eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
34.1هزار دنبال‌کننده
30.1هزار عکس
12.1هزار ویدیو
287 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ در جوار بارگاه ملکوتی آقا علی‌بن‌موسی‌الرضا به نیت شهید نائب الزیاره‌ی اعضای خوب کانال هستیم🌹 ان‌شاءلله به حق حاجت روا بشید▪️ @Modafeaneharaam
عاشق 🖤 در14 سالگی تو مجلس "حضرت زهرا(س)" از هوش میره😔 تو عملیات آزادسازی "نبل و الزهرا" شهید میشه🕊 رمز عملیات "یازهرا(س)" بوده💔 موقع شهادت بسته بوده و پلاک یازهرا گردنش بوده!😭😭😭 مدافع حرم سعید علیزاده🌹 @Modafeaneharaam
شهیدی که به احترام مزارش سنگ قبر ندارد 🖤 شهید مدافع حرم مرتضی عبداللهی می گفت: برایم سخت است که من سنگ مزار داشته باشم و (سلام الله علیها) بی نشان باشد😔💔 شهید که شد خانواده به وصیتش عمل کردند و حالا "مزارخاکی‌اش" در بهشت حضرت زهرا سلام الله علیها، هر روز و هر شب برای زائرین شهدا میخواند.😔💔 @Modafeaneharaam
🌸 ما از دعای فاطمه در بند حیدریم✨ این ذره ای از آن همه الطاف مادر است☺️✋ 💛💚 @Modafeaneharaam
گاهی اوقات مهران در ایام ولادت (س) در دانشگاه افسری بود😊. برای همین تلفنی روز مادر را تبریک می‌گفت، ابتدا به مادربزرگش، بعد به مادر من و بعد هم به من زنگ می‌زد.😍 مهران در آخرین مناسبت به من پیام داد و برایم نوشت: چیست بهترین عیدی ما از زهرا / یک سحر وقت اذان صحن اباعبدالله (ع)🍃. پیشاپیش روز مادر را به شما تبریک می‌گویم. ولادت خانم حضرت زهرا(س) مبارک‌تان باشد.🌹 بعداز شهادت مهران هرسال این‌پیام روزمادر برایم مرور میشود😔 یک سال قبل از شهادتش، مهران برایم تسبیحی خریده و در حرم حضرت معصومه (س)، مزار علما و شهدا تبرک کرده بود. تسبیح هدیه روز بود❤️. آن را به من داد و گفت چون شما شب‌ها ذکر می‌گویید این تسبیح را تبرک کردم و این را دست بگیرید.☺️ من هم تسبیح را بوسیدم و گذاشتم روی چشمم. از آن شب به بعد تسبیح را از خودم جدا نکردم. روز تولد حضرت زهرا سالگرد شهادت مهران است😔. مهران روز تولد خانم زهرا (س) تشییع و به خاک سپرده شد💔 امنیت اتفاقی نیست☝️ شهید مرزبان مدافع وطن مهران اقرع🌹 @Modafeaneharaam
به من گفت که آرزو داشت و ملاکش برای ازدواج این بود که با  فرزند شهید یا سادات ازدواج کند 😍هر ثانیه با حرفهاش عشق می کردم  چون من سادات بودم ، می گفت دوست دارم فردای قیامت به حضرت فاطمه زهرا (س) محرم باشم.😊 مهدی خیلی ولایت مدار بود و شاگرد مکتب قرآن و اهل بیت(ع) و عاشورا بود☝️ واقعا به دنیا و زرق و برقش دلبسته نبود و دنیا را گذرا می دانست مدام می گفت من هدف والایی دارم و ذهن من را کم کم آماده می کرد و از سوریه حرف میزد و می گفت آرزومه جانم را در راه بی بی زینب (س) فدا کنم ،❤️ خیلی بیقرار بود که حرم اهل بیت(ع) مورد هجوم قرار گرفته.😔 میگفت من صدای بچه های سوری رو می شنوم😭 ،حرم حضرت زینب(س) در خطر است و من باید برم  من با خدا معامله کردم و شما را بخدا می سپارم، شما هم به خدا توکل کنید و از حضرت زینب (س) می خوام که برای تو دعا کند بعد از شنیدن حرف هاش من هم راضی شدم به سوریه برد.🌹 راوی همسر شهید شهید مدافع حرم مهدی علیدوست @Modafeaneharaam
آشنایی ما سنتی بود. همدیگر را ندیده بودیم❗️. روز اول که برای صحبت نشستیم اصلا ایشان را ندیدم و تنها چیزی که یادم هست شلوار سفید تنش بود و تکان‌هایش. برای حرف زدن مدام جا به جا می‌شد و بعدا فهمیدم چقدر دو زانو نشستن برایش سخت است😔 اما آن روز اصرار داشت دو زانو بنشیند. ☝️در آن جلسه گفت که من تنها به خواستگاری نیامدم و مادرم (س) همراه من است☺️ بعدا که جواب خواستگاری را دادم گفتم جواب مثبت را به شما ندادم به مادرتان حضرت زهرا (س) دادم.❤️ راوی همسر شهید مدافع حرم سید اسماعیل سیرت نیا🌹 @Modafeaneharaam
قفلی که بر در خانه (س) قرار دارد.👆 بر روی آن این عبارت که خطاب به پیامبر(ص) است، دیده می‌شود: 🍃هو الحبیب الًذي ترجی شفاعته لکلً هول من الاهوال مقتحم. نکته ی عجیب اینکه یک مدیر کاروان ایرانی توانسته از پشت قفل عکس بگیرد❗️ و حالا همه فهمیده اند این یک مصراع از بیتی بوده که نمیخواسته اند کسی آن را بخواند تا مساله‌ی را منکر شوند... در پشت اين قفل اين مصرع👇 «حاشاه أن يحرم الراجي مكارمه ... أو يرجع الجار منه غير محترم» حك شده است كه ترجمه آن مي‌شود «از او(پيامبراكرم) به دور است كه محروم كند كسي را كه به كرامات و بزرگواري‌هاي او اميد بسته است.»😢 یک شعر پنهان درست شبیه خود فاطمه که شکسته ترین غزل پنهان عاشقانه‌ی خداست...💔 @Modafeaneharaam
🔰شهید به علیه علاقه ی وافری داشتند و در غالب مداحی هایشان از مصائب ایشان می خواندند. همچنین شهید وصیت نمودند که بروی سنگ قبرشان بنویسند: ... 💔 🔰 به نماز اول وقت اهمیت فراوانی می دادند و قران کریم را بسیار تلاوت می نمودند. همیشه دو ساعت قبل از نماز صبح به راز و نیاز می پرداختند. 📿 ایشان در جبهه بار ها مجروح شدند به گونه ای که در میان دوستان به شهید زنده معروف شدند.❗️ 🔰 و هر بار پیش از بهبودی کامل باز به جبهه عزیمت کردند. سر انجام این مجاهد خستگی ناپذیر در 66/2/5 در ارتفاعات شهر بانه در استان کردستان در ساعت صبح حین فرماندهی گردان یا زهرا در سنگر فرماندهی به شهادت رسیدند. 🕊 🔰جراهتی که موجب شهادت ایشان شد همچون بود: جراحاتی بر پهلو و بازو و ترکش هایی مانند تازیانه بر کمر ایشان اصابت کرد 😔 شهید محمدرضا تورجی زاده🌹 شادی روحشون صلوات @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
*زنده زنده سوخت....* *اما آخ نگفت....‍* 😭😭 حسین خرازی نشست ترک موتورم🏍 بین راه، به یک پی ام پی، برخوردیم که در آتش🔥 می سوخت. *فهمیدیم یک داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده می سوزد😰 من و هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم. گونی سنگرها را برمی داشتیم و از همان دو سه متری، می پاشیدیم روی آتش🔥 جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده، با این که داشت می سوخت، اصلا و ناله نمی زد❌ و همین پدر همه ی ما را درآورده بود! بلند بلند فریاد می زد: ! الان پاهام داره می سوزه! می خوام اون ور ثابت قدمم کنی☝️ *خدایا!* الان سینه ام داره می سوزه😭 این سوزش به سوزش سینه ی نمی رسه خدایا! الان دست هام می خوام تو اون دنیا دست هام رو طرف تو دراز کنم🤲 نمی خوام دست هام کار باشه! *خدایا!* داره می سوزه! این سوزش برای امام زمانه♥️ برای *اولین بار "حضرت زهرا" این طوری برای ولایت سوخت!* آتش که به رسید، گفت: خدایا! دیگه طاقت ندارم، دیگه نمی تونم، دارم تموم می کنم. لااله الا الله😭 *خدایا!* خودت شاهد باش! خودت بده آخ نگفتم😭 آن لحظه که اش ترکید💥 من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم! بقیه هم اوضاعشان به هم ریخت. حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه می کرد😭 و می گفت: خدایا! ما جواب اینا را چه جوری بدیم⁉️ ما ایناییم؟ اینا کجا و ما کجا؟ اون دنیا خدا ما رو نگه نمی داره بگه اینا رو چی می دی؟ زیر بغلش را گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم. تمام مسیر را، پشت موتور، سرش را گذاشت روی شانه ی من و آن قدر کرد که پیراهن و حتی زیر پوشم خیسِ اشک شد. 🌺 @Modafeaneharaam
✨امشب است همه شهدا هستن... هم این شب ها کربلا هستن... پس بیاین امشب هربند دعای جوشن کبیر رو به نیابت یک بخونیم🌱💔 التماس دعای فرج و شهادت🕊 @Modafeaneharaam
یه شب جمعه کربلا بودیم...✨ یه جوونی تو بین‌الحرمین بلند شد گفت : «باید یه مسیری رو برای درست کنن☝️ نه اینکه پهلوشون شکسته😔💔 تو که مشرف میشن "حرم " بین این همه جمعیت تنه می خورن😔 پهلوشون درد می گیره...😭😭💔 قیامتی شده کنار علقمه ... فاطمه اومده برید کنار همه😭 یازهـــــرا💔 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه #استوری ◾️ ماه آسمون بمون بمون ... 📌 ویژه شهادت #حضرت_زهرا 📽 #تصویری @Modafeaneharaam
4_6017189026384054390.mp3
7.23M
🔊 📌 سبک 📝 از مزار توست تا صحن نجف 👤 حاج محمود ▪️ایام شهادت @Modafeaneharaam
📌 بیا صاحب عزای ◾️ بیا بیا گل زهرا عزای مادر توست / صفای فاطمیه از صفای مادر توست ◽️ اگر که سائلم و نوکر همیشگی‌ام / فقط بخاطر لطف و عطای مادر توست ◾️ تمام عزت شیعه رحین مِنّت اوست / تمام زندگی ما فدای مادر توست ◽️ قَسم به مادر و آن احتجاج حیدری‌اش / دوام خدمت ما با دعای مادر توست ◾️ ز نور چادر او ما همه مسلمانیم / که اصل طینت ما خاک پای مادر توست ◽️ به وقت مرگ که دستم به هر دَری کوتاست / امید و دلخوشی من وفای مادر توست ◾️ بیا که با تن خونین، هنوز منتظر است / که انتقام تو تنها دوای مادر توست 🔘 شهادت (سلام الله علیها) تسلیت باد. @Modafeaneharaam
4_5774159148048451715.mp3
18.97M
🔊 صوتی ▫️سبک زمینه 📝 مادر، به فدای تو ای مادرِ بی حرم 👤حاج مهدی 📌 ویژه شهادت (سلام الله علیها) ؛ ۱۳۹۹ @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
بخونید 📌بعد از نماز ظهر بود حدود ساعت ۲ بعد از ظهر کوچه ها خیلی خلوت بود من و کمیل روبروی کوچه زیر سایه یک درخت مشغول صحبت کردن بودیم ناگهان دیدم که کمیل رنگش پرید و سرش را پایین انداخت😓😓 چند لحظه ای بود که سرش پایین بود سرش را بالا اورد و گفت مهدی همین جا بمان من گفتم چی شده گفت: گفتم همین جا بمان ، جلو نیا☝️ به پشت سرخودم نگاه کردم و دیدم که خانم وآقایی درحال نزدیک شدن به‌ماهستند مردی‌ورزشکار و درشت‌اندام بود💪 با خودم گفتم فکر کنم کمیل هوس کتک خوردن کرده همچنانکه کمیل جلو می‌رفت من خودم را برای کتک خوردن آماده کردم گفتم کمیل تو ورزشکاری من چی بگم من که کتکه رو خوردم😢🤕 به سمت آنها رفت ومن هم پشت‌ سر او حرکت کردم به آنها رسید سلام کرده همین طوری که سرش پایین بود گفت ببخشید میشه خواهشی از شما بکنم⁉️ اجازه بدهید چند لحظه ای به همسر شما نگاه کنم و از اون لذت ببرم....... آن مرد به شدت عصبانی شدو گفت: حرف دهنت را به فهم.😡😡😡 کمیل دوباره درخواست خودش را تکرار کرد... اجازه بدهید چند لحظه به همسر شما نگاه کنم از اون لذت ببرم. مرد به شدت عصبانی شده و سیلی محکمی به صورت کمیل زد😤😤😤 ، کمیل دوباره در خواست خودش را تکرار کرد و این دفعه سیلی محکم تری به صورت کمیل زد👊 همسرش گفت نه به سر پایینت نه به این حرفات خجالت بکش😠 چرا همچین درخواستی میکنی؟ کمیل گفت نمیدونستم اگر ازشما اجازه بگیرم شما ناراحت میشوید و الا مثل دیگران که بدون اجازه از همسر شما لذت می بردند من هم لذّت می‌بردم... جوان به شدت عصبانی شد محکمی با دست چپ به صورت کمیل زد 😔😞 آن لحظه کمیل دستشو جای سیلی گذاشت و نشست روی زمین شروع به گریه کردن کرد 😭😭 فکر کنم یادش افتاد به "مادر" شایدم باخودش میگفت مادر من مردم جوانم ورزشکارم ولی شما ... 😭😭😭😭💔 من به جوان گفتم حالا سیلی میزنی بزن ولی چرا با دست چپ زدی😭 یادش اوردی که در کوچه ها مادرش را زدند😭 در حالی که مادر ۱۸ ساله بود و او فقط یک نوجوان بود💔💔 این جوان حیرت زده به کمیل نگاه می کرد نمیدانست چه کند همسرش گفت: این که می گویند (سلام الله علیها) هست؟ و من گفتم بله... یادش اوردی حضرت زهرا ( سلام الله علیها )را زدند😔 وقتی این را شنید روی زانوهایش افتاد و از کمیل عذر خواهی کرد کمیل او را در آغوش گرفت وهر دو شروع به گریه کردند😭😭 کمیل به او گفت تورو خدا دیگر کاری نکن آن خاطرات دوباره زنده شود از همسرت بخواه که همیشه با "چادر" باشد وان جوان گفت قول می‌دهم که هیچ وقت دیگر چنین چیزی تکرار نشود☝️ چند سالی گذشت کمیل شهید شد💔🕊 والان تشیع جنازه کمیل هست همچنانکه دم در خانه شهید ایستاده بودم دیدم که همان جوان می آید ولی نشناختمش پیش من آمد و گفت : کمیل چه شده است ؟ تصادف کرده ؟ گفتم ، شهید شده است🕊 گفت ، کجا ؟ گفتم ، سوریه گفت ، مگر میگذارند کسی برود ؟ گفتم ، بله پاسدارها میروند گفت ، مگر او پاسدار بود ⁉️ گفتم ، بله اوحدود ۴ سال است که پاسدار است گفت ، سوریه بوده ؟ گفتم بله و ناگهان ناخواسته گفتم: سوریه حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) دختر همان کسی که در کوچه‌ها سیلی خورده 😔💔 گریه اش گرفت وبا کنده های زانو افتاد روی زمین😭 خیره خیره بعکس شهید نگاه می کرد و گفت: کمیل من به قول خودم عمل کردم توروخدا کمکم کن مثل تو شهیدشم😔 📝 اری شهدا همیشه در همه جا تاثیر گذارند.... شهید مدافع حرم کمیل قربانی🌹 🏴 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#فاطمیه #مادر‌پهلو‌شکسته #حضرت_زهرا (س) 🌷 حاج حسین یکتا 🌸 مامانیِ حضرت زهرا "س" ‼️ 😭😭😭 👌🏻 پیشنهاد دانلود @Modafeaneharaam
CQACAgQAAx0CUyYOlAACDRNgGUy29WAZHmTUw39lIY2zoqigNQACvQcAAsqjyFBHD-aub6nREB4E.mp3
5.5M
🔊 ▫️ سبک 📝 سلام بانو ، سلام مادر 👤 حاج محمود 🌺 ایام ولادت 📌 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 ویژه #استوری ◾️ اومده این نور از کجا 🌺 شب ولادت #حضرت_زهرا 📽 #تصویری @Modafeaneharaam
حاج مهدی رسولی - امشب شبِ دریا.mp3
11.12M
▫️ سبک 📝 امشب شبِ دریا 👤 حاج مهدی 🌺 ویژه ولادت (سلام الله علیها) @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق #قسمت_بیست_و_یکم 💠 کنار حوض میان حیاط صورتم را شست، در آغوشش مرا تا اتاق کشاند و
✍️ 💠 نگاهش می‌درخشید و دیگر نمی‌خواست احساسش را پنهان کند که به میدان زد :«از دیشب یه لحظه نتونستم بخوابم، فقط می‌خوام ازتون مراقبت کنم، حالا بذارم برید؟» دلم لرزید و پای رفتنم دل او را بیشتر لرزانده بود که نفسش در سینه ماند و صدایش به سختی شنیده شد :«من فقط می‌خواستم بدونم چه احساسی به دارید، همین!» 💠 باورم نمی‌شد با اینهمه بخواهد به حریم من و سعد وارد شود که پیشانی‌ام از شرم نم زد و او بی‌توجه به رنجش چشمانم نجوا کرد :«می‌ترسیدم هنوز دوسش داشته باشید!» احساس ته‌نشین شده در صدایش تنم را لرزاند، در برابر چشمانی که گمان می‌کردم هوایی‌ام شده‌اند، شالم را جلوتر کشیدم تا صورتم کمتر پیدا باشد. 💠 انگار دیگر در این خانه هم امنیتی نبود و باید فرار می‌کردم که با خبرش خانه خیالم را به هم ریخت :«صبح موقع نماز سیدحسن باهام تماس گرفت. گفت دیشب بچه‌ها خروجی به سمت حمص یه جنازه پیدا کردن.» با هر کلمه نفسش بیشتر در سینه فرو می‌رفت و من سخت‌تر صدایش را می‌شنیدم که دیگر زبانش به سختی تکان می‌خورد :«من رفتم دیدمش، اما مطمئن نیستم!» 💠 گیج نگاهش مانده و نمی‌فهمیدم چه می‌گوید که موبایلش را از جیب پیراهن سفیدش بیرون کشید، رنگ از صورتش پرید و مقابل چشمانم به نفس نفس افتاد :«باید هویتش تأیید بشه. اگه حس می‌کردم هنوز دوسش دارید، دیگه نمی‌تونستم این عکس رو نشون‌تون بدم!» همچنان مردد بود و حریف دلش نمی‌شد که پس از چند لحظه موبایل را مقابلم گرفت و لحنش هم مثل دستانش لرزید :«خودشه؟» 💠 چشمانم سیاهی می‌رفت و در همین سیاهی جسدی را دیدم که روی زمین رها شده بود، قسمتی از گلویش پاره و خون از زیر چانه تا روی لباسش را پوشانده بود. سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده و چشمان روشنش که خیره به نقطه‌ای ناپیدا مانده بود و قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از سفیدی صورتم پیدا بود جریان در رگ‌هایم بند آمده که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم برسد. 💠 عشق قدیمی و وحشی‌ام را سر بریده و برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لب‌هایم می‌خندید و از چشمان وحشتزده‌ام اشک می‌پاشید. مادرش برایم آب آورده و از لب‌های لرزانم قطره‌ای آب رد نمی‌شد که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی از و بیزاری پَرپَر می‌زدم. 💠 در آغوش مادرش تمام تنم از ترس می‌لرزید و بسمه یادم آمده بود که با بی‌تابی ضجه زدم :«دیشب تو بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر می‌بره و عقدت می‌کنه!» و نه به هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندان‌هایم از ترس به هم می‌خورد و مصطفی مضطرب پرسید :«کی بهتون اینو گفت؟» سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشک‌هایم خیس شده و میان گریه معصومانه دادم :«دیشب من نمی‌خواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده سعد رو می‌کشه و میاد سراغم!» 💠 هنوز کلامم به آخر نرسیده، خون در صورتش پاشید و از این تهدید بی‌شرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد و می‌دیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش می‌زند. مادرش سر و صورتم را نوازش می‌کرد تا کمتر بلرزم و مصطفی آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد :«بچه‌ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو بودید! یعنی اون کار خودش رو کرده بود، چه شما حرم می‌رفتید چه نمی‌رفتید دستور کشتن همسرتون رو داده بود و ...» و دیگر نتوانست حرفش را ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و گونه‌هایش از گل انداخت. 💠 از تصور بلایی که دیشب می‌شد به سرم بیاید و به حرمت حرم (سلام‌الله‌علیها) خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه می‌کوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این به لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم می‌کرد :«خواهرم! قسم‌تون میدم از این خونه بیرون نرید! الان اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمی‌گیره!» شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش می‌خواست کمکم کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرت‌زده نگاهم می‌کرد و تنها خودم می‌دانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با همه جدایی چندساله‌ام از هیئت، دلم تا در و دیوار پر کشید. 💠 میان بستر از درد به خودم می‌پیچیدم و پس از سال‌ها (علیهاالسلام) را صدا می‌زدم تا ساعتی بعد در بیمارستان که مشخص شد دنده‌ای از پهلویم ترک خورده است. نمی‌خواست از خانه خارج شوم و حضورم در این بیمارستان کارش را سخت‌تر کرده بود که مقابل در اتاق رژه می‌رفت مبادا کسی نزدیکم شود... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
🍃برایم #سخت است از آنان که ندیده ام سخن بگویم. از آنان که افتخاری در دل تاریخ اند. 🍃صدای قدم هایش از کوچه پس کوچه های مرداد به گوش میرسد ۲۵ مرداد را به نام خودش مزین می کند. آمده تا اولین هدیه مردم #قم باشد برای دفاع از حریم حرم🙃 🍃صدای افتخار آفرینی دیگری در گوش خیابان های قم می پیچید. مهدی علیدوست، ارادت خاصی به #حضرت_زهرا داشت. شاید حکمت علیدوست بودنش هم همین است عطش عشق به خاندان نبوت او را تشنه نبرد کرد. نبرد با کسانی که به ساحت #مادر_سادات بی‌حرمتی کردند. 🍃سرانجام در روز سوم محرم سال ۹۴ دلتنگی ها به پایان رسید و صدای گلوله ایی ک بر پهلویت نشست از تو پرنده ایی ساخت تا در دل #آسمان صدای بال زدنت را همه بشنوند تو برای همیشه به آغوش گرم آسمان برگشتی و حالا سالهاست که کوچه پس کوچه های #شهر همه بوی تورا می دهند. ✍نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی 🌺به مناسبت سالروز #شهادت #شهید_مهدی_علیدوست 📅تاریخ تولد : ۲۵ مرداد ۱۳۶۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۵ مهر ۱۳۹۴.سوریه 📅تاریخ انتشار : ۲۴ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای علی ابن جعفر قم 🕊محل شهادت : سوریه #گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
✍️ #نامزد_شهادت #قسمت_چهارم 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتر
✍️ 💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟» هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر میشینم واسه با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!» 💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل هستند، اما این چه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟» 💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی ادامه داد :«یه برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار بودن.» سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...» 💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها مون رو دزدیدید!!!» سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!» 💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران و بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند. 💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "" را با صدای بلند می خواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. 💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت. 💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...» هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. 💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ 💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای می رفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم... ✍️نویسنده: @Modafeaneharaam
🌸 از عاشقان حضرت زهرا بود. اون فرمانده گردان بود. اغلب گردان از سادات بودند و اون نیز فرمانده آنها. 🌸🍃درست در موقع شهادتش خمپاره روی سنگر خورد و به چپ_محمد اصابت میکند و ترکشی هم به . محمد به صاحب نام گردانش اقتدا کرد و مثل سلام الله علیها به شهادت رسید.💔 🌸🍃او به شدت علاقه ای که به داشت وصیت کرده بود که روی سنگ قبرش بنویسید 🌸🍃در روز تشییع جنازه شهید تورجی خدا صبر عجیبی به مادر محمد داده بود. مادر شهید در اون روز با صلابت سخنرانی کرد. شهید تورجی زاده توسط پدر و مادرش به خاک سپرده شد. 🌸🍃 خیلی دوست داشتند بعد از شهادتش زیاد برایش بخوانند 👇👇👇 🔰من دوست دارم هر کاری می توانم برای انجام بدم... حتی بعد از !💔 اِن شاءالله که شفیع همگی ما در قیامت باشد. @Modafeaneharaam