🎈🌸🎈🌸🎈
#داستان
#نازی_کوچولو
(۵تا۹سالگی)
بابا و مامان نازی كوچولو كارمند بودند. آنهاهر روز نازی را به مهد كودك می بردند و خودشان سر كار می رفتند.
مامان نازی همیشه خوراكیهای خوشمزه توی كیفش می گذاشت تا توی مهد بخورد و با دوستانش بازی كند. یك روز بابای نازی كوچولو یك كیف خوشگل برای او خرید، یك كیف كه روی آن یك جوجه اردك بامزه دوخته شده بود.
یك جوجه اردك با چشمهای آبی، نوك نارنجی و بالهای زرد و پاهای قرمز.
جوجه اردك می خندید و خوشحال بود و چشمهایش برق می زدند. نازی كوچولو از آن كیف خیلی خوشش آمد. بابا را بوسید و از او تشكر كرد.
فردای آن روز مامان نازی، یك بسته بیسكویت، دوتا سیب و دوتا شكلات و یك ظرف غذا توی كیف نازی گذاشت. نازی كیف جوجه اردكیش را برداشت و به مهد كودك رفت.
توی مهد، نازی جوجه اردك را به دوستش شادی نشان داد. شادی وقتی كیف نازی را دیدگفت: «چه جوجه ی قشنگی! داره می خنده. »
نازی گفت: «آره همیشه می خنده، آخه می دونه كه من خیلی دوستش دارم. »
آن روز بچه ها توی مهد كودك با هم بازی می كردند. نازی خیلی زود گرسنه اش شد. او شكلاتهایش را خورد و كاغذهایش را داخل كیف انداخت.
بعد چند تا بیسكویت خورد و بسته ی آنرا داخل كیفش گذاشت. سیبها را هم گاز زد و آشغالهایشان را توی كیف ریخت و رفت و با بچه ها بازی كرد. خوب كه خسته شد به سراغ كیفش آمد تا غذایش را بردارد و ببرد و بخورد.
دید اردك روی كیفش اخم كرده و ناراحت است و نمی خندد. نگران شد، خاله مژگان را صدا كرد. خاله مژگان مربی او بود؛ پرسید: «چی شده نازی جون؟ چكارم داشتی؟» نازی گفت: «خاله مژگان، صبح كه آمدم، جوجه اردكم خوشحال بود و می خندید، اما حالا اخم كرده ونمی خنده. . »
خاله مژگان كیف را برداشت، جوجه اردك را نگاه كرد و گفت: «چه جوجه ی قشنگی! اما راست میگی، انگار ناراحته. باید ببینیم از چی ناراحته. »
داخل كیف را نگاه كرد. آشغالهای خوراكیها، كیف نو و تمیز را كثیف كرده بودند. خاله آشغالها را بیرون ریخت. ظرف غذا را هم در آورد و به نازی گفت: «عزیزم چرا آشغال خوراكیها را توی كیف ریختی؟ كیفت كثیف و به هم ریخته شده و جوجه اردكت را ناراحت كرده، چرا صبر نكردی تا خودم بیام و سیبها را برات پوست بكنم و بیسكویتت را بازكنم؟
چرا كاغذ شكلاتها را توش انداختی؟ تازه به من نگفتی كه غذا آوردی تا برات داخل یخچال بذارمش كه خراب نشه. تمام اینها كیف خوشگلت را كثیف كرده و جوجه كوچولو را ناراحت كرده
واسه همین دیگه نمی خنده. » نازی گریه اش گرفته بود ؛ نزدیك بود بزند زیر گریه كه خاله مژگان گفت: «غصه نخور عزیزم الان كاری می كنم تا جوجه ات بخنده. »
بعد كیف نازی كوچولو را خالی كرد، آنرا تكاند و تمیزش كرد وبه جوجه اردك گفت: «جوجه كوچولو اخماتو واكن، نازی جون دیگه كیفش را كثیف نمی كنه، دیگه آشغال توی كیفش نمی ریزه، قول میده كه از تو خوب مواظبت كنه. تو را خدا بخند تا نازی جون هم خوشحال بشه. »
حرفهای خاله كه تمام شد، جوجه اردك دوباره خندید و چشمهای آبی رنگش برق زدند. نازی خیلی خوشحال شد.
جوجه اردكش را بوسید و گفت: «من دیگه آشغالها را توی سطل آشغال می ریزم. دیگه كیفم را كثیف نمی كنم تا تو ناراحت نشی و همیشه واسم بخندی. »
خاله مژگان هم نازی كوچولو را بوسید و به او كه قول داده بود همیشه تمیز و مرتب باشد، آفرین گفت.
🎈🌸🎈🌸🎈
🔙58🔜
🎈🌸🎈🌸🎈
#داستان
🍃#عروسک_بهانه_گیر
🍃#آزادی_پروانه_ها
🍃#پارسا_خیلی_زرنگه
🍃#پلیس_مهربون
🍃#مثل_خدا_مهربان_باش
🍃#شب_قدر
🍃#مسواک
🍃#سنجاب_کوچولو
🍃#گاو_و_مورچه
🍃#پیامبر_مهربانی_و_عطوفت
🍃#شهادت_امام_صادق_با_رویکرد_مهدوی
🍃#سلام_کردن_یادت_نره
🍃#نازی_کوچولو
🍃#سه_پروانه_کوچولو
🍃#آش_غدیر
🍃#خرگوش_مهربان
🍃#یک_سبد_خرما
🍃#دردونه
🍃#دانه_ی_شاد
🍃#راز_مورچه
🍃#میلاد_پیامبر_اکرم
🍃#کی_مرغ_و_خروس_را_زیر_جعبه_زندانی_کرد
🍃#لباس_های_قشنگ
🍃#کرم_کوچولو
🍃#میخوام_میخوام
🍃#نخودی
🍃#تجربه_های_عسلی
🍃#مانند_این_کودک_خدا_را_دوست_داشته_باشید
🍃#کله_پا
🍃#آفرین_به_خرسی
🍃#خورشید_و_ابر_و_باد
🍃#سگ_مهربان
🍃#شهادت_سردار_قلب_ها
🍃#بزغاله_خجالتی
🍃#شیر_کوچولو_نمیتونه_بخوابه
🍃#گوساله_کوچولو_و_بهترین_مامان_دنیا
🍃#حسادت_فرزند_اول
🍃#کمک_درخانه_وهمکاری
🍃#گلنازوباغ_قالی
🍃#ساراکوچولو
🍃#سنجاب_کوچولو_و_نی_نی
🍃#موش_خروس_گربه
🍃#دم_سفید_بازیگوش
🍃#شجاعت_کوالا
🍃#آرزوی_ماهی_کوچولو
🍃#گردوها_رو_کی_برداشته؟
🍃#شهر_پرنده_ها
🍃#شب_یلدا
🍃#خرگوش_گوش_دراز_پرحرف
🍃#زرافه_فضول
🍃#جیک_جیک_مستون
🍃#موش_کوچولو
🍃#نی_نی_تنبل
🍃#درخت_سیب
🍃#لنگه_جوراب
🍃#آقای_پ
🍃#قندی_تنبل
🍃#نوک_بادومی
🍃#پسرک_و_قورباغه_ها
🍃#یک_روز_بارانی
🍃#دو_آدمک_قرمز_و_آبی
🍃#برگ_سبز_و_پاییز
🍃#کفشهای_عمه_لک_لک
🍃#لاکو_لاک_ندارد
🍃#مشکل_خاله_عنکبوته
🍃#قهر_بده
🍃#اردک_کوچولو
🍃#خرگوش_کوچولو_و_جیرجیرک
🍃#مداد_رنگی_ها
🍃#صابون_شیطون
🍃#پرنده_و_کفشدوزک
🍃#فیل_کوچولو
🍃#وقایع_محرم
🍃#بهترین_عموی_دنیا
🍃#قاصدک_مغرور
🍃#یک_تکه_از_خورشید
🍃#مادربزرگ_و_گربه_زیبا
🍃#ماشین_قرمز_من
🍃#ماهی_ها_نمی_خندند
🍃#آن_شبِ_مهتابی
🍃#ببعی_تنهاست
🍃#آقا_غوله_و_بزهای_ناقلا
🍃#آرزوی_بره_کوچولو
🍃#دختر_قوی
🎈🌸🎈🌸🎈