eitaa logo
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
2.5هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
618 ویدیو
1 فایل
هوالمعشوق؛ • و ما به زودی سبز خواهیم شد عزیزم، زیر سایه یک چنار. آن زمان که گنجشک‌ها رسیده باشند به مقصد و نامه‌هایِ من به دست‌ِ تو. وقتی بخوانیشان، آنگاه سبزخواهیم شد. • ده روز مانده به پایانِ تابستانِ چهارصد
مشاهده در ایتا
دانلود
اینقدر کارِ مونده داشتم این آخر هفته که به زندگی کردن و نفس کشیدن و تجدید قوا برای شروع یک هفته جدید نرسیدم. باورم نمیشه اینقدر زود شنبه میشه، اینقدر زود مهر تموم شد و اینقدر زود سه روز از آبان گذشت. باید چیکار کنم؟ دنبالِ عقربه‌ها بدوعم؟ خداجون تو رو خدا دورِ دنیارو بیار روی یک‌ونیم حداقل.. اینارو ولش کن من چرا اینقدر کار دارم وا؟
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
تمرین‌هایِ این کلاس رو، کلا این کلاس رو برعکس کلاس بعدش دوست دارم.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
مبتلا بشم مردم، مبتلا نشم مُردم..
دلم میخواد اینو بذارم رویِ چشم‌هام. دلم میخواد جمله‌هاش رو بنویسم رو پیشونیم. دلم میخواد داد بزنمشون ک راه برم در سطح شهر. چرا اینقدر خوبه؟
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
دلم میخواد اینو بذارم رویِ چشم‌هام. دلم میخواد جمله‌هاش رو بنویسم رو پیشونیم. دلم میخواد داد بزنمشون
رفتم نشستم جلو مامان، گوشیشو خاموش کردم گذاشتم رو میز و گفتم: شاعر میگه که.. و ادامه. هیچی دیگه. اگر یهویی منو دیدین جلوتونو گرفتم گفتم شاعر میگه که فلان، بدونید قراره این آهنگ رو بشنوید.
هدایت شده از سبزمبهم '
تمام هستی با غم و دنیا با درد، پیچیده شده تا ما به آن نپیوندیم و با آن قاطی نشویم. زیر پای ما را داغ کردند تا در این دنیا نمانیم و حرکت کنیم.سِرّ اینکه ‌دنیا با غم، قاطی شده و به بلا پیچیده‌ شده، همین است که انسان به آن نپیچد و اینجا نماند.دنیا را با غم قاطی کردند تا ما بفهمیم نقشمان در این هستی، حرکت است نه رفاه!جهت حرکت، اگر پایین‌تر از انسان باشد، تنزل اوست. ثروت و قدرت، مُرده‌هایی پایین‌تر از انسان هستند.
یاس‌ها‌سبز‌خواهند‌شد ؛
نمیدونم چی شد! واقعا نمیدونم چی شد که اینطوری شد، یعنی در واقع داستان رو با جزئیاتی که اتفاق افتاد یادم نیست. انگار فقط برام این دو سه هفته واضح و پیداست. ولی یادم میاد یه شب‌هایی توی محرم بود که فکر می‌کردم چی می‌شد اگر یه فضایی از دانشگاه اختصاص پیدا می‌کرد به کار هنری و بچه ها جمع میشدن، نقاشی میکردن، عکاسی میکردن، نمایشنامه میخوندن و.. اون شب‌ها من جز اتاقِ معاونت دانشجویی جایی رو نمی‌شناختم برای اینکه این ایده رو مطرح کنم و اون ایده بعد از اون شبی که تو ذهنم بالا پایین میپرید، و ساعت سه و چهل و پنج دقیقه بود، و صدایِ اذون میومد، هر روز کمرنگ و کمرنگ‌تر می‌شد. کمرنگ از این نظر که اصلا این ایده، قابل اجراست؟ جاش اینجاست؟ یا کسی اهمیت‌هم میده؟ و ما گاهی بین صحبتامون از هم می‌پرسیدیم پس کِی باید این ایده هارو عملی کنیم؟ هر بار می‌گفتیم بذار یکم دیگه کامل ترشون کنیم هنوز زمانش نیست... و من یادم نیست چی شد که ما این ایده رو با ایکنتوبر ترکیب کردیم، با تشکُل مطرح کردیم و این چیزی که می‌بینید اتفاق افتاد. دیدیم آدم‌هایی که اهمیت میدن وجود دارن، و فهمیدیم که دقیقا جاش همینجا بود، بین آدم‌هایی که اوناهم  اشتیاق دارن و بعد از اجرا کردن یه ایده، ایده‌های بهتر تو ذهنشون بالا پایین میپره. بهرحال، هر چیزی که شد، خداروشکر، چون این قدم اول از تصورِ ما  آغاز خیلی بهتری از آب در اومد. آدم‌هایِ پایِ کار و مهربانِ زیادی این میان کمک کردن و زحمت کشیدن و اذیت شدن حتی. خدا هم دفعات زیادی دست مارو گرفت و بهمون کیف داد‌. این دوتا دوشنبه، خیلی سخت گذشت اما خیلی زود هم. می‌ارزید، به همه چیزش می‌ارزید. دوشنبه شب، وقتی می‌خواستیم برگردیم، بخاطر خستگی با خودم گفتم، دیگه هرگز از این کار‌ها نمی‌کنم. ولی فرداش ورودی‌هایِ جدید رو تو دانشگاه دیدم، ایده‌های جدیدم رو نوشتم، به اتفاقاتِ بزرگتر فکر کردم و فهمیدم که لهیدگیِ مفیدی که ثمر داره، شوق برای لهیدگی‌هایِ بیشتر با خودش میاره و فکر کنم بدبخت شدیم چون دیگه دلم نمیخواد فکر کنم کجا جایِ مناسب برای ابرازِ اشتیاقِ ماست و چه آدم‌هایی قراره اهمیت بدن. فقط دلم میخواد شروع کنیم که از درون نمیریم و نذاریم آدم‌هایِ دیگه هم بمیرن. در آخر بازهم شکرت خدایِ پُر زور ما.