| پـٰاتـوقمهدویـون |
•
.
ازحُجبوحیـابـھهیچراضـےشدهای :\
دلخوشبـھچتوایموجـےبازۍشدهای🚶🏿♂
تلخاستڪھباچـٰادرِزهـراخـواهر!💔
بازیچـھمعشوقِمجـازۍشدهای😏
#حجابِبدونحیااَداست!
⸤@Patoghemahdaviyoon ⸣
♡﷽♡
#قسمت16☘
#رمان_رؤیاےوصال❤️
صدای ساعت گوشی طاهره سادات بلند شده بود، از جایش برخاست وآن را قطع کرد
_اگر میخواید برای نماز صبح بریم حرم پاشید،حاج اقا گفتند هرکے میخواد بیاد یہ ربع قبل اذان پایین باشه.
من اما در شُک خوابے کہ دیده بودم نمیتوانستم تکان بخورم.
به حدی صحنہ هاے خواب واضح بود گویی همین الان آنجا بودم.
حضور پدرم را احساس میکردم . منظورش از آن حرف ها چه بود؟ رفتن بہ سرداب ؟
کاملا درگیر خوابی که دیده بودم ؛ شدم.
بقیہ پایین رفتہ بودند.
اتاق ما طبقہ سوم بود .سریع از اتاق خارج شدم و سمت آسانسور رفتم.
کنار آسانسور دیدمش . یک دستش توی جیپ پالتویش بود و با دست دیگری با گوشیش ور میرفت.
"هوفففف..... بازهم سید طوفان . سیدطوفان اینجا ، سید طوفان اونجا ...سیدطوفان همہ جا .حتے توی خواب هم هستش .انگار قرار نیست من از دست این آدم راحت بشوم."
میدانستم هرکدام از ما بخواهد با آسانسور پایین برود ، آن یکے نمیرود چون آسانسورش تنگ بود.
با فکرے کہ بہ ذهنم رسید
سریع خودم را بہ آسانسور رساندم همان موقع در باز شد و با گفتن این جملہ که :
_ببخشید خانم ها مقدم ترند
با تمام قوا خودم رو توے آسانسور انداختم و دکمه پایین را زدم.
دستش همانجور توی هوا معلق مانده بود و با چشم های گشاد و چهره ای متحیر بہ من زُل زده بود .
در بستہ شد
دستم را بالا آوردم و با لحن خنده داری گفتم
_خدافظ آقاے گردباد ، خدافظ
شروع کردم به خندیدن و با خودم گفتم:
الان با خودش میگه این دیگه چہ موجودی بود؟
بہ پایین کہ رسیدم سریع خودم را بہ بقیه رساندم.او هم چند دقیقہ بعد از من رسید.
اخم هایش در هم بود.
چشم چرخاند بہ سمت طاهره سادات سریع رویم را برگرداندم.
در طول راه تمام حواسم به خوابم بود.
چندبارے طاهره سادات چیزے گفت و من فقط با تکان دادن سر تایید کردم.
من کم خواب میدیدم ، آن هم خوابے بہ این عجیبے !
بعد از دعاے ندبہ بہ هتل برگشتیم.
در راه هتل دو سه نفر حاج آقا را تا هتل همراهی می کردند. بین صحبتشان چندبار اسم سامرا را شنیدم .فورا خودم را به پشت سرشان رساندم .
_حاج آقا اینجا تا سامرا فاصلہ ای نیست بخدا حیفہ یه سر نریم.
حاج اقا گفت: میدونم عزیز ولی نمیشہ.
میدونید کہ امن نیست.
نمیشه جون مسافرا رو به خطر انداخت.
یکی از آن مردها گفت:میگم حاجے چند نفر بشیم اینهایی که میخوان برن با مسئولیت خودشون یه سر برن.تا ظهر هم برمیگردیم.
حاج آقا سری تکان داد و گفت:بعید میدونم بشه با اقای ثابتے صحبت کنید.
مردی میانسال گفت :من خانمم نذر داره میگہ هر جوری شده باید برم.
حاج آقا جوابی نداشت بعد از کمی مکث گفت:
من نمیدونم با مدیر کاروان صحبت کنید .منم در خدمتتون هستم
به هتل رسیدیم. کنجکاو بودم نتیجہ چہ می شود؟
همہ براے خوردن صبحانہ به رستوران هتل رفتیم. بعد از صرف صبحانه، به بهانه استفاده از وای فای به لابے آمدم .
نتیجہ هر چہ بود آن جا مشخص میشد. بعد از کلے اصرار و خواهش آقای ثابتے قبول کردند از این جمع سه یا چهار نفره هر کسے که میخواهد با مسئولیت خودش برود و بہ دیگر مسافران هم چیزے نگوید .
چهار نفر بودند ، دوخانم و دواقا ، حاج آقا پناهی هم گفت با آنها میرود .
همگے باید تعهد میدادند و امضاء میکردند که هر اتفاقے افتاد با مسئولیت خودشان هست.
یکے از آن سه نفر به دنبال پیدا کردن ماشین رفت.
مردد بودم من هم بروم یا نہ. در آخر دلم را بہ آن خواب گره زدم
به سراغ حاج آقا رفتم
_سلام حاج آقا
با دیدنم سرش را پایین انداخت .
_سلام دخترم .
_ببخشید عرضے داشتم.
از جمع فاصلہ گرفت و گفت:
بفرمایید
_حقیقتش میخواستم بگم من میخوام با گروه شما بیام سامرا !
↩️ #ادامہ_دارد....
♡﷽♡
#قسمت17
❤️#رمان_رؤیاےوصال
حاج اقا فورا سرش را بالا آورد و گفت : نمیشہ دخترم میدونید ڪہ خطرناڪه
امڪان نداره
_میدونم حاج اقا ولے من باید برم اونجا ...
حاج اقا جدی گفت: ببین دخترم شما تنهایید من نمے تونم قبول ڪنم یه خانم تنها بخواد با ما بیاد
با بغض گفتم :
حاج اقا من... من خواب دیدم ، دیشب خواب دیدم. من هرجورے شده باید برم. خواهش میڪنم
حاج آقااصرار مرا که دید گفت: چے بگم.آخہ دست من نیست. مطمئنم آقاے ثابتے قبول نمیڪنند.
_باهاشون صحبت کنید لطفا
حاج اقا پناهے ، آقاے ثابتی را صدا زد و اوهم به جمع دو نفره ما پیوست .
آقاي ثابتے بہ هیچ عنوان قبول نمیکرد.هرچہ اصرار کردم فایده نداشت.میگفت زنگ بزن اگر خانواده تون اجازه دادند قبولہ.
زنگ زدن به خانہ فایده اے نداشت.
باید فڪر دیگہ اے میڪردم.
بہ سمت خانم شریفے و مادرش ڪہ قرار بود بہ سامرا بروند رفتم.
ساعت حرکت را ازآنہا پرسیدم واز هتل بیرون زدم. از ڪیفم روبنده مادرم را درآوردم و آن را بہ سرم بستم.
اطراف هتل شروع بہ قدم زدن ڪردم.
حدودا نیم ساعت بعد ماشین وَن زرد رنگی ڪنار هتل ایستاد.طولے نڪشید کہ مسافرها بیرون آمدند. هنوز حاج آقا نیامده بود.
فورا خودم را بہ آنہا رساندم .در حال سوار شدن بودند. روبندم را بالا زدم تا خانم شریفے مرا ببیند .
_ اِه اومدے دنبالت میگشتم.
_بلہ ممنون
با استرس فراوان نگاهے بہ پشت سر انداختم هنوز کسے بیرون نیامده بود.بعد از سوار شدنِ آنہا ، من هم فورا سوار ماشین شدم و خودم را درعقب ترین صندلے ماشین جا کردم. روبنده ام را انداختم .استرس داشتم
نمیدونستم چہ میشود ؟
با خودم زمزمه کردم :
#اےکہ_مراخوانده_اے_راه_نشانم_بده
از پنجره حاج آقا پناهے را دیدم که با آقاے ثابتی به سمت ماشین می آمدند .در دلم دلهره ی عظیمے بہ پا بود.
شروع کردم به صلوات فرستادن .
حاج آقا سوار شدند و بعد آقاے ثابتے دم در ماشین روبہ آقایان گفت :تا ساعت ۲ ظهر خودتون رو برسونید .خداحافظے کرد و در را بست.
حاج آقا کمے سرش را به عقب متمایل کرد و گفت :همہ هستند؟
_بلہ
_خب بسم الله
ماشین راه افتاد و من نفس راحتے کشیدم.
از هتل کمے کہ دور شدیم یکے از مسافران کہ محبے نام داشت ،مردے حدودا ۴۰ سالہ رو بہ حاج آقا کرد و گفت : حاج آقا بہ راننده بگو نگہ داره...یہ لحظہ ...یہ لحظه نگہ دار
حاج اقا به راننده گفت و ماشین ایستاد .
ماشین متوقف شد.
آقاے محبے بہ بیرون اشاره کرد ، حاج آقا سرش را از پنجره بیرون کرد و گفت:
_بَهههه آقاے مهندس زمینِ بہ هوا، کجا میرے اخوے تنها تنها؟برسونیمت.
ڪنجکاو شدم بہ چہ کسے مے گوید "مهندسِ زمین بہ هوا" سرم را ڪج کردم و بیرون را نگاه کردم .
سید طوفـــان بود ...
_سید تنهایی ، رفیقت کجاست؟ _خوابوندمش اومدم هواخورے .
هر دو خندیدند.
سید پرسید: شما کجا میرید بسلامتے ؟
حاج اقا گفت:
_ ما ان شاء الله داریم میریم سامرا
باهم کمےصحبت کردند ،چند دقیقہ بعد سوار ماشین شد .
جلو روے تڪ صندلی، کنار حاج اقا نشست .
یعنے او هم با ما می آید؟
و من همچنان بہ خوابم فکر میڪنم ...
↩️ #ادامہ_دارد....
♡﷽♡
#قسمت18☘
#رمان_رؤیاےوصال❤️
هرچہ تلاش کردم بہ صدایشان توجہ نکنم نشد.
محبے گفت: سید فکر کن شوهر خواهر گرامے پاشہ ببینہ اے دل غافل جا تره و بچہ نیست.چه حالے میشہ بنده خدا .
و دوباره همگے خندیدند.
از شهر کہ خارج شدیم .نگرانیم برطرف شد .
دوباره بہ یاد خواب عجیبم افتادم .
چرا دارم میرم سامرا؟ اصلا بہ خواب هم اعتبارے هست؟سید طوفان چرا باید باشد؟
در حال خودم بودم کہ آقاے محبےروبہ او کرد و گفت :
با اجازه حاج آقا ... آقا سید بسم الله تا نرسیدیم مستفیضمون کن .
از او انکار و از محبے اصرار .
بالاخره اصرار آقاے محبے نتیجہ داد .
شروع به خواندن کرد. عجب صدایے داشت . بہ یاد حرفهاے زهرا افتادم .میخواست خواننده بشود و حالا ... از خوانندگے به مداحے.
این طوفانِ روزگار چه سِیرے را گذرانده .
این صدا خیلے برایم آشنا بود.
نمیدانستم کجا صدایش را شنیده ام .
بہ مغزم فشار آوردم ...صداےمداحے توے مسیر ، دعاے کمیل...
آره خودش بود.
آنقدر با سوز و حال خواند کہ همه را به گریہ انداخت. حال من بدتر از همہ .
چادرم را به دهان گرفتم تا صداے هق هقم بلند نشود.
در طول راه حاج آقا با راننده عربے صحبت میکرد . تاحدودے من هم متوجہ صحبت هایش شدم .
اینجور کہ راننده میگفت مرقد مطهر دو امام عزیزمون از شهر جداست.جالب اینڪہ با وجود دو امام شیعہ اکثر مردم سامرا سنے هستند .
داعش چندبار بہ این نزدیکے آمده . و حتے در بین مردم نفوذے هم دارد.
سامرا زادگاه سرکرده داعش ابوبکر البغدادی ست.
نباید بدون راه بلد وارد شهر شد .خطرناک است.
بالاخره بہ حرم رسیدیم .
پشتِ سرِ بقیہ از ماشین پیاده شدم.حاج آقا با آقایان صحبت میکرد .توصیہ هاے امنیتے کرد و اینکہ از هم دور نشویم ، بعد از نمازعصر هم بیرون از حرم بایستیم .
همہ پشت سر حاج اقا راه افتادیم .سید طوفان یک لحظہ برگشت و نگاهے بہ عقب کرد .با دیدن منے کہ سرتاپایم مشکے بود، نگاه عجیبے کرد و سرش را برگرداند.
بہ ورودے که رسیدم بخاطر اینکہ حاج آقا متوجہ بشود من هم با آنہا هستم .
ازکنارش رد شدم و گفتم :
_برای همہ چیز ممنون حاج آقا ، التماس دعا
او کہ متوجہ صدایے کنارش شد سرش را بالا آورد و نگاهے کرد. جز خانمے سیاه پوش چیزے ندید.
بہ آقاے محبے اشاره کرد و گفت :
این خانوم با ما بودند؟
_بلہ
حاج آقا کہ تازه متوجہ شده بود یک مسافر دیگر هم در ماشین بوده و او ندیده بہ سمتم آمد و گفت :
ببخشید شما چطورے با ما اومدید؟
روبنده ام را بالا زدم و گفتم :
اونے که دعوت میکنه ،خودش راهش رو هم نشون میده ...
↩️ #ادامہ_دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«﷽»
✨« قرار🌑
شـــــبانـــــه»✨
♡نماهنگـــ شـ🌷ـہدایے♡
الهـے عَظُـــــمَ البلاء...
خداے من بلا و مصائبـــــ ما بزرگـــــ شد...
اَللّهـُــمَ ؏َجَّلِ لِوَلیِڪَ الْفَـــرَجْ
گویند چرا دل به شهیدان دادی❤️
والله که من ندادم، آنها بردند💜😊
#شهیدانه 🌱 🕊
4_359326163803308937.mp3
17.95M
#صوت_شهدایی
هنوز تو این فکرم🌷
که #آب براش بردن😔
یه گل پسر دادم💔
#استخون آوردن😭
💠تقدیم به مادران و همسران صبور
🎤سیدرضانریمانی
reza-narimani-khosh-be-hale(128).mp3
4.47M
خوشبھ حالشھدا..
بھترینهاۍ روزگار همانهایـے بودند
که بزرگترینکار غیرقانونۍشان دستـ
بردنـ در شناسنامھ برایِرفتن به جبهہی
جنگ بود ...♥️
دعاي عهد.mp3
1.21M
🔊 قرائت زیبای #دعای_عهد
🌺 عهد بستم همه ی نوکری اشکم را
نذر تعجیل فرج هدیه به ارباب کنم
امام صادق (ع) دربارۀ این دعا فرموده است:
هرکس چهل صبحگاه این دعا را بخواند، از یاوران حضرت قائم (عج) خواهد بود و اگر پیش از ظهور آن حضرت بمیرد، خدا او را زنده خواهد کرد، تا همراه آن حضرت جهاد نماید و به شمارۀ هرکلمه از آن، هزار پاداش برایش نوشته می شود، و هزار کار بد از او پاک می گردد.
(بحارالانوار، ج83، ص284، ح47)
____🌸🌿
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَــرَج🌤
°🦋°
•
.
↺متن دعای عهد↯❦.•
.
••❦«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيم»
.
📗اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
.
📗اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
.
📗اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
.
📗حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان
.
∞| ♡ʝσiŋ🌱↷
『 @Patoghemahdaviyoon』∞♡
﷽
دعای_فرج📜
🌈ٻِسمِ_اللہِ_الرَّحمَڽِ_الڔَّحِیم...✨
✨الهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ
🌈وانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ
✨وضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ
🌈واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ
✨الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى
🌈الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى
✨محَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ
🌈الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ
✨وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ
🌈عنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَريباً
✨كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا
🌈محَمَّدُ يا عَلِىُّ يا عَلِىُّ يا مُحَمَّدُ
✨اكْفِيانى فَاِنَّكُما كافِيانِ وَانْصُرانى
🌈فاِنَّكُما ناصِرانِ يا مَوْلانا يا صاحِبَ
✨الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى
🌈ادْرِكْنى اَدرِکنی
✨الساعه الساعه الساعه
🌈العجل العجل العجل یاارحمن راحمین بحق محمد وآله طاهرین
(خواندن دعای فرج
به نیت سلامتی و
~♡ ~ تعجیـل در فرج مولامـون)
[°•@Patoghemahdaviyoon✨]°
4_5859655617446152806.mp3
1.4M
من سر قرارم تو کجایی؟؟؟
🎼یا صاحب الزمان
یه کربلا میخوام بگو باشه
همراه رفیقام بگو باشه
میشه تو هم باشی
باهم باشیم
تعبیر بشه رویام
بگو باشه
#بحق_الزینب_عجل_لولیک_الفرج
#بحق_الزینب_عجل_لولیک_الفرج
#بحق_الزینب_عجل_لولیک_الفرج
animation.gif
1.59M
#ثواب_یهویی🌱✨
اسکیرین شات بگیر هر شهیدی اومد براش 10 صلوات بفرست 🇮🇷✨
#مهدیاران
#منتظرالمهدی
#مهدوی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅نسخه درمانی خصوصی برای همه
🎙️استاد عالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵شهید مدافع حرمی که خادم حضرت معصومه بود و در همانجا خاک سپاری شد...
#شهید_مهدی_ایمانی
#شهادت_آذرماه۹۶
#صحبت_های_پدرومادرشهید
#لباس_خادمی_فرزند_شهید
#سالروز_شهادت 🕊
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🍃
شهدا معجزه دارند
🎙️ استاد رائفی پور
#دانلود_ویژه 👌👌
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات