eitaa logo
مهــر و تواصی
100 دنبال‌کننده
541 عکس
164 ویدیو
6 فایل
این جا در کنار هم هستیم، برای انتشار مهر و تواصی! 🍃تواصی به حق و تواصی به صـبر... 🍃 مهرورزی و تعالی هم... 🇮🇷 : @Mehr_Tavasi ارتباط با ما: 🇮🇷 : @BigharareZohour ♨️کانال متحــد: 🌐🪻: @Quds_Graphic
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋داستانک "ستاره باران غدیر" ترافیک فرشته ها فرشته‌ها نوبتی اجازه می‌گرفتند، تا از آسمان به سمت زمین بروند. چنان پر از شادی و شوق بودند که نگو. اهل آسمان همگی خوشحال و راضی بودند، دل توی دلم نبود که من هم برسم زمین. نمی‌شد آن بالا ماند و به دست‌بوسی نبی خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نرفت. نمی‌شد علی (علیه السّلام) را در آغوش نگرفت. مردم همه داشتند با حضرت بیعت می‌کردند و فرشته‌ها هم برای رفتن به زمین و ملاقات با نبی خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و امیرالمومنین علی (علیه السّلام) لحظه‌شماری می‌کردند. آسمان روشن و رؤیایی شده بود. ترافیک فرشته‌ها بود. از آن بالا، اطراف برکه مثل طلا برق می‌زد. صدای شادی زن‌ها و پایکوبی مردها می‌آمد. مردم دور تا دور خیمه حضرت علی (علیه السّلام) حلقه زده بودند و این حلقه چندلایه شده بود و با سلام و صلوات و ذکر خدا، جانشینی او را تبریک می‌گفتند. دل توی دلم نبود، تا دستم به دست مولا برسد. وقتی رسیدم ، شانه‌ی نبی خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را بوسیدم . پیامبر از همه خوشحال‌تر بود و دائم به همه می‌گفت:« به من تبریک بگویید! به من تبریک بگویید؛ زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامت اختصاص داده است. بعد در ازدحام جمعیّتی که به سمت خیمه‌ی حضرت علی (علیه السّلام) می‌رفتند، خودم را جا کردم، تا مولا و امامم را یک بار دیگر ببینم... ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮ 🇮🇷 @Mehr_Tavasi 🇮🇷 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
یاد آورانه... بعضی چیزها هیچگاه فراموش نمی شوند.... یعنی نباید هم فراموش شوند... بعضی چیزها مثل حادثه ی شاهچراغ😢 ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮ 🇮🇷 @Mehr_Tavasi 🇮🇷 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
شهیدانه🌹 افرادی که در فهم خیلی ها نمی گنجند... اینان پیروان مولا هستند... سالروز شهادت شهید مصطفی چمران. @Mehr_Tavasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔖غم‌ها را نمی‌توان کم کرد... 👈 باید خودت را زیاد کنی... 📚 تطهیر_با_جاری_قرآن جلد دوم| ص ۸۱ ╭═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╮ 🇮🇷 @Mehr_Tavasi 🇮🇷 🇮🇷@einsad 🇮🇷 ╰═━⊰🍃🌺🍃⊱━═╯
داستانک🦋 "ستاره باران غدیر" من هم بودم مادرم داشت با بانویمان حضرت فاطمه‌ی زهرا (سلام اللّه علیها) صحبت می‌کرد و به ایشان تبریک می‌گفت. من این طرف، نشسته بودم کنار برکه و گل‌های ریز صورتی و زرد و سفید برکه را می‌چیدم و لای موهایم رد می‌کردم. خم شدم تا خودم را در آب ببینم. لحظاتی بعد دیدم، مادرم شاد و خندان کنارم ایستاده است. برگشتم نگاهش کردم. خندید. دستی به سرم کشید و گفت: «چه زیبا شدی!» بعد دست کرد لای علف‌ها و یک گل بزرگ سفید پیدا کرد. آن را چید و به بالای سرم محکم کرد. چند تا از همسایگان و اقواممان هم دورم بودند و داشتند تماشایم می کردند. از خجالت آن‌ها، سرم را پایین گرفته بودم و ‌ریز ریز می‌خندیدم. یکی از آن‌ها دست انداخت زیر چانه‌ام و صورتم را بالا گرفت. با شعف و شادی گفت: «سمیه! سرت را بالا بگیر. امروز تو در یک اتّفاق بزرگ سهیم بودی. روزی که امیرالمؤمنین علی (علیه السّلام) مولای هر مرد و زنی شد. مادرم سری تکان داد و گفت: «سمیه! شنیدی که پیامبر چه گفت؟ گفت: رسالت همه‌ی ما این است که این خبر را به گوش بقیه و نسل‌های بعدی برسانیم. یادت باشد تا هر وقت که خدا به تو عمر داد، این خبر بزرگ را برای بقیه هم تعریف کنی و بگویی که چه دیدی و چه شنیدی. به دوستانت بگو که نبی خدا (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جانشین خودش را معیّن کرد، تا بعداً شک و شبهه‌ای نماند. @Mehr_Tavasi
یادآورانه؛ بعضی چیزها هیچوقت فراموش نمی شود... یعنی نباید هم فراموش کنیم.... بعضی چیزها مثل..... @Mehr_Tavasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷ایران بیشه ی شیر مردان مرد🔷 @Mehr_Tavasi