eitaa logo
نوید دلها 🫀🪖
3هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.5هزار ویدیو
62 فایل
واسه‌ی تبادل: 🆔| @motahareh_sh کانال اصلی و فرهنگی #شهیدنویدصفری اگه حاجت گرفتین یا سؤالی داشتین بپرسید💌👇🏻 🆔| @Massoumeh_sh84 🆔| @maede_sadatt 🆔| @motahareh_sh حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋
مشاهده در ایتا
دانلود
چله ی زیارت عاشورا 🌼 روز دوازدهم به نیت شهید نوید صفری هدیه به امام زمان (ع) 🖤🌸🖤 https://eitaa.com/Navid_safare
امام علی" علیه السلام: ریشه ی قوی شدن دل؛ توکل بر خداست. 🌹👆🏻🌹👆🏻
🌿' . مشڪل کار انسان همیشه می گفت :مشکل کار های ما این است که برای رضای همه کار می‌کنیم جز برای رضای خدا. برای همین تمام کار هایش را برای رضای خدا انجام می داد. حتی کار هایی که فکر کردن به آن را بد می دانیم! پهلوانی مثل ابراهیم، وقتی می‌بیند چاه دستشویی مسجد گرفته، بدون این که به کسی چیزی بگوید، خودش وارد دستشویی می شود و.... بعد هم آنجا را برای استفاده مؤمنین تمیز می کند. آری چه زیباست کار برای رضای خدا. وَمَا لِأَحَدٍ عِنْدَهُ مِنْ نِعْمَةٍ تُجْزَىٰ إِلَّا ابْتِغَاءَ وَجْهِ رَبِّهِ الْأَعْلَىٰ:و هیچکس را نزد او نعمتی نیست تا بخواهد (به این وسیله)او را پاداش دهد، بلکه هدفش تنها جلب رضای پروردگار والایش می باشد. سورھ لیل | آیہ۰۲۝
🛑🛑🛑🛑مژده مژده مژده🛑🛑🛑🛑
اعضای گروه شهید نوید 😍
میدونستین تو ایتا هم میشه لایو گرفت؟؟؟؟
حالا من میخوام فردا براتون از مزار شهید نوید و گلزارشهدای تهران تو همین کانال پخش زنده بگیرم😍 ینی خودتون مستقیم میتونین بااقا نوید و اقا رسول صحبت کنین 😍 به شرطی که حتماااااا منم دعا کنینا💚 @maede_sadatt https://eitaa.com/Navid_safare
هدایت شده از Update
eitaa_5.2(1726).apk
24.66M
🔹 برنامه اندروید ایتا به نسخه 5.2 بروزرسانی شد 🔸 امکاناتی که در این نسخه به برنامه افزوده شده در لینک زیر قابل مشاهده است: https://eitaa.com/eitaa/209 🔹 منابع رسمی برای دریافت این نسخه: 1️⃣ کافه بازار 2️⃣ مایکت 3️⃣ چارخونه 3️⃣ وب‌سایت رسمی ایتا ——————— اگر حین نصب با خطایی مواجه شدید، لطفا روی «Install Anyway» یا «درهرحال نصب شود» بزنید
نوید دلها 🫀🪖
🔹 برنامه اندروید ایتا به نسخه 5.2 بروزرسانی شد 🔸 امکاناتی که در این نسخه به برنامه افزوده شده در لی
از این طریق ایتاهاتون رو بروزرسانی کنین تا امکان لایو رو داشته باشین 😍 حتما تا فردا ظهر بروزرسانی کنین ❤️ https://eitaa.com/Navid_safare
💠 🚫 ➕سهراب سپهری چقدر زیبا گفت: 🔶️ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! 🔶️ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ... 🔶️ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ... 🔶️ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ... 🔶️ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ... 🔶️ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ... 🔶️ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ... 🔶️ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ... 🔶️ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ... 🔶️ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ... 🔶️ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ... 🔶️ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ... 🔶️ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ... 🔶️ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پايين... 🔶️ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ!!
نوید دلها 🫀🪖
🛑🛑🛑🛑مژده مژده مژده🛑🛑🛑🛑
دوستانی که تازه به جمع ما اضافه شدن ازینجا مطالعه کنین💚🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه را اجرا می کرد، اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند، گوشه ای می نشست و اشک می ریخت.😢 در اش نیز نوشت: می روم تا آن دنیا شرمنده حضرت عباس(ع) نباشم.💔 شهید امیرعلی محمدیان متولد سال ۷۱ در تهران بود و دی ماه سال ۹۴ پس از ماه ها تلاش و پیگیری به صورت داوطلبانه برای کمک به جبهه های دفاع از حریم اسلام و حرم حضرت زینب(س عازم سوریه شد.✌️ این شهید تا چندسال جاویدالاثر بودن و در سال ۱۴۰۰ پیکر مطهرشان بازگشت. بهشت زهرا تهران قطعه ۵۰‌
📕 تعجبی هم ندارد شما کریمی. شبیه امام حسن. اسم تان هم که راستی شناسنامه محمدحسن بود. مادرتان هم { مادر شهیدمحمدحسن خلیلی (رسول) } هم سر سفره افطار نیمه ی رمضان که از شما برایمان می گفت، روی دو تا ویژگی شما خیلی تاکید کرد. 1⃣ یکی اینکه شما روی ارتباط با نامحرم📛 حساسیت نشان می دادید؛ 2⃣دوم اینکه بی نهایت دست و دل باز و بخشنده بودید. چه تصمیم های خوبی آن شب گرفتیم، برای اینکه شبیه شما بشویم. شبیه شما توی کریم بودن. شبیه شما تو رعایت حرمت ها .... اتفاقاً همان شب یکی دیگر از زائرهای مزارتان {شهید رسول} پای سفره گفت: که توی خوابش آمدید و گفتید ادارت به شهدا فقط به برادر برادر گفتن نیست، .🌹 ما هم تصمیم گرفتیم فقط توی حرف شما را برادر خودمان ندانیم. فقط نیاییم سرمزار شما بشینیم و از حال و هوای معنوی آنجا لذت ببریم. سعی کنیم این حال خوب را همیشه برای خودمان ایجاد کنیم، هرجایی که هستیم. 👇
👇 📕 🔹شاید جلسه دوم خواستگاری که با آمده بودیم مزارشهدای گمنام محلاتی وقتی رو کرد به من و به جای همه ی سوال های معمولی و رایجی که توی خواستگاری می پرسند گفت: «شما چقدر کریم هستید؟» دلش پیش شما بود. به قول خودش شما استادش بودید. شهدا را بدون تعارف می دانست. شعار نمی داد، تمام تلاشش را می کرد که از شهدا درس بگیرد. بفهمد چه ریزکاری هایی را رعایت می کردند. چه خط قرمزهایی🚫 داشتند. که با رفقایش سر مزار شما جوش دادند هم جریانش همین بود. می دانست که محرم و نامحرم خط قرمز ⛔️ شماست. وقتی دیده بود سرمزار شما آخرهفته شلوغ می شود و ممکن است حرمت محرم و نامحرم رعایت نشود آستین بالا زده بود و دست به کار شده بود. 📚کتاب شهید نوید صفحه صفحه ۸۱_۸۰ 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ۍ ڪہ همہ نگاهِ من خورده گره بہ روۍ تـو؛ تا نرود نفس زِ تن، دست نڪشم زِ ڪوۍ تـو...♥️ https://eitaa.com/Navid_safare کانال شهید نوید صفری 💕👆🏻💕
به وقت رُمان (خریدار عشق)👇🏻❤️
خریدار عشق قسمت23 سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم زهرا: خوب کجا میری؟ - موسسه زهرا: اها میدونم آدرسش کجاست! - میدونی؟ زهرا: اره اون روز که آقا جواد میخواستن بیان اینجا ببینن محیطش مناسبه یا نه ،منم همراهش بودم - آها زهرا: بهار جان، جواد از شوخی کردنات و بامزه بودنت خیلی تعریف کرده بود ولی الان دارم خلافشو میبینم ،چی اذیتت میکنه؟ -چیزی نیست هر چی بوده تمام شد زهرا: پس یه چیزی بوده ،کسی اذیتت کرده؟ - نه زهرا دیگه سوالی نپرسید ،ای کاش میشد حرفای دلمو به زبون بیارم تا کمی سبک بشه این دل ناآرومم زهرا منو رسوند موسسه و رفت وارد موسسه شدم و رفتم دفتر مدیریت ، چند تقه در زدمو وارد شدم - سلام آقای صالحی: سلام خانم صادقی،چرا نیومده بودین سر کلاس - شرمنده یه مشکلی پیش اومد نتونستم بیام صالحی: لطفا از این به بعد هر موقع نتونستین بیای قبلش یه خبر بدین - چشم،ولی میخواستم بگم ،من دیگه نمیتونم بیام موسسه صالحی: چرا ؟ اتفاقی افتاده؟ - نه ،با اومدن به اینجا از درسای دانشگاهم عقب افتادم،ترجیح میدم دیگه نیام صالحی: باشه، ولی اگه یه موقع دوست داشتین میتونین برگردین - چشم ،خیلی ممنون ،با اجازه تون...
خریدار عشق قسمت24 از اتاق اومدم بیرون از خانم هاشمی خداحافظی کردم رفتم سمت خروجی موسسه که احمدی جلوم ظاهر شد چندثانیه چشمامون به هم افتاد و من سریع ازش دور شدم و رفتم یه دفعه شنیدم دارم صدام میزنه بدون هیچ توجهی سرعتمو زیاد کردم رفتم سر کوچه سوار تاکسی شدم و رفتم سمت دانشگاه دوساعت زودتر رسیدم دانشگاه رفتم داخل کافه نشستم تا کلاسم شروع بشه نزدیکای یازده بود که رفتم سمت کلاس وارد کلاس شدم سهیلا و مریم و دیدم رفتم کنارشون نشستم سهیلا: معلوم هست کجایی تو ،چرا جواب پیاما رو نمیدی - سلام خوبین؟ مریم: ما که اره ولی تو فک نکنم ،چیزی شده - نه سهیلا: نکنه عاشق شدی؟ - نه مریم: مریض شدی؟ - نه سهیلا : نه و حناق ،چیه هر چیه میپرسیم میگی نه نه نه - ول کنین بچه ها حوصله ندارم مریم : هی بچه ها طرف اومد ( نگاه کردم ،منظورش احمدی بود، احمدی یه نگاهی به من کرد و منم سرمو پایین انداختم و مشغول نوشتن شدم ) سهیلا: بهار،خبریه؟ - چه خبری؟ سهیلا: آخه احمدی داشت نگاهت میکرد - خوب نگاه کنه، آدم چشم داره که نگاه کنه دیگه مریم: نه دیگه ،چشم احمدی تا چند وقت پیش داشت مورچه های زمین و نگاه میکرد ،اما امروز داره تو رو نگاه میکنه - ول کنین ،این بحث و سهیلا: یه کاسه ای زیر نیم کاسه تون هستااا با اومدن استاد ،دیگه حرفی نزدیم کلاسم تا غروب طول کشیده بود ، از کلاس زدم بیرون که چشمم به یه عکسی افتاد ،عکس گنبد فیروزه ای جمکران تا جمکران نیم ساعت راه بود به زهرا پیام دادم که میرم جمکران به مامان بگه نگران نشه از دانشگاه زدم بیرون ،هوا تاریک بود رفتم سر جاده یه ماشین گرفتم و رفتم سمت جمکران توی راه بودم که گوشیم زنگ خورد ،زهرا بود - جانم زهرا زهرا: بهار جان ،یه ساعت دیگه میام دنبالت - نه نمیخواد خودم میام.... زهرا: نه،درست نیست این موقع شب تنهایی بیای خونه ،با هم باشیم بهتره... - باشه دستت درد نکنه....
🤚🏻 تواسـلام‌‹بہ‌توچہ› ‹بہ‌من‌چہ› نداریـــم... اینایےڪہ‌میبینن‌ یہ‌گناه‌ داره‌رواج‌ پیدامیڪنہ‌میگـن‌تذڪــربدیـم‌فایده‌‌ نداره!؛' ... توتذڪربده‌[•فحش‌•بخور ؛•بہ‌تـوچہ• بشنــو :]' تاشریڪ‌گنـاه‌اون‌نشــے !' تو‌همون‌لحظہ‌‌هر‌آدمے‌میخواد‌' وجهہ‌خودشو‌حفظ‌ڪنہ'' اول‌مقاومت‌میڪنہ‌' ولےوقتےازهم‌جدا‌شیـن‌"... دربیشتراوقات‌‌اینجوریہ‌ڪہ‌ بعداً‌بہ‌حرفتون‌فڪرمیڪنہ✨🌱"...