السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَاللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ.
سلام بر تو اى حجّت خدا در زمينش، سلام بر تو اى ديده خدا در ميان مخلوقاتش، سلام بر تو اى نور خدا كه رهجويان به آن نور ره مىيابند و به آن نور از مؤمنان اندوه و غم زدوده مىشود، سلام بر تو اى پاكنهاد و اى هراسان از آشوب دوران، سلام بر تو اى همراه خيرخواه، سلام بر تو اى كشتى نجات، سلام بر تو اى چشمه حيات، سلام بر تو، درود خدا بر تو و بر خاندان پاكيزه و و پاكت، سلام بر تو، خدا در تحقق وعدهاى كه به تو داده از نصرت و ظهور امرت شتاب فرمايد، سلام بر تو اى مولاى من، من دلبسته تو و آگاه به شأن دنيا و آخرت توام و به دوستى تو و خاندانت به سوى خدا تقرّب میجويم و ظهور تو و ظهور حق را به دست تو انتظار میكشم.
#امام_زمان
#ارسالی_از_کاربر_کانال 👇
سلام شهید علیرضا کریمی
شهیدی که خودش گفته بود من میرم جبهه ووقتی برمیگردم که راه کربلا باز شده باشه
دقیقا جنازه اش روزی که اولین کاروان به سمت کربلا حرکت کرد اومد
الان هرکی دلش کربلا میخواد و گره افتاده تو کارش میره سر مزار علیرضا دست خالی برنمیگرده
42.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حوصله ی درس خوندن نداری😳
_بدو بیا تا یادت بدم شوق درس خوندن وجودت رو بگیره😁
#یادگیری
۱_ چرا بیشتر محدودیت ها برای خانم هاست🧐
۲_ مگر قرآن نمیگوید( لا اکراه فی الدین ) ، پس علت حجاب اجباری چیست؟🤔
۳_ دیدن موی زن، چه تاثیر و تحریکی رو مردان دارد؟ مگر میشود کسی با یک تار موی زن تحریک شود؟🙄
۴_ آیا در قرآن در مورد حجاب بانوان اشاره ایی شده؟؟😶
پاسخ سوال ها با استاد خندان👇👇👇
دوشنبه ها با پویش #شهید_شهرمن
امروز شهید محمد اسلامی 🌹
(شهید شهر شما کیست؟
به آیدی @Gomnam_sha_hid)
شهید محمد اسلامی شهید مدافع امنیت و پاسدار
ایشون متولد ششم اردیبهشت ۱۳۸۰
و دوم شهریور ۱۴۰۱ به شهادت رسیدن
آقامحمد در محیط کاملا مذهبی بزرگ شدن...
از وقتی کودک بودن توی خونشون مراسم روضه برگزار میشد تا زمانی که هیئتشون راه اندازی شد و دائما اونجا بودن و یجورایی توی هیئت بزرگ شدن
ایشون خیلی خوش اخلاق بودن و هرجا وارد میشدن با خوشرویی بودن
خیلی به پدر و مادرشون احترام میزاشتن...
اینجوری نبود که هیچوقت ناراحتشون نکنن
خیلی به ندرت ممکن بود چیزی بگن که ناراحتشون کنن اما اگر متوجه میشدن ناراحت شدن سریع عذرخواهی میکردن و ازدلشون درمیاوردن...
با همه مهربون بودن
خیلی هم حیا داشتن...خیلی زیاد
#شهید💔
#همسر_شهید❤️
#شهید_مدافع_امنیت✨
#شهید_دهه_هشتادی
•••🐌🥜"
نديدم سرش را پايين بياورد
در عمليات كربلاي 5 كه بيش از 20 شبانه روز طول كشيد، يك مرتبه فرماندهان را در كانالي در منطقه «پنجضلعي» در شمال منطقه عملياتي كه عرضش كمتر از يك متر بود جمع كرديم تا براي ادامه عمليات تصميمگيري كنيم.
حجم انبوه آتش توپخانه و هواپيماهاي عراق مانع از شكلگيرياين جلسه ميشد. من دراين كانال حتي يك بار نديدم كه سردار شوشتري سرش را پايين بياورد يا نگراني از اصابت گلوله يا تركش داشته باشد.
سید یحی رحیم صفوی – همرزم شهید و فرمانده کل سابق سپاه
{🥜🐌} ☜#شهیدانه
{🥜🐌} ☜#خاطرات_شهید
{🥜🐌} ☜#شهید_شوشتری
•••🌿🐢"
خاطره ایی ناب وغم انگیزشهیدحاج ابراهیم همت👇
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
در لشــگـــر 27 محمـــد رســـول اللــه ' ص '
بـــرادری بـــود کـــه عـــادت داشـــت #پیشـــانی شهـــدا را ببـــوســد !
وقـتــی خــودش شهیــد شــد بچـــه هــا تصمیــم گرفتنـــد بـــه تلافــیِ
آن همــه محبـت ، پیشـــانی او را غـــرقِ بــوســه کننـــد .
پارچـــه را کـــه کنـــار زدنـــد ، جنـــازه ی بـــی ســـر او دل همـــه شان
را آتـــش زد .
{🐢🌿} ☜#شهیدانه
{🐢🌿} ☜#خاطرات_شهید
{🐢🌿} ☜#شهید_همت
|. . .📓⃟🌙. . . |
🍂 رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت « جوون ! دستت چی شده ؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه ؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت « این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسیدم « پدر جان ! تازه اومده ای لشکر؟ » حواسش نبود. گفت « این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد ؟ اسمش چیه این ؟» گفتم «حاج حسین خرازی» راست نشست. گفت « حسین خرازی ؟ فرمانده لشکر؟»🍂
|...📓⃟🌙...|#شهیدانه
|...📓⃟🌙...|#خاطرات_شهید
|...📓⃟🌙...|#شهید_خرازی
|..🚗❤️..|#تلنگرانه
|..🚗❤️..|#امام_زمان
امـٰامزمانمیگہ
اگرشیعیانمآ
بهاندآزهیكلیوٰانتشنهمابودند؛
ماظھورمیڪردیم:))
.
هفتمیلیاردآدمنمیتوننیہ
لیوآنتشنھباشن🚶🏻!
-تبـٰاهیم''
مدافعان حـــرم
|..🚗❤️..|#تلنگرانه |..🚗❤️..|#امام_زمان امـٰامزمانمیگہ اگرشیعیانمآ بهاندآزهیكلیوٰانتشنهما
چقدر سر نمازامون به یاد همه بودیم
به جز اونی که باید به یادش باشیم.
خدا خودش رحم کنه!
+اینبار توی قنوت نمازت بگو :
|..🌎💙..|#اللهمعجللولیکالفرج :)
|..🌎💙..|#امام_زمان
خوب اینم از بهترین پست ها که تعلق میگیره به شهدا🌿🌹
خیلی سعی میکنم از منابع و کتاب های معتبر از شهدای دفاع مقدس ،فاطمیون، مدافع حرم و ... داستان زیبا و شنونده پیدا کنم
نظرتون،اعتقاد ،انتقاد، پیشنهاد،اعتراضی بود بنده درخدمتم😁🌱
منتظرم نزارید
: @Loveshahadat
ناشناس☜https://harfeto.timefriend.net/16516470681921
طوریتلاش کنیدکهاگرروزی
امامزمان(عج)فرمودند:
یکسربازمتخصصمیخواهم
بفرمایند،فلانیبیاید((((:
سربازیکههیچکارایینداشتهباشد،
بدردآقانمیخورد.
|..🕶🎬..|#شهیدحسینمعزغلامی
|..🕶🎬..|#امام_زمانم
مدافعان حـــرم
طوریتلاش کنیدکهاگرروزی امامزمان(عج)فرمودند: یکسربازمتخصصمیخواهم بفرمایند،فلانیبیاید((((: سرب
این چشمها فرشِ زیر پای مهدیست
تمیز نگهشان دار..!
دولت طرح فرهنگسازی حجاب ریخته
بعد آقایون اومدن با بودجهای که داده شده بنر زدن تو شهر که «حجاب را رعایت کنیم»
این شده فرهنگسازیشون علیبرکتالله
+رسما دارید به شعور ملت توهین میکنید!😐😏
#مسئولین_خفته
#میفهمین؟!
🌳 اولین درخت مصنوعی کشور در تبریز نصب شد
درخت مصنوعی (درخت صنعتی) نام دستگاهی است که در جذب آلودگی هوا به اندازه ۷۵۰۰ اصله درخت سوزنی کارکرد دارد و از طرفی میتواند سالانه ۶۱ میلیون متر مکعب هوا را تصفیه کند.
پ.ن : هنوزم قصد دارید گاوی در آمریکا و اروپا باشید؟😂✋🏾
#خبر_طوری
#توییت_پر_بازدید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸️فرشتههای هاکی ایران
پ.ن: جالب ترین جای ماجرا برای من بشخصه اون جایی بود که این دخترا سرود کشورشون و خوندن ولی یه عده مثلا فوتبالیست بازم مثلا برای حمایت از دخترا سرود و نخوندن!!!
خلاصش ک غیرت داشتن به مرد بودن نیست...
نایب قهرمانیتون مبارک💫❤️
#توییت_پر_بازدید
#ایران_قوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راستی امروز تولد رفیق شهید خیلیا مونه ((:😇🎊
۱۳۷۳/۲/۱۸📿✨
#شهیدعباسدانشگر
#تولد_رفیق_شهیدم
عاشقان وقت نماز است 🫀🌱
اذان میگویند 🎶
قبله هم سمت نماز است اذان میگویند
التماس دعا
منو فراموش نکنیدا 🥲🌹
#اذان_مغرب
#حی_علی_الصلاه
مدافعان حـــرم
الان فکر میکنین چرا من همش توی فصل های فیزیکم😂
درسته درسته چون آزمونش از رگ گردن به من نزدیک تر است😂✋🏾
❤️بسم الله الرحمن الرحیم ❤️
#رمان_بدون_تو_هرگز
قسمت بیست و پنجم
بدون تو هرگز
با اون پای مشکل دارش، پا به پای همه کار می کرد … برمی گشت خونه اما چه برگشتنی … گاهی از شدت خستگی، نشسته خوابش می برد … می رفتم براش چای بیارم، وقتی برمی گشتم خواب خواب بود … نیم ساعت، یه ساعت همون طوری می خوابید و دوباره می رفت بیرون …هر چند زمان اندکی توی خونه بود … ولی توی همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد … عاشقش شده بودن … مخصوصا زینب … هر چند خاطره ای ازش نداشت اما حسش نسبت به علی … قوی تر از محبتش نسبت به من بود …توی التهاب حکومت نوپایی که هنوز دولتش موقت بود … آتش درگیری و جنگ شروع شد … کشوری که بنیان و اساسش نابود شده بود … ثروتش به تاراج رفته بود … ارتشش از هم پاشیده شده بود … حالا داشت طعم جنگ و بی خانمان شدن مردم رو هم می چشید … و علی مردی نبود که فقط نگاه کنه … و منم کسی نبودم که از علی جدا بشم …سریع رفتم دنبال کارهای درسیم … تنها شانسم این بود که درسم قبل از انقلاب فرهنگی و تعطیل شدن دانشگاه ها تموم شد … بلافاصله پیگیر کارهای طرحم شدم … اون روزها کمبود نیروی پزشکی و پرستاری غوغا می کرد …
قسمت بیست و ششم
رگ یاب
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته اومد خونه … رفتم جلوی در استقبالش … بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم … دنبالم اومد توی آشپزخونه …- چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم … من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال!! … با تعجب، چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش… خنده اش گرفت …- این بار دیگه چرا اینطوری نگام می کنی؟ …
- علی … جون من رو قسم بخور … تو ذهن آدم ها رو می خونی؟ …صدای خنده اش بلندتر شد … نیشگونش گرفتم …
- ساکت باش بچه ها خوابن …صداش رو آورد پایین تر … هنوز می خندید …
- قسم خوردن که خوب نیست … ولی بخوای قسمم می خورم … نیازی به ذهن خونی نیست … روی پیشونیت نوشته …رفت توی حال و همون جا ولو شد …
- دیگه جون ندارم روی پا بایستم …با چایی رفتم کنارش نشستم …
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم … آخر سر، گریه همه در اومد … دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم … تا بهشون نگاه می کردم مثل صاعقه در می رفتن…
- اینکه ناراحتی نداره … بیا روی رگ های من تمرین کن …
- جدی؟لای چشمش رو باز کرد …
- رگ مفته … جایی هم که برای در رفتن ندارم …
و دوباره خندید … منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش …
- پیشنهاد خودت بود ها … وسط کار جا زدی، نزدی …
و با خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم