📕📗📘📙📒📕 💠شجاعت در دل دشمن(۱) #داستان_چهارم #مالک_زمان 🔹وقتی جنایتهای داعش را می‌دیدم مو به تنم سیخ می‌شد، با خودم میگفتم نکند سرنوشت ما و زن و بچه های مان به دست این حرامیان گره بخورد، فکر کردنش هم زجر آور بود. چند ماهی بود در محاصره کامل به سر می بردیم، آب و غذای مان جیره بندی بود و کم می‌توانستیم به زن و بچه هایمان سر بزنیم. تنها آرزویی که داشتیم این بود با خیال راحت از خط برگردیم و در کنار خانواده زندگی کنیم. 🌾🌾🌾🌾 🔸ما را از چهار طرف محاصره کرده بودند، هر لحظه احتمال می دادیم داعش از زاویه‌ای ما را غافلگیر کند، اما رمز موفقیت ما مقاومت بود. هرشب یکی از گردان ما پست می‌داد، آن شب نوبت من شده بود، وقتی می‌خواستم از دکل بالا بروم فرمانده گفت: ببین اگر بالگردی دیدی به او شلیک نکن، گفتم چشم و در حالی که تعجب کرده بودم از پله‌ها بالا رفتم؛ ساعت از نیمه شب گذشته بود و جز صدای حیوانات چیزی به گوشم نمی خورد. 🍂🍂🍂🍂 🔹مهتابی زیبا بیابان را برایم روشن کرده بود، روی دکل نشسته بودم که از دور صدای بالگرد شنیدم، سریع برخواستم و دوربین را روی دو چشمم قرار دادم، درست می‌دیدم یک بالگرد در حال نزدیک شدن به ما بود، از خود پرسیدم چه شخصی چنین جرأتی پیدا کرده تا از میان داعش عبور کند. بعد چند لحظه بالگرد از بالای سر من گذشت و ... ادامه دارد 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با #مسابقه و #جایزه 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. #مالک_زمان #داستان_کوتاه #سردار_سلیمانی #حاج_قاسم #مهر_ماندگار @Mehremaandegar

📕📗📘📙📒📕 💠شجاعت در دل دشمن(۲) #داستان_چهارم #مالک_زمان 🔹بالگرد از بالای سر من گذشت و در وسط شهر فرود آمد، با خود گفتم کاش الان آنجا بودم تا می توانستم ماجرا را بفهمم، اما چیزی به پایان پستم نمانده بود و باید اذان صبح دکل را تحویل می‌دادم. 🍁🍁🍁🍁 🔸موقع اذان شد و از شخصی که به جای من آمده بود پرسیدم: دیشب چه اتفاقی در آمرلی افتاد؛ گفت: ژنرال #قاسم_سلیمانی برای فرماندهی به اینجا آمدند. پرسیدم چی؟ مرا دست انداختی؟ گفت: خودت می توانی بروی و مشاهده کنی، سوئیچ ماشین را گرفتم و تا مرکز شهر تخت گاز آمدم، به میدان شهر رسیدم، پیاده شدم و خودم را به مردم که دور شخصی حلقه زده بودند و به حرف‌هایش با دقت گوش می کردند، رساندم. دستم را روی شانه بغل دستی گذاشتم و بدون سلام پرسیدم او کیست؟ لبخندی قهرمانانه زد و گفت او #قاسم_سلیمانی است؛ دستم را از روی شانه اش برداشتم و روی سینه ام گذاشتم و در دل زمزمه کردم: فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغَالِبُونَ 🌾🌾🌾🌾 🔹حرف هایش با مجاهدین تمام شد، سریع نقشه عملیات را پهن کرد و کارها را تقسیم نمود. در عرض چند روز شهرمان را کامل آزاد کرد. شهری که در محاصره ۳۶۰ درجه داعش قرار داشت. هنوز هم از خودم می‌پرسم این مرد چه شجاعتی داشت! که خود را وارد شهر محاصره شده کرد، این چه مردانگی داشت که خود را فدای ملتی دیگر کرد، این چه ژنرالی بود که در عرض چند روز، داغ آمرلی را بر دل داعش گذاشت؟ او واقعاً که بود؟ یقین داشتم که او صلابت و شجاعت را از #مالک_اشترعلی آموخته بود. 🍁🍁🍁🍁 🔸امیرالمومنین علیه السلام در حکمت ۴۷ از نهج البلاغه می فرماید: «قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ وَ صِدْقُهُ عَلَي قَدْرِ مُرُوءَتِهِ وَ شَجَاعَتُهُ عَلَي قَدْرِ أَنَفَتِهِ...» قدر مرد به همت اوست، و راستی و صداقتش به قدر مردانگی او، و شجاعتش به قدر غیرت اوست... 💠جمعه ها ساعت ۲۱ همراه با #مسابقه و #جایزه 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. #مالک_زمان #داستان_کوتاه #سردار_سلیمانی #حاج_قاسم #مهر_ماندگار @Mehremaandegar

📕📗📘📙📒📔 📌احترام بزرگترها 💢پیامبر و بزرگ قوم #داستان_چهارم 🔰 نقل شده است پیامبر(ص) به خانه خود وارد شده و اصحاب خدمت آن حضرت رسیدند، به طوری که خانه پر شد. در همان لحظه، جریر بن عبدالله یجلی وارد شد و جایی برای نشستن پیدا نکرد؛به همین دلیل روی درگاه نشست. 🔹رسول خدا(ص) ردای خویش را به او دادند و فرمودند: روی این بنشین. جریر آن را گرفت و روی صورتش گذاشت و مرتب آن را می بوسید و گریه می کرد، سپس آن را نزد پیامبر(ص) آورد و عرض کرد من نمی توانم روی جامعه شما بنشینم. خداوند شما را گرامی بدارد، همان‌طور که شما مرا گرامی داشتید. 🔸پیامبر(ص) فرمودند: هرگاه بزرگ قومی نزد شما آمد او را گرامی دارید، همچنین هر کس بر شخصی حق پیشین دارد باید آن شخص وی را گرامی بدارد. 🔹... وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا كَرِيمًا(سوره اسراء، آیه ۲۳) به آنها آزار نرسانید و با ایشان با احترام سخن گویید. 💠 اولین مسابقه از محتوا سوم اردیبهشت ۱۴۰۰ 🔹بهره‌برداری از این مطالب با ذکر منبع @Mehremaandegar بلامانع است. #قصه‌های_دلنشین #مهر_ماندگار #داستان_کوتاه #کتابخوانی #رمضان @Mehremaandegar