eitaa logo
معجزه های الهی | مطالب تکان دهنده قرآن قیامت و آخرت شب اول قبر عالم برزخ عجایب خلقت حکایت
9هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
5.9هزار ویدیو
19 فایل
🕊به نام الله 💚مبلغ سبک زندگےاسلامےباشیم💚 🌷زندگی بدون طعم گناه🌷 -------♥️------- . 💚 لطفا کپی باذکر صلوات🙏🌹 . ❌تبلیغات و تبادلاتی که درکانال قرار میگیرند نه تایید و نه رد میشوند . .
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️ 】 😈 پنج فریب شیطان: 1⃣ هنوز ، خوش بگذران📛 2⃣ زندگے ؛پس لذّت ببر⚠️ 3⃣ هنگام عصبانیت آرام نمان❌ 4⃣ همہ را مےکنند✖️ پس افراطے فکر نکن🚷 5⃣ تو خیلے 🚫 پس بہ گناهانت ادامہ بده🚸 💚 @Mojezeh_Elaahi
⛔️ 】 😈 پنج فریب شیطان: 1⃣ هنوز ، خوش بگذران📛 2⃣ زندگے ؛پس لذّت ببر⚠️ 3⃣ هنگام عصبانیت آرام نمان❌ 4⃣ همہ را مےکنند✖️ پس افراطے فکر نکن🚷 5⃣ تو خیلے 🚫 پس بہ گناهانت ادامہ بده🚸 💚 @Mojezeh_Elaahi
📚ای کاش مثل می کرد ! رسول خدا(ص)پيش از اسلام در طائف بر مردی شد و آن مرد از ایشان پذيرائى كرد و او را گرامى شمرد و چون خداوندش بمردم كرد بدان مرد گفتند آيا ميدانى اينكه خدا عز و جل بمردم فرستاده كيست‌؟ گفت:نه،گفتند او محمد بن عبد الله يتيم ابى طالب است و وى همان كسى است كه در روز چنان و چنين بطائف آمد و تو او را ارجمند داشتى و پذيرائى كردى. آن مرد نزد (ص) آمد و بر او سلام كرد و مسلمان شد و سپس گفت يا رسول الله مرا ميشناسى‌؟ رسول خدا(ص) پرسید تو كيستى‌؟ مرد طائفى گفت من صاحب همان منزلم كه شما در زمان جاهليت در طائف بدان نزول كردى در روز چنان و چنين و من از شما پذيرائى كردم و احترام نمودم. رسول خدا(ص) فرمود خوش آمدى حاجت خود را بخواه. آن مرد طائفى گفت من از شما دويست سر با هاى آن خواستارم . رسول خدا(ص) دستور داد تا آنچه را خواست بوى بدهند سپس به خود فرمود: چه می شود این مرد مثل از من خواهش می کرد . اصحاب در مورد عجوزه بنی اسرائیل سوال کردند که حضرت اینگونه شرح داد : حضرت (ع) را در میان رود نیل دفن کردند تا زمانی که حضرت (ع) می‎خواست با بنی اسرائیل از خارج شود. مدتی ماه (بر اثر ابرهای متراکم) بر بنی اسرائیل طلوع نکرد (برای حرکت از مصر به طرف شام احتیاج به نور ماه داشتند و گرنه راه را گم می‎کردند) خداوند به حضرت موسی (ع) کرد که تابوت یوسف را از قبر بیرون آورد و به ببرد و با انجام این دستور ماه ظاهر خواهد شد موسى (ع) از كسى كه محل يوسف را مى‌دانست سراغ گرفت ، به ايشان عرض شد:در اين جا پيرزنی است كه او مى‌داند،حضرت دنبالش فرستاد،پس پیر زنی زمين گير و را آوردند،حضرت به او فرمود:آيا محل قبر يوسف عليه السّلام را مى‌دانى‌؟ گفت:آرى. حضرت فرمود:مرا از آن خبر مى‌دهى‌؟ گفت:خير مگر چهار خصلت به من عطاء كنى،پاهايم را روان گردانى،چشمم را به من برگردانى، مرا را بازگردانى،مرا با خودت در قرار دهى (در برخی از روایات آمده در و نیز درخواست کرد: مرا به همسری قبول کنی). اين درخواست بر موسى گران آمد،حقّ‌ تعالى وحى نمود : اى موسى آنچه را كه خواسته به او عطا كن چه آن كه در قبال فعل او به وى خواهى داد،بارى آن پير زن موسى را بر قبر يوسف راهنمايى نمود پس از كنار نيل استخوانهايش را كه در صندوقى مرمر بود بيرون آوردند و وقتى آن را خارج كردند ماه طلوع نمود پس استخوانها را به شام حمل كردند . 📚منبع : الکافي , ج 8 , ص 155 - علل الشرائع صفحه ١٠٧ ❥↬ ═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
🔴 حلالیت از همه مردم! 😱 🔸از ابتدای و از زمانی که خودم را شناختم به حق الناس و بیت المال بسیار اهمیت میدادم. پدرم خیلی به من توصیه میکرد که مراقب باش مبادا خودت را گرفتار کنی از طرفی من پای منبرها و مسجد بزرگ شدم و مرتب این را می شنیدم. 🔸برای همین وقتی در مشغول به کار شدم، سعی می‌کردم در ساعاتی که در محل کار حضور دارم به کار شخصی نشوم، اگر در طی روز کار شخصی داشتم و یا تماس تلفنی شخصی داشتم به همان میزان و کمی بیشتر اضافه کاری بدون انجام میدادم که مشکلی ایجاد نشود. 🔸با خودم میگفتم حقوق کمتر ببرم و باشد خیلی بهتر است. از طرفی در محل کار نیز تلاش میکردم که کارهای مراجعین را به دقت و با رضایت انجام دهم. آنجا این موارد را در عملم می‌دیدم. جوان پشت میز به من گفت: خدا را شکر کن که بیت المال برگردن نداری و گرنه باید رضایت تمام مردم ایران را کسب می کردی!!! 📚 کتاب سه دقیقه در قیامت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi
💎 صدقه‌ای که مرا از مرگ حتمی با نیش عقرب سیاه نجات داد!! 🔸روزی در دوران به اردوی آموزشی رفتیم. کلاسهای روزانه تمام شد و برنامه اردو به شب رسید نمی‌دانید که چقدر بچه های هم دوره را اذیت کردم. بیشتر نیروها بودند و داخل چادرها خوابیده بودند من و یکی از رفقا می رفتیم و با اذیت کردن آنها را از خواب بیدار میکردیم برای همین یک چادر کوچک به من و رفیقم دادند و ما را از بقیه جدا کردند. شب دوم بود که باز هم بقیه را اذیت کردیم و سریع برگشتیم چادر خودمان که بخوابیم. 🔸البته بگذریم از اینکه هرچه ثواب و اعمال خیر داشتم به خاطر این کارها از دست دادم. وقتی در اواخر شب به خودمان برگشتیم دیدم یک نفر سر جای من خوابیده. من یک بالش مخصوص برای خودم آورده بودم و با دو عدد پتو برای خودم یک قشنگ درست کرده بودم. چادر ما چراغ نداشت و متوجه نشدم چه کسی جای من خوابیده فکر کردم یکی از‌ بچه ها میخواهد من را اذیت کند لذا همینطور که پایم بود جلو آمدم و یک لگد به شخص خواب زدم. 🔸یکباره دیدم حاج آقا... که امام جماعت اردوگاه بود از جا پرید و قلبش را گرفته و داد میزد کی بود؟ چی شد؟ کردم سریع از چادر آمدم بیرون بعدها فهمیدم که حاج آقا جای خواب نداشته و بچه ها برای اینکه من رو اذیت کنن به حاج آقا گفتن که این جای و آماده برای شماست اما لگد خیلی بدی زده بودم. بنده خدا یک دستش به قلبش بود و یک دستش به پشتش. حاج آقا آمد از چادر بیرون و گفت الهی پات بشکنه مگه من چیکار کردم که اینجوری زدی؟ اومدم جلو و گفتم حاج آقا غلط کردم ببخشید من با کسی دیگه شما رو اشتباه گرفتم. اصلا حواسم نبود که پوتین پام کردم و ممکنه شدید باشه! 🔸خلاصه اون شب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد به حاج آقا گفتم شرمنده شما برید بخوابید من میرم تو میخوابم فقط با اجازه بالش خودم رو بر می‌دارم. چراغ برداشتم و رفتم توی چادر همین که بالش رو برداشتم دیدم یک به بزرگی کف دست! زیر بالش من قرار داره. حاج آقا هم اومد داخل و هر طوری بود عقرب رو کشتیم. حاجی نگاهی به من کرد و گفت: جون من رو دادی، اما بد لگدی زدی هنوز درد دارم. من هم رفتم توی ماشین خوابیدم. 🔸اردو که تمام شد و برگشتیم، روز بعد من در حین تمرین در ورزشهای رزمی پایم شکست. اما نکته جالب توجه این بود که ماجرای آن روز در نامه عمل من کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. پشت میز به من گفت آن عقرب مأمور بود که تو را بکشد. اما صدقه ای که آن روز دادی مرگ تو را به عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط به آن صدقه را دیدم عصر همان روز خانم من زنگ زد و گفت فلانی که ماست خیلی مشکل مالی داره، هیچی برا خوردن ندارن اجازه میدی از پول‌ هایی که کنار گذاشتی مبلغی بهشون بدم. گفتم آخه این پولها رو گذاشتم برا خرید اما عیب نداره هر چقدر میخوای بهشون بده. جوان گفت: صدقه مرگ تو را عقب انداخت. اما آن روحانی که لگد خورد؛ ایشان در آن روز کاری کرده بود که باید این ضربه را میخورد، ولی به ایشان پای تو هم شکست! 📕 کتاب سه دقیقه در قیامت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ اخلاقی و آموزنده و های ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ @hekayate_qurani 💚 @Mojezeh_Elaahi