eitaa logo
گروه فرهنگی نسل نسیم
733 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
479 ویدیو
8 فایل
"گروه فرهنگی نسل نسیم" جهت ارتباط با روابط عمومی و ارسال انتقادات و پیشنهادات به آیدی زیر پیام بدید. منتظر پیام های خوبتون هستیم. @RO_Nasle_nasim
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺 °•○●﷽●○•° کسی که پشت خط بود و هنوز نفهمیده بودم کیه بلند گفت: + دوست ریحان جونم. ممنون میشم گوشیشو بدین بهش. بعد تموم شدن جملش تماس قطع شد. با چشمایی که از جاشون دراومده بودن به صفحه گوشیم نگاه کردم و بلند زدم زیر خنده که ریحانه زد رو بازوم و گفت: +هییییس بابا بیدار شد. صدامو پایین تر آوردم ولی نمیتونستم کنترل کنم خندمو. از تو آینه به ریحانه نگاه کردم و گفتم: _وای تو چجوری کنار این دوستای خلت دووم میاری؟ ریحانه: +چیشد کی بود چی گفت!؟ _اوووو یواش نمیری از فضولی، زنگ بزن بهش، میگم بهت بعدش. + حداقل بگو کی بود. _فکر کنم این دوست جیغ جیغوت بود که دم مدرستون ازش خداحافظی کردی. از اینکه دوستشو جیغ جیغو خطاب کردم خندش گرفت و گفت: +نه بابا فاطمه خیلی خانوم و آرومه. _بله کاملا مشهوده چقدر آروم و خانومه. داشت شماره می‌گرفت که گفت: +إ داداش من گوشیم شارژ نداره. گوشیمو دادم بهش و گفتم: _ بیا با گوشی من بزن. ریحانه از تعجب چشماش چهارتا شد و گفت: +چییییی؟؟؟ با گوشی تو زنگ بزنم به دوستم؟؟؟؟؟؟ دختره ها!! خندیدم و گفتم: _اره بزن. اینی که من دیدم باید بره با عروسکاش بازی کنه، خطرناک نیست! ریحانه هنوزم تردید داشت. بالاخره شماره دوستشو گرفت. تو فکر بودم و اصلا متوجه حرفاشون نشدم. با خداحافظی ریحانه از دوستش به خودم اومدم. یادِ اون شب دوباره عصبیم کرده بود. از تو آینه به ریحانه نگاه کردم. _ریحانه جان. +جانم داداش؟ _این دوستتو چقدر میشناسیش؟ بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim
🌺 °•○●﷽●○•° +هیچی تقریبا در حد یه همکلاسی. با اینکه چند ساله باهمیم زیادم صمیمی نیستیم. راستش دخترِ خیلی آرومیه. دوست نداره زیاد با کسی دم خور بشه. برای همین با هیچکس گرم نمیگیره. _اها پس مغروره. +نه اتفاقا‌. فاطمه دختر خیلی خوبیه. _تو که میگی نمیشناسیش بعد چطور دختره خوبیه؟ +إ خب کامل نمیشناسمشو از جزئیات زندگیش خبر ندارم ولی میدونم دختر خوبیه. _که اینطور. داداش داره؟ +تک بچه است. _ازدواج کرده؟ زد زیر خنده. +اوه اوه تو چیکار به اونش داری آقا داداش؟ _إهههه پرو شدیا! آخه یه جا با یه نفر دیدمش... لا اله الا الله. لبشو گزید و محکم زد رو دستش. +ای وایِ من. محمد!!!! داداشم تو که اینطوری نبودی!!. از کی تا حالا مردمو دید میزنی؟ از کی تا حالا داداشم آبرویِ یه مومنو میبره؟؟ وای محمد!! باورم نمیشه این حرف از دهن تو دراومده باشه. محمد خودتی اصلا؟ ببینمت!! چجوری قضاوت میکنی آخه؟ چی میگی تو!؟ از یه ریز حرف زدنش خندم گرفته بود. راستم می‌گفت بچه! خودمم دلیل تغییر یهوییمو نفهمیده بودم. نمیدونم چرا انقدر رو مخم بود. دوباره از آینه نگاهش کردم. _خلاصه زیاد باهاش گرم نشو. به نظر دختر خوبی نمیاد. +محمد خدایی از تو توقع این حرفا رو ندارم. از کی تا حالا انقدر مغرورو از خود مطمئن شدی که تو یه نگاه تعیین میکنی کی بده کی خوب؟ مگه من دست پرورده ی خودت نیستم!؟ إ إ إ. ببین دوستات چقدر روت تاثیر منفی گذاشتن. بهتره تو روابطتو با اونا قطع کنی نه من. اینو گفت و از پنجره محو تماشای جاده شد. یهو انگار که چیزی یادش اومده باشه برگشت سمتم. +نگفتی واسه چی ریسه رفتی از خنده؟! _وای دوباره یادم آوردی. اینو گفتمو زدم زیر خنده. _این دوستت پزشکیَم میخواد قبول بشه لابد؟ +خب اره چشه مگه؟ _هیچی خواهرم هیچی، زنگ میزنه به گوشیت میگه الو بفرمایین!دختره ی خل و چل! ریحانه چند ثانیه مکث کرد و بعدش زد زیر خنده. انقدر با هم خندیدیم و بیچاره رو سوژه کردیم، دل درد گرفتیم. ___ نزدیکای تهران بودیم زدم کنار که یه کش و قوسی به بدنم بدم. به ریحانه نگاه کردم که مظلومانه زیر چادر خوابیده بود. عادتش بود تو ماشین اینجوری می‌خوابید. چادرشو دادم کنار تا بیدارش کنم از منظره لذت ببره. وقتی دیدم چجوری خوابیده دلم رفت براش. صورتشو نوازش کردم و بیخیال بیدار کردنش شدم. ریحانه ی بیچاره. تنها تکیه گاهش من بودم. من باید جای تمام نداشته هاشو پر می‌کردم. واسه همین خیلی تو رفتارم باهاش دقت می‌کردم و می‌کنم. همیشه سعی می‌کنم جوری باشم که همه خواسته هاشو به خودم بگه نه به غریبه!تو همین افکار بودم که صداش بلند شد. کلافه گفت؟ +رسیدیم؟ _نه خواهری. خسته شدم نگه داشتم. دوست داری بیا قدم بزنیم. اینو گفتم و نگاهم برگشت سمت بابا که از اول راه خواب بود و جیکَم نزد. بیچاره به خاطر دردی که داشت چقدر زجر میکشید... همیشه به خاطر این قضیه ناراحت بودم تا فهمیدم خودمم به دردش دچار شدم ... ولی ارثیه‌ی فراموش نشدنیمو با تمومِ تراژدی هاش دوست داشتم. اما من فقط یک هزارم دردشو داشتم ... و اون هر روز با هزار تا درد دیگه هم دست و پنجه نرم می‌کرد ... بہ قلمِ🖊 و @nasle_nasim