eitaa logo
نماز اول وقت
80 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
6.1هزار ویدیو
317 فایل
﷽♥️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ‍‍‍الفرج❁ امام صادق(ع): اولین چیزى که از هر انسانى سؤال مى شود نماز است، در صورتى که نماز او پذیرفته بود بقیه اعمال او نیز امکان دارد پذیرفته شود. ولى اگر نماز.... https://harfeto.timefriend.net/16861702623760
مشاهده در ایتا
دانلود
543.5K
⁉️اگر نماز تشکر از خداست ... پس چرا اینقدر قانون داره ... مگه در هر حالی نمیشه از خدا تشکر کرد؟ ⁉️گی گفته نماز تشکر از خداست؟ 🌱از موضوعات دوره 👈جامع تربیت عبادی👉 روی لینک زیر ضربه بزنید👇 https://asrevasl.ir/landing/education 💠۱۰۰ 〰〰〰〰〰〰 🙏 کانال را به دوستانتان معرفی کنید 👇 🔘http://eitaa.com/joinchat/4225105935C6d58cba546
حلول ماه رجب گرامی باد
16 ؛ حقوق هفتاد برابر بِسمِ اللّه الرَّحمنِ الرَّحیم یک سؤال از‌ شما‌‌ می‌پرسم؟ اگر آموزش و پرورش اعلام کند هر معلّمی عطر زده وارد کلاس شود حقوقش هفتاد برابر می‌شود آیا آن معلم عطر می‌زند؟ آیا می‌شود روزی فراموش کند عطر بزند؟ فکر می‌کنید چند درصد از معلمان عطر می‌زنند؟ به نظر بنده صد در صد ! چون به دو چیز را اطمینان دارد. یک. هفتاد برابر بودن حقوق را درک می‌کند که چقدر زیاد می‌شود ! دو. به گفته آموزش و پرورش اعتماد دارد. جایی این سخنرانی را انجام دادم یکی از معلمان گفت اگر هر روز با عطر وضو بگیریم و وارد کلاس بشویم‌‌ باز سود می‌کنیم ! ! امام صادق علیه السلام فرمودند: خداوند قول داد « صَلَاةُ مُتَطَیبٍ » یک نماز با عطر را خداوند هفتاد برابر یک نمازی که قبلش عطر نزده باشی پاداش بیشتری به شما‌‌ می‌دهد ! [1] چرا بعضی از ما کوتاهی می‌کنیم؟ ! آیا تفاوت هفتاد برابری را درک نمی‌کنیم؟ ! یا به وعده خداوند اطمینان نداریم؟ ! در حالی که خداوند خلاف وعده‌اش عمل نمی‌کند. « إِنَّ اللَّهَ لا یخْلِفُ الْمیعاد »[2] اسلام با احکامِ نماز دوست داشته ما خوشبو باشیم و حداقل روزانه پنج بار عطر بزنیم. امام خمینی رضوان الله علیه قبل از نماز صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا عطر می‌زد. حتی موقعی که در نجف بودند ۱۵ تا ۲0 تا پله باید می‌رفتند بالای پشت بام آنجا نمازشان را می‌خواندند همراه با خودشان شیشه عطرشان را می‌بردند تا قبل از نماز عطر زده باشند. [3] حضرت زهرای مرضیه علیها السلام در ساعات آخر عمر شریفشان بسیار بدنشان رنجور و ضعیف شده بود و بسیار درد می‌کشیدند و نمی‌توانستند به راحتی حرکت کنند، به اسماء فرمودند: « هَاتِی طِیبِی الَّذِی أَتَطَیبُ بِهِ » آن عطری را که قبل از نماز با آن خودم را خوشبو می‌کنم بیاور‌‌ می‌خواهم عطر بزنم و برای نماز خودم را آماده کنم. [4] حالا‌‌ می‌خواهم سه نکته ‌خدمت‌تان عرض کنم: یک. سعی کنیم عطری که استفاده می‌کنیم ملایم باشد و تند نباشد. چون بعضی‌ها نسبت به این عطرها حساسیت دارند و اذیت می‌شوند. مواظب باشیم مؤمنین را اذیت نکنیم ! دو. خانم‌ها در خانه عطر استفاده کنند و بیرون از خانه جایی که نامحرم با آنها در ارتباط است بویِ خوش به مشام آنها می‌رسد، فرمودند این کار را نکنند. [5] سه. امام صادق علیه السلام به محلِ سجده خود عطر می‌زدند. [6] یعنی اسلام دوست دارد بوی خوش کنار نماز باشد. یعنی یک حسّ خوشایندی ما از نماز خود داشته باشیم ! وقتی به سجده می‌رویم دوست داشته باشیم سجده‌های ما طولانی‌تر باشد. حالا در نمازخانه‌ مدارس چه اتفاقی می‌افتد؟ وقتی سر را به سجده می‌گذاریم بوی بدِ جوراب دانش آموزان را اذیت می‌کند ! پیشنهاد ما این است که به دانش آموزان بگوییم قبل از ورود به نمازخانه پایشان را بشویند و جوراب‌شان را داخل جیب بگذارند. اگر بتوانیم عطر یا حداقل گلابی به سر و صورت آنها بپاشیم، آن حسّ خوشایند نماز را توانستیم در آنها ایجاد کنیم. بیاییم پاداش هفتاد برابری استفاده از عطر در نماز را دست کم نگیریم ! [1] قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ : صَلَاةُ مُتَطَیبٍ أَفْضَلُ مِنْ سَبْعِینَ صَلَاةً بِغَیرِ طِیبٍ. (الکافی، ج‏6، 511) [2] سوره آل عمران، آیه 9. [3] سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی، ج3، ص 29 و 30. [4] (بحار الأنوار، ج‏43، ص 185) [5] (وسائل الشیعة، ج ‏20، ص 161) [6] (طبرسی، مكارم الأخلاق، ص : 42)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌او بازگو ای عقلِ دوراندیشِ تنهایی طلب من یکی مانندِ او را از کجا پیدا کنم؟ "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" ┄┅═══••✾••═══┅┄ "نماز اول وقت"| عضو شوید👇 @Namazeavalevaght
✨﷽ 〰〰〰〰〰 حلقه نامزدی حلقه‌ی نامزدی را که از توی جعبه‌ی چوبی بر می دارم یاد لحظه‌ای می افتم که انگشتر را توی انگشتم می‌کرد. صدای کف زدن مهمان ها را یادم هست ولی صدای کل کشیدن هم توی خاطره ام پخش می شود. نمی دانم واقعا کل کشیدند یا نه. آن لحظه ها آن قدر استرس داشتم که جزئیات زیادی یادم نمانده. نوزده ساله بودم. مرد بیست و یک‌ساله‌ای که تازه شش روز بود دیده بودمش حالا محرمم شده بود و رفته بودم توی یک دنیای عجیب و جدید. آن لحظه از حلقه خوشم نیامد. با تصوراتم فرق داشت و زیاد هم شکل حلقه نبود. یک انگشتر بود با طرحی شبیه بته جقه. نمی دانم به اینها طلای هندی می گفتند یا نه ولی طرحی بود که آن سال ها مد شده بود. گشاد هم بود و حرصم را درآورد. بعدها دوستش داشتم. نشان نامزدی بود. تصاویر توی ذهنم پشت سر هم می آیند. انگشتر را می‌گذارم کنار بقیه‌ی طلاها. چشمم به پلاک طلای گردنبند می افتد. برای هدیه ی تولد یکی از دخترهایمان بود. شبیه به نوت موسیقی است با یکی دو تا گل ریز روی آن. زنجیر گردنبند ولی آن زنجیری هست که سر عقد، یکی از اقوام انداخت گردنم. خاطره ها شیطان شده اند چسبیده اند به دل و دستم. یکی دستم را می‌کشد: این نه! یادت رفته مامانت چه ذوقی داشت وقتی این را برایت خرید؟ -آن یکی نه! فراموش کردی یادگار مادربزرگ است؟ طلای قدیمی است، سنگین است. یک شیطان، شاید هم نفسم، چرتکه را آورده دارد به نرخ روز قیمت طلاها را حساب می کند. راستش از روز اول هم، همین جمله‌ها توی سرم می‌چرخیدند و توجیهم می‌کردند که: نه! صبر کن! درگیر موج احساسات شدی، دو روز دیگر پشیمان می شوی! نه! صبر کن. یک کلیپ توی اینترنت و تلویزیون دیدی جوگیر شدی! تو، همان زمان که آقا گفتند « بر همه فرض است به محور مقاومت کمک کنند»، پول دادی دیگر. همین حرفها، هی جلوی من را گرفتند. تا اینکه دخترم سراغ جعبه طلاها را گرفت. بعد هم النگوی بچگی هایش را برداشت گفت: «این را بدهیم برای غزه و لبنان.» انگار آب سرد ریخت باشند رویم، بی حس شدم. فهمیدم چقدر عقب هستم. کم کم چیزی شبیه شرم و حسرت و غرور در دلم جوشید. بعد خودم را دلداری دادم فکرکردم بچه است، احساساتی شده، دو روز دیگر پشیمان می شود. جعبه‌ی النگو را تا یکی دو هفته همینطور گذاشتم روی دراور. ولی نظرش عوض نشد. این کار او من را هم آورد توی مسیر. بالاخره وسوسه‌ها را انداختم دور. نشستم پای جعبه‌ی طلاهای خودم. حالا بعد از این همه سال زندگی، چند تکه از آن کم شده و رفته یک جایی، زخم یا چاله ای را پر کرده یا نذر و صدقه‌ای شده. دو سه تا هم بعدتر به آن‌ها اضافه شده است. همه را نگاه می کنم. ازشان عکس می گیرم که اگر دلم تنگ شد دوباره ببینمشان. دروغ چرا؟ دل کندن سخت است. دل کندن از خاطره ها خیلی سخت تر. آخرش هم یکی از همین خاطره ها دستم را می چسبد و دستبندم را برمی گرداند توی کمد. نمی‌دانم، شاید من هنوز آنقدر وسیع نیستم که بتوانم از همه چیزم بگذرم. شاید که نه! حتما همین است. هنوز به آن لحظه ی بأبى أنت و أمى و ولدى و نفسى و مالى نرسیده ام. بعضی آدم ها یک باره بزرگ می شوند، رشد می‌کنند. و بعضی ها مثل من یک قدم پیش می‌روند و دو قدم عقب می‌آیند. یک بار دیگر نگاهشان می‌کنم. تصویرها، صداها حتی عطر خاطره هایی که پشت هر کدام از طلاهاست هجوم می‌آورد. نفس عمیقی می کشم. یاد غسان می‌افتم در غزه. زمانی که مادرش تصویر لبخندش را فرستاده بود که کمک های ایران به دست مردمشان رسیده. صدای سیدحسن نصرالله شهید در سرم می پیچد:« با مالتان به مقاومت کمک کنید. در غزه اگر بتوانند خانه هایشان را از نو بسازند، اگر بتوانند غذا تهیه کنند، یعنی زندگی ادامه دارد، یعنی رژیم آپارتاید در نسل کشی و کشتن یک ملت شکست خورده...» یعنی به حذف این رژیم کودک کش که دشمن همه بشریت است، کمک کرده ایم. یعنی یک قدم به آرزوی آزادی قدس نزدیک تر شده ایم. نت موسیقی گردنبند من، شاید صدای لبخند کودک آواره ای بشود در چادری در غزه یا لبنان. یا بشود ذکر الحمدلله مادری که غذایی خورده و می‌تواند نوزادش را شیر بدهد. یا بشود جرینگ فشنگ یک اسلحه در دست یک مجاهد مقاومت.. ۱
۲ صدایی با تشر از درونم، درباره بالا رفتن قیمت طلا صحبت می کند. درباره وزن اینها که روی هم چند گرم می شوند. دست و دلم می لرزد. بسم الله می گویم، دانه دانه برشان می‌دارم می‌گذارم توی یک جعبه .جدید و درش را می بندم. به خدا می‌سپارمشان. آذر و دی 1403 پ.ن.: می‌نویسم که یادم نرود.می‌ترسم چیزی توی متن باشد که خواننده را دچار سوتفاهم کند. جمله‌ها را خیلی وقت است بالا وپایین می‌کنم. می‌دانم هنوز هم خیلی راه مانده تا به آن دختر پیامبری برسم که لباس عروسی‌اش را بخشید یا حتی آن نوعروسی که از همه‌ی دنیا فقط یک حلقه‌ی ازدواج داشت و از آن گذشت .برای من هنوز خیلی سخت است تا بتوانم همه‌ی دنیایم را ببخشم. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻 〰〰〰〰〰 @╭═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╮ @Namazeavalevaght ╰═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╯
✨﷽ 〰〰〰〰〰 زیارت عاشورا وَ لَعَنَ اللَّهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ وَ لَعَنَ اللَّهُ بَنی اُمَیَّةَ قاطِبَةً وَ لَعَنَ اللَّهُ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ لَعَنَ اللَّهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللَّهُ شِمْراً از سن نوجوانی زیارت عاشورا را کم و بیش می خواندم. خصوصا ماه محرم.شنیده بودم که امام زمان بر شیعیانشان تاکید کردن بر خواندنش. آن هم سه مرتبه: عاشورا عاشورا عاشورا. گاهی وقتی به عبارت های زیارت توجه می کردم با خودم می گفت لعن یزید و شمر و معاویه؟! چرا؟ آن ظالم ها که دیگه نیستند!بدن هایشان قرن هاست در دل تاریخ پوسیده است ؟ آن هم صد لعن بارها بارها بارها؟! سال ۱۴۴۸ قمری است. در اخبار و کانال هامی شنوم که تروریست های سوری بر سر قبر معاویه گریه می کنند. در خیابان های سوریه می پرسند علوی یا مسلمان؟ در کوچه و خیابان اعدام های خیابانی علویان بر پا می کنند. چشم هایم راه می کشد به روی دیوار اتاق. سوریه اموی یا علوی؟ معاویه چکار کرده است که بعد از گذشت قرن ها هنوز که هنوز است ، حضرت علی علیه السلام اول مظلوم عالم است. معاویه چقدر بغض و کینه امام را داشت و چقدر این کینه سنگین است که قرن هاست از وزن آن کم نشده است. شنیدن اخبار و دیدن اتفاقات اخیر و کنار هم قرار دادنشان مانند تکه های پازل ،جواب خیلی از سوالاتم است. برادرم یک کتاب به دستم داد گفت بخوان. ترجمه الغارات پشت جلد کتاب نوشته است که دوره دو سال و نیم بعد از جنگ نهروان امام علی علیه السلام به حکومت ادامه دادند که به دوره ی غارات مشهور است .دوره ای که از قضا تناسب زیادی با شرایط و اتفاقات کنونی ما و منطقه دارد.تنها کتابی که سردار شهید حاج قاسم به خواندن آن تاکید زیادی کرده است. دلم لرزید بغض راه گلویم را بست صدای اذان بلند شد... اشهد ان علی ولی الله چقدر مظلومیت؟! در همین حالت بهوت و بغض صفحات کتاب الغارات را ورق می زنم. الان جنگ، جنگ روایت هاست. مهم است که قلم دست چه کسی باشد و چه کسی روایتگری کند. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻╭═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╮ @Namazeavalevaght ╰═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╯
⚘️﷽ 〰〰〰〰〰 سربازهای در گهواره پسرم، محمدحسن هفت ساله ی من،جان مادر، تنها کنار اسباب بازی هایش مشغول بود. اصرار داشت که طرفش نروم. بعد از مدتی صدایم‌کرد. با ذوق و شوقی که از چشمانش قشنگ می شد دید. "مامان قشنگه؟" ساخته ی دستش را جلویم گرفته بود. و من سخت مشغول کار خودم. نگاهی گذرا کردم. "مامان تموم شد ساختمش. با خمیر بازی ببین چه خوب شد." "مامان نشناختی ؟" بیشتر دقت کردم. چیزی به ذهنم نرسید. فقط لبخندی زدم‌. برای اینکه توی ذوقش نزنم گفتم: " خیلی قشنگه" گفت: "همین !؟؟؟ برای شهید اینو میگن ؟!!!" تا گفت شهید قلبم را حس کردم. خدای من... شاید کمتر از ثانیه ای هزار خیال از ذهنم گذشت. تمام اخبار شهادت شهید سنوار مرور شد. من که بخاطر روحیه بچه ها دیدن اخبار را خیلی محدود کرده بودم. پس چطور الان پسر کوچکم اسباب بازی ساخته خودش را نشانم میدهد؟ چه کسی را؟ شهید یحیی سنوار....😭 بوسیدمش. خودش و شهید ساخته شده با ذهن کودکانه اش را. دقیقا یاد سخن امام افتادم که گفتند سربازان من کودکان در گهواره اند... ✍ 〰〰〰〰〰 🔻روایت‌های خود در مورد شهداء را برای ما ارسال کنید. 〰〰〰〰〰 "اللهم بارک لمولانا صاحب‌الزمان(عج)" ╭═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╮ @Namazeavalevaght ╰═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╯
⚘️﷽ 〰〰〰〰〰 حقِ انگشتر زینب بود که صدایتان زد: _ حاج قاسم، حاج قاسم. برایش راه باز کردید، برای دختری که گمان نمی‌کرد در آن شلوغی جمعیت بتواند شما را ببیند. زینبی که موقع ابراز قدردانی، نگاهش به انگشتر توی دست‌تان که می‌افتد، می‌گوید: _ میشه این انگشترتونو به من بدین. شما سرتان را پایین انداختید. انگشتر را از توی دست‌تان درآوردید و سمت زینب گرفتید. _ به شرطی این انگشتر رو بهت میدم که‌ حق‌شو ادا کنی، گفتی که از مشهد اومدی. شرطش اینکه بری پیش امام رضا و شهادت منو ازشون بخوای. زینب انگشتر را گرفت. لحظه‌ای اما پشیمان شد. دوید تا خودش را به شما برساند. _ من انگشترتونو نمی‌خوام، شما باید بمونید، باید علم مقاومت رو سرافراز نگه دارید. باید فلسطین رو به پیروزی برسونید. آن روزها گذشت، تا اینکه شما برای دیدار خانواده‌های شهدای مدافع حرم به مشهد رفتید. زمان زیادی از آمدنتان به خانه شهید محرابی نگذشته بود که زینب از شما خواست به اتاقش بروید. عکس شهید حاج عماد و شهید جهاد مغنیه را داد تا برایش امضا کنید. به گفته زینب، نگذاشتید هیچکس آنجا بماند. بعد با حسرت نام شهدا را تکرار کردید و پشت عکس برای زینب و خواهرش فاطمه یادگاری نوشتید. _ راستی زینب فراموش نکنیا. روز عرفه شهادت من رو از امام رضا بخواه. زینب سرش را پایین انداخت. _ اما حاج قاسم شما باید بمونید، شما پدر بچه‌های مدافع حرم هستید. چشم‌هایتان بارانی شد. _ دیگه روی دیدن بچه‌های کوچیک شهدا رو ندارم. زینب گفت، شما تا وقتی سوار ماشین شدید، بارها این حرف‌تان را تکرار کردید. _ زینب، فاطمه برای شهادت من دعا کنیدا، نشه که از قافله شهدا جا بمونم. ✍ 〰〰〰〰〰 🔻╭═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╮ @Namazeavalevaght ╰═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╯
✨﷽ 〰〰〰〰〰 زخم حاج قاسم، زخم فلسطین آن قدر یادآوری دی ماه ۹۸ برای ما‌ تلخ است که بعید می‌دانم زخمی که روح‌مان خورده، روزی التیام یابد. روز نابودی اسرائیل که به امید خدا نزدیک است، باز هم جای حاج قاسم خالی است. سپاه قدس با نام او در اذهان عمومی گره خورده است. اولین مواجهه گسترده مردم ایران با حضور برون مرزی سپاه، با وجود سردار سلیمانی همراه بوده است. کتاب زخم داوود را از نیمه گذرانده‌ام. حوادث کتاب زخم داوود دیوانه‌ام کرده است. حالا می فهمم آرمان فلسطین ولو در حد یک نام که روی بخشی از نیروهای نظامی ما نشسته باشد، چه قدر ارزش دارد. قدس! قدس! قدس! آزادی فلسطین! رهایی از بزرگترین ظلمی که در تاریخ معاصر رخ می‌دهد و همچنان بعد از آن زنده‌ایم و از درد قالب تهی نکردیم. امان از صبرا و شتیلا. امان از فصل ۳۳ زخم داوود.قفسه سینه‌ام تنگ است و قلبم برای تپیدن جا ندارد. بیهوده سعی می کردم که نفس بکشم و زندگی را به سمت خود بخوانم وقتی قلمی یک گوشه‌ی زجرآور از سرنوشت خونبار فلسطین را نشان می‌دهد. چه قدر واژه‌ها در این بخش لخت بودند و بی پروا جنایت شارون را در صبرا شتیلا نشان دادند. از آن مصیبتهایی که مرز‌های سلامت روان را می‌دَرَد و هیچ وقت بعد از دانستن آنچه در ۱۹۸۲ در اردوگاه آوارگان فلسطینی لبنان رخ داد نمی‌شود جز نابودی مطلق شیاطین اسراییلی چیزی خواست. ✍️ 〰️〰️〰️〰️〰️ 🔻╭═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╮ @Namazeavalevaght ╰═━⊰🍃🌼🍃⊱━═╯