eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
33.7هزار دنبال‌کننده
29.8هزار عکس
11.9هزار ویدیو
286 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_چهل‌وپنجم #قدم‌هاي‌آخر اين اواخر كمتر حرف ميزد. زماني كه از تهران برگ
داستان پسرک فلافل فروش🌹 سيد روح‌الله ميرصانع هادي سه بار براي مبارزه با داعش👹 راهي منطقه‌ي سامرا شد. او با نيروهاي حشدالشعبي همكاري نزديكي داشت. دفعه‌ي اول حدود بيست روز طول كشيد و كسي خبر نداشت. چند بار به او زنگ زدم اما حرف خاصي نميزد. نميگفت كه كجا رفته، تا اينكه برگشت و تعريف كرد كه در مناطق نبرد با داعش👹 مشغول مبارزه بوده. بار دوم زمان كمتري را در مناطق درگيري بود. وقتي به نجف برگشت، به منزل ما آمد. خيلي خوشحال شدم. به هادي گفتم: چه خبر؟ توي اون مناطق چي كار ميكني؟! هادي ميگفت: خدا ما رو براي جهاد آفريده، بايد جلوي اين آدم‌هاي از خدا بيخبر بايستيم. بعد ياد ماجرايي افتاد و گفت: اين دفعه نزديك بود شهيد بشم، اما خدا نخواست! با تعجب پرسيدم: چطور؟! هادي گفت: توي سامرا مشغول درگيري بوديم. نيروهاي انتحاري داعش👹 قصد داشتند با فريب نيروهاي ما خودشان را به محدوده‌ي حرم برسانند. در يكي از روزهاي درگيري، يكي از نيروهاي داعش👹 خودش را تا نزديك حرم رساند اما يكباره لو رفت! چند نفر به دنبال او رفتند و اين نيروي انتحاري وارد يك ساختمان شد. ما محاصره‌اش كرديم. من سريع به دنبال او وارد ساختمان شدم. آن نيروي داعشي موضع گرفته بود و مرتب شليك ميكرد. اما در واقع محاصره بود اگر از پشت ديوار بيرون ميآمد، به درك واصل ميشد. بعد از چند دقيقه گلوله‌هاي من تمام شد و آرام از ساختمان بيرون آمدم. يكي از دوستان من وارد ساختمان شد و من بيرون ايستادم. چند دقيقه بعد دوست من داد زد: خشاب برسون ... خشاب را برداشتم و آماده شدم كه وارد ساختمان شوم. يكباره صداي مهيب انفجار من را به گوشهاي پرت كرد. عامل انتحاري داعش👹 كه فهميده بود نيروهاي ما گلوله ندارد از مخفيگاه خودش بيرون آمد و خودش را به نيروهاي ما رساند و بلا فاصله خودش را منفجر كرد ... چند لحظه بعد وارد ساختمان شدم. من فقط چند ثانيه با فاصله داشتم. زنده ماندن من خيلي عجيب بود. ديوارهاي داخل ساختمان خراب شده و خون شهداي ما به در و ديوار پاشيده بود😔😔😭. پيكرهاي پاره‌پاره‌ي شهدا همه جا ريخته بود.😔😔😔😔😭 داستان شهید هادی ذولفقاری🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چشمتون نورانے به حـرم حضـرت رقیـه سلام الله😔💔 💔 بی‌بی.... کربلا....😔 @modafeaneharaam
رفته بود شناسایی، بعد از شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد، نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شدم اینجا از روی چند رد شدم به صاحبش بگویید 💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اصلا رقیه نه بگو دختر خودت .......... کلیپ مانع شدن دختر شهید مدافع حرم از رفتن پدر کجا می فهمیم ما ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر کی الان کربلاش جور شده که خوشبحالش، اونی که نشده ببینه... 🔻 من هنوز کربلام جور نشده 😔😭 💔💔💔💔💔💔😭😭😭😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مبلغ جمع شده تا این لحظه
می‌گوینــد ... شنیدن ڪِی بود مانند دیدن این روزهـا شنیده هایمان ڪمی دیدنـی شده‌اند ... هنــوز حرامیـان ! پدران حسینی را شهید می‌کنند؛ دارند خرابه ها تڪرار می‌شوند رقیه ها دلتنـگ پدران می‌شوند ، از شام پــــدر می آورند و جـان رقیـه ها را می‌گیرند ...
چه گفتی ڪہ شدند بگو بـرادر منم جان دارم ... درحال نجوا کردن با به حق ما را هم بخر... 💔💔💔
هم‌اکنون حرم امام‌رضا(ع) نائب‌الزیاره اعضای محترم هستیم🌹
بابا شما چیزے نپرس از گوشوارہ من هم از انگشتر نمے گیرم سراغے شهادت حضرت رقیہ سلام اللہ دختر سہ سالہ امام حسین علیہ السلام تسلیت باد.
رقیــه جـان.... منم بخــر...😔💔
1_30361502.mp3
2.91M
🎼 (س) من را ببخش اگرکه لکنت زبان گرفتم😭 🎤🎤حاج محمود کریمی 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
حرم من حمید! دلنوشته همسر شهیدسیاهکالی امروز سوریه حرم بسم الله الرحمن الرحیم 🍁چه سری است بین پاییز،من،حمید و سوریه.... من دوباره در دمشقم،مطمئنم حمید اینجاست. هرسال چند روز مانده به اربعین غافلگیرم میکند... عادتم داده ... 3 سال پیش ایام اربعین را با شهادتش برایم متفاوت کرد و این چند سال با توفیق زیارت حرم عمه سادات سلام الله علیها🍃 اینکه هرسال سالروز آسمانی شدنش سوریه باشی و در مقتلش حاضر بشوی چه احساسی دارد!!! تمام لحظات جلویم زنده میشود به وضوح گذشته را میبینم انگار که ملائک خدا اینبار از خاک سرخ سوریه به آسمانش عروج میکنند. حکمت سرخی خاک این دیار چیست!!!خدا میداند... انگار دست خداوند را میبینی که تو را به معرکه آورده است.تا یادم نرود من چه اربعین ها داشته ام.و امسال هم اربعینم سوریه است.کتاب باشد را برایت آورده ام،بیا... بخوان، آشناست...قصه ماست. اینبار کتاب را برای بانوی کربلاهدیه آورده ام کسی که از رویش خجالت زده ام... اوهمیشه دلداری ام داده است،برایم روضه ی آب و رباب را خوانده است... من چه؟ دستانم خالی است... کتاب را آورده ام برای عمه سادات سلام الله علیها تا بخاطر تو کمتر خجالت زده باشم.🍃 اما کاش کنار این تل خاکی قطعه کاغذی یادداشت میکردی و آدرست را مینوشتی تا من اینبار به دنبالت بیاییم.... صدای نوای آهنگران به جانم تزریق میشود... هوا از عطر تو غوغا است،میدانم که اینجایی میدانم که اینجایی... عزیزم سایه ات پیداست میدانم که اینجایی میدانم که اینجایی 🍁🍁🍁🍁 حرم،من،حمید، حلب، انار،پاییز و سوریه @modafeaneharaam
📢مسابقه کتابخوانی «یادت باشد» ✅از زندگانی شهید«حمید سیاهکالی» ⬅️ بخشهای مسابقه: 1⃣ کتابخوانی 💥جایزه:هر ماه یک کربلا،یک مشهد 2⃣عکس یادگاری 💥جایزه:۳ کمک هزینه مشهد 3⃣دلنوشته 💥جایزه:۴ کمک هزینه مشهد 4⃣فایل صوتی 💥جایزه:۱ کمک هزینه کربلا،۲ کمک هزینه مشهد 🔵سایت تهیه کتاب: yadat-bashad.ir 🔵کانال مسابقه: @yadat_bashad
مدافعان حرم 🇮🇷
. تاریخ به ستونى تکیه داده و زینب(س) را دیده که دست به زانو گرفته و از میان اسرا بلند شده و «بسم الله» گفته. قرآن خوانده، آیه‌هایى که آشناى ذهن مردم بوده. تاریخ صداى زینب را شنیده که همه مسجد را انباشته: خداوند به راستى در قران گفت «سرانجام کسانى که دست به گناهان کبیره زدند و به آن‌جا رسیدند که آیات خدا را تکذیب کردند و آن ها را به سخره گرفتند.» بعد رو به یزید کرده و گفته: «فکر کردى چون راه زمین را بر ما تنگ‌کردى و راه چاره را بر ما بستى و کار را به این جا رساندى، ما را نزد خدا خوار و خود را عزیز کردى؟ به خیال باطلى بر تخت تکبر نشستى و مجلس شادى به پا کردى.» تاریخ چشم‌هاى بهت‌زده اهل مسجد را دیده که غرق در خطبه بودند و شنیده زینب(س) خطاب به یزید گفته آرام باشد و سخن خدا را از یاد نبرد که: «آن‌ها که کافر شدند تصور نکنند اگر به آن‌ها مهلت مى‌دهیم، به سودشان است، به آن‌ها مهلت مى‌دهیم تا بر گناهان خود بیافزایند و براى‌شان عذاب خوارکننده‌اى است.» تاریخ یزید را دیده که بى‌پاسخ چشم به اطراف گردانده. دست‌هایش را دیده و صورتش را که رنگ خون بوده. دست زینب(س) را دیده که بالا رفته و یاد روز فتح مکه را براى یزید تازه کرده. صدا را بلندتر از قبل شنیده: «به پدران کافر خود افتخار مى‌کنى و به صورت سید جوانان اهل بهشت چوب مى‌زنى، به زودى به سوى‌شان در آتش خواهى شتافت و آرزو خواهى کرد دست ناتوانى داشتى و زبان لالى که چنین نمى‌کردى و چنان نمى‌گفتى.» تاریخ بعد حرف‌هاى زینب(س) سکوت شنیده، آن قدر طولانى که انگار هیچ وقت تمام نشده . پ.ن: چله نشينى روايت ها، در فردانيوز پ.ن: روز پنجم صفر . @modafeaneharaam
وسایـــل به جامانـــده از شهیـــد مـــدافع‌حـــرم خلیـــل تختـــےنـــژاد 💔 یادش 🍃 @modafeaneharaam
خـــوده جـــدا ڪــرده علمـــداراے ایــن خط رو👌💔 شهیـــد خلیـــل تختـــےنـــژاد @modafeaneharaam
📷سه ساله‌ای که سردارها به پابوسی‌اش می‌روند تصویری از سرلشکر قاسم سلیمانی در حرم حضرت رقیه(س) 💔💔💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدافعان حرم 🇮🇷
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_چهل‌وششم #فاصله_تاشهادت سيد روح‌الله ميرصانع هادي سه بار براي مبارزه
داستان پسرک فلافل فروش🌹 بارها از دوستان شهدا شنيده بوديم كه قبل از آخرين سفر رفتار و كردار آنها تغيير ميكرد. شايد براي خود من باوركردني نبود! با خودم ميگفتم: شايد فكر و خيال بوده، شايد ميخواهند از شهدا موجودات ماورائي در ذهن ما ايجاد كنند. اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه هادي در نجف بود چه اتفاقاتي افتاد!،، بار آخري كه ميخواست براي مبارزه با داعش👹 اعزام شود همه چيز عوض شد! او وصيتنامه‌اش را تكميل كرد. به سراغ وسايل شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه دوست داشت به ديگران بخشيد!🌹🍃 چند تا چفيه‌ي زيبا و دوردوخته داشت كه به طلبه‌ها بخشيد. از همه‌ي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت حالليت طلبيد. دوستي داشت كه در كنار مسجد هندي مغازه داشت. هادي به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلانی و فلانی براي من حلالیت بگير! حتي گفت: برو و از آن روحاني كه با او به خاطر اهانت به رهبر انقلاب درگير شده بودم حالليت بطلب، نميخواهم كسي از دست من ناراحت باشد. شب آخر به سراغ پيرمرد نابينايي رفت كه مدتها با او دوست بود. پيرمرد را با خودش به مسجد آورد. با اين پيرمرد هم خداحافظي كرد و حالليت طلبيد.🍃 براي قبر هم كه قبال با يك شيخ نجفي صحبت كرده بود و يك قبر در ابتداي وادي‌السلام از او گرفته بود. برخي دوستان هادي را بارها در كنار مزار خودش ديده بودند كه مشغول عبادت و دعا بود!!...🌹🍃 هادي تكليف همه‌ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده‌ي سفر ً وقتي به جاي مهمي ميرفت، بهترين لباسهايش را ميپوشيد. شد. معمولا براي هم بهترين لباسها را پوشيد و حركت كرد..🕊 برادر حمزه عسگري از دوستان هادي و از طلاب ايراني نجف ميگفت: صورت هادي خيلي جوش ميزد. از دوران جواني دنبال دوا درمان بود. پيش يكي دو تا دكتر در ايران رفته بود و دارو استفاده كرد، اما تغييري در جوشهاي صورتش ايجاد نشد. شب آخر ديدم كه با آن پيرمرد نابينا خداحافظي ميكرد. پيرمرد با صفايي كه هر شب منتظر بود تا هادي به دنبال او بيايد و به مسجد بروند. آخر شب بود كه با هم صحبت كرديم. هادي حرف از رفتن و زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوشهاي صورتت كاري نكردي؟ هادي لبخند تلخي زد و گفت: يه انفجار احتياجه كه اين جوشهاي صورت ما رو نابود كنه!😔 دوباره حرف از را ادامه داد. من هم به شوخي گفتم: هادي تو شو، ما برات يه مراسم سنگين برگزار ميكنيم. بعد ادامه دادم: يه شعر زيبا هست كه مداحها ميخونن، ميخوام توي تشييع جنازه تو اين شعر رو بخونم. هادي منتظر شعر بود كه گفتم: جنازه‌ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب ... هادي خيلي خوشش آمد. عجيب بود كه چند روز بعد درست در زمان تشييع، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره مداح مراسم تشييع شروع به خواندن اين شعر زيبا كرد.🌺🍃 داستان شهید هادی ذولفقاری❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا