eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
340 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
19 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌼🌷🌼🌷 🌺🧚‍♀️اثرات عجیب دعا و نفرین! وقتی برای کسی از ته قلب آرزوی موفقیت شادی و سلامتی می کنید، امواج نامرئی تفکرات و انرژی شما تشخیص نمی دهد که این آرزو متوجه دیگریست. این موج نیک خواهی ابتدا خود شما را سرشار از ماهیت خویش می کند در حالت دعا تمامی قوای معنوی، سلول های مغز و حتی سیستم عصبی، زیر بارش این ذرات بهشتی قرار می گیرند که خود شما آن را تولید کردید. اگر از کسی بیزار و متنفر باشید نیز ذرات و امواج کسالت و تنفر، نخست بر خود شما میبارد و سپس در ضمیرتان رسوب میکند. با توجه به این واقعیت، ضمیر ناخودآگاه کسی که دعا و نفرین میکند، نمیتواند تشخیص دهد که این محصولات شفا بخش و یا مسموم کننده متعلق به فرد دیگریست و باید به سوی او صادر شود بلکه در این شرایط، ضمیر ناخودآگاه، آن محصولات را ابتدا خودش جذب میکند. همیشه به یاد داشته باشید آبی که در رودخانه جاریست، نخست بستر خود را تر و سرشار از ذات خویش میکند و در نهایت به دریا میرسد برای همدیگر دعای خیر و برکت کنیم https://eitaa.com/Noorkariz
🕋 بالازدن پرده کعبه در آستانه موسم حج 🕋 اداره کل امور حرمین شریفین از بالازدن قسمت پایینی کعبه معظمه و پوشاندن قسمت فوقانی آن به عرض ۲.۵ متر و طول ۵۴ متر از چهار طرف کعبه خبر داد. 🕋 بالا زدن قسمت پایینی کعبه معظمه همانند عادت هر ساله و در چارچوب حفظ نظافت و ایمنی پرده کعبه و جلوگیری از دستکاری آن صورت گرفته است. 🕋 قسمت پایینی کعبه به میزان سه متر بالا زده شد و قسمت فوقانی آن نیز به عرض دو متر و نیم و طول ۵۴ متر از چهار طرف آن با پارچه سفید پوشیده شد. 🕋 در این اقدام ۳۶ نفر از کادرهای متخصص حرمین شریفین مشارکت داشتند و همانند عادت هرساله، قسمت پایینی پرده کعبه از هر چهار طرف آن بالا زده و پیچیده شد. 🕋 این اقدام هر ساله در آستانه شروع موسم حج صورت می گیرد https://eitaa.com/Noorkariz
🟠 آیا هلی کوپتر هم جعبه سیاه دارد؟ 🔺همه ما می‌دانیم که در هواپیما‌ها دستگاهی وجود دارد به نام جعبه سیاه، اما چرا این جعبه در هلیکوپتر‌ها مورد استفاده قرار نمی‌گیرد؟ 🔺واقعیت قضیه بر این اساس است که هلیکوپتر‌ها به ندرت جعبه سیاه دارند که آن هم به شکل جعبه سیاه هواپیما‌ها نیست. 🔺هلیکوپتر‌ها دستگاه دیگری دارند که ضبط صدا توسط آن به درخواست خلبان یا صاحب هلیکوپتر صورت می‌گیرد و همان طور که می‌دانیم تعداد هلیکوپتر‌های شخصی بیشتر از هواپیما‌های شخصی است. 🔺هزینه استفاده از جعبه سیاه زیاد است و معمولا در پرواز‌های شخصی هیچ فردی این هزینه را گردن نمی‌گیرد. https://eitaa.com/Noorkariz
خواندن نماز شب اول قبر برای شهدای خدمت شهید سید ابراهیم رییسی | فرزند سید حاجی شهید سید محمدعلی آل هاشم: فرزند سید محمدتقی شهید حسین امیرعبداللهیان: فرزند محمد شهید مالک رحمتی: فرزند حاج اسکندر شهید سید طاهر مصطفوی: فرزند سیداحمد شهید بهروز قدیمی: فرزند اسحاق شهید محسن دریانوش: فرزند مختار سیدمهدی موسوی: فرزند سید جواد https://eitaa.com/Noorkariz
🇮🇷فقط یک روز کاری رهبر 🔹نماز در دانشگاه و حضور در منزل رئيس جمهور فقید و چندین جلسه دیگر 🔹آنهم در سن ۸۵ سالگی https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا اولین روز از ختم زیارت عاشورا🖤 همگی باهم تلاوت میکنیم زیارت عاشورا را ، هدیه به شهید دکتر ابراهیم رئیسی بزرگوار 🌾 پس بسم الله👌 https://eitaa.com/Noorkariz
زیارت عاشورا(سماواتی).mp3
3.65M
فایل صوتی 👆👆👆 🎶🎶زیارت عاشورا با صدای استاد سماواتی https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
با خودم می گویم بازی روزگار را ببین. امانت حامد به چه روزی افتاده و بدتر از آن منی که باید پشتش می شدم! گوشم از دعای خیر مادرم پُر می شود. راه می افتم به سمت زورخانه. لباس عوض می کنم و وارد می شوم. اول از همه حاج تقی به استقبال می آید. روی شانه اش لب می گذارم. - زنده باشی جوون.. مولا نگهدارت سید - سلامت باشی حاجی غریبه و آشنا جلو می آیند. حال و احوال می کنم. - چه عجب آ سید.. راه گم کردی! می دونی چند وقته چشم به راه گذاشتیمون مومن! نمی گی دلتنگ می شیم.. نمی گی کوچیکترا دلشون قدِ گنجیشکِ و نفست حق خجالتم می دهد پسر حاج مسلم بزاز. پدرش همین دو سال پیش به رحمت خدا رفت. از دوستان قدیمی پدرم بود. - چوبکاری می کنی آقا هاشم.. ما کجا نفس حق کجا! دلتنگی دو طرفه س برادرِ من منتهی مشغله زندگی فرصت نمی ده نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
سری تکان می دهد. - حق داری آ سید.. این روزا همه یه جور گرفتارن زنگ زور خانه به صدا در می آید. نگاه به مرشد می کنم. سر کج می کند و یا علی می گوید. اول از همه حاج ولی را می بینم که وسط گود می رود و دور خود می چرخد. پیشکسوت است آخر. ریز ریز خودم را تکان می دهم و خیرگی نگاهم را از تصویر مردی که آوازه حق و عدالتش به گوش جهانیان رسیده برنمی دارم. کباده را بالای سر می گیرم و از دو طرف باز می کنم. - ماشالله آ سید.. بگو یا علی یا علی گویان صدا بالا می برند. پیشانی ام عرق کرده و نفس نفس می زنم. ولی انگار حال دلم بهتر است. نگاهم به هر سمت می دود پدرم را می بینم انگار. یادم به حرفش می افتد. - زورخونه فقط کباده و میل و این چیزا نیست بابا جان.. اینجا همونجاس که از آدم یه مرد می سازه.. یه مرد واقعی که این روزا کم می بینی پسرم نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
با صدای بلند صلوات می فرستم. فاتحه می خوانم برای مردانی که آخرِ مردانگی بودند. یک نفر دست روی شانه ام می گذارد. سر می چرخانم و نگاهش می کنم. - خدا رحمت کنه پدرت و آقا سید.. شما رو می بینم بدجور دلم هوایی می شه.. حقِ آ سید مهدی گردن همه مون هست.. روحش شاد صدا بلند می کند. - جمیعاً صلوات تشکر می کنم و شانه ی جلال را به نرمی می فشارم. آهسته حرف می زند. - شنیدم پسر حاج صادق فوت کرده.. راسته؟ سر تکان می دهم. - راسته می گن اعدامش کردن؟ پسر حاجی و این رقم خلاف خیلی بعیده! نمی دانم از کجا و چطور خبر به گوشش رسیده. حاجی خیلی سال است پا به محله قدیمی و زورخانه نمی گذارد. - می گن بعدِ مراسم چهلم خانمِ اون خدا بیامرز و از خونه ش بیرون کرده..موندم چطور دلش اومد! حاجی رو همه می شناسن ولی اینو دیگه فکرش و نمی کرد نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
خیرگی نگاهش را از من برنمی دارد. سرش درد می کند برای پُر چانگی و حرف های خاله زنکی. - می گم چطوره یه سر بری بازار تره بار هم یه ذره خرید کنی هم اینکه هر چی می خوای بدونی رو از حاجی بپرسی.. بهتر نیست آقا جلال! از رو نمی رود انگار. گوشه ی لبش بالا می پرد. - شنیدم حاج خانم دست به خیر شد دختره رو آورد پیش خودش. می گم بد نیست یه زن جوون اونم بیوه تو خونه ی.. دندان روی هم می فشارم. وسط اراجیفش می پرم. - خوب و بدش و حاج خانم بهتر می دونه مردِ مومن. شمام بهتره جای سرک کشیدن تو زندگی بقیه سرت به کار خودت باشه.. درسته؟ از کنارش رد می شوم. خدا می داند اگر یک کلام حرف اضافه می زد روی دیگرم را نشانش می دادم. حاج ولی صدایم می زند. سر می چرخانم و نفس گُر گرفته ام را رها می کنم. - جانم حاجی؟ نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
جلو می آید و دست روی بازویم می گذارد. - در خدمت باشیم آ سید. بریم قهوه خونه یه استکان چای بخوریم.. مهمون من؟ روی این مرد را زمین نمی گذارم.. هرگز. - چاکریم حاجی شما امر کن - زنده باشی پسرم لباس می پوشم و همراه حاج ولی بیرون می زنم. هوای این محله روح آدم را جلا می دهد. محله ی قدیمی پدرم. جایی که دنیا آمد و قد کشید. ولی هرگز آدم های این محله را از یاد نبرد. اصلاً شاید زورخانه فقط یک بهانه بود، نمی دانم. پدرم به عشق همین آدم ها می آمد و رسم مردانگی به جا می آورد. و حالا من جای او در پس کوچه های قدیمی راه می رفتم و حسرت نبودش را با خودم یدک می کشیدم. نگاه به حاج ولی می کنم. یک حبه قند در استکان چای فرو می برد و به دهان می گذارد. - خب.. اول بگو ببینم چی شده تازگیا کمتر می آی زورخونه! یادمه قبلاً هفته ای دو بار می دیدمت حالا کمتر سر می زنی. پیشامدی شده یا ما رو انداختی دور آ سید! هر چی هست بگو مام بدونیم نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
اخمِ شوخی میان دو ابرو می نشاند. انگشتانم دور استکان چای سفت می شود. - خجالتمون نده حاجی.. خاک پاتیم با مرام. راستش وقت نمی کنم واِلا خودت می دونی اینجا برام پُر از خاطره س.. شماها رو که می بینم حالِ دلم خوب می شه مکث می کنم. پلک می زنم.. محکم. - چشم حاجی جان.. مِن بعد سعی می کنم زود به زود بیام تک خند می زند. - قولِ مردونه؟ نبینم زدی زیر حرفتا.. پسر آ سید مهدی عینهو خودش حرف و عملش ردخور نداره.. غیرِ اینه؟ سر تکان می دهم. - نیست حاجی چشمان کم فروغش می درخشد. می دانم مریض احوال است. با اینحال ترک زورخانه نکرده و پایِ ثابت است. - می گم دانیال رو یادته.. پسرِ منوچهر خان. سرِ کوچه شادمان مغازه داشت.. خاطرت هست؟ ذهنم درگیر دانیال می شود. انگار یکبار دیده بودمش. پدرش را ولی خوب می شناسم. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
- دانیال رو فکر کنم یه بار دیدم.. چطور مگه حاجی؟ - افتاده زندون بچه..جوون کم عقل سفته امضا کرده واسه رفیقش اونم گذاشته در رفته.. منوچهر و همین یه بچه.. روز و شب نداره بنده خدا سنگینیِ جملاتش را حس می کنم انگار. لحظه ای مکث می کند و باز لب می جنباند. - خدا بخواد آخرِ همین هفته یه گل ریزون براش ترتیب می دم. گفتم شاید شمام بخوای شرکت کنی - حتماً حاجی.. چقدری هست بدهی.. خبر داری شما؟ سر تکان می دهد. پسرک انگار گند زده به زندگی و آبروی پدرش. - هر چی جمع شد بقیه اش با من.. حلِ حاجی؟ زیر بار نمی رود حاج ولی. من اما راضی اش می کنم. - خیر ببینی جوون.. عوضش و از مولا بگیری آ سید - فقط یه خواهش دارم ازتون.. نمی خوام کسی بدونه حتی منوچهر خان.. قبول؟ لبخندش من را یادِ پدرم می اندازد. گرم و صمیمی. نمی دانم از کجا این فکر به سرم می آید. فکر حامد و عاقبت تلخش. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او ترمان (terman) می‌گفتند او بسیار شیرین عقل بود و گاهی سخنان حکیمانه عجیبی می‌گفت مرحوم پدرم نقل می‌کرد در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم ساعت ۱۰ صبح گاراژ گیتی خوی رفتم و بلیط گرفتم از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم نزدیک رفتم دیدم ترمان زیرش کارتنی گذاشته‌و سیگاری دود می‌کند یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم او از کسی بدون دلیل پول نمی‌گرفت باید دنبال دلیلی می‌گشتم تا این پول را از من بگیرد گفتم: ترمان این پنج تومان را بگیر به حساب من ناهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم ترمان از من پرسید: ساعت چند است؟ گفتم: نزدیک ۱۰ گفت: ببر نیازی نیست خیلی تعجب کردم که این سوال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟ پرسیدم: ترمان مگر ناهار دعوتی؟ گفت: نه من پول ناهارم را نزدیک ظهر می‌گیرم الآن تازه صبحانه خورده‌ام اگر الآن این پول را از تو بگیرم یا گم می‌کنم یا خرج کرده و ناهار گرسنه می‌مانم من بارها خودم را آزموده‌ام خداوند پول ناهار مرا بعد اذان ظهر می‌دهد واقعاً متحیر شدم رفتم و عصر برگشتم و دنبال ترمان بودم. ترمان را پیدا کردم پرسیدم: ناهار کجا خوردی؟ گفت: بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای نهار به آبگوشتی دعوت کرد ترمان دیوانه برای پول ناهارش نمی‌ترسید اما بسیاری از ما چنان از آینده می‌ترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم https://eitaa.com/Noorkariz
خدای مهربونم ممنونم که خطاهای منو می‌پوشونی و عاشقانه دوستم داری همیشه لحظات سخت تنهائی و بی‌کسی‌هام دستمو می‌گیری چون تو تنها پناه منی آرامشم فقط با تو معنی می‌شه دلت را به خدا بسپار آنگاه نگاهت به دنیا زیبا لبت خندان سیمایت نورانی و خوابت آرام خواهد شد شبتـ🌙ـون در پنـاه خـدا 🌟 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم صباح الخیر روز جمعه تان مبارک با شروع ذکر صد صلوات بر محمد و آل محمد بخیرو شادی باشد وخداوند عاقبت ما و خانواده مان راختم بخیر گرداند قلبت را منورکن بنور قرآن با صلوات بر محمد وال محمد https://eitaa.com/Noorkariz
♦️سلام امام زمانم السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا جَامِعَ الْکَلِمَةِ عَلَی التَّقْوَی... سلام بر شادی جمعیت قلبهای ما در سایه‌ی دستهای مبارک تو. 🔹سلام بر آن لحظه ای که پراکندگی های هوا و هوس را به نگاهی آرام می کنی.  https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ جای‌گزین بهتر: اگر انسان چیزی را از دست بدهد، ناراحت می‌شود؛ ولی اگر به او مژده دهند که به‌جای آنچه از دست داده، چیز بهتری به دست خواهد آورد، خوشحال می‌شود و جمله استرجاع چنین کاری را می‌کند. در اینجا داستان و مطلب بسیار جالب و دلنشینی است از امسلمه یکی از همسران پیامبر: ام سلمه قبل از آنکه به همسری پیامبر در آید، همسر شخصی به نام «اباسلمه» بود. اباسلمه مردی شایسته و مؤمن و بزرگ بود. روزی حدیثی را از پیامبر(ص) برای ام سلمه نقل می‌کند، می‌گوید: شنیدم که حضرت فرمود: «هر کس که به او مصیبتی برسد و در آن وقت بگوید: «انا لله و انا الیه راجعون» و بعد بگوید: اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها؛ خداوندا! این مصیبت را به پیشگاه تو حساب می‌کنم. خداوندا! بهتر از او را برای من جای‌گزین کن». خداوند جای‌گزین بهتری به او عطا خواهد کرد. ام سلمه این حدیث را در خاطر داشت و آن زمان که شوهرش از دنیا رفت، کلمه استرجاع را بر زبان آورد و گفت: خداوندا! در پیشگاه تو این مصیبت را حساب می‌کنم. و همین که خواست بگوید. جانشینی بهتر از او را به من بده، تردید کرد و به زبان نیاورد و پیش خود گفت: بهتر از او کسی نیست. ولی بعد از لحظاتی آن دعا را به زبان آورد، دیگران تردید او را متوجه شدند؛ لذا پس از مدتی که به همسری پیامبر درآمد، فهمید که آن جمله شریفه کار خود را کرد و جای‌گزین بهتری را بدست آورد. افرادی در آن روز شاهد حال او بودند، گفتند: دیدی چگونه بهترین را بدست آوردی. گفت: من اصلاً انتظار نداشتم و به فکر و ذهنم خطور نمی‌کرد که همسر پیامبر شوم. ☘ دوستان زمانی که آقای رجایی شهید شدن همه ناراحت بودن و این اتفاق ضایعه و غم بزرگی بود ولی خداوند جایگزینی مثل آیت الله خامنه ای برای ما قرار دادند. از همه خواهش میکنم این مدت قبل انتخابات این دعا را زیاد بخونیم و از خدا بخواهیم جایگزینی بهتر برای ما قرار دهند. ☘ انا لله و انا الیه راجعون اللّهُمَّ عِندَکَ احتَسِب مُصیبَتی هذِهِ. اللّهُمَّ اخلفنی فیها خَیراً منها ☘ https://eitaa.com/Noorkariz