eitaa logo
رِسانہ‌محـــــــله‌نوٓر
346 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
2هزار ویدیو
18 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آروم باشید، این چیزایی که شما می‌بینید حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قله‌س... این سخنان رهبری خیلی امیدبخشه و قوت قلب میده❤️ تا میتونید منتشر کنید https://eitaa.com/Noorkariz
شهید آیت الله رئیسی برای خدمت به ما سوخت و با رسیدن به مقام بزرگ شهادت، پیکرش اینقدر کوچک شد 😢😭 برای حفظ نام او و تشییع باشکوهش قدم برداریم ان‌شاءالله 🌺 https://eitaa.com/Noorkariz
🏴 إِنَّ الَّذينَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ المَلائِكَةُ أَلّا تَخافوا وَلا تَحزَنوا وَأَبشِروا بِالجَنَّةِ الَّتي كُنتُم توعَدونَ به مناسبت شهادت خادم الرضا آیت الله رییسی و همراهانش امروز سه شنبه 1 خردادماه مراسم: قرائت قرآن و ختم صلوات از ساعت ۳ بعدظهر در پایگاه نور خواهران برگزار میگردد. قدوم همه ی عزیزانی که ما را در این سوگ بزرگ یاری می دهند و این اندوه گران را با حضورشان تسکین می دهند بر چشم ما باد. 🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 علائم صداقت دولت سیزدهم 🔸️ با ریاست جمهوری شهید آیت الله ابراهیم رئیسی ۱) کرونا را که قول داده بود، جمع کرد. ۲) اقتصاد را به برجام گره نزد. ۳) به مردم صدها توهین نکرد. ۴) هر جا مردم گرفتار بودند، حاضر شد، هم خودش و هم وزرای دولتش. ۵) حق آبه ایران از افغانستان را وصول کرد. ۶) پول بی‌پشتوانه چاپ نکرد. ۷) یارانه‌ها را بیش از ۹ برابر کرد. ۸) کارخانه‌ها و شرکت‌ها را فعال کرد. ۹) ابر بدهکارهای بانکی را افشا کرد. ۱۰) یک و نیم میلیون مسکن را در مراحل مختلف ساخت دنبال کرد. ۱۱) رتبه‌بندی معلم‌ها را پس از چهل سال عملیاتی کرد. ۱۲) بودجه مناطق محروم را چند برابر کرد. ۱۳) از قاچاق هزاران تن آرد، روغن یارانه‌ای جلوگیری کرد. ۱۴) انبارهای کالاهای متروکه را ساماندهی و درآمد ده‌هزار میلیارد تومانی حاصل کرد که قبلا فقط ۲۰۰میلیارد تومان بود. ۱۵) صنعت فضایی را فعال کرد و ماهواره‌ها یکی پس از دیگری به فضا پرتاب می‌شوند. ۱۶) ایران را عضو شانگهای کرد. ۱۷) کرویدر شمال جنوب را فعال کرد که در آمد حاصل از آن در آینده به اندازه فروش نفت خواهد بود. ۱۸) فروش نفت با قیمت بالای صد دلار را به حد مطلوب رساند. ۱۹) ۴۰ میلیارد دلار فقط از روسیه سرمایه خارجی جذب کرد. ۲۰) پترو پالایشگاه‌ها را فعال کرد تا از خام‌فروشی جلوگیری شود. ۲۱) کشت فرا سرزمینی را در روسیه و ونزوئلا و... فعال کرد. ۲۲) صادرات خدمات فنی مهندسی را به ۸ میلیارد دلار رساند. ۲۳) ساخت هواپیمای مسافری را با مشارکت چین و روسیه آغاز کرد. ۲۴) فروش کشتی‌های اقیانوس‌پیما را آغاز کرد. فعلا دو فروند به ونزوئلا فروخته شد. ۲۵) کف حقوق بازنشستگان را ۵۰ درصد افزایش داد. ۲۶) اغلب هفته‌ها سفر استانی داشت و به درد دل مردم گوش کرد. ۲۷) بسیاری از شوراها که ده سال تشکیل نشده بود، با حضور خودش تشکیل داد. ۲۸) ظرفیت پزشکی را ده درصد افزایش داد. ۲۹) پرداخت وام درمان ناباروری ۳۰) پرداخت وام فرزندآوری ۳۱) وام ودیعه اجاره مسکن داد. ۳۲) وام میلیاردی به شرکت‌های دانش‌بنیان داد. ۳۳) نرخ خرید گندم از کشاورزها را ۳ برابر کرد. ۳۴) مشکل نهاده‌های دامی را حل کرد. ۳۵) مشکل قطعی برق که پشت سر هم قطع می‌شد را حل کرد. ۳۶) سامانه صدور بر خط صدور مجوزها را راه‌اندازی و امضاهای طلایی را حذف کرد. ۳۷) استخدام و جذب کلی نیرو برای خرید خدمات ۳۸) متناسب سازی حقوق بازنشستگان را بعد از سالها به تصویب رساند و قابل اجرا نمود. ۳۹) جلوی دزدی عده‌ای گرفته شده که جیغشان در آمده. و.... 🇮🇷 https://eitaa.com/Noorkariz
⚫️🇮🇷برنامه های تشییع، خاکسپاری و گرامیداشت شهدای خدمت در نجف آباد 🏴 مراسم تجمع، تشییع و خاکسپاری پیکر خلبان شهید سرتیپ دوم محسن دریانوش روز پنج‌شنبه مورخ سوم خرداد از ساعت ۹ از محل میدان امام (باغ‌ملی) به سمت جنت‌شهدا نجف‌آباد 🏴 مراسم گرامیداشت شهید جمهور آیت‌الله رئیسی و شهدای خدمت و خلبان شهید سرتیپ دوم محسن دریانوش 🔹پنج‌شنبه مورخ سوم خرداد همزمان با اقامه‌ی نماز مغرب و عشا در جنت‌الشهدا 🏴 مراسم بزرگداشت شهید جمهور آیت‌الله رئیسی و شهدای خدمت و خلبان شهید سرتیپ دوم محسن دریانوش 🔹روز شنبه مورخ پنج خرداد از ساعت ۹ الی ۱۱/۳۰ در مسجد جامع نجف‌آباد 📌 به بپیوندید👇 🆔https://eitaa.com/joinchat/1029046380C2cb6000438
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱روایت یک زندگی واقعی " سال ۱۳۹۰ خورشیدی"🌱
چپ چپ نگاهم می کند. - نپرسیدم تا خودش بگه. به توام هیچی نگفتم که مطمئن شم - با این حساب نه ملیحه خانم می دونه عروسش بارداره نه حاج صادق. اونوقت کِی قراره بهشون بگه؟ مکث می کنم. دندان روی لبم می کشم. - نوه ی حاجی تو خونه ی خودش دنیا بیاد بهتره تا.. وسط حرفم می پرد. - صادق اگه خیلی مرد بود عذرش و نمی خواست.فکر کردی براش خیلی مهمه! مریم وقتی یه نفر بود نخواستش حالا بیاد دو نفرو بخواد! - خودم باهاش صحبت می کنم. مریم و نمی خواد بچه ی حامد رو چی.. اونم نمی خواد! - باورت نمی شه، نه! باشه.. باهاش حرف بزن. ولی اگه نخواست چی، می خوای با مریم چیکار کنم؟ بگم برو.. بگم مهم نیست چه بلایی سرِ خودت و بچه ات می آد! بگم آقا سید که یه محل سرِ مردونگیش قسم می خورن یه دختر بی پناه و حامله رو می خواد آواره نمی دونم کجا کنه! اخم به ابرو آورده و دلخور نگاهم می کند. نفس بلندی می کشم. - قصد من آواره کردنش نیست حاج خانم. فقط.. اگه خدای نکرده.. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
مادر با عتاب و پُر از خشم صدایم می زند. - خجالت بکش سید! این موها رو من تو آسیاب سفید نکردم پسر جان. راست و دروغ آدما رو از تو یکی بهتر می فهمم. تو چشمای اون دختر جز حقیقت هیچی ندیدم برای لحظه ای مکث می کند. - شما اگه ناراحتی همین فردا می برمش خونه ی خواهرم.. ولی اینم بگم پیشش می مونم تا موقعی که بارش و بذاره زمین. یه دختر بی مادر و به حال خودش ول نمی کنم امیر حسین. می دونی چرا.. چون باورش کردم.. چون می خوام براش مادری کنم طعنه ی کلامش حالم را بد می کند. خودم را جمع و جور می کنم. - من.. گفتم شما برو! اصلاً من کی باشم بخوام همچی غلطی کنم. صاحب خونه شمایی مادرِ من اختیارش با خودت. فقط خدا کنه پشیمون نشی از این مادری کردن. می دونی چرا.. چون طرف حسابت صادق شریعت و پسراشن. چون اگه بخوان گنده تر از دهنشون حرف بزنن با من طرفن.. پسر حاج مهدی لبخند رضایت روی لبش ظاهر می شود. خیره در چشمانم دست به دعا برمی دارد. نام رمان : 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
با خودم می گویم هر چه دارم از دعای خیر مادر است. همین من را بس می کند. پشت میز آشپزخانه می نشینم و چند لقمه غذا می خورم. مادرم پیش مریم است. تنهایش نمی گذارد. روح بلندش را تحسین می کنم. من اما دغدغه ام کم نمی شود. حتی دلش نمی آید دخترک را شب تنها بگذارد. - پیشش بخوابم خاطرم جمعِ.. می ترسم یه وقت نصف شب طوریش شه خدای نکرده سر تکان می دهم و باشه ای می پرانم. به حیاط می روم و روی تخت چوبی می نشینم. سیگار آتش می زنم و نمی دانم چرا ذهنم گذشته را شخم می زند. لعنت به زرین و دیدن دوباره اش. چادرش را محکم چسبیده و نگاه خیره اش در چشمانم نشسته انگار. - نمی خوای به مامانت اینا بگی؟ می دونی.. آخه دخترا مثل پسرا نیستن.. هر روز یکی زنگ می زنه خونه مون اجازه می خواد واسه.. - وقتی من و شما همو می خوایم ده نفر زنگ بزنه فرقی داره واست؟ پشت چشم نازک می کرد لعنتی. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
نازِ صدایش آخر من را می کشت. - واسه من نه.. ولی خب اونا که نمی دونن. مامانم می گه بهار دختر بگذره ازدواجش سخت می شه.. همش ایراد می گیره آخرشم معلوم نیست نصیب کی بشه سر پایین می اندازم. - مادرم و خاله م رفتن مشهد زیارت.. به محض اینکه برگرده باهاش حرف می زنم. می گم تا بهار شما خزون نشده زنگ بزنه خونه تون.. خوبه؟ زیر چشمی نگاهش کردم. ریز می خندید زیر چادر سیاهش. فیلتر سیگار را زیر پا له می کنم. حالم از نادانی آن روزهای خودم بهم می خورد. شیر آب را باز می کنم و وضو می گیرم. مُهر زیر قالیچه را برمی دارم و قامت می بندم. نماز شب شاید حالم را بهتر کند. چند رکعت نماز می خوانم و زیر لب ذکر می گویم. دستم ناخوداگاه زیر قالیچه می خزد. عکسی که لابد مادر قایمش کرده را نگاه می کنم. تصویر پسر جوانی که چشمانش از شیطنت نمی درخشد. احمد رضا همیشه آرام بود و سر به زیر. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
نگاهم در صورت گندمگونش دور می زند. برادری که با من قد کشید و داغش عجیب بر دلم ماند و رفت. لبخند محزونی به تصویر جدی اش در یکی از آخرین عکس ها می زنم. به جدیت جوانی ساده ولی با اصالت. یادم به روزهای نوجوانی خودم می افتد. روزهایی که همراه پدرم به زورخانه می رفتم و شوق همراهی در نگاه احمد رضا جست و خیز می کرد. صدایش انگار در گوشم می پیچد. - می شه منو با خودت ببری داداش؟ آخه من تا حالا زورخونه نرفتم فقط عکساش و دیدم حسِ بزرگتر بودن عجیب کشته بود من را آن روزها! - زورخونه جای بچه ها نیس بچه جون.. می بینی مامان اجازه نمی ده.. می گه هر وقت اندازه داداش شدی اونوقت برو.. آخه هنوز بچه ای داداش کوچیکه.. بچه حرصش چرا در نمی آمد! گوش به حرفم می داد و عجیب مطیعانه رفتار می کرد. حتی بیشتر از سن کَمش. دستی به لب و چانه ام می کشم. نگاهم از چشمان تیره اش جُم نمی خورد. نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
آب دهانم را پُر صدا قورت می دهم. - می دونی چیه داداش کوچیکه.. داداش بزرگِ بدجور مونده تو کارِ این روزگار لعنتی. از یه طرف زرین را به را جلوم ظاهر می شه و معلوم نیست چی تو کله ش می گذره.. از یه طرفم این دختره س که شده قوز بالاقوز صبورانه انگار گوش می دهد به من. جای خالی اش قلبم را به درد می آورد. - باور کن آ سید به خاک خودت قسم اون دختر واسم تموم شده اس.. بی ناموس عالمم اگه تو این چند سال حتی یه لحظه بهش فکر کرده باشم.. دِ آخه منو چه به ناموس مردم.. اصلاً به من چه .. می خواد طلاق بگیره یا بمونه سرِ زندگیش لبخند تلخی می زنم. به تلخیِ زهر مار. - خلاصه که داداش بزرگِ مونده ورِ دل حاج خانم و قرارم نیست تنهاش بذاره فکم سفت شده و دندان روی هم می فشارم. - من و اون فقط همدیگه رو داریم داداش کوچیکه.. بعدشم دیگه از من گذشته.. موهام داره سفید می شه.. می گی نه ببین خودت نام رمان :به توعاشقانه باختم 📍 کپی با ذکر صلوات برای ظهور و نام نویسنده https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ اینقدر تند تند راه رفتم که نفسم به شماره افتاد رسیدم سر خیابون و منتظر تاکسی شدم یه نسیمی آروم میخورد به صورتم یهو چشمم افتاد بهشون دیدنشون اینقد حسه خوبی بهم داد که دلم خواست دوباره بچه بشم و برم به همون روزها پدری با دوچرخه زهوار در رفته ای دختر کوچولوشو نشونده بود جلوی دوچرخه و پسر کوچولوشم روی ترک بندش نشونده بود هر کدومشون یه فرفره آبی دستشون بود که تو باد تند تند میچرخیدن اونا هم از ته دلشون بلند بلند میخندیدن و منم خندیدم بیاد اون فرفره درست کردنا و تو کوچه پس کوچه ها دویدنا و فرفره های رنگی رنگی که تند تند میچرخیدن و صدای خنده بچه‌ها یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا درست میکردیم و می دویدیم تا بچرخه بعضی وقتا هم که دیوار و نمیدیدیم و با سر می‌رفتیم توی دیوار چقدر دلم تنگ شده برا روزایی که کوچیک بودم و بابا منو میذاشت جلوی دوچرخه اش و تند تند رکاب میزد ته تغاریشم هی زنگ دوچرخه رو میزد و بلند بلند می‌خندیدیم الآن اون دوچرخه افتاده کناره حیاط و من هر روز از کنارش رد میشم کاش دوباره بچگی می‌کردم میخام پاشم برا خودم فرفره درست کنم بیاد بچگی ها و برا دلی که امروز پر کشید سمت اون روزها https://eitaa.com/Noorkariz
خدایا بزرگترین رؤیای من کوچکترین معجزه توست مارو به رؤیاهامون برسون حالا که دست‌هایم نمیرسند تا ستاره آرزوهای محال را برایتان بچینم از چیدن ستاره برایم مهمتر رؤیای ناب آرامش شماست براتون آرزو می‌کنم به آرزوهای قشنگ قلب‌های مهربونتون برسید شبتـ🌙ـون زیبا در پناه خدا🌟 https://eitaa.com/Noorkariz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا