرام شده ام. عاشوراست و صدای دستھ ھای عزاداری از دور و نزدیک میآید. دلم میخواھد تا ظھر ھمینجا بمانم و مراسم اینجا را شرکت کنم؛ اما قول داده ام بھ عزیز کھ برگردم و باھم برویم خانھ زینب کھ قرار است نذری بپزند. دلم برای تعزیھ ھای محلھ مان ھم تنگ شده است. از پدر و مادر خداحافظی میکنم و میروم بھ سمت ورودی. دستھ ھا و جمعیت ھنوز زیاد نیستند اما خیابان را بستھ اند و این یعنی باید برای رسیدن بھ ایستگاه اتوبوس بعدی کمی پیاده روی کنم از وقتی از گلستان شھدا خارج شدم، یک سایھ نگاه سنگین روی سرم حس کردم. حس اینکھ یک نفر مرا میپاید. اسمش حس ششم باشد یا ھرچیز دیگری، من ھمیشھ جدیاش میگیرم. پشت سرم را نگاه میکنم؛ خیابان نیمھ خلوت است و مردی کھ سرش پایین است، چندمتر عقبتر از من آن سوی خیابان راه میرود. حواسش بھ من نیست. راھم را ادامھ میدھم اما آن نگاه سنگین دست از سرم برنمیدارد. بعد از چنددقیقھ، احساسم قویتر میشود و ھشدار میدھد کھ احتمالا آن مرد دنبال من می آید. ھرجا دور میزنم او ھم دور میزند، ھرچھ مسیر عوض میکنم او ھم مسیر عوض میکند. یک کاپشن خاکستری پوشیده با کلاه بافتنیای کھ تا ابروھایش پایین آمده. پوستش نسبتا روشن است و ریش ندارد. از یک نگاه چندثانیھ ای ھمین را فھمیدم. در این سرمای پاییزی عرق کرده ام. ممکن است ھر قصدی داشتھ باشد؛ از زورگیری تا آدم ربایی سعی میکنم ذھنم را جمع و جور کنم تا بھ راه حل برسم. یاد اولین مربی رزمی ام میافتم؛ یونس. یک مربی معمولی نبود. خوب یادم است تکنیک ھایی را یادمان میداد کھ حالا ضرورت دانستنش را میفھمم. با اینکھ بچھ بودم، انقدر مباحث تئوریک را دقیق و با وسواس کار میکرد کھ ھمھ اش مو بھ مو یادم بماند. چیزھایی کھ بھ گفتھ خودش، خیلی بیشتر از فنون رزمی دفاع شخصی بھ کار میآیند یونس میگفت اگر متوجھ شدید کسی تعقیبتان میکند، سعی کنید بھ یک مکان شلوغ بروید و خودتان را میان جمعیت گم کنید. میگفت سعی کنید بھ تعقیب کننده بفھمانید متوجھ ش شده اید؛ اما یادتان باشد درگیری ھمیشھ آخرین راه است آن موقع نمیفھمیدم یونس چرا اینقدر بھ یادگیری این تکنیکھا تاکید میکند. نمیدانم یونس میدانستھ قرار است در چنین موقعیتی قرار بگیرم یا نھ. اصلا مادر برای چی اینقدر تاکید داشت من و ارمیا و آرسینھ، دفاع شخصی بلد باشیم؟
خودم را بھ ایستگاه اتوبوس شلوغ میرسانم. حالا باید میان جمعیت گم شوم؛ اما نمیشود. زودتر پیدایم میکند و حتی ھمراه من سوار اتوبوس میشود. او کنار درب مردانھ ایستاده و من سعی میکنم خودم را میان خانمھا گم و گور کنم؛ جایی کھ او من را نبیند اما من ببینمش. تمام وقت خیره است بھ درب زنانھ؛ حتما منتظر است ببیند در کدام ایستگاه پیاده میشوم. باید جایش بگذارم و بدون اینکھ بفھمد پیاده شوم؛ اما خیلی دوست دارم بدانم ھدفش چیست. چاقوی ضامن دارم ھمراھم نیست. دستھ کلید را درمیآورم. یونس میگفت ھرچیزی میتواند یک سلاح باشد؛ بستگی دارد بھ اینکھ چطور استفاده اش میکنید. او یادمان داده بود دستھ کلید را طوری میان انگشتھایم قرار دھیم کھ مثل پنجھ بوکس شود. مطمئنم حتی دردناکتر و قویتر از پنجھ بوکس عمل میکند؛ گرچھ تابھ حال امتحانش نکردهام. کاش اولین بار روی آریل امتحانش میکردم این پنجھ بوکس خودساختھ، گزینھ ی آخر است برای وقتی کھ بتواند یک جای خلوت تنھا گیرم بیاورد. دلم میخواھد زودتر خودم خفتش کنم و بپرسم چھ میخواھد؛ اما نمیدانم با چھ آدمی طرف ھستم. با یک نگاه میشود فھمید وزن و قدش از من بیشتر است و اگر مسلح باشد یا او ھم با یک استاد خوب مثل یونس کار کرده باشد، بعید است حریفش شوم. بھ ریسکش نمیارزد بین مسافرھای قسمت زنانھ گردن میکشد کھ پیدایم کند؛ اما موفق نمیشود. باید کاری کنم کھ یا او پیاده شود، یا من. بھتر است من پیاده شوم؛ اینطوری احتمال اینکھ دوباره پیدایم کند کمتر است عینک آفتابی را از کیفم درمیآورم و بھ چشمانم میزنم. چادر را اینقدر جلو میکشم کھ روی روسریام را بگیرد و رویم را میگیرم؛ طوریکھ باقی مانده صورتم ھم پیدا نباشد! ھیچ نشانھ شوم و اول از ھمھ خاصی ندارم کھ با آن بین جمعیت بھ چشم بیایم. در اولین ایستگاه پیاده می دور و برم را نگاه میکنم کھ ببینم پیاده شده است یا نھ. خوشبختانھ ھنوز نفھمیده. حالا وقت اجرای توصیھ بعدی یونس است. باید بھ مرد بفھمانم متوجھ ش شده ام. چند قدم جلوتر میروم و مقابل پنجره قسمت مردانھ قرار میگیرم. اتوبوس حرکت نکرده. وقتی درھای اتوبوس بستھ میشوند، عینکم را برمیدارم و بھ مرد کھ نزدیک پنجره است نیشخند میزنم. مرد متوجھ نگاھم میشود و با چشمانی کھ گرد شدهاند و بھ من نگاه میکنند، چندبار از راننده میخواھد کندصبر کند. اتوبوس بی.آر.تی ست و قطعا راننده توجھی نمی کنم؛ دورتر میشود اما باید خیالم راحت باشد. بھ دور و برم بیشتر از قبل مسیرم را عوض می دقت میکنم تا مطمئن شوم کسی دنبالم نباشد. بھ این فکر میکنم کھ چرا باید تعقیب شوم؟ نکند بھ آن ایمیلھا یا ماجرای ستاره ربط داشتھ باشد؟ بھ لیلا زنگ میزنم و با عجلھ ماجرا را میگویم. لیلا میپرسد الان کھ کسی دنبالت نیست؟ نھ. بعید میدونم. حواسم ھست ادامه دارد ....