🌷 #طنـــز_جبهـــه
👈 به پسر پیغمبر ندیدم!...
💟⇐گاهی #حسودیمان میشد از اینکه بعضی اینقدر #خوشخواب بودند.😕 سرشان را نگذاشته روی زمین انگار هفتاد سال بود که خوابیدهاند و تا دلت بخواهد خواب #سنگین بودند، توپ بغل گوششان شلیک میکردی، #پلک نمیزدند. ☹️
💟⇐ما هم #اذیتشان میکردیم😌. دست خودمان نبود. کافی بود مثلاً لنگه دمپایی👟 یا #پوتینهایمان سر جایش نباشد، دیگر معطل نمیکردیم😜
💟⇐صاف میرفتیم بالا سر این جوانان خوش خواب: «برادر برادر!»😁 دیگر خودشان از #حفظ بودند، هنوز نپرسیدهایم: «پوتین ما را ندیدی؟😛» با عصبانیت میگفتند: «به پسر پیغمبر ندیدم.» و دوباره #خُر_و_پُفشان بلند میشد اما این همه ماجرا نبود.
💟⇐چند دقیقه بعد دوباره: «برادر برادر!» بلند میشد این دفعه مینشست:😒 «برادر و زهرمار دیگر چه شده؟» جواب میشنید: «هیچی بخواب خواستم بگویم #پوتینم پیدا شد!»😂
#لبخند_بزن_بسیجی
@modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚 روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه ❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
📚 #تـوشــهـیـد_نـمـیـشـوے📚
روایـت هـایـی از حـیـات جـاودانـه
❤️شـهـيـد مـدافـع حـرم❤️
💚#شـهیـدمـحـمـودرضـابـیضـایـی
به روایت برادرشهید💚
🍂#قسمت_بـیـسـتونهـم
آن انگـشـترے
چندوقتی بود که به #محمودرضا سپرده بودم سوالی رااز #سپاه بپرسد وبه من جواب بدهد.
به زیارت یک روزه #مشهد رفته بودم.از آنجا بااوتماس گرفتم که ببینم پرسیده یانه.📱👀
تماس که گرفتم گفت #مشهد است.
دم غروب بود گفتم من دو ساعت دیگر پرواز دارم و دارم برمی گردم تهران🚶.اراو خواستم که اگر وقت دارد بیاید همدیگر را ببینیم. جلوی هتل کوچکی که فاصله بسیار کمی با #باب_الجواد(ع)داشت بااو قرار گذاشتم.تا بیاید🚶، رفتم #بازاررضا(ع)و دوتا #انگشتر_عقیق یک اندازه و یک شکل گرفتم.💍💍
دادم روی یکی شان ذکری را حک کردند و برگشتم جلوی هتل و منتظرش ایستادم. توی شلوغی پیاده رو ایستاده بودم که دیدم از وسط جمعیت دارد می آید🚶. آمد وخوش و بش کردیم.انگشتری را که روی آن ذکر نوشته بودم.می خواستم برای خودم بردارم،ولی آن را به #محمودرضا دادم☺️.گفتم:این را دارم رشوه میدهم که آن موضوع را حل کنی😏!گفت:دارم سعی ام را میکنم باید صبر کنی.#انگشتر را گرفت و دست کرد.همینطور که داشتیم حرف می زدیم شانه هایش را گرفتم و چرخاندمش #سمت_حرم 🍎.گفتم:تو توی لباس #پاسداری از ما به #اهل بیت(ع)نزدیکتری🍃.
بیا همین جا #توسلی بکن،شایدحل شود.مثل همیشه #شکسته_نفسی کرد و گفت:نه ما که #کسی نیستیم دیدارمان پنج شش دقیقه طول نکشید.😞
او هم عجله داشت.روبوسی کردیم و رفت.بعد از #شهادتش،آن #انگشتری را توی خانه شان،داخل کشوی میزش پیدا کردم.نگاهم که به #انگشتر افتاد،#غمم گرفت.😔💔
#محمودرضا #بی ادعا و #بی سرو صدا رفت.🕊🕊
🍂 #قسمت_ســـی
مهـیاے نبرد نهایی
اهل #مطالعه بود.مخصوصا در مورد#بیداری_اسلامی و مسائل مربوط به آن هرکجا چیزی پیدا می کرد.📚
حتما می خواند مثل کتاب یا مقاله های #تحلیلی روزنامه ها و پایگاه های خبری تحلیلی.وقت هایی که باهم از تهران به سمت اسلامشهر می رفتیم ،توی ماشینش سر صحبت را باز می کردم تا حرف بزند.😁👌
وقتی حرف می زد با دقت گوش می دادم.حتی سعی می کردم بعضی از #حرف هایش را #حفظ کنم!☝️مثل همیشه بحث کشیده می شد به اتفاقات کشورهای منطقه مثل #سوریه و #عراق و #بحرین.🍃تبریز هم که می آمد ،وقتی تنها گیرش می آوردم سر صحبت را با او باز می کردم.بیشتر دوست داشتم بشنوم تا حرف بزنم،چون #محمودرضا خودش با این اتفاقات از نزدیک درگیربود.☝️
حرف هایش مثل تحلیل های #ژورنالیستی یا نظر کارشناسان برنامه های تلویزیونی نبود.یادم هست که می گفت بحث های تلویزیون درباره #سوریه به دور از واقعیت است.می گفت واقعیتی که آنجا می گذرد،غیر از حرفاست❌.
هرچند تحلیل های مطبوعاتی را می خواند و به من هم خواندن مطالب بعضی از تحلیل گرها مثل سعدالله زارعی را توصیه می کرد.
ولی بیشترین استناد را درباره بیداری اسلامی به سخنرانی های #آقا می کرد.👌🌺
گاهی نظر خودش را هم می گفت.
یک چیز خاصی که توی #حرف های_محمودرضا بوداین بود که هرچه درباره #بیداری اسلامی می گفت،بدون استثنا به #ظهور #امام زمان ربط پیدا می کرد🍃.یک بار پشت فرمان گفت:به نظر من این دست #خداست که ظاهر شده و دارد دیکتاتوری هایی را که #حکومتشان مانع #ظهور امام زمان است یکی یکی از سرراه برمی دارد🌹.این را که می گفت #انگشت وسطش را به حالتی که انگار می خواهد یک چیزی را با ضربه ی انگشتش شوت کند در آورد و ضربه ای روی فرمان ماشین زد👐.
#ظهور امام زمان و مبارزه برای حکومت آن حضرت اصلی ترین حرفی بود که #محمودرضا توی بحث هایش می زدو مدام هم #تکرارش می کرد.☝️👌
#ادامه_دارد
@modafeaneharaam
💢سعید از #نوجوانی اهل مسجد، خواندن زیارت عاشورا📖 و دعای توسل بود و گاهی اوقات برای اقامه نماز تکبیر هم میگفت از زمانی که نماز به وی واجب شد تمام سعیش براین بود که نمازهایش را در مسجد🕌 بخواند. قرآن #حفظ میکرد.
💢وقتی با #سعید هیات میرفتیم این قدر اشک میریخت😭 که چشمهایش مثل کاسه خون سرخ میشد. ولی #آرام و بی صدا مانند سیل بهار اشک میریخت. آن قدر آرام که کسی متوجه نمیشد
💢به تفریح اهمیت میداد✅ وقتی برای انجام کار #فرهنگی و تبلیغی به دانشگاه باهنر رفته بود، تعدادی از دانشجویان را برای خوردن غذا با هزینه خودش به پیتزا فروشی🍕 دعوت کرده بود و در معروف ترین پیتزا فروشی #کرمان از آنها پذیرایی کرده بودند. خیلی دست و دل باز بود. اهل حساب کتاب مادی نبود به مسائل #بالاتری می اندیشید👌
#شهید_سعید_بیاضی_زاده🌹
#شهید_مدافع_حرم
@Modafeaneharaam