« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
الـثِّقَـةُبـاللّهِأقویأمَـلٍ . . + اعتمـٰآدبہ #خدا ، "محکمتـريناميداست^^🌱!" - مولاعلۍ'؏' -
در روزگاري هستیم ك نه از آنچه ؛
میدانیم بھره میبریم . .
و نه از آنچه نمیدانیم میپرسیم !
- مولاعلۍ'؏' -❤️🩹
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
●🌿♥️●
چـونحجاب داری...
هـروقـتدلـتگرفـتباطعنـه هـا...
قـرآنروبـازکن...
وسـورهمطـففیـنرونـگاهکن...
آنـانکهآنروزبـهتـومی خندنـدفردا
گـریانـندوتـوخنـدان:)🫀🙂"
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
تنها چیزی که میتونه حال الانمو خوب کنه:))))))))))))))))
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
خوش دارم گمنام و تنها باشم تا در
غوغایِ کشمکشهای پوچ ، مدفون
نشوم . .
- شهيدچمران🪴❤️🩹"
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت60
#سارینا
با دیدن فیلم چشمام چهارتا شد.
یه چیز های جدید و عجیب غریب می دیدم.
فیلم مآل زمان جنگ عراق و ایران بود.
چیزی راجب ش نمی دونستم.
ترسیده گفتم:
- این دونه های بزرگ چیه رو بدن شون؟
سامیار گفت:
- شیمایی زدن .
متعجب گفتم:
- خوب ما هم اونا رو می زدیم!
سامیار گفت:
- اولا ما نداشتیم
دوما استفاده ازش حرامه برای ما
سوما ما انقدر نامرد ایم سر مردم بی گناه یه کشور بمب شیمیایی بزنیم؟
نمی دونستم چی بگم حرف حق جواب نداشت.
لب زدم:
- حالا این شیمیایی چی هست؟
سامیار گفت:
- بمب اتم می شه گفت اگر هر کشور30 درصد ازانرژی هسته ای رو کشف کنه و حالا انجام بده بسازن دیگه کسی به خاطر سرطان نمی میره کلی دارو میشه ساخت ولی دوره روحانی چون جاسوس بود و نفوذی ما 7 درصد شو ساختیم گل زد روش! توی جنگ کره بود با امریکا امریکا داشت شکست می خورد که بمب اتم و ساخت و گفت چه موقعه بهتر از حالا؟ که جنگ و امتحان ش کنم زد و خیلی کشته و نابودی داد یعنی به 100 درصد انرژی هسته ای رسیده بود برای ما تا حدی ش خوبه و 100 درصد ش که بمب اتم می شه حرام شده بنا به قران کریم به نام ایه ی لاضرر اسلام با اسیب دیدن و اسیب رسوندن مخالفه! ما نباید به کسی اسیب بزنیم فقط در برابر کفار از خودمون باید دفاع بکنیم و حق مظلوم ها رو از ظالمین باید بگیریم! نه مظلوم های ایران بلکه تمام کشور های مسلمان یا بی گنآه.
سری تکون داد و گفتم:
- ما چند تا شهید دادیم؟ 1000 تا؟
یا چشای از حدقه زده بیرون نگاهم کرد و گفت:
- چی! مسخره می کنی؟
متعجب گفتم:
- نه خوب من از کجا بدونم.
لب زد
- پس بزار دقیق برات بگم چقدر شهید با چه درجه هایی از دست دادیم
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۱۳۲۵۵ ﻧﻔــﺮ شهید ﮐﻪ ﺷــﺎﻣﻞ؛
۱۵۵۰۸۱ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ،
۱۶۱۵۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭ ﺣﻤﻼﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﻫﺎ،
۱۱۸۱۴ ﻧﻔﺮ ﺩﺭﺣﻮﺍﺩﺙ ﻣﺘﻔﺮﻗﻪ
ﻭ ﺳﺎﯾﺮ ﻣﻮﺍﺭﺩ ۹۸۸۹ ﻧﻔﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﺎﺭ ﺗﻌﺪﺍﺩ ۱۵۵۲۵۹ ﻧﻔﺮ ﻣﺠﺮﺩ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۵۵۹۹۶ ﻧﻔﺮ ﻣﺘﺄﻫﻞ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۷۰۵۴ ﻧﻔﺮ ۱۴ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﮐﻤﺘﺮ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۶۵۵۷۵ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۱۵ ﺗﺎ ۱۹ ﺳﺎﻟﻪ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۸۷۱۰۶ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۰ ﺗﺎ ۲۳ ﺳﺎﻟﻪ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۲۲۷۰۳ ﻧﻔﺮ ﺑﯿﻦ ۲۴ ﺗﺎ ۲۹ ﺳﺎﻟﻪ،
ﺗﻌﺪﺍﺩ ۳۰۸۱۷ ﻧﻔﺮ ۳۰ ﺳﺎﻟﻪ ﻭ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺑﻮﺩﻩ
ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﯽ:
ﮐــﺎﺩﺭ: ۲۳۱۹۹ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۱۶۷۳۸ ﻧﻔﺮ
ﺍﺭﺗﺶ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ:
ﮐــﺎﺩﺭ: ۹۰۸۹ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۳۶۹۶۵ ﻧﻔﺮ
ﻧﯿﺮﻭﯼ ﺍﻧﺘﻈﺎﻣﯽ ﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ:
ﮐــﺎﺩﺭ: ۲۹۲۶ ﻧﻔﺮ
ﺳﺮﺑﺎﺯ: ۵۶۷۲ ﻧﻔﺮ
ﺷﻐﻞ ﺁﺯﺍﺩ: ۳۱۶۷۴ ﻧﻔﺮ
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ: ۳۲۲۷۵ ﻧﻔﺮ
ﺩﺍﻧﺸﺠﻮ: ۲۶۰۸ ﻧﻔﺮ
ﺭﻭﺣﺎﻧﯽ: ۲۷۴۲ ﻧﻔﺮ
ﺑﯿﮑﺎﺭ: ۶۱۲۸ ﻧﻔﺮ
ﺩﻭﻟﺘﯽ : ۲۶۲۹۳ ﻧﻔﺮ
ﺑﺴﯿﺞ ﻭﯾﮋﻩ: ۲۳۲۹ ﻧﻔﺮ
ﺧﺎﻧﻪ ﺩﺍﺭ : ۳۱۳۶ ﻧﻔﺮ
ﮐﻮﺩﮎ : ۲۹۰۶ ﻧﻔﺮ
ﻏﯿﺮ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ: ۴۵۶۴ ﻧﻔﺮ
ﺟﻤـــﻊ ﮐــﻞ : ۲۱۳۲۵۵ ﻧــﻔﺮ …
بهت زده به سامیار چشم دوختم و خنده عصبی کردم و گفتم:
- شوخی می کنی دیگه؟
با اخم نگاهم کرد که گفتم:
- خدایا این همه شهید اخه؟
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت61
#سارینا
یکم فکر کردم و گفتم:
- سامیار.
زیر لب گفت:
- هووم.
سوالی بهش نگاه کردم و گفتم:
- چرا این همه ادم رفتن جنگیدن؟
سامیار گفت:
- واسه مملکت شون برای ارمان هاشون برای دین و مذهب شون برای خدا برای ریشه کن کردن ظلم برای دفاع از مردم و ناموس شون .
راست می گفت.
سری تکون دادم و گفتم:
- چرا عراق به ایران حمله کرد؟
به مبل تکیه داد و گفت:
- کشور ایران از نظر موقعیت جغرافیای خیلی جای مهم و استراتیژیکی قرار داره یعنی خیلی خوب و همه! منابع نفت ش هم که زیاده و الان کل کشور ها نیاز به نفت دارن و چشم شون به نفت هست شاه رو مردم فراری داده بودن و امام اومده بود کشور بعد از کلی سختی اونم توی دوران قاجار با اون شاه های هول هوس باز احمق که کل کشور رو به تاراج دادن و سر علما و مردم بیگناه رو یکی یکی به باد دادن رضا شاه شد حاکم کشور رضا شاه قبل به حکومت رسیدن برای عذاداری ها و محرم ها صف اول بود گل به سر و صورت ش می زد و خلاصه سعی می کرد به علما نزدیک بشه تا مردم فکر کنن لیاقت داره و شاه بشه! کسی چه می دونست همه اینا حیله اونه تا به قدرت برسه! وقتی به قدرت رسید اون روی کثیف شو نشون داد دستور داد چادر از سر زن ها بکشن! خودش و پسرش محمد رضا شاه دست نشانده بودن مجبور بودن هر چی انگلیس و روس و فرانسه می گن بگن چشم! و کشور رو به تاراج بردن ساواک هم که به وجود اومد مردم مذهبی رو به شدت شکنجه می کرد انقدر که زیر شکنجه ها جون می دادن کتاب مذهبی نامه و حرف های امام همه اینا ممنوع بود و از هر کی می گرفتن خیلی شکنجه اش می دادن و حکم اونایی که حرف های امام و کتاب های مذهبی رو پخش می کردن بین مردم اعدام و کشتن زیر شکنجه ها بود تا بلاخره مردم پیروز شدن و شاه فرار کرد و امام اومد کشور نوپا بود بهم ریخته تازه داشت درست می شد امام همون اول دستور تشکیل سپاه و بسیج و داد و عراق فکر کرد که ایران الان ضعیفه! از اون ور گروهک های تروریستی مثل کومله توی کردستان به وجود اومدن با کلی حزب و جنگ داخلی راه افتاده بود و گفت می رم سه روزه ایران و می گیرم کل منابع و نفت ش می شه مال خودم! و حمله می کنه 32 کشور پشت عراق بودن و نظامی و همه جور تامین ش می کردن اما مردم ما اون موقعه که فقط صلاح ژ3 بود با ارپیچی و نارجنک خیلی ها هم کار باهاشو بلد نبودن چون شآ ایرانی ها رو توی کار هاش راه نمی داد که مردم دست نگرفته بودن اما با همون دست خالی 8 سال مقاومت کردن پیر جوون بچه عروس داماد مادر پدر برادر خواهر همه و همه رو فدا کردن تا کشور به دست نامرد ها نیفته نتونن به خواهر و مادر مون زور بگن و بلاخره پیروز شدیم و دست از ما دراز تر عراقی ها برگشتن کشورشون اما توی جنگ خیلی از عراقی ها تهدید شده بودن مجبور بودن بیان جنگ می گفتن ما رو مجبود کردن اگه نمی یومدیم خانواده هامونو اسیر می کردن می کشتن! عراقی هد دودسته بودن یکی عراقی ها که مردم کشور بودن به زور اومدن و اصلا خبر نداشتن برای چی دارن جنگ می کنن با کی دارن جنگ می کنن یه دسته بعثی ها که طرفدار صدام بودن و مثل خودش بویی از انسانیت نبرده بودن حتا داشتم عراقی هایی که تسلیم شدن و اومدن با ما بر علیه بعثی ها جنگیدن و شهید شدن
« نــٰادِم | ɴᴀᴅᴇᴍ »
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت62
#سامیار
دآشتم برای سارینا حرف می زدم که دیدم خواب ش برده!
پس واسه کی داشتم حرف می زدم؟
ما رو باش رو دیوار کی داریم یادگاری می نویسیم!
#دوهفته بعد
#سارینا
حالم خیلی بهتر شده بود و تقریبا خوب شده بودم.
توی این دوهفته سامیار هر روز خدا بهم سر می زد امکان نداشت سر نزنه!
هر روز هر روز اگر خونه خودمون بودم می یومد اونجا اگر خونه اقا بزرگ می رفتمم می یومد اینجا امروز هم اقا بزرگ همه رو دعوت کرده بود و سامیار نبود ولی حتم داشتم الاناست بیاد.
تو همین فکر کردم که در باز شد و سامبار بلند سلام کرد .
بیا نگفتم اومد.
به همه سلام کرد و تنها جای خالی پیش من بود که روی مبل سه نفره دراز کشیده بودم و سامیار اومد و پایین پاهام نشست و نگاهی بهم انداخت و گفت:
- چه خبر؟
همیشه همینو می گفت اخه من چه خبری می تونم داشته باشم؟
هیچی گفتم و سر تکون داد و بابا رو به امیر گفت:
- می گم امیر عمو سرویس خوب سراغ نداری برای سارینا؟
امیر تا خواست چیزی بگه سامیار گفت:
- من افتادم پاسگآه همون منطقه شما سارینا و مدرسه اش سر راه ام ن خودم می برمش و میارمش.
مامان گفت:
- سامیار جان نه باز به خاطر تو کسی با سارینا لج بیفته من دیگه تن م کشش نداره!
سامیار گفت:
- نه اتفاقی نمی یوفته زن عمو.