اینقدر هفتهم پر از کلاسه که عمرا نمیتونم هفته انیمیشن دانشگاه هنر رو شرکت کنم. اُف بر دانشگاه.
اینقدر کارِ مونده داشتم این آخر هفته که به زندگی کردن و نفس کشیدن و تجدید قوا برای شروع یک هفته جدید نرسیدم. باورم نمیشه اینقدر زود شنبه میشه، اینقدر زود مهر تموم شد و اینقدر زود سه روز از آبان گذشت. باید چیکار کنم؟ دنبالِ عقربهها بدوعم؟ خداجون تو رو خدا دورِ دنیارو بیار روی یکونیم حداقل..
اینارو ولش کن من چرا اینقدر کار دارم وا؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
تمرینهایِ این کلاس رو، کلا این کلاس رو برعکس کلاس بعدش دوست دارم.
یاسهاسبزخواهندشد ؛
مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مُردم..
دلم میخواد اینو بذارم رویِ چشمهام.
دلم میخواد جملههاش رو بنویسم رو پیشونیم.
دلم میخواد داد بزنمشون ک راه برم در سطح شهر.
چرا اینقدر خوبه؟
یاسهاسبزخواهندشد ؛
دلم میخواد اینو بذارم رویِ چشمهام. دلم میخواد جملههاش رو بنویسم رو پیشونیم. دلم میخواد داد بزنمشون
رفتم نشستم جلو مامان، گوشیشو خاموش کردم گذاشتم رو میز و گفتم: شاعر میگه که.. و ادامه. هیچی دیگه. اگر یهویی منو دیدین جلوتونو گرفتم گفتم شاعر میگه که فلان، بدونید قراره این آهنگ رو بشنوید.
هدایت شده از سبزمبهم '
تمام هستی با غم و دنیا با درد، پیچیده شده تا ما به آن نپیوندیم و با آن قاطی نشویم. زیر پای ما را داغ کردند تا در این دنیا نمانیم و حرکت کنیم.سِرّ اینکه دنیا با غم، قاطی شده و به بلا پیچیده شده، همین است که انسان به آن نپیچد و اینجا نماند.دنیا را با غم قاطی کردند تا ما بفهمیم نقشمان در این هستی، حرکت است نه رفاه!جهت حرکت، اگر پایینتر از انسان باشد، تنزل اوست. ثروت و قدرت، مُردههایی پایینتر از انسان هستند.