eitaa logo
میوه دل من
4.6هزار دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
23 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌸 حشرات 🐛🐞🦋🐛🐝 ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙202🔜
. 🌺 سالروز ولادت فرخندۀ انسیة‌الحوراء، ام ابیها، صدیقۀ کبری، حضرت فاطمۀ زهرا سلام‌الله‌علیها، و روز زن بر شیعیان و محبان حضرت زهرا و بر بانوان ایران اسلامی مبارک باد.
همسایه های خوب یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. توی یک جنگل سرسبز و قشنگ ، حیوانات زیادی زندگی می کردند. همه ی آنها مهربان بودند و با خوبی و خوشی در کنار هم به سر می بردند. خرگوش ها و موش ها زیرِ زمین لانه داشتند و همسایه های خوبی برای هم بودند.🐰🐁 بسیاری از حیوانات لابلای شاخ و برگ درختان آشیانه داشتند .عده ای هم توی تنه ی درختان لانه درست کرده بودند. میمون های دم دراز روی درخت ها می خوابیدند و از میوه ی آنها می خوردند و از شاخه ای به شاخه ای و از درختی به درختی دیگر می پریدند، اما مزاحم پرنده ها و حیوانات دیگر نمی شدند.🐒🕊 بقیه ی حیوانات نیزهمسایه هایشان را اذیّت نمی کردند؛مثلاً جغد وقتی شب ها به دنبال غذا می رفت سروصدا نمی کرد تا میمون ها بیدارنشوند. میمون ها هم روزها که جغد استراحت می کرد، سروصدا نمی کردند تا او بخوابد و خستگی درکند.🙉 یک روز میمون کوچکی که پشم های قهوه ای و چشمان قرمزرنگی داشت و تنهایی سفر می کرد، از راه دوری به جنگل سبز رسید. او وقتی آرامش جنگل را دید و متوجه شد همه ی حیوان ها با مهربانی در کنار هم زندگی می کنند و همسایه ها هوای همدیگر را دارند، تعجب کرد. به وسط جنگل رفت و روی یک درخت نارگیل پرید ؛ نارگیل ها را چید و با سروصدای زیاد به سوی حیواناتی که از آنجا رد می شدند، پرتاب کرد.🙊😏 حیوان ها فرار کردند. میمون با صدای بلند خندید و گفت:« سلام دوستان، مهمان نمی خواهید؟ من میمون کوچولوی شیطون و بلا آمده ام با شما زندگی کنم.از امروز دیگر کسی نباید توی این جنگل غمگین و ناراحت و بیصدا باشد. من همه ی شما را می خندانم. راستی چرا همه ی شما اینقدر آرام هستید؟»🐵😝🐰🐁🕊 خانم زرافه سرش را بلند کرد و جواب داد:« ما حیوانات خوبی هستیم، بیخودی سروصدا نمی کنیم تا دیگران هم راحت باشند.»😠 میمون کوچولو قاه قاه خندید و گفت:« اما اینطوری حوصله ی همه سر می رود.حالا من کاری می کنم که همه شاد شوید.»😏 بعد دوتا چوب کلفت برداشت و آنها را به هم کوبید و شروع کرد بلندبلند آواز خواندن:🙉 میمون دم درازم خوشگل و خوب ونازم شیطونم و بلایم میمون ناقلایم روی درخت تاب می خورم از چشمه ها آب می خورم خانم زرافه با نگرانی گفت:« آهای میمون کوچولو، اینقدر سروصدا نکن. جغدها خوابند، ناراحت می شوند. آقای خرگوش هم مریض است و توی لانه خوابیده و استراحت می کند. او هم ناراحت می شود.»😠 میمون گفت:« ای بابا! بدون شادی که نمی شود زندگی کرد. من آمده ام تا اینجا زندگی کنم. قبلاً جایی بودم که کسی از من خوشش نمی آمد. به اینجا آمدم اما انگار اینجا هم کسی مرا دوست ندارد.....»😒 جغد پیر که بیدار شده بود و به حرف های آنها گوش می داد، گفت:« حق با توست میمون کوچولو، اینجا زیادی ساکت و آرام است.اما توی هر لانه هم چند تا حیوان هست که می خواهند استراحت کنند و اگر همسایه ها سروصدا کنند آنها ناراحت می شوند. من پیشنهادی دارم....»🙂 میمون و زرافه و خرگوش و موش وجغدهای جوان و بقیه ی حیوانها همه با هم پرسیدند:« چه پیشنهادی؟»🐒🐰🐁 جغد گفت:« کمی دورتر از لانه های حیوانات، می توانیم جایی را برای تفریح و سرگرمی درنظر بگیریم و هر روز برای صحبت کردن و بازی و تفریح به آنجا برویم و هرچه دلمان خواست سروصدا کنیم ؛اما وقتی برگشتیم مواظب باشیم که برای همدیگر مزاحمت ایجاد نکنیم. قبول است؟!»🤓 حیوان ها فکری کردند و همه با هم گفتند:« بله، قبول است.» آن وقت جغد گفت:« پس همگی دنبال من بیایید.»😊 او پرواز کرد و حیوان ها هم به دنبالش راه افتادند. رفتند و رفتند تا به چشمه ی آب وسط جنگل رسیدند.جغد گفت:« هرروز که برای خوردن آب به اینجا می آیید، می توانید بازی و تفریح کنید و بعد به لانه هایتان برگردید. اینجا هرچقدر سروصدا کنید کسی ناراحت نمی شود، اما جایی که لانه ها هستند، ممکن است حیوان بیمار یا خسته ای باشد که از سروصدای شما ناراحت شود.»🏞 میمون کوچولو با خوشحالی خندید و گفت:«آفرین به فکرِ خوب ِجغدِ دانا! من که با پیشنهاد او موافقم.»🙊 بقیه ی حیوان ها هم یکصدا گفتند:« ما هم موافقیم.» و دست زدند و هورا کشیدند.👏🏻 از آن روز به بعد حیوان ها وقتی از خواب بیدار می شدند ، به کنار چشمه می آمدند، آب و غذا می خوردند و با هم حرف می زدند و بازی می کردند. میمون کوچولو و چندتا از میمون های جنگل سبز هم یک گروه نمایش تشکیل دادند و گاهی نمایش های شاد و بامزه و خنده دار اجرا می کردند و باعث شادی دیگران می شدند. به این ترتیب همه ی حیوانات از زندگی در جنگل سبز خوشحال و راضی بود. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙204🔜
❤️ مادر مامان جونم مامان جون تو خوبی و مهربون دوستت دارم فراوون تویی برام هم زبون خنده تو چه زیباس برای من یه دنیاست تو جونمی، تو عمرمی تو مایه امیدمی تا پیشمی غم ندارم هیچ چیزی من کم ندارم الهی تو زنده باشی سالم و پاینده باشی ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙205🔜
♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙206🔜
# 🌺 ی قصه ضامن آهو 🔷🔹آقای مهربون گفت باشه و به شکارچی گفت: من ضامن این آهو میشم. و از تو خواهش می کنم اجازه بده تا این آهو بره و به بچه های کوچیکش غذا بده و برگرده. شکارچی که از حرف زدن آقای مهربون با آهو خیلی تعجب کرده بودگفت: مگه میشه یه آهو بره و دوباره برگرده؟! ولی باشه من شما رو بعنوان ضامن قبول می کنم تا زمانی که آهو برگرده. مامان آهو با سرعت به لونه اش برگشت و به بچه هاش که خیلی گرسنه بودند، غذا داد و اونها رو بوسید و در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود، برگشت. چون به آقای مهربون قول داده بود که برگرده. وقتی شکارچی دید آهو برگشته، خیلی تعجب کرد و خودش رو به پای اون آقای مهربون انداخت و گفت: آقا من این آهو را آزاد می کنم. ولی فقط شما بگید کی هستید؟ آقای مهربون که دید شکارچی🏹 خیلی اصرار می کنه؛ خودش رو معرفی کرد و گفت: من امام رضا(ع) هستم.🌹🌷🌹 شکارچی تا این اسم رو شنید، ایشون رو شناخت. بله این آقای خوب و مهربون، حضرت امام رضا(ع) بودند❤️ که همه مردم اسمشون رو شنیده بودند و می دونستند که قراره ایشون به شهر اونها🏘 بیایند. شکارچی با خوشحالی گفت: باید مردم شهر رو خبر کنم و با سرعت به سمت شهر🏘 حرکت کرد. مامان آهو هم وقتی این اسم رو شنید؛ خوشحالی آزاد شدنش رو فراموش کرد و به فکر فرو رفت. چون این اسم رو کاملا می شناخت. آخه مامان آهو وقتی کوچیک بود از پدرش خیلی چیزها درباره ی دوازده امام شنیده بود و می دونست پیامبر خدا حضرت محمد( ص) اسم اونها رو به عنوان جانشینان بعد از خودشون به همه مردم معرفی کرده بودن ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۰۸🔜
🐹🐭🐹🐭🐹🐭🐹🐭 موش کوچولو تو تختش خوابیده خیلی راحت توی اتاق گرمش می کنه استراحت بیرون داره برف میاد اما خونه ش چه گرمه لحاف و بالش اون وای که چه گرم و نرمه موش کوچولو همیشه حرف میزنه با خدا میگه که کاش هیچ کسی نباشه توی سرما ما هم باید از این موش درس بگیریم بچه ها شکر بکنیم خدا رو واسه همه نعمتا خدا کنه یه سقفی بالا سر ما باشه هیچ کسی توی دنیا بدون جا نباشه ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۰۹🔜
خلاقیت با چوب کبریت ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۰🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💭 🤔 🏓توپ جمع کن🏓 در این بازی مطابق کلیپ به دو عدد لوله دستمال کاغذی در دو ارتفاع مختلف نیاز است. کودکان باید توپ ها را پس از پایین آمدن از آنها با لیوان های دردست شان دریافت کنند. ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۱🔜
🐤شعرمرغ و جوجه 💕یکی بود یکی نبود 💕زیر گنبد کبود 🐤یه مرغی بود جوجه ای داشت 🐤جوجه را خیلی دوست داشت 😊برای اون قصه می گفت 😊از فندق و پسته می گفت 🐯از ببر و آهو و پلنگ 🐰قصه ی خرگوش زرنگ 🐨از گربه ی شیطون بلا 🐱از گرگ زشت و ناقلا 🐤جوجه کوچولو 🐤جیک و جیک و جیک 🐔از رو زمین، دونه بر می چید 🐔دنبال مادر همه جا 🐤می گشت و دنیا رو می دید 🐤یه روز که مرغه خوابید 🐔جوجه کوچولو یواشکی 🐔از لونشون بیرون دوید 🐥گفت حالا گردش می کنم 🐥یه کمی نرمش می کنم 🐥کنار باغچه می شینم 🐥دونه ها را بر می چینم 🐣تا مامانم بخوابه 🐣خیلی خوبه که خوابه 😍بچه خوبی می شم 😍مزاحمش نمی شم 🐔جوجه کوچولو 🐔خوشحال و شاد و سردماغ 🐥قدم می زد میون باغ 🐥گل های باغو خوب می دید 🌹گاهی یه دونه شو می چید 🌹گربه ی چاق ناقلا 🐱زرنگ و شیطون و بلا 🐱اومد به باغ با صفا 🐦می دونی چی دید؟ 🐦جوجه کوچولوی تنها را 😁گفت خوبه شکارش کنم 😁لقمه ی خامش کنم 🍗نه خوبه کبابش کنم 🍗آهسته رفت به سوی او 🐤به سوی جوجه کوچولو 🐔خانم مرغه از خواب پرید 🐔جوجه را تو لونه ندید 😭گفت ای خدا جوجه ی من 😭کجا گذاشته رفته 🌸چرا بیدارم نکرده 🌸چیزی به من نگفته 🐱نکنه که گربه ی بلا 🐱اون شکموی ناقلا 🍖بگیره شکارش کنه 🍖شام و ناهارش کنه 🐔از لونه بیرون دوید 🐔جوجه و گربه را دید 🐔داد کشید قُد قُد قُدا 🐔جوجه ی من بدو بیا 🐱گربه هه در کمینه 🐱می خواد تو رو بگیره 🐥جوجه شنید 🐥دوید و دوید 😍رفت زیر بال مادرش 😍خطر گذشت از رو سرش 🐱گربه ی شیطون و بلا 🐱اون شکموی ناقلا ☺️جوجه کوچولو را شکار نکرد ☺️خوراک واسه ناهار نکرد 🐤جوجه به مادرش رسید 🐤گربه ی شیطون و بلا 🐤دستش به جوجه نرسید ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۲🔜
یه غول داریم تو خونه که خیلی مهربونه او سطل آشغال ماست همیشه دنبال ماست از صبح تا شب همیشه میخوره سیر نمیشه هی میگه بچه ها جون تو خونه و خیابون هر چه زباله دارید برای من بیارید شاعر:اسدالله شعبانی ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۳🔜
#بازی_آموزشی آموزش ترتیب و اولویت به کودکان ♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۴🔜
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💦🌼🌸💦 #کلیپ #کارتون #توییرلی_ووها #قسمت_اول 📲۱۷ مگابایت ♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۵🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کمک به مرغ حنایی    حنايي مرغ كوچولو🐔 همراه با دوستانش در مزرعه زندگي مي كرد.دوستان او يك هاپوی خاكستري🐩، يك پیشی نارنجي🐹 و يك غازغازی زرد 🐤بودند. يك روز حنايي مقداري دانه گندم پيدا كرد. او پيش خودش فكر كرد ، "من مي توانم با اين دانه ها ، نان درست كنم .   حنائي كوچولو پرسيد: كسي به من كمك مي كند تا اين دانه ها را بكارم؟ هاپو گفت: من نمي توانم. پیشی گفت: من دلم مي خواهد ولي كار دارم و نمي توانم. غاز غازی گفت: من امروز بايد به بچه هايم شنا ياد بدهم و نمي توانم. حنائي گفت: پس من خودم اين كار را خواهم كرد.او بدون كمك كسي دانه ها را كاشت.   حنائي كوچولو پرسيد: كسي مي تواند در دروكردن گندم به من كمك كند؟ هاپو گفت: من بايد به شكار بروم. پیشی گفت: من تازه از خواب بيدار شدم و حال ندارم. غاز غازی گفت: من بالم درد مي كند. حنایی گفت: پس خودم تنهايي آنرا انجام مي دهم. مرغ كوچولو بدون كمك كسي گندم ها را دروكرد. حنايي كه خسته شده بود، پرسيد: كسي به من كمك مي كند كه اين گندمها را به آسياب ببريم و آنها را آرد كنيم؟ هاپو گفت: من نمي توانم. پیشی گفت: من نمي توانم. غاز غازی گفت: من هم نمي توانم. حنايي گفت: خودم اينكار را خواهم كرد. او گندمها را به آسياب برد و تنهايي آنها را آرد كرد بدون اينكه كسي به او كمك كند.   حنايي كه خيلي خيلي خسته بود، پرسيد: كسي به من كمك مي كند تا با اين آرد نان بپزيم؟ ولي باز هم هاپو و پیشی و غازغازی بهش کمک نكردند و هر كدام بهانه اي آوردند. حنايي گفت:خودم اين كار را خواهم كرد. و بعد حنایی بااینکه خسته بود اما بدون كمك كسي نان پخت. نان تازه و داغ بوي خيلي خوبي داشت. حنايي پرسيد: آيا كسي به من كمك مي كند تا نان را بخوريم. هاپو گفت: من كمك می کنم. پیشی گفت: من كمك می کنم. غازی غازی گفت: من كمك می کنم. اما حنايي با عصبانيت فرياد كشيد، من نيازي به كمك شما ندارم و خودم تنها اين كار را خواهم كرد. حنايي کوچولو نان را جلوي خودش گذاشت و همه آن را خورد.😍 🐩🐓🐔🐤🐹   ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۶🔜
❤️ به امامان 👌بهتره موقع سلام دادن، دست روی سینه بگذارید و ادای احترام کنید: 🌷اول امام علی آمده بعد از نبی سلام امام علی، علی علی یا علی 🌷دوم امام حسن سرور هر مرد و زن سلام امام حسن، حسن حسن یا حسن 🌷سوم امام حسین فدای او هر دو عین سلام امام حسین حسین حسین یا حسین 🌷چهارم امام سجاد سجده میکردند زیاد سلام امام سجاد، سجاد سجاد یا سجاد 🌷پنجم امام باقر عالم بودند و طاهر سلام امام باقر، باقر باقر یا باقر 🌷ششم امام صادق راستگو بودند و لایق سلام امام صادق، صادق صادق یا صادق 🌷هفتم امام کاظم خوشرو بودند و عالم سلام امام کاظم، کاظم کاظم یا کاظم 🌷هشتم امام رضا راضی به کار خدا سلام امام رضا، رضا رضا یا رضا 🌷نهم امام جواد بخشنده و خوش نهاد سلام امام جواد، جواد جواد یا جواد 🌷دهم امام هادی راهنمای آزادی سلام امام هادی، هادی هادی یا هادی 🌷یازدهم عسکری از همه عیبا بری سلام امام حسن، حسن حسن یا حسن 🌷آخر امام زمان بیش از پدر مهربان سلام امام مهدی، مهدی مهدی یا مهدی ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۷🔜
🍃🌸 گربه🐱🐱🐱🐱🐈🐈🐈 ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۱۸🔜
قصه ی توپ قرمز مشکی یک مورچه ی سیاه مهربان بود.او با مورچه ی قرمزی به نام سرخک دوست بود. مشکی می خواست  به  جشن تولد سرخک برود اما نمی دانست چه هدیه ای برای او ببرد. پیش مادرش رفت و به او گفت:« مامان من برای سرخک چی هدیه ببرم؟» مادرش فکری کرد و گفت:«فکر می کنم اگر یک اسباب بازی برایش ببری خیلی خوشحال شود.» مشکی  نمی دانست چه جور اسباب بازی ای برای سرخک ببرد. تا این که فکری به نظرش رسید. او به باغ رفت و یک دانه ی  گُیاهِ گِرد  پیدا کرد.دانه  را برداشت و آن را شست  و تمیز کرد. بعد با گلبرگ های گل سرخ آن را رنگ کرد.حالا او یک توپ کوچولوی قرمز رنگ داشت. مشکی توپ قرمز را به  سرخک هدیه داد.سرخک از توپ قرمز خیلی خوشش آمد و از مشکی تشکر کرد. از آن روز به بعد مشکی و سرخک هر روز با هم توپ بازی می کردند و از این بازی لذّت می بردند. نویسنده:مهری طهماسبی دهکردی ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۲۰🔜
‍ ‍ 💠شعر مذهبی برای کار کلاسی و پاسخ همگانی کودکان آی بچه های با صفا بله کوچولوهای با وفا بله خدا ماها رو دوست داره بله مسلمونا رو دوست داره بله شما خدا رو دوست دارید بله پیامبرا رو دوست دارید بله اماماتونو دوست دارید بله امام زمونو دوست دارید بله بچه مسلمونید شما بله دوستای شیطونید شما نخیر بچه خوب نماز خونه بله نمازو با ناز می خونه نخیر شماها قرآن می خونید بله آیه فراوان می خونید بله ♦️🔆 ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۲۱🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بازی_دست_ورزی نوار چسب پهن را دو طرف پایه میز قرار بدید الگو در اختیار کودک قرار دهید تا توپها را براساس الگو بچیند ♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۲۲🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💦🌼🌸💦 #کلیپ #توییرلی_ووها #قسمت_دوم #آموزش_مفهوم_زیر ♦️🔆 #رسانه_تنهامسیر ۳ تا ۵ سالگی⬇️ http://eitaa.com/joinchat/993132563Cab0f5ceb85 🎈🌸🎈🌸🎈 🔙۲۲۳🔜