eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.9هزار دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
11.8هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
7⃣قسمت هفتم: شهید مدافع حرم جــوانے ➖یک دیداربا اقا و یک دنیا خاطره➖ 26 آبان 94، تولد 25 سالگی حامد بود؛ ‌ روزی که خانواده‌اش قرار گذاشته بودند سرمزارش در گلزار شهدای وادی رحمت تبریز جمع شوند و میلادش را جشن بگیرند. اما این بار حامد برای خانواده‌اش یک هدیه داشت؛ ملاقاتی به یادماندنی که پدر حامد درباره‌اش به ما می‌گوید:« دو روز قبل از حامد به ما خبر دادند که باید به تهران برویم و سعادت دیدار خصوصی با آقا نصیب ما شده است. ما هم همگی به رفتیم، نماز ظهر را با حضرت خواندیم و بعد از نماز ایشان برای ما درباره حرم صحبت کردند و فرمودند: 🌺 مردم ما قدر این شهدای مدافع حرم را 10-20 سال دیگر می‌فهمند. الان نمی‌دانند که وجود اینها چقدر مهم است و چطور امنیت رابه کشور ما آورده‌اند. نمی‌دانند که اینها نظام و اسلام را حفظ کرده‌اند.🌺 بعد وقتی می خواستند با ما صحبت کنند، گفتند شما هستید، با من آذری صحبت کنید. خودشان هم از آن به بعد با ما به زبان آذری صحبت کردند. » حالا نوبت مادر حامد است که خاطره این دیدار را برای ما زنده کند :« موقع خداحافظی من برگشتم به سمت گفتم : حاج آقا می‌شود من از شمایک خواهشی بکنم؟ حضرت آقا هم گفتند: 🌺شما خواهش نکنید...شما مادر شهید هستید، شما امر بفرمایید. 🌺 من هم گفتم : آقا من می‌خواهم این که در دست شماست، روز قیامت من را شفاعت بکند. ایشان هم همانجا را از انگشت درآوردند و به من دادند. بعد هم یک انگشتر دیگر به امیر پسر بزرگم دادند و همانجا نوه کوچک مان علی را که آن موقع 5 ماهه بود در آغوش گرفتند. ما گفتیم آقا:حامد در وصیت نامه اش نوشته تنها دلخوشی من علی است، موقعی علی بزرگ شد به او بگویید که عمویت در جهت دفاع از حرم حضرت زینب(س) رفته و شهید شده و بگذارید افتخار بکند. حضرت آقا این را که شنیدند، یک انگشتر هم به علی یادگاری دادند و فرمودند این انگشتر را نگهدارید وقتی علی بزرگ شد به او بدهید تا همیشه یاد عموی شهیدش باشد. »... ⬅ادامه دارد...
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـ‌وشـ‌ـ‌هـ‌یـد_نـ‌مـ‌یـشـ‌وے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـ‌هـيـد مـدافـع حـرم❤️ 💚 به روایت برادرشهید💚 🍂 آن انگـشـترے چندوقتی بود که به سپرده بودم سوالی رااز بپرسد وبه من جواب بدهد. به زیارت یک روزه رفته بودم.از آنجا بااوتماس گرفتم که ببینم پرسیده یانه.📱👀 تماس که گرفتم گفت است. دم غروب بود گفتم من دو ساعت دیگر پرواز دارم و دارم برمی گردم تهران🚶.اراو خواستم که اگر وقت دارد بیاید همدیگر را ببینیم. جلوی هتل کوچکی که فاصله بسیار کمی با (ع)داشت بااو قرار گذاشتم.تا بیاید🚶، رفتم (ع)و دوتا یک اندازه و یک شکل گرفتم.💍💍 دادم روی یکی شان ذکری را حک کردند و برگشتم جلوی هتل و منتظرش ایستادم. توی شلوغی پیاده رو ایستاده بودم که دیدم از وسط جمعیت دارد می آید🚶. آمد وخوش و بش کردیم.انگشتری را که روی آن ذکر نوشته بودم.می خواستم برای خودم بردارم،ولی آن را به دادم☺️.گفتم:این را دارم رشوه میدهم که آن موضوع را حل کنی😏!گفت:دارم سعی ام را میکنم باید صبر کنی. را گرفت و دست کرد.همینطور که داشتیم حرف می زدیم شانه هایش را گرفتم و چرخاندمش 🍎.گفتم:تو توی لباس از ما به بیت(ع)نزدیکتری🍃. بیا همین جا بکن،شایدحل شود.مثل همیشه کرد و گفت:نه ما که نیستیم دیدارمان پنج شش دقیقه طول نکشید.😞 او هم عجله داشت.روبوسی کردیم و رفت.بعد از ،آن را توی خانه شان،داخل کشوی میزش پیدا کردم.نگاهم که به افتاد، گرفت.😔💔 ادعا و سرو صدا رفت.🕊🕊 🍂 مهـیاے نبرد نهایی اهل بود.مخصوصا در مورد و مسائل مربوط به آن هرکجا چیزی پیدا می کرد.📚 حتما می خواند مثل کتاب یا مقاله های روزنامه ها و پایگاه های خبری تحلیلی.وقت هایی که باهم از تهران به سمت اسلامشهر می رفتیم ،توی ماشینش سر صحبت را باز می کردم تا حرف بزند.😁👌 وقتی حرف می زد با دقت گوش می دادم.حتی سعی می کردم بعضی از هایش را کنم!☝️مثل همیشه بحث کشیده می شد به اتفاقات کشورهای منطقه مثل و و .🍃تبریز هم که می آمد ،وقتی تنها گیرش می آوردم سر صحبت را با او باز می کردم.بیشتر دوست داشتم بشنوم تا حرف بزنم،چون خودش با این اتفاقات از نزدیک درگیربود.☝️ حرف هایش مثل تحلیل های یا نظر کارشناسان برنامه های تلویزیونی نبود.یادم هست که می گفت بحث های تلویزیون درباره به دور از واقعیت است.می گفت واقعیتی که آنجا می گذرد،غیر از حرفاست❌. هرچند تحلیل های مطبوعاتی را می خواند و به من هم خواندن مطالب بعضی از تحلیل گرها مثل سعدالله زارعی را توصیه می کرد. ولی بیشترین استناد را درباره بیداری اسلامی به سخنرانی های می کرد.👌🌺 گاهی نظر خودش را هم می گفت. یک چیز خاصی که توی های_محمودرضا بوداین بود که هرچه درباره اسلامی می گفت،بدون استثنا به زمان ربط پیدا می کرد🍃.یک بار پشت فرمان گفت:به نظر من این دست که ظاهر شده و دارد دیکتاتوری هایی را که مانع امام زمان است یکی یکی از سرراه برمی دارد🌹.این را که می گفت وسطش را به حالتی که انگار می خواهد یک چیزی را با ضربه ی انگشتش شوت کند در آورد و ضربه ای روی فرمان ماشین زد👐. امام زمان و مبارزه برای حکومت آن حضرت اصلی ترین حرفی بود که توی بحث هایش می زدو مدام هم می کرد.☝️👌 @modafeaneharaam
ایشون دوتا خواهر بزرگتر از خودش داشت و بهشون درحدی احترام میگذاشت که هرگز حتی به صداشون نکرد☝️ "آبجی جون" و "خواهرجون" میکرد. وقتی هم متوجه بارداریشون شد گفت هرکی بچه اش دختر باشه هدیه ویژه داره و برای "ریحان" یک طلا خرید.💍✨ بچه ام که بود،با فامیل که هم سن و سالش بودن هیچوقت دعوا نمیکرد یا درگیر . یکمم که بزرگ شده بود گاهی تذکرای رفتاری خیلی محدود به دختر بچه ها میداد و خیلی با آرامش و متانت باهاشون میکرد.🌸 راوی:پدر شهید پ ن : تصویر متعلق به شهید و خواهرزاده ایشان است که در نهمین ماه تولد؛ تنها دایی خود را تقدیم راه سرخ حسینی کرد.🕊 حسین معزغلامی🌹 @Modafeaneharaam