eitaa logo
فلسفه ذهن
865 دنبال‌کننده
137 عکس
67 ویدیو
21 فایل
محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی توسط: مهدی همازاده ابیانه @MHomazadeh با همکاری هیئت تحریریه
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️⭐️ پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان👇👇
🔸ما بلحاظ عرفی با معیاری رفتارگرایانه، حالات پدیداری را به یکدیگر نسبت می‌دهیم. مثلا من می‌بینم که صورت کامران سرخ شده و به خود می‌پیچد و ناله می‌کند. از این مشخصه‌های رفتاری کامران نتیجه می‌گیرم که او "درد" دارد. ولی هیچ قطعیتی وجود ندارد که احساس کامران از حالتی که در آن قرار دارد، مشابه احساس من از حالت درد باشد. 🔹در واقع درد - یا هر p - دارای یک منظر اول‌شخص و سابجکتیو برای فاعل آن (s) است، و ارجاع به نمودهای رفتاری آن که از منظر سوم‌شخص و آبجکتیو در دسترس دیگران قرار دارد، راه مطمئنی برای درک p و سنجش یکسانی‌اش با تجربیات دیگران نیست. 🔸 البته در استدلال ، الزام به یک معیار عمومی و مشاهده‌پذیر برای را نتیجه گرفته بود و همین معیارهای رفتاری را بعنوان شرط لازم و کافی برای تعیین درستی یا نادرستی هر گزارشی درباره معرفی کرده بود. 🔹ولی مشکل اینجاست که ممکن است فردی معیار عمومی درد را برآورده سازد، بدون آن‌که واقعا احساس درد داشته؛ بلکه بخوبی تمارض کرده باشد. همچنین مرتاضان یا سربازان میدان جنگ گاه بدلایل مختلف احساس درد را بدون هیچ بروز رفتاری تجربه می‌کنند. پس از معیار رفتارگرایانه - حتی اگر در حد یک راهنمای معرفتی هم لحاظ شود - نمی‌توان بود یا نبود حالات پدیداری و مشابهت آن‌ها در افراد مختلف را نتیجه گرفت. 🔸برخی معنای واژگان ذهنی را از طریق رفتار بالقوه (dispositional) تحلیل می‌کنند؛ مثلا "تمایل" کامران برای سیگار کشیدن به این صورت تحلیل می‌شود که کامران این بالقوه‌گی و آمادگی را دارد که رفتار سیگار کشیدن را از خود بروز دهد. در نتیجه آمادگی و بالقوه‌گی برای یک رفتار خاص، مواردی مانند تظاهرکردن یا مرتاضان را از دایره خارج می‌سازد. 🔹اما در اینجا هم ممکن است کامران تمایل به نوشیدن آب داشته باشد، ولی لیوان آبی که جلوی او می‌گذاریم را نمی‌نوشد. چون ممکن است باور نداشته باشد که آبی در آن لیوان است. بنابراین رفتارگرایان ناچار از بازسازی معیار خود بدین‌ترتیب شده‌اند که: کامران تمایل دارد آب بنوشد = کامران آمادگی و بالقوه‌گی نوشیدن چیزی را دارد که باور دارد آب است. 🔸می‌بینیم که گزاره اخیر با غرض اولیه در تعارض است. این گزاره حالت ذهنی "تمایل" را از طریق حالت ذهنی "باور" تحلیل کرده و باز معیاری ذهنی برای تشخیص یک حالت ذهنی بدست داده است. تلاش‌ها برای تحلیل باور در گزاره فوق نیز مجددا به استفاده از واژگان و حالات ذهنی منجر شده و این روند بی‌پایان است. 🔹استفاده از معیارهای رفتارگرایانه در طراحی و ساخت نیز مادام که صرفا برای مقاصد کاربردی و تسهیل زندگی بشر انجام می‌گیرد، کاملا راهگشا و مفید به نظر می‌رسد. اما آن‌جا که از این معیار رفتارگرایانه (acting humanly یا acting rationally) برای انتساب حالات ذهنی به روبات‌ها و مقاصد روان‌شناختی و متافیزیکی استفاده می‌شود، به شدت مخدوش و ناامیدکننده جلوه می‌نماید. @PhilMind
♦️ در مواضع مختلفی از آثار خویش، علاوه بر مادی، از هم برای انسان نام برده است. (ن.ک: اسفار، ج۹، صص۱۹,۳۱,۱۸۳/ المبدأوالمعاد، ج۲، ص۵۵۴/ الشواهدالربوبیه، ص۳۱۸) بدین‌ترتیب مؤسس ، سه مؤلفه و بدن مثالی و را تشکیل‌دهنده انسان می‌داند. او تصریح دارد که نفس ناطقه در عموم انسان‌ها صرفا دارد و نه تام (). و بدن مثالی نیز قائم به نفس ناطقه است و نه منفصل از آن. ♦️بدن مثالی در تعابیر همان بدنی است که در رؤیا با آن سروکار دارد؛ با چشم بدن مثالی می‌بیند و با گوش آن می‌شنود و... . (اسفار، ج۸، ص۲۴۹) در نظر وی نفس ناطقه همان‌طور که تحت تأثیر ناشی از بدن طبیعی قرار می‌گیرد، از ادراکات ناشی از بدن مثالی نیز متأثر می‌شود (مثل احساس درد یا لذت در خواب) ادراکات خیالی نیز در این دیدگاه از طریق قوای مثالی و بدن مثالی رخ می‌دهد و همچنین تجربیات بیرون از بدن (OBEs) مانند (NDEs) و ... . ♦️اما تفکیک نفس ناطقه از بدن مثالی می‌تواند محل ابهام و تردید قرار گیرد. بویژه که از برخی عبارات صدرا چنین برمی‌آید که نفس همان بدن مثالی‌ست و نه چیزی مازاد بر آن (ن.ک: همان/ الرسائل، ص۳۶۲/ اسفار، ج۹، صص۱۸۳,۲۷۰) در واقع قوای ادراکی مثالی در نظرگاه او که تجرد مثالی دارند، تشکیل‌دهنده بدن مثالی‌اند. بدین‌ترتیب تصور نفس بعنوان روح مجرد فاقد جسمانیت، از منظر حکمت متعالیه منتفی‌ست. بلکه نفس ناطقه در این دیدگاه، دارای شکل و امتداد () و مکان‌مندی خاص و ... است و بکلی از تصویر نفس سینوی و دکارتی متمایز می‌شود. ♦️بر این اساس بدن مثالی با پیدایش نفس حادث می‌شود (و بلکه با آن عینیت دارد)، اما طبق نظریه در حکمت متعالیه، بدن طبیعی زمینه جهش و پیدایش نفس را پدید می‌آورد؛ پیدایشی که از پیچیدگی‌های سطح نوروفیزیولوژیک بدن طبیعی رخ می‌دهد و ناشی می‌شود. نفس (و بدن مثالی) بدین‌ترتیب متأخر از بدن طبیعی‌ست و به مرور زمان، تکامل ذاتی و عرضی می‌یابد. ♦️بدن طبیعی علاوه بر حیات (علائم حیاتی مانند تولید مثل و تغذیه و ...)، دارای آگاهی (consciousness) هم هست که برخلاف بدن مثالی، ذاتیِ او نیست. هر جسم مثالی ذاتا آگاهی دارد و آگاهی را باید مطابق دیدگاه و از ویژگی‌های ذاتی عالم مثال و تجرد مثالی دانست که می‌تواند (طبق دیدگاه حدوث جسمانی)، نوظهوریافته (emergent) از ویژگی‌های مادی لحاظ شود. اما بدن طبیعی در این دیدگاه، ذاتا فاقد تجربیات آگاهانه است و آگاهی را نمی‌توان از ویژگی‌های بنیادین عالم ماده و بدن مادی دانست (برخلاف ). بلکه از طریق ارتباط با نفس (و بدن مثالی)، ادراکات و احساسات جزئی و طبیعی حاصل می‌شود. @PhilMind
❄️بحث درباره اخیراً بر روی ایده متمرکز شده، همراه با مواضعی در باب که همواره در پس‌زمینه وجود دارد. ... نکته بحث برانگیز این است که آیا ، تماماً بوسیله محتوای بازنمایی تأمین می‌شود؟ من می‌گویم نه، و فکر می‌کنم احساسات بدنی (Sensation) غالباً و شاید همواره، علاوه بر محتوای بازنمایی دارای خصیصه پدیداری هم هستند. ❄️آن‌چه من انکار می‌کنم اینست که محتوای بازنمایی، تمام آن چیزی است که در خصیصه پدیداری وجود دارد و اصرار می‌کنم که خصیصه پدیداری از محتوای بازنمایی، پیش می‌افتد. من این دیدگاه را phenomenism می‌نامم. یک phenomenist اعتقاد دارد که خصیصه پدیداری، نه فقط از محتوای بازنمایی، بلکه از خصوصیات شناختی و کارکردی هم پیشی می‌گیرد؛ بنابراین او به کوالیا اعتقاد دارد. (Block, 2007, Consciousness, Function, and Representation, p.553) ❄️فرض کنید که دارید در نور مناسب، به یک گوجه‌فرنگی رسیده نگاه می‌کنید. شما یک با خصوصیات کیفی خاص یا کوالیا دارید که همان قرمزی و گِردی است. فیلسوفان طرفدار ، کوالیا را محتوای بازنمودی می‌دانند که در واقع، ویژگی‌های ابژه بیرونی‌اند. ... کوالیای قرمزی تجربه بصری شما از گوجه‌فرنگی، چیزی است که تجربه شما از رنگ گوجه‌فرنگی بیرونی بازنمایی می‌کند. بنابراین دیدگاه فوق، یک نوع در باب کوالیاست ... . ❄️این موضع که کوالیا را در جهان بیرون قرار می‌دهد، ما را قادر می‌سازد که کوالیا را بعنوان یک کیفیت درون‌نگرانه خصوصی، رد کنیم و این رویکرد برای آنان که متعهد به جایگاهی فیزیکال برای هستند، خوشایند می‌نماید ... . اما چه دلیلی برای تشکیک در بازنمودگرایی وجود دارد؟ ❄️ اول آن‌که رنگ‌ها را در نظر بگیرید؛ یعنی وقتی شما قرمزی می‌بینید، من سبزی می‌بینم و بالعکس. ما هر دو می‌گوییم که گوجه‌ها قرمز هستند و کاهوها سبزند. کاربردهای لفظی ما کاملاً مشابه و یکسان است. اما کیفیت تجربه بصری شما وقتی که به یک گوجه نگاه می‌کنید شبیه کیفیت تجربه بصری من است وقتی که به یک کاهو می‌نگرم؛ و بالعکس. بنابراین محتوای بازنمودی نمی‌تواند تمام آن چیزی باشد که به کوالیا مربوط است. ❄️دوم آن‌که حتی اگر در یک – مثل بینایی – شباهت‌ها و تفاوت‌های کوالیا به بیش از شباهت‌ها و تفاوت‌های محتواهای بازنمودی نرسد، مسلماً تفاوت‌های کوالیا در کیفیات احساسی مختلف داریم که صرفاً تفاوت‌هایی در محتواهای بازنمودی نیستند. مثلاً ما می‌توانیم باوری – بازنمایی‌ای درباره یک ابژه یا ویژگی خارجی – شکل بدهیم که مثلا: "گربه من الان روی لباسم پرید"؛ هم بر اساس تجربه بینایی و هم بر اساس تجربه لامسه. آیا واضح نیست که یک اختلاف کیفی بین این تجربیات وجود دارد؛ حال آن‌که محتوای بیرونی بازنمودی در این دو تجربه، این‌همان است. (Kim, 2010, Philosophy of Mind, pp.159-160) @PhilMind
💥ادعای C را در نظر بگیرید: C : یک کامپیوتر الکترونیکی دیجیتال نمی‏تواند به هیچ گونه‏ای برنامه‏ریزی شود که آن‏چه مغز ارگانیک انسانی با نیروهای خاص علّی‏اش تولید می‏کند را تولید نماید: کنترل حرکات، هوش، و فعالیت‏های التفاتی که توسط انسان‏های نرمال به نمایش در می‏آید 💥این دیدگاه نمی‌گوید هر ابژه مادی (غیر از مغز ارگانیک)، فاقد نیروی علّی برای تولید پدیده ذهنی است و نمی‌گوید نیروهای علّی ، ربطی به و اجرای آن ندارند. بلکه صرفاً به نحو تجربی و عملی بعید می‌داند که برنامه‏نویسی – هرچقدر هم درست باشد - بتواند بر روی چیزی غیر از مغزهای ارگانیک اجرا شود. 💥این جدید نیست که مغز، شواهد بسیاری به دست می‏دهد که دارای ساختار پردازش موازی سنگین است؛ با میلیون‏ها – اگر نگوییم میلیاردها – کانال که همگی می‏توانند فعالیت‏ همزمان داشته باشند. بنابراین به نظر می‌رسد نیروی علّی‏ای که برای کنترل حرکات و هوش و فعالیت‏های التفاتی لازم است، از طریق یک پردازشگر موازی پرظرفیت (مانند مغز انسانی) قابل دستیابی است. 💥اما طرفداران و رویکردهای رایج در ساخت ، همچنان دلیلی نمی‌بینند که چرا این پردازشگر موازی پرظرفیت باید حتماً از مواد ارگانیک ساخته شده باشد. در نگاه ایشان، سرعت انتقال در سیستم‏های الکترونیکی، بسیار بیشتر از سرعت انتقال در فیبرهای نورونی است؛ بنابراین سیستم الکترونیکی می‏تواند هزاران برابر سریعتر (و قابل اعتمادتر) از سیستم ارگانیکی باشد. 💥ولی شاید این فرضیه‌ها چندان هم درست چیده نشده‌اند. سرعت پردازش مغز، 10 به توان 15 عملیات در ثانیه است که حتی در مقایسه با سرعت عملیاتی هسته‏های پردازشگرهای موازی نوین، قابل توجه است. 💥سجنوسکی گمان می‌کرد ما نیازمند شیفت به محاسبات بصری (Optical Computation) هستیم. در حالی که اگر محاسبات بصری بتواند سرعت عملیاتی چشمگیری را با هزینه معقول برای ما فراهم سازد، باز شاید کافی نباشد. محاسبات سجنوسکی نشان می‏داد که اگر مغز استفاده حداکثری از ظرفیت خویش ببرد، چه بسا تخمین نیازمندی‏ها برای رقابت با سرعت پردازش مغز نادرست از آب درآید. 💥سجنوسکی با در نظر گرفتن فاکتور سرعت پردازش موازی می‌گفت شاید لازم باشد به سمت محاسبات ارگانیک برویم. اما صرفنظر از سرعت پردازش، شاید اصلاً مسئله چیز دیگری است. این احتمال را می‌توان در نظر گرفت که و ساختار مولکولی نورون‏ها نیز در عملیات پردازش اطلاعات و تولید دخیل باشد. 💥 فرض می‏گیرد که یک تمایز واضح بین نیروهای علّی مغز برای تولید «حالات ذهنی» و برای تولید «روابط ورودی – خروجی» وجود دارد. او اوّلی را نیروهای علّی پایین به بالای مغز می‏نامد و درباره غلط‏بودن این ایده که دومی برای ذهن‏مندی موضوعیت دارد، استدلال می‏آورد. وجود علیت ورودی – خروجی، را قادر به کارکرد عملی در جهان می‏گرداند و البته دلالتی بر وجود علیت پایین به بالا – که حالات ذهنی را ایجاد می‏کند – ندارد. یک روبات موفق می‏تواند بکلی باشد. @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔥کریستوف (چهره ) در این گفتگو👆 از ایده بنیادی‌بودن (نوعی ) دفاع می‌کند. 🔥دیوید (از لیدرهای پنسایکیزم) هم مانند کوخ نسبت به تئوری یکپارچه‌سازی اطلاعات () سمپاتی دارد و بین پیچیدگی‌های و رخداد ، ارتباط منسجمی برقرار می‌سازد. 🔥کوخ در اینجا از تفاوت بین بخش‌های مختلف در ارتباطشان با آگاهی نتیجه می‌گیرد که فقط تعداد نورون‌ها در پیچیدگی لازم برای ایجاد آگاهی کافی نیست و چیزی بنیادین باید وجود داشته باشد. او به همین دلیل () را درست نمی‌داند. 🔥اما در تاریخ فلسفه هرگاه پس از تلاش‌های بسیار برای تبیین پدیده‌ای به مشکل برخورده‌اند، یک راه‌حل پیشنهادی، بنیادین دانستن آن پدیده بوده تا نیاز به تبیین براساس چیز دیگری نداشته باشد. 🔥چه بسا طرفدار نوظهورگرایی در پاسخ کوخ بگوید آن حد از پیچیدگی که در سطح پایینی برای ظهور آگاهی لازم است، فقط وابسته به تعداد نورون‌ها یا حتی حجم پردازش اطلاعات نیست و عوامل دیگری هم دخالت دارند. چه عواملی؟ نوظهورگرا آن را موکول به پیشرفت دانش تجربی می‌کند و پنسایکیست به امر بنیادین ارجاع می‌دهد. بنظر می‌رسد هر دو ناکامی‌هایی دارند. @PhilMind
📚 📘مبانی بقلم دو متخصص مطرح این حوزه، در سال 2012 توسط انتشارات Elsevier بچاپ رسیده است. ویراست دوم این منبع درسی نیز در سال 2018 و در 511 صفحه منتشر شده است. 📙این راهنمای جامع و مقدماتی تلاش دارد اصول اولیه نحوه عملکرد در هنگام یادگیری، احساسات، تکلم و ... را به دانشجویان و محققان رشته‌های مرتبط آموزش دهد. کتاب گیج و بارز برای دانشجویان و اساتید این رشته‌ها (از جمله فلسفه) که خواهان دانشی مقدماتی از و فیزیولوژی هستند، منبعی مفید و قابل توصیه بشمار می‌آید. 📕البته رویکرد کارکردگرایانه درباره ، در تبیین‌های این کتاب نیز نمود دارد و بناچار باید بین توصیف یافته‌ها و تحلیل آن‌ها تفکیک کرد. 📗مبانی شناختی، برنده جایزه کتاب برجسته انجمن نویسندگان و متون آکادمیک (2013) شده و از بخش‌های مکمل (مانند اخبار جدیدترین یافته‌ها، راهنمای هر فصل، سؤالات مطالعه، تصاویر و نمودارهای رنگی، و ...) برای رویکرد آموزشی خود کمک می‌گیرد. 📒ترجمه ویراست اول این کتاب (۲۰۱۲) بقلم کمال خرازی و توسط انتشارات سمت بچاپ رسیده و چندبار تاکنون تجدید چاپ شده است. @PhilMind
🧠نظریه نوروبیولوژیک که توسط کرک و کوخ (Crick & Koch, 1990 / also see: Crick, 1994) ارائه شده، بر نوسانات معین 35 تا 75 هرتز در نورون‌های تمرکز می‌کند. فرض کرک و کوخ اینست که نوسانات مذکور، پایه آگاهی هستند. تا حدی به این دلیل که بنظر می‌رسد نوسانات فوق با اطلاع‌داشتن (Awareness) در مودالیتی‌های مختلف (مثلاً در سیستم‌های ادراک بصری یا ادراک بویایی) همبسته‌اند، و نیز به این دلیل که آن‌ها فرآیندی را پیش رو می‌گذارند که به هم پیوستن (Binding) اطلاعات می‌تواند بوسیله آن حاصل شود. 🧠به هم پیوستن، فرآیندی است که به موجب آن، بخش‌های مجزای اطلاعات بازنمایی‌کننده یک موجود، جمع آورده می‌شوند تا در فرآیندهای بعدی مورد استفاده قرار گیرند. مثل وقتی که اطلاعات درباره رنگ و شکل یک شیء مورد ادراک، از مسیرهای بصری جداگانه، گردآوری و یکپارچه می‌شوند. کرک و کوخ به تبع دیگران (e.g., Eckhorn et al. 1988) فرض می‌گیرند که به هم پیوستن اطلاعات ممکن است بوسیله نوسانات هماهنگ گروهی از نورون‌ها اتفاق بیفتد که محتواهای مرتبط را بازنمایی می‌کنند. وقتی دو بخش از اطلاعات قرار است جمع آورده و متصل شوند، گروه‌های نورونی متناظر با آن‌ها، نوساناتی با فرکانس و فاز یکسان خواهند داشت. 🧠هنوز فهم اندکی از جزئیات این‌ مسئله وجود دارد که چطور این به هم پیوستن اطلاعات می‌تواند حاصل شود. ولی فرض کنید که می‌توان این مسئله را حل و فصل کرد. نظریه منتج از آن، چه چیزی را تبیین می‌کند؟ نظریه مذکور بوضوح، به هم پیوستن اطلاعات را تبیین می‌کند و شاید تلقی عمومی‌تری از یکپارچه‌سازی () اطلاعات در ارائه نماید. 🧠همچنین کرک و کوخ پیشنهاد می‌دهند که این نوسانات، فرآیندهای را فعال می‌کنند؛ بنحوی که ممکن است تلقی‌ای درباره این حافظه و شاید تمامی انواع حافظه، در حوالی همین نظریه وجود داشته باشد. این تئوری ممکن است سرانجام به یک تلقی عمومی درباره این بینجامد که چطور اطلاعات دریافتی، به هم پیوسته و در حافظه ذخیره می‌شوند تا در فرآیندهای بعدی مورد استفاده قرار گیرند. 🧠چنین نظریه‌ای می‌تواند ارزشمند باشد، ولی چیزی در این‌باره به ما نمی‌گوید که چرا محتواهای مرتبط [شکل و رنگ و ...]، «تجربه» می‌شوند؟ کرک و کوخ پیشنهاد می‌دهند که این نوسانات، باشند. این ادعا البته قابل بحث است – که آیا به هم پیوستن در پردازش اطلاعات غیرآگاهانه نیز اتفاق نمی‌افتد؟ - ولی حتی با فرض پذیرش، همچنان برقرار می‌ماند: چرا این نوسانات، تجربه را به وجود می‌آورند؟ 🧠تنها پایه‌ای که برای یک ارتباط تبیینی وجود دارد، نقشی است که این در به هم پیوستن و ذخیره‌سازی اطلاعات ایفا می‌کنند. ولی پرسش از این‌که چرا خود همین به هم پیوستن و ذخیره‌سازی اطلاعات، با همراه است، هیچ‌گاه دنبال نشده است. اگر ندانیم چرا به هم پیوستن و ذخیره‌سازی اطلاعات به تجربه درونی منجر می‌شود، تشریح نوسانات نورونی نمی‌تواند کمکی به ما برساند. متقابلاً اگر بدانیم چرا به هم پیوستن و ذخیره‌سازی اطلاعات به تجربه درونی می‌انجامد، سایر جزئیات نورو فیزیولوژیک تنها مانند خامه روی کیک خواهد بود [نقش محوری ندارند]. 🧠نظریه کرک و کوخ، کارکرد خود را با «فرض گرفتن» یک ارتباط بین به هم پیوستن اطلاعات و تجربه درونی به انجام می‌رساند و بنابراین نمی‌تواند این ارتباط را نماید. ترجمه بخشی از فصل اول کتاب The Character of Consciousness اثر دیوید چالمرز (۲۰۱۰) @PhilMind
❓قبلا در شرح ضعیف (مثل ظهوریافتگی ویژگی سیالیت از اجتماع مولکول‌های آب) و قوی (مثل ظهوریافتگی ویژگی از شلیک نورون‌ها) آمد که ویژگی نوظهوریافته ضعیف را می‌توان از ویژگی‌های سطح پایین‌تر و از قوانین حاکم بر آن استنتاج کرد؛ مثلا سیالیت را می‌توان براساس فاصله بین مولکول‌ها و حرکات چرخشی و انتقالی آن‌ها توضیح داد. اما در نوظهورگرایی قوی، ویژگی نوظهوریافته، قابل پیش‌بینی و تبیین بر اساس ویژگی‌های سطح پایین‌تر و قوانین حاکم بر آن نیست. ❓براود – نوظهورگرای انگلیسی - «قانون فراطبقه‌ای» را برای چنین موقعیتی پیشنهاد می‌دهد؛ قوانین نوظهوریافته که قابل انشقاق از قوانین و شرایط سطوح پایین‌تر نیستند. این قوانین، منحصر بفرد و واقعیت‌هایی پایه‌اند که تبیین نمی‌پذیرند. McLaughlin, 2008, "Emergence and Supervenience", pp.87-88.) قوانین فراطبقه‌ایِ براود از قوانین لازم برای تحقق ویژگی‌های نوظهوریافته قوی است. ❓به اعتقاد برخی منتقدان مانند سیگر، نوظهوریافتگی قوی با اشکال ناسازگاری با مواجه است (Seager, 2012, Natural Fabrications, pp. 195-196). در نظر ایشان، نظریه T زمانی دارای تمامیت است که جامعیت، مانعیت و قدرتِ تجزیه داشته باشد. اگر Tجامعیت داشته باشد، هر هویتی در جهان دارای توصیفی نظری بر اساس T است و مقصود از مانعیت T اینست که هیچ هویت اضافه و غیرواقعی را به جهان نسبت ندهد. (ibid, p. 122) ❓بدین ترتیب اگر علم می‌خواهد نظریه‌ای تمام نسبت به جهان ارائه کند، باید همه چیز در جهان دارای هویت فیزیکی بوده و یا توصیفی فیزیکی داشته باشد. همچنین مستلزم وجود هیچ چیز غیر فیزیکی برای جهان نباشد. اما با جامعیت و مانعیت فیزیک (و در نتیجه با تمامیت فیزیک) در تضاد خواهد بود. ❓ولی یکی از مسائل مهم در اشکال فوق اینست که علم فعلی فیزیک نسبت به برخی پدیده‌های مهم و مقبول، جامعیت ندارد. مثلاً فرضیاتی مانند و – که به نحوی وسیع مورد قبول دانشمندان قرار گرفته - از مهم‌ترین ابهامات فیزیک امروز است و قوانین فیزیک فعلی، آن‌ها را – که از اجزای جهان فیزیکی می‌شمارد – در بر نمی‌گیرد. ❓بنابراین مادام که قوانین فیزیک نسبت به بخش‌های مهمی از جهان شناخته شده، جاری نباشد (که در واقع به معنای عدم تمامیت فیزیک کنونی است)، به نظر نمی‌رسد نقض تمامیت فیزیک با موردی دیگر (مثلاً آگاهی نوظهوریافته) نیز در این حد باشد که یک نظریه را کنار بگذارد. @PhilMind
🚩 تمایز بین و براساس نگرشی است که مرزی بین فیزیک و فرافیزیک قرار می‌دهد. پیش از این البته بجای فیزیکالیسم مطرح می‌شد. اما بعدها که علاوه بر ماده، هویاتی مانند انرژی و نیرو و میدان هم در فیزیک جدید کشف شد، (ماتریالیسم) به (فیزیکالیسم) تغییر نام داد تا این هویات تازه را نیز در بر گیرد. 🚩 کشفیات مذکور البته برخی اشکالات سابق ماتریالیستی در را بی‌اثر می‌ساخت. مثلا اشکال مبتنی بر ضرورت تماس و اِعمال نیروی جنبشی برای توضیح . این از تبعات مهم ورود قلمرو غیر ماده به فیزیک بود. امروزه اما آن‌چه به عنوان قلمرو غیر فیزیکی تلقی می‌شود نیز در تئوری‌های مهم فیزیک وارد شده و مرزبندی بین فیزیک و فرافیزیک را هم زیر سؤال برده است. 🚩 به عنوان مثال تئوری گیج (gauge theory) نظریه‌ای اساسی در به شمار می‌رود که بر مبنای آن تعریف می‌شود. فادیف و پوپوف - دو فیزیکدان برجسته در حوزه - نشان داده‌اند که وقتی یک دگرگونی در یک میدان فیزیکی (مثلا میدان کوارک‌ها) اِعمال می‌کنیم، مجبور به افزودن پارامتر جدید غیرفیزیکی به تئوری گیج هستیم تا آن را معنادار سازد. این یک الزام تئوریک (و نه یک آپشن) است تا بتوان محاسبات را با تئوری مذکور به انجام رساند. 🚩 این پارامتر را خیالی (fictitious) و غیر متناسب با کلیت تئوری‌های امروز دانسته‌اند و آن را میدان روح (ghost field) نامیده‌اند (روح در این‌جا به معنای روح انسان نیست). میدان روح با این‌که به معنای رایج، فیزیکی نیست، اما در محاسبات دیاگرام‌های اغتشاش فریمن (framan perturbation) حضور می‌یابد و نقش و تأثیر قابل توجهی در محاسبه اعداد حاصل از تئوری گیج برجای می‌گذارد. این نه یک بحث حاشیه‌ای، بلکه جزو متون تدریس تئوری کوانتوم قرار دارد. 🚩 بدین‌ترتیب مناقشه معنای فیزیکالیسم دوباره زنده می‌شود که آیا براساس علم فیزیک فعلی تعریف می‌گردد یا علم فیزیک کامل (ایده‌آل)؟ اگر فیزیکالیسم را برمبنای علم فیزیک کامل در نظر بگیریم، چه بسا حرارت نزاع فیزیکالیسم و دوئالیسم کاهش یابد و حتی مرز بین فیزیک و غیرفیزیک هم با چالش جدی روبه‌رو شود. 🚩 این نکته یادآور نگرش پیوستار به عالم است که از سطح ماده تا بالاترین سطوح هستی را در قالب یک حقیقت پیوسته و چارچوبی واحد در نظر می‌گیرد. ما بازاء چنین نگرشی را در می‌توان در تعریف و تحلیل از پیگیری کرد. @PhilMind
📚 📕«ذهن و نوخاستگی؛ از تا » اثر یکی از لیدرهای () در سال 2005 و در 215 صفحه به چاپ رسیده است. 📘کتاب در 5 فصل تنظیم شده که در فصل 1 به ظهور و افول ، تاریخچه و انواع نوخاسته‌گرایی، تکامل ، نسخه قوی نوخاسته‌گرایی و چالش‌های نسخه ضعیف آن می‌پردازد. 📙در فصل 2 معانی نوخاستگی و تردیدها درباره آن، علیت رو به پایین، و نوخاستگی و ...، محور بحث قرار می‌گیرد. 📗فصل 3 بر ارتباط بین نوخاستگی و تمرکز دارد و نوخاستگی از ، ، انتقال به ، و فلسفه نوخاسته‌گرای زیست‌شناسی را مرور می‌کند. 📒فصل 4 به انتقال از سطح زیست‌شناسی به سطح می‌پردازد و جایگاه آگاهی و نقش آن‌ها در حل را مدنظر قرار می‌دهد و در انتها به یک نظریه نوخاسته‌گرا درباره ذهن و ملاحظات علمی و فلسفی پیرامون آن می‌رسد. 📓در فصل آخر (5) نیز شاهد مباحثی از قبیل ارتباط ذهن با ، پیش‌فرض‌های ، سطوح نوخاسته بالاتر از ذهن، محدودیت‌های تبیین‌های طبیعی و یکسری پرسش‌های الهیاتی هستیم. 📚چکیده‌ای از رویکرد مؤلف را می‌توان در این پاراگراف از مقدمه کتاب ارائه کرد: «نه و نه فیزیکالیسم تقلیل‌گرا، داستان کاملی درباره موضوع آگاهی به ما ارائه نمی‌دهند. من با استخراج ادله از فلسفه و علم معاصر، از تز نوخاسته‌گرایی دفاع می‌کنم که ذهن (ویژگی‌های ذهنی) را - بمثابه مرحله‌ای فراتر در فرآیند تکامل - برآمده از دنیای طبیعی می‌داند». @PhilMind
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 درباره دیدگاه خودش که طبیعت‌گرایانه (Naturalistic ) می‌نامد، توضیح می‌دهد👆 نظریه‌ای که را از یکسو غیرفیزیکی و از سوی دیگر غیرمتعلق به عالم ارواح و بهشت و ... می‌داند؛ بلکه جایگاهی برای آن در همین جهان طبیعت و سازگار با قوانین دانش تجربی می‌جوید. توضیحات بیشتر در این‌باره را می‌توان در کتاب ۲۰۱۰ او با عنوان خصیصه آگاهی (The Character of ) دنبال کرد. 🟠بطور کلی تلاش‌های نودوئالیستی بسیاری در دهه‌های اخیر بدنبال پیشرفت‌های تجربی در و بطور خاص اتفاق افتاده که با فاصله‌گرفتن از دیدگاه کلاسیک قائل به یک جوهر مستقل مجرد، سعی دارد نگاهی طبیعی‌گرا و سازگار با علم تجربی داشته باشد. فیلسوفان و دانشمندان موحد در عین حال تلاش می‌کنند این همسازی، آموزه‌های معاد و زندگی پس از مرگ را هم توضیح بدهد. 🟡البته در تاریخ نیز نقطه عطف مهمی از سوی رقم خورده و نفس بعنوان روح ازلی افلاطونی یا جوهر مستقل سینوی (که با امر الهی حادث می‌شود)، به و پیدایش از فرآیندهای جنینی در رحم مادر تقلیل یافته است. و البته که در ادامه برای سازگاری با آموزه‌های دینی و عرفانی نیز توضیحات مفصلی ارائه داده است. 🟢چالمرز هرچند بصراحت در مورد خداوند و ادیان لاادری است و اعتقادی ندارد، اما تلاش وی در سازگارکردن آگاهی بعنوان پدیده‌ای غیر فیزیکی با دانش تجربی و البته نقدهای مهمی که به ساده‌سازی‌های ماتریالیستی در این‌باره دارد، نقش مهمی در توسعه انواع دیدگاه‌های نودوئالیستی معاصر داشته است. @PhilMind
پرسش یکی از مخاطبان عزیز کانال👆 و پاسخ به ایشان 👇👇
🔸هرچند چارچوب در را شکل داده و با خویش در طب و آن دوران، توسعه ای قابل توجه بدان بخشیده است، اما نوآوری و تغییری که در این بخش ایجاد کرده، از مهم‌ترین تمایزات با و اشراقی بشمار می‌رود. 🔹 در شرایطی که دیدگاه (تجرد عقلی) در باب برای قرن‌ها در میان فیلسوفان مسلمان جاافتاده بود و پیدایش آن را نیز از ابتدا روحانی و منوط به امر الهی می‌دانستند (یا برخی به پیروی از افلاطون قائل به ازلیت آن بودند)، دیدگاه را مطرح کرد و لااقل یک سر این پدیده (آغاز و پیدایش آن) را بجای عوالم قدسی، در رحم مادر قرار داد. همین مقدار جسارت برای حل مشکلاتی مانند مسئله جفت‌شدن (pairing problem) و تاحدی مسئله نحوه ارتباط نفس و بدن نویدبخش می‌نمود و راهی بسوی برای تبیین آن می‌گشود. 🔸وی همچنین نگرش تجرد تام درباره نفس انسانی (عموم انسان‌ها) را کنار نهاد و به اکتفا کرد؛ تجردی که همچنان و دارای ابعاد و جسمانیت و زمان و مکان خاص خودش (جسم مثالی و مکان‌مندی مثالی) است. روشن است که این مسئله نیز تا چه اندازه می‌تواند شدت اشکالات اساسی علیه (از جمله اشکال و نیز مسئله نحوه ارتباط پدیده فرامکان با یک شیء مکان‌مند و سه بعدی) را کاهش دهد. این نیز یکی دیگر از وجوه بسیار مهم ابداعات ملاصدراست که نفس مجرد تام را به یک پدیده بدن‌مند و مکان‌مند تقلیل داده و سنخیت بیشتری با طبیعت برقرار می‌سازد. 🔹او هرچند در چارچوب سیستم فلسفی خویش و براساس تحلیل‌های عقلی (مبتنی بر اصالت وجود و و النفس فی‌وحدتها کل القوی و ...) به یک تبیین درباره چیستی نفس و رابطه آن با بدن رسیده بود، اما تبیین تجربی و برمبنای علوم طبیعی زمان خویش را کنار نگذاشت. بلکه در آن بخش نیز دست به ابتکاراتی زد و علاوه بر واسطه (بین نفس و بدن)، دو واسطه دیگر هم در طرف بالا و پایین آن قرار داد (بدن مثالی در سمت بالا و خون لطیف در سمت پایین) و ارتباط تشکیکی (طیفی تدریجی از سلسله مراتب) ترسیم کرد که همچنان تلاش داشت ارتباط رأس و قاعده را هرچه طبیعی‌تر و شدنی‌تر تبیین نماید. 🔸البته تلاش او می‌تواند هدف اشکالات مختلف قرار گیرد، اما همان مراجعه به علوم طبیعی روز و عدم اکتفا به تحلیل عقلی، حلقه گمشده بسیاری از تبیین‌های فلسفی امروز در کشور ماست. جالب آن‌که این با تصلب بر سیستم فلسفی کسانی مانند صدرالمتالهین انجام می‌شود که خود پرچمدار نوآوری‌های طبیعی و ارائه تبیین‌های تجربی براساس طبیعیات زمان خویش بوده است! براستی اگر آن‌ها خود در دوران زنده بودند، دست به چه تغییرات و نوآوری‌هایی می‌زدند؟ @PhilMind
🪝یکی از معضلات فنی-فلسفی در برابر ، (frame problem) بوده است. البته این اصطلاح امروزه بصورتی مبهم درآمده؛ گاه به شکل مسئله مرتبط بودن رفتارها با موقعیت‌ها فهمیده می‏شود که در واقع مسئله مطرح‌شده از سوی هیوبرت دریفوس است و قبلاً بدان پرداخته‌ایم. گاه نیز آن را بصورتی توضیح می‌دهند که ظاهر غیرمعقول محاسباتی برای فرآیندهای جامع تفکر را نشان دهد. 🪝شاید خوانش عمومی‏تر با اشتباه کمتر از مسئله چارچوب، این‏چنین باشد: تعیین شرایطی که تحت آن شرایط، یک باور باید پس از به انجام‌رساندن یک فعل خاص، به روزرسانی شود. این مسئله در صورت‏بندی اوّلیه‏اش بیشتر فنی و محدود بود و در زمینه‏ای از وظایف خاص به وجود آمد؛ مثل استدلال درباره رفتار در «محاسبه موقعیت» (Situation Calculus). «محاسبه موقعیت» در واقع یک سیستم صوری بر مبنای منطق مرتبه اوّل است جهت و استدلال درباره رفتار، زمان، و تغییرات. 🪝مفهوم اساسی این سیستم، مفهوم سیال (fluent) است؛ یعنی ویژگی‏ای که می‏تواند مقدار آن در طول زمان تغییر کند. مثل دمای یک اتاق یا موقعیت مکانی یک شیء متحرّک. سیال‏های گزاره‏ای می‏توانند بازنمایی کنند که آیا یک شیء در سمت چپ شیء دیگر قرار دارد یا نه، آیا چراغ اتاق روشن است یا نه، ... . جهان در هر نقطه‏ای از زمان می‏تواند بطور کامل توسط دسته‏ای از فرمول‏ها که ارزش تمام سیال‏ها در آن زمان خاص را بیان می‏دارد، توصیف یا بازنمایی شود. رفتارهای روبات نیز بدین‌صورت، بازنویسی می‏شوند؛ هر فعلی دارای دسته‏ای از پیش‏شرط‏ها و تأثیرات است که هر دو در قالب سیال‏ها تعریف می‏گردند. اگر پیش‏شرط‏های یک فعل در یک حالت خاص برآورده شوند، آن فعل هم می‏تواند انجام پذیرد و برآورده‏سازی تأثیرات خودش را در حالت جدید به دنبال خواهد داشت. 🪝جهت ممانعت از مدل‏های عجیب و غریب که در آن‏ها، یک رفتار دارای تأثیراتی نامربوط به خودش باشد، نیازمند تشخیص دقیق ناتأثیرها (Non-Effects) از طریق چیزی هستیم که قواعد چارچوب (Frame-Axioms) نامیده می‏‏شود. با آن‏که گونه‏های مختصری از قواعد چارچوب طراحی شده، اما پیچیدگی محاسباتی استدلال با آن‏ها به صورت یک چالش باقی مانده است. راه‏حل‏های متنوع دیگری نیز پیشنهاد شده است ... اما قابل توجه است که هیچ‏کدام از این راه‏حل‏ها تاکنون حتی به کارآمدی رویکردی که بچه‏های کوچک درباره رفتارها استدلال می‏کنند، نزدیک نشده‏اند. 🪝این‏طور پیشنهاد شده که انسان‏ها بدنبال استدلال برای ناتأثیرهای یک رفتار نمی‏روند، زیرا این‏ را فرض می‏گیرند که یک فعل، تأثیر بر هیچ‏چیز ندارد مگر آن‏که شواهدی بر خلافش وجود داشته باشد. [یعنی اصل اوّلی بر عدم تأثیر است، مگر آن‏که خلافش ثابت شود.] هرچند در این‏جا هم معضل واقعی که فیلسوفانی مانند فودور بر آن متمرکز شده‏اند، این خواهد بود: چطور می‏توانیم بگوییم یک بخش از اطلاعات، تشکیل‏دهنده «شواهد بر خلاف» است؟ 🪝حداقل دو مسئله مجزا در این‏جا وجود دارد: اوّل آن‏که باید بتوانیم مشخص کنیم یک بخش از اطلاعات، بنحو بالقوه با برخی باورهای ما مرتبط است. این همان مسئله ارتباط است. دوم آن‏که باید بتوانیم مشخص کنیم آیا این اطلاعات، باور را مخدوش می‏سازد؟ هر دوی این‏ها، مسائلی مهندسی برای هوش مصنوعی کلاسیک (GOFAI) هستند و معضلات عام فلسفی. از جنبه مهندسی، خیلی دشوار نیست که یک سیستم نمادین بسازیم به یک حکم معقول برسد که: باورهای با پس‏زمینه درست،‌ شناسایی شدند. مشکل مهم عملی اینست که به سرعت، اطلاعات مرتبط را به صفر برسانیم. بسیاری این اعتقاد را دارند که خیلی بعید است هیچ سیستم دستکاری نماد بتواند بر این مشکل فائق شود. See: Konstantine & Bringsjord, 2014, in: The Cambridge Handbook of AI, pp.68-69. @PhilMind
♦️ در استدلال این پرسش را مطرح می‌کرد که معنای واژگان متعارف ما درباره حالات ذهنی‌مان از کجا بدست می‌آید؟ مثلا وقتی کامران می‌گوید زانویش «درد» دارد، به یک شیء خصوصی ارجاع می‌دهد که از دسترس دیگران خارج است و تضمینی وجود ندارد که احساسی که او دارد، با احساس سهیلا و حمید و ... در هنگام استفاده آن‌ها از واژه درد، یکسان باشد. پس در این‌جا یک مسئله معرفت‌شناختی وجود دارد: استفاده از واژگان یکسان برای ، تضمین نمی‌کند که حالات ذهنی هم یکسان باشند. ♦️وقتی نتوان بطور قطع مشخص کرد که کامران - یا هرکس دیگر - از واژگان ذهنی بدرستی استفاده می‌کند، هویات ذهنی هم بعنوان معنای این واژگان وجود ندارند. بلکه معنای واژه درد، چیزی‌ست که معیار و تمایز میان کاربرد درست و غلط آن را مشخص سازد. ویتگنشتاین این معنا و معیار را «رفتار» شخص می‌داند. برخی مانند گلن استراوسون می‌گویند ادعای ویتگنشتاین نهایتا به می‌انجامد؛ دیدگاهی که ماهیت حالات ذهنی را در همین رفتار (بالفعل و بالقوه) خلاصه می‌کند و هیچ چیز دیگری (امر سابجکتیو) غیر از آن باقی نمی‌گذارد. ♦️البته ممکن است فردی این معیار عمومی و مشاهده‌پذیر که ویتگنشتاین می‌گوید را برآورده سازد، بدون آن‌که واقعا درد داشته باشد (مثلا تمارض نماید). یا ممکن است کسی واقعا احساس درد داشته باشد، اما بدلایل مختلفی بروز ندهد (مثلا سربازان در میدان جنگ). اگر ما این معیار عمومی (بروزهای رفتاری) را صرفا راهنمایی معرفت‌شناختی بر وجود حالات درونی بدانیم، حتما خطاپذیری آن معیار هم قابل توجیه است. ولی طبق استدلال ویتگنشتاین، سخن از رابطه‌ای معرفتی در این‌جا نیست؛ بلکه او نتایج متافیزیکی درباره وجود یا عدم اشیاء خصوصی می‌گیرد. در نتیجه گویی رابطه «سازنده و مقوم» (constitution) برقرار است. در این صورت مثال‌هایی مانند تمارض و سربازان در میدان جنگ هم این مقوم‌بودن را زیر سؤال می‌برند. ♦️اما فارغ از مقصود ویتگنشتاین از استدلال فوق، همان معیار صرفا معرفتی هم مسئله حاد را یادآور می‌شود. چیزی که به تعبیر ند بلاک، حتی از آگاهی (hard problem) هم وخیم‌تر است و باید آن را (harder problem) نامید. این مسئله در حوزه و نیز پیامدها و کاربردهایی حیاتی بدنبال دارد. @PhilMind
📚 📕 و نوشته شان ژائو در 515 صفحه و توسط انتشارات آکسفورد بچاپ رسیده است. 📙 کتاب سه بخش کلی دارد. در بخش اول، تحت عنوان «آگاهی و فروپاشی تابع موج»، مباحثی از جمله مدل فروپاشی سابجکتیو-آبجکتیو و چالش‌های آن، ذهن‌مندی کوانتومی و ، و ... مورد بررسی قرار گرفته است و جالب آنکه نیز از نویسندگان این بخش است. 📒 بخش دوم کتاب با عنوان «آگاهی در تئوری‌های کوانتومی» تیتر مقالاتتی مانند مکانیک کوانتوم و محدودیت‌های آگاهی، چرایی و چگونگی ورود فیزیک به مباحث ذهن و چرایی موضوعیت ذهن در مکانیک کوانتوم، نقش‌هایی که به آگاهی در مکانیک کوانتوم نسبت داده می‌شود، و ... دیده می‌شود. 📘 بخش سوم (آخر) نیز عنوان «رویکردهای مکانیک کوانتوم به آگاهی» را انتخاب کرده و مباحثی دربردارنده فیزیک جدید و طرحی برای آگاهی، بیولوژی کوانتومی آگاهی، بررسی امکان حل آگاهی توسط مکانیک کوانتوم، جایگاه در یک جهان ارتباطی، و ... را منتشر کرده است. و از نویسندگان این بخش هستند. 📗 این کتاب در سال ۲۰۲۲ بچاپ رسیده و برای علاقمندان به مباحث آگاهی و مکانیک کوانتوم بسیار جذاب بنظر می‌رسد. @PhilMind
🚩 یادگیری تقویتی (Reinforcement Learning) رویکردی جدید در حوزه بود تا وابستگی به هوش انسانی و طراح سیستم را از بین ببرد و از طریق رهگیری مستمر آمارها و حدس و خطا، به پاسخ درست و پایدار برسد. ولی بنظر می‌رسد دست‏کم دو تکمله نیاز داریم که هیچ‏کدام از آن‏ها بر اساس دانش فعلی، دست‏یافتنی نیستند؛ 🚩 نخست آن‏که نیاز است یادگیری تقویتی در مسائلی بکار گرفته شود که تعداد موقعیت‏هایی در آن مسائل که می‏تواند مورد مواجهه قرار گیرد، بسیار بیشتر از تعداد موقعیت‏هایی باشد که قبلاً در خلال کارورزی، مواجهه شده است. در نتیجه روش‏هایی بمنظور تعیین اعمال و ارزش‏های درست برای موقعیت‏های جدید، نیاز است. 🚩 دوم آن‏که اگر یادگیری تقویتی بدنبال تولید چیزی شبیه هوش انسانی است،‌ دستگاه یادگیری تقویتی باید حس عمومی را از طریق تعاملات همراه با مآل‏اندیشی و آینده‌سنجی به نمایش بگذارد. حال آن‌که رویه‏های جاری، تلاش می‏کنند مرتبط و متناسب بودن رفتارها را از طریق ردگیری مستمر آمارها در خلال حدس و خطا، بیاموزند. 🚩 در واقع به بیان فیلسوفانی مانند دریفوس، مشکلات رویکرد یادگیری تقویتی از این قرار است که: اوّلا ممکن است یک خصیصه به خودی خود مرتبط و متناسب با رفتار نباشد، اما وقتی با یک یا چند خصیصه دیگر ترکیب می‏شود، مرتبط گردد. برای تدبیر این مسئله، ناگزیر هستیم بررسی‏های آماری مرتبط بودن را بر روی ترکیب ویژگی‌ها انجام دهیم که به حجم سرسام‏آوری از بررسی‌های مهم و محتمل می‎‏‌انجامد. 🚩 ثانیا چیزی که در این رویکرد ملاک و معیار قرار می‏گیرد، مربوط بودن خصیصه در تمام موقعیت‏هایی است که با آن مواجه می‏شود. حال آن‏که ممکن است یک خصیصه در برخی موقعیت‏ها مربوط باشد و در دیگر موقعیت‏ها این‏طور نباشد. بنابراین ما نیازمند جمع‏آوری داده‏های مرتبط بودن بطور جداگانه برای هر موقعیت خاص هستیم که باز به رشدی سهمگین در کمیت بررسی‏ها می‏انجامد. حال آن‌که به نظر می‏رسد بررسی‏های آماری، شیوه‏ای کاربردی و عملی برای تعیین مربوط بودن نیست. 🚩 مسئله سوم این است که هیچ محدودیتی درباره تعداد خصیصه‏هایی که ممکن است بنحوی تصورپذیر در برخی موقعیت‏ها مربوط باشند، وجود ندارد. مشخصاً ما نمی‏توانیم با تمام خصیصه‏هایی که ممکن است مربوط باشند، آغاز کنیم و بررسی‏های آماری را درباره همه آن‏ها جمع‏آوری نماییم. 🚩 ضمن آن‌که رویه‏های یادگیری تقویتی، رفتار را بنحو محرک و پاسخ تولید می‏کنند؛ به این معنا که ورودی (یک توصیف موقعیت)، مستقیماً به سوی خروجی (یک عمل یا رفتار) هدایت می‏شود. مغز اما مشخصاً حالاتی درونی دارد که در هنگام دریافت ورودی‏ها، در قالب مودها و پیش‏بینی‎‏ها و ... تجربه می‏کند. این‏ تجربیات با ورودی جاری و همچنین با قوت اتصالات سیناپسی – که بر اساس تجربیات طولانی گذشته شکل گرفته – مشخص می‏شوند. 🚩 حتی برای همان تعیین و تولید رفتار، رویکرد یادگیری تقویتی نیازمند قانونی جهت تعیین پاسخ فوری ناشی از هر عمل ممکن در هر موقعیت ممکن است. ولی انسان‌ها چنین قوانینی ندارند و نیاز هم ندارند. نیازها، تمایلات و هیجانات ما، حسی از مربوط‌بودن رفتارهایمان برایمان فراهم می‌آورد. حال اگر این نیازها و تمایلات و هیجانات نیز به نوبه خود وابسته به توانایی‌ها و آسیب‌پذیری‌های یک بدن بیولوژیکی باشند که درون یک فرهنگ خاص، اجتماعی شده است، آن‌گاه دستگاه‌های یادگیری تقویتی راه زیادی برای رسیدن به آن دارند. @PhilMind
28.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥همراف و در این گفتگوها👆 دیدگاه خود در مورد را توضیح می‌دهند. 💥ولی همان‌طور که دیوید توضیح داده، دیدگاه مبتنی بر فرآیندهای کوانتومی در همان دسته‌ای قرار می‌گیرد که سایر نظریات فیزیکی قرار دارند و پرسش از اینکه چرا این فرآیندهای خاص فیزیکی باید به تجربه آگاهانه بینجامد را کاملا بی‌پاسخ می‌گذارد. 💥این‌که آگاهی نقشی فعال در فروپاشی تابع موج کوانتومی ایفا می‌کند یا از آن ناشی می‌شود، هیچ امیدی برای «تبیین» در قالب فرآیندهای کوانتومی، پیش روی ما نمی‌گذارد و مشخصا چیزی درباره این نمی‌گوید که "چرا" آگاهی از برهم‌نهی‌ها (در هنگام فروپاشی توابع کوانتوم) و هماهنگ‌سازی آن‌ها توسط میکروتوبل‌های مغز به وجود می‌آید؟ 💥در واقع به بیان چالمرز، انتقادی مشابه علیه هر تقریر صرفا فیزیکی از آگاهی قابل طرح است. در مورد هر فرآیند فیزیکی، یک پرسش بی‌پاسخ وجود دارد: چرا این فرآیند فیزیکی خاص باید به ایجاد آن تجربه آگاهانه خاص منجر شود؟ چیزی که با نام می‌شناسیم. و اساسا چرا فرآیندهای فیزیکی باید منجر به هرگونه تجربه آگاهانه‌ای بشوند؟ () هرکدام از این فرآیندهای فیزیکی را که در نظر بگیرید، بلحاظ مفهومی کاملا سازگار است که در غیاب تجربه آگاهانه نیز تحقق یابند. @PhilMind
درباره 🔰علوم شناختی دین (CSR) رهیافتی تجربی است به مطالعۀ دین از منظر شناخت انسانی (human cognition). 🔰كلر وایت می‌گوید این زمینۀ پژوهشی در دهۀ 1990 به‌سان زیرشاخه‌ای از شكل گرفت. جاستین بَرِت در مقاله‌ای كه 2007 منتشر شده است، می‌گوید 15 سال پیش چیزی به‌نام علوم شناختی دین وجود نداشت و تنها محققانی مستقل از یكدیگر از بینش‌هایی برگرفته از علوم شناختی بهره می‌گرفتند تا دین را مطالعه كنند. نیز می‌گوید به نظر می‌رسد برای نخستین بار در اثری مكتوب، تعبیر «cognitive science of religion» را خودش در مقالۀ «كاوش در بنیادهای طبیعی دین» (2000) به كار برده است. 🔰 امروزه علوم شناختی دین، كه زمینه تحقیقاتی جذاب و روبه‌گسترشی است، محققانی را از رشته‌های گوناگون به خود جلب كرده است، ازجمله مطالعات دینی، انسان‌شناسی شناختی، انسان‌شناسی فرهنگی، انسان‌شناسی تكاملی، روان‌شناسی اجتماعی، روان‌شناسی شناختی، روا‌ن‌شناسی تكاملی، روان‌شناسی رشد، جامعه‌شناسی، فلسفه، علوم اعصاب، زیست‌شناسی، بوم‌شناسی رفتاری، باستان‌شناسی و تاریخ. ❇️ آنچه همۀ این فعالیت‌ها را متحد می‌سازد، تمركز بر نقش شناخت انسانی در اندیشه و رفتار دینی است. علوم شناختی دین از نظریات علوم شناختی بهره می‌گیرد تا بررسی كند كه چرا اندیشه و عمل دینی اینقدر در میان انسان‌ها رواج دارند. 🔰 برخی پرسش‌های مطرح در علوم شناختی دین از این قرارند: دین چگونه پدید آمد؟ چرا دین در سراسر جهان این‌قدر رواج دارد؟ چه چیزی موجب می‌شود كه ایده‌ها و اعمال دینی با موفقیت گسترش می‌یابند؟ اعمال دینی چه اثراتی بر عاملان آنها دارد؟ علوم شناختی دین البته بر پایۀ شناخت انسانی و دستاوردهای علوم شناختی به این پرسش‌ها پاسخ می‌دهد. 🔰 به‌ویژه دانشمندانی كه در زمینه علوم شناختی دین فعالیت می‌كنند، دغدغه‌مند فهم این نكات‌اند: الف) چگونه ذهن انسان تعیین می‌كند كه به كدام اطلاعات توجه كند و بپردازد، ب) چگونه زمینه‌ای را كه اطلاعات در آن مورد توجه و پردازش قرار می‌گیرند، تعیین می‌كند و ج) چگونه تعیین می‌كند كه اطلاعات به چه صورتی ذخیره شوند، پردازش شوند و روی آنها عملیات انجام پذیرد، تا در نهایت ایده‌ها و اعمال دینی سر بر آورند. نیز دانشمندان به بررسی د) نتایج و آثار باورها و اعمال دینی بر كسانی كه درگیر با آنها هستند، علاقمندند. ❇️ دانشمندان علوم شناختی دین، در نهایت در پی تبیین این نكته‌اند كه چگونه باورها، ایده‌ها و رفتارهای دینی در میان جمعیت‌های انسانی به وجود می‌آیند و تكرار می‌شوند. بدین منظور آنها معرفت‌هایی را دربارۀ تكامل، شناخت، مغز و رفتار گرد هم می‌آورند و یكپارچه می‌سازند. 📕 منابع: - White, Claire (2021). An introduction to the cognitive science of religion: connecting evolution, brain, cognition, and culture. New York: Routledge. - Barrett, J.L. (2007), Cognitive Science of Religion: What Is It and Why Is It? Religion Compass, 1: 768-786. https://doi.org/10.1111/j.1749-8171.2007.00042.x 🖊 رضا درگاهی‌فر @PhilMind
🌀 دوره‌ی اول سلسله‌ نشست‌های ماهانه فلسفه ذهن و علوم شناختی 👤 سخنرانان: سید حسین نصر، امیر صائمی، ابراهیم آزادگان، مهدی همازاده، ابوطالب صفدری، مریم فرحمند، جواد درویش، محمدحسن مرصعی 📅 زمان دقیق برگزاری هر نشست متعاقبا و به صورت مجزا اعلام خواهد شد. 📍مکان: جلساتِ حضوری در خانه اندیشه‌ورزان و در صورت مجازی بودن در اتاق مجازی اختصاص یافته برگزار می‌شوند. 🔺این نشست‌ها توسط موسسه حامی و خانه اندیشه‌ورزان و با حمایت ستاد علوم شناختی برگزار می‌شوند. ✔️حضور برای عموم آزاد و رایگان است.
⏳یکی از مباحث محوری در ، مسئله (Personal Identity) است که وحدت و ثبات شخصیت را با تغییرات در طول زمان به چالش می‌کشد. از جمله نکاتی که در این مسئله مورد علاقه بوده، تغییرات بدنی کامل و اثبات‌شده در طی زمانی نه چندان زیاد است که در عین حال، وحدت شخصیت را منتفی نمی‌سازد و در نتیجه این وحدت و ثبات، به جایی غیر از بدن تعلق دارد. ⏳اما دیدگاهی در درباره تغییر و حرکت در اشیاء وجود دارد که می‌تواند ارتباط وثیقی با این بحث داشته و پاسخی برای فراهم آورد. در نسبت بین اشیاء و تغییرات زمانی، یک دیدگاه سازگارتر با عرف در متافیزیک تحلیلی با عنوان (ثبات‌گرایی: ) وجود دارد که در تعارض با دیدگاه (تطورگرایی: ) قرار دارد. ⏳ثبات‌گرایی یا سه بعدی‌گرایی، فقط سه بعد برای اشیاء به رسمیت می‌شناسد و شیء O را بتمامه در بخش‌های زمانی مختلف از طول عمر و حضور آن، ثابت و برقرار می‌داند. در مقابل اما perdurantism یا چهاربعدی گرایی، بعد زمان را نیز علاوه بر سه بعد دیگر هر شیء، داخل در ذات و هویت آن شیء می‌انگارد. بر این اساس شیء بطور کامل در کل بازه زمانی طول عمرش، وجودی کِش‌دار دارد و مانند مکان (که در هر نقطه مکانی، بخشی از شیء حاضر است)، در هر نقطه از زمان نیز بخشی از شیء محقق می‌شود. هر دو دیدگاه را طرفداران زیادی پشتیبانی می‌کنند و نزاع دامنه‌دار بین آن‌ها ادامه دارد. ⏳ثبات‌گراها می‌گویند موضع ما شهودی است و Perdurantist ها مجبورند دلیل بیاورند. چون طبق دیدگاه آن‌ها، کامران در امروز، صرفا بخشی و پاره‌ای از کل کامران است و کاری که این بخش در امروز انجام می‌دهد، منتسب به بخش دیگر کامران در یک ماه آینده نیست و شما نمی‌توانید آن بخش را مجازات کنید! البته از سوی مقابل، Endurantist ها هم برای تبین ویژگی‌های موقت و متغیر اشیاء، دچار مشکل هستند؛ زیرا شیء حاضر در زمان t1 را همان شیء حاضر در زمان t2 می‌دانند؛ در حالی‌که برخی صفات درونی اشیاء تغییر می‌کنند. ⏳این بحث ارتباط نزدیکی با نزد دارد. به هرحال منازعه بین دو دیدگاه مذکور را می‌توان دنبال کرد؛ اما یکی از خط سیرهای استدلال فیزیکالیست‌ها در برابر استناد دوئالیست‌ها به وحدت و اینهمانی شخصی در طول زمان، تکیه بر همین چهاربعدی‌گرایی است که البته با برخی نگرش‌های معاصر فیزیک (مانند ) نیز سازگاری دارد. ⏳بر این اساس، وجود شخص بتمامه در طول عمر خویش، به نحو وجودی ارگانیک و کش‌دار محقق می‌شود و از زمان t1 تا tn ادامه دارد. تغییرات بدنی در طول زمان، بخش‌های مختلف زمانی این شخص را تشکیل می‌دهند و وحدت و ثبات آن به وجود واحد کش‌دار و چهاربعدی‌اش استناد می‌یابد. طبیعتاً طرفداران استدلال هویت شخصی در داخل کشور باید پاسخ‌های خود را در برابر به روزرسانی دیدگاه‌های مقابل، به روزرسانی کنند. @PhilMind
🌀موسسه حامی و خانه اندیشه‌ورزان با حمایت ستاد توسعه علوم و فناوری‌های شناختی برگزار می‌کنند: 🔹ادراک بین‌الاذهانی و هنجارین ابژه‌ها: یک رویکرد پدیدارشناسانه ✅سخنران: ابوطالب صفدری، پژوهشگر پسادکتری فلسفه دانشگاه برمن آلمان 📅زمان: چهارشنبه ۱۰ خرداد، ساعت ۱۶ تا ۱۸ 📍مجازی 🔸برای ثبت‌نام و دریافت لینک نشست، نام و نام خانوادگی، رشته، مقطع تحصیلی خود و عنوان نشست را به شماره‌ی ۰۹۰۲۰۰۸۷۰۵۳ پیامک کنید. @haameeorg : تلگرام
🌕 قائل به بعنوان جوهری مستقل از بدن است که تقریباً همراه با بدن حادث شده و به وجود می‌آید. او برای ترجیح­ یافتن این پیدایش و ، آمادگی بدن (جنین) را شرط می‌داند. این وجه ترجیح از آن‌جا لازم است که جواهر غیر فیزیکی (ارواح) نسبت به عالم مادی و بطور خاص نسبت به بدن­ها، حالت یکسانی دارند. در نتیجه به عامل تعیین­ کننده­ ای نیاز داریم که نفس الف را به بدن ب مربوط سازد. 🌕 بوعلی در این‌جا از توضیحات برگرفته از طبیعیات قدیم مدد می‌جوید تا براساس آن‌چه «مزاج» می‌نامیده‌اند، این عامل تعیین‌کننده را تبیین کند. طبق دیدگاه طب قدیم، عناصر اربعه در تضاد کامل با یکدیگرند و باید در هر بدن به حدی از اعتدال برسند تا مزاج آن بدن شکل گرفته و آماده تعلق نفس مجرد گردد. البته مزاج بدن‌ها در این دیدگاه، از لحاظ درجه اعتدال و کیفیت) با همدیگر متفاوت‌اند و بدین ترتیب، هر بدن، نفس خاصی را طلب می­ کند. 🌕 با توجه به آن‌چه گفته شد، بدن از منظر سینوی تا قبل از نیل به مزاجی خاص که آماده و مستحق/مستلزم ارتباط با نفس غیر فیزیکی است، دارای و نیست. البته بلافاصله پس از حاصل‌شدن این مزاج در بدن، نفس مجرد نیز حادث می­ گردد و تدبیر بدن را در اختیار می­ گیرد. 🌕 براساس نگرش مرسوم در تراث اسلامی، نفس مجرد در حدود چهارماهگی جنین به وجود می­ آید. مشکلی که مطابق دیدگاه سینوی خودنمایی می‌کرده، این بوده که بدن را تا رسیدن به آستانه حدوث نفس (حوالی چهارماهگی)، چه چیزی / چه نفسی اداره می‌کند؟ 🌕 فخر رازی (شارح بوعلی) در پاسخ به این پرسش، نفس مادر را مدبّر جنین می­ داند. ولی بلافاصله این ابهام پیش آمده که پس از حدوث نفس جنین که تدبیر آن را بر عهده می­ گیرد، انتقال تدبیر بدن از نفس مادر (یا هر تدبیرکننده دیگر) به نفس فرزند، چگونه اتفاق می‌افتد؟ به نحو کلاسیک این اشکال با این پرسش مشهور آغاز می­ شود که «حافظ و مدبّر بدن قبل از حدوث نفس، چه بوده است»؟ 🌕 طرفداران نفس مجرد در که عموماً – به جز و تابعینش - از دوگانه­ انگاران محسوب می­ شوند، در تبیین لحظه پیدایش نفس دچار مشکلاتی شده­ اند و توضیحات ایشان نیز چشم‌انداز روشنی را پیش روی مخاطب نگذاشته است. 🌕 در واقع عدم سنخیت نفس غیر فیزیکی با بدن فیزیکی، معضل ارتباط و اثرگذاری این دو را فقط از بالا به پایین (از نفس به بدن) مطرح نمی‌کند؛ بلکه چگونگی تأثیر بدن بر نفس نیز مورد سؤال و اشکال قرار گرفته است. از جمله همین ابهام که بدن چگونه توانسته موجب حدوث نفس شود و اگر قادر به ایجاد چنین اثری در نفس شده، چرا نتواند موجب ابطال آن گردد؟  @PhilMind
💠 از فیلسوفان مهم در بحث () جان لاک است. او در کتاب جستاری در فهم انسانی (1961, Book II, Ch. 27)، فصل «در باب این‌همانی و تفاوت» این موضوع را مطرح کرده است. اهمیت مطالب جان لاک درباره این‌همانی شخصی و تأثیر او بر مباحث پس از خود به اندازه‌ای است که برخی نویسندگان ادعا کرده‌اند «در موضوع این‌همانی شخصی، همه نوشته‌های پس از لاک تنها پاورقی‌هایی بر اوست» (Noonan, p.24). 💠 در تلاش برای یافتن ملاکی برای این‌همانی شخصی بین فرد و جوهر تمایز قایل می‌شود و بر این باور است که در مسئله این‌همانی شخصی، سؤال «این است که چه چیزی شخص این‌همان ایجاد می‌کند، نه این که آیا جوهر واحدی وجود دارد که همواره در همین شخص می‌اندیشد یا خیر». 💠 وی بر اساس این تمایز، عامل این‌همانی در شخص را می‌داند: «ما برای یافتن این که این‌همانی شخصی از چه چیزی تشکیل می‌شود، باید بررسی کنیم که شخص بر چه چیزی دلالت می‌کند؛ من فکر می‌کنم، شخص بر یک موجود هوشمند و اندیشنده دلالت می‌کند که عقل و تفکر دارد و می‌تواند خودش را خودش بداند، یعنی یک چیز اندیشنده در زمان‌ها و مکان‌های متفاوت؛ و این بوسیله انجام می‌شود که از اندیشیدن جدایی‌ناپذیر است، و به نظر من ذاتیِ آن است: برای هر شخصی محال است که ادراک بکند بدون آن که ادراک بکند که ادراک می‌کند.» (Essay II, xxvii. 9) 💠 آگاهی شخص از خود تا هر جا امتداد پیدا کند، شخص او و در نتیجه این‌همانی شخصی او امتداد می‌یابد. طبق بیان جان لاک «تا جایی که این آگاهی بتواند به سمت عقب به هر رفتار یا اندیشه‌ای در گذشته بسط پیدا کند، تا آنجا این‌همانی آن شخص امتداد می‌یابد». با توجه به عبارات ذکر شده، ملاک برای این‌همانی شخصی به جان لاک نسبت داده شده است. در تعابیر خود لاک ذکری از حافظه به میان نیامده است و بنظر می‌رسد که تأمل در این عبارات سبب نسبت دادن ملاک حافظه به او بوده باشد. 💠 توماس رید معتقد بود که تنها راه فهم مقصود لاک این است که آگاهی در بیان او به معنای حافظه باشد: «آقای لاک باور ما به رفتارهای گذشته خود را به آگاهی نسبت می‌دهد، بدین نحو که گویا انسان می‌تواند از کارهایی که بیست سال پیش انجام داده است آگاه باشد. فهم معنای این محال است مگر آن که آگاهی به معنای حافظه باشد، تنها قوه‌ای که با آن ما شناخت بی‌واسطه از رفتارهای گذشته خود پیدا می‌کنیم.» (Reid, p. 277) 📚منابع: - Locke, J. (1894), An Essay Concerning Human Understanding, ed. Alexander Campbell Fraser, Clarendon Press. - Noonan, Harold W. (2003), Personal Identity, Taylor & Francis. - Reid, Thomas (2002), Essays on the intellectual powers of man, edited by Derek R. Brookes; Edinburgh University Press. 🖋️احمد لهراسبی @PhilMind