#پناهندگی_به_خدا ۷
#داستانی زیبا
📌باید یقین داشته باشیم فط ملجأ و مأوی و پناهگاه، درگاه الهی است.
در مورد 118 سوره توبه شان نزول ديگرى نقل شده كه خلاصهاش چنين است :
📚 سه نفر از مسلمانان به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه از شركت در جنگ تبوك ، و حركت همراه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) سرباز زدند ، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند ، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود ، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند .
هنگامى كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت ، خدمتش رسيدند و عذر خواهى كردند ، اما پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد . آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند ، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند ، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) اجازه جدائى نداد ، ولى دستور داد كه به آنها نزديك نشوند .
فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ ، شهر را ترك گويند و به قله كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد اين بود كه كعب بن مالك مىگويد روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مىگيرد ، هنگامى كه مرا شناخت نامهاى از پادشاه غسان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا ، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده است كه دشمنان در من طمع دارند !
خلاصه بستگان آنها غذا مىآوردند ، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمىگفتند .
مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مىكشيدند كه توبه آنها قبول شود و آيهاى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد ، اما خبرى نبود .
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت : اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كردهاند ، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (یقین پیدا کردند که جز خدا پناهی نیست و باید دست به دامن خداوند شد.)
آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمىگفتند ، و دو نفر از آنان با هم نبودند ، و به اين ترتيب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند ، توبه آنان قبول شد و اين آیه نازل گرديد .( تفسير نمونه، ج 8، ص 170)
وَ عَلى الثَّلَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتى إِذَا ضاقَت عَلَيهِمُ الأَرْض بِمَا رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَيْهِمْ أَنفُسهُمْ وَ ظنُّوا أَن لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَيْهِ ثُمَّ تَاب عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(توبه، 118)
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#داستان
#نتیجه_ظلم
📚 پيرمردي صادق القول ميگفت: پس از انقلاب مشروطيّت كه سربازهاي محمّد وليخان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود ديدم كه: روزي در نواحي قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاكي السّلاح بطوريكه قطارهاي فشنگ را مرتّباً در روي سينۀ خود بسته بودند، از وسط خيابان به طرف غرب يعني به سمت امامزاده حسن ميگذشتند. و يكي از آنها چپقي بلند در دست داشت و مشغول كشيدن بود.
در كنار ديوار خيابان درويشي فقير كه سر خود را تازه با تيغ تراشيده بود نشسته و سر به روي زانوهاي خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.
همينكه اين دو نفر تفنگچي از آنجا عبور ميكردند و چشمشان به اين مرد سرتراشيده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روي اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روي سر او خالي كرد و رفت. درويش سر خود را از روي زانو برداشته و نظري كرد و گفت: اين كَدو صاحب دارد.
هنوز يك ميدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسيده بودند كه من چون در راه خود بدانجا رسيدم ديدم جماعتي از دور مشغول تماشا كردن آن تفنگچي هستند.
اسب او را به زمين زده بود و يك دست در روي سينۀ او گذارده، و با دست ديگر مرتّباً بر سر و سينه و بدن او ميكوفت تا او را در زير دست و پاي خود خُرد و لِه ساخت.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#لحظه_ای_تفکر
📢تا به حال با خودمان فکر کرده ایم در این مسیر (مسیر پر پیچ و خم زندگی) در کجای آن قرار داریم؟
📌ایستاده ایم یا در حال حرکت؟
📌در جاده ایم یا خاکی؟
📌تند می رویم یا آهسته و لنگان لنگان؟
📌مشغول جذابیت های اطراف جاده شده ایم یا دنبال مقصد و مقصودیم؟
📌مشکلات مسیر پایمان را غل و زنجیر کرده یا چون پرنده سبکبار در حرکتیم؟
📌در کوچه پس کوچه های مسیر، مشغول خوش گذرانی هستیم یا خوشی ما با رسیدن به مقصود حاصل می شود؟
🤔فکر کنیم که دوای دردمان در حل این پرسش هاست.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#خسارت ۱
#خسارت_چیست؟
خداوند متعال موهبتی در وجود انسان قرار داده است که هدفش در تمام مراحل زندگی، رسیدن به #خوبی ها، #سعادت ها، #کمال ها و #رشد هاست. از این امر فطری به «کمال جویی» یا «سعادت طلبی»یاد می کنند.
این همه استعدادی که خداوند در وجود انسان نهادینه کرده است برای رسیدن به این هدف است و همه نیز علاقه مند هستند که به آن دست پیدا کنند اما برخی گمراه می شوند و در انتخاب گزینه و راه صحیح اشتباه می کنند.
قرآن کریم از اینگونه افراد که اینگونه سرمایه زندگی خود را به راحتی از دست داده اند و به مقصد و مقصود نرسیده اند، تعبیر به «خاسر» یعنی زیانکار، می کند.
📎🤔سوال ؟
چرا خداوند در این موارد از لفظ «خسر» استفاده کرده است؟ با اینکه می توانست از «ضرر» نیز استفاده کند؟
با توجه به بررسی لغوی این دو کلمه می توان به این نتیجه رسید که:
ضرر در جایی است که شخص تمام دارایی خودش را از دست نداده ولی در خسران همه دارایی اش را ازبین برده است.
شیخ حسین انصاریان در این باره می گوید:... .
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#داستان_مهدوی
📚آفتاب به وسط آسمان رسیده بودکه لباس هایم را پوشیدم، عمامهام را به سرگذاشتم و به سمت «مسجد ترک ها» حرکت کردم. مدّتها بود که در این مسجد پیش نماز بودم.
- خدایا چه شده، چرا این قدر لب جاده شلوغه. نکند تصادف شده؛ اگر تصادف شده چرا مردم صف کشیدند، انگار منتظر کسی هستند!؟
رفتم جلوتر. صدای دو نفر را شنیدم که با هم مشغول گفت و گو بودند:
- فکر کنم با خانمش بیاید من یک بار دیدمش.
- چاخان، تو کجا، زن شاه کجا، چرا دروغ میگی، مگه مجبورت کردند.
- ای آقا دروغم چیه، وقتی ما رو بردند سربازی، یک بار با شاه اومدند که از سربازها سان ببینند، اونجا دیدمش. »
از ظاهر قضیه پیدا بود که شاه عازم مشهد شده است، مردم هم مطلع شده اند و منتظرند که وقتی از این مسیر رد میشود او را تماشا کنند.
ماشاء اللَّه به این جمعیت، زن و مرد، پیر و جوان همه آمدند که خلاصه از ثوابش محروم نشوند.
برای این که مطمئن شوم رفتم جلوتر، از یکی از پیرمردهای روستا پرسیدم:
- مشتی جعفر! سلامٌ علیکم.
مشتی جعفر که انتظار دیدن مرا نداشت دستپاچه شد و گفت:
- سلام علیکم حاج آقا، سلام از ماست.
- چه خبره مشتی، مردم شلوغ کردن؟!
- راستش قراره شاه بیاد مشهد، ما هم اومدیم یک نگاهی بهش بندازیم.
- مش جعفر، نگاه نداره که، یعنی تو فکر میکنی اینها واقعاً میرند زیارت، و امام رضاعلیه السلام از دستشون راضیت. نه بابا! همه این کارها ظاهرسازیه. مش جعفر وقت نمازه، بیا بریم نمازمون را اوّل وقت بخونیم تا خدا و پیامبر رو از دستمون راضی و خوشحال کنیم.
- حاج آقا شما تشریف ببرید تا اذان و اقامه را بگید ما هم یااللَّه میگیم و تو رکوع به شما میرسیم ان شاء اللَّه. »
از مشتی جعفر جدا شدم و پشت این زنجیره انسانی راه افتادم. هر از چند گاهی هم با صدای بلند میگفتم: «عجّلوا بالصلاة قبل الموت. مردم! گول این ظاهر سازیها را نخورید، بیایید برویم نماز اوّل وقت. »
امّا هیچ فایده ای نداشت، جمعیّت هم چنان منتظر بودند که شاه که در اسلامش هم باید شک کرد از آن محل عبور کند.
یاد حدیثی افتادم که فرموده اند: اسلام، غریب شروع شد و غریب هم تمام میشود.
حزن عجیبی روی دلم نشسته بود، پاهایم توان تحمل بدنم را نداشت. تا مسجد راهی نبود امّا خیلی طولانی به نظرم آمد. به در مسجد رسیدم، داخل حیاط مسجد شدم، سوت و کور، هرچه خادمِ مسجد را صدا زدم جوابی نیامد، سراغ همسر پیرمرد را گرفتم: «صغری نه نه، صغری نه نه. »
انگار که پیرمرد دست زنش را گرفته و رفته که از قافله جا نمانده باشد. از داخل حیاط به در ورودی شبستان نگاه کردم، هر روز سه چهار جفت گیوه که معلوم بود مال پیردمردهای محل است کنار در، خودنمایی میکردند ولی امروز دریغ از لنگه کفشی.
آه سردی از عمق جانم بلند شد. با تمام سوز گفتم: «خدایا! این همه راه آمدم که یک نماز جماعتی برگزار کنم امّا خودت میبینی که چه شد، خدایا! حداقل یک نفر را بفرست تا یک نماز جماعت دو نفری باهم بخوانیم. »
وسط حیاط مسجد ایستادم، دست هایم را به طرف آسمان بلند کرده و همین طور دعا میکردم، با دلی شکسته و سینه ای پر از آه و سوز. میخواستم به سمت شبستان مسجد بروم که صدای پای عابری که روی شنهای کنار مسجد راه میرفت توجّه مرا به خود جلب کرد.
به سمت در مسجد نگاه کردم، آقایی وارد شد، به محض ورود گفت:
- «سلامٌ علیک»
- «سلامٌ علیکم و رحمة اللَّه»
و بدون توقف، به داخل شبستان رفت.
خوشحال شدم پشت سرشان داخل شبستان مسجد شدم، طبق معمول که من امام جماعت بودم، رفتم که نماز را شروع کنم تا ایشان هم به من اقتدا کنند و نماز جماعتی خوانده باشیم؛ امّا ناخودآگاه، پشت سر آن آقا ایستادم و آن آقا، در محراب ایستادند.
شروع کردند به گفتن اذان و اقامه، اللَّه اکبر از این صوت دلنشین! از خود بی خود شده بودم، باید میگفتم آقا امام جماعت مسجد منم چرا شما جلو ایستاده اید، امّا همه چیز از هوشم رفته بود.
تکبیر نماز را گفتند: اللَّه اکبر.
اقتدا کردم و با شنیدن بسم اللَّه الرحمن الرحیم، بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. خدایا این چه نمازی است، چه صوتی، چه حضوری! به رکوع خم شدیم، تمام در و دیوار مسجد هم به رکوع آمده بودند و در سجده که دیگر نمی توان گفت چه گذشت، فقط ای کاش میتوانستم و اجازه داشتم که صدای گریهام را بلند کنم. احساس میکردم دیگر نمی توانم به این خوبی نماز بخوانم، از دنیا و مافیها، غافل شده بودم، در حال دیدن جلوه ای از ذات خدا بودم.
ای خدا! اگر این نماز مورد پسند توست، پس نمازهای مرا چه کسی میپسندد؟! نه حضوری، نه حالی، نه اشکی، خدایا! همین یک نماز برای عرضه به حضورت مرا کافیست.
نماز به پایان رسید: «السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. »
به آرامشی رسیده بودم وصف ناشدنی که ناگاه متوجه شدم که مشغول ذکر تسبیحات فاطمه زهراعلیها السلام شده اند، اما...
#داستان_مهدوی
...اما نه مثل من که خیلی سریع و بی توجّه ۳۴ بار اللَّه خاص، ۳۴ بار اللَّه اکبر، ۳۳ بار الحمد للَّه و ۳۳ بار سبحان اللَّه رو گفت. تازه فهمیدم تسبیحات حضرت زهراعلیها السلام یعنی چه!
از جای برخاست و عزم خروج از مسجد را کرد، گفتم دنبالش بروم بپرسم آقا شما کی هستید که در نمازت در و دیوار هم به اقتدا میکنند و صدایت، قلب را یاد خدا به تپش میاندازد. آقا شما چه کسی هستی؟ من پشت سر بسیار کسان نماز خواندهام ولی این نماز از جنس این دنیا نبود، تو را به حقّ نماز زیبایت، خودت را معرفی کن و حداقل آدرسی بده تا هر از چند گاهی برای تقویت نمازهایم به پیش شما آمده و اقتدا کنم.
تا کفش هایم را پوشیدم از در مسجد خارج شدند، سریع رفتم ولی هیچ کس را در کوچه مسجد ندیدم. به سرعت اطراف مسجد را گشتم امّا دریغ از ملاقاتی دیگر.
از آن روز مردم هم میگویند که نمازهایت فرق کرده و باحال تر شده، چه کار کرده ای؟
می گفتم: «چون نماز اوّل وقت را بر دیدن شاه ترجیح دادم این موهبت را خدا به من عنایت کرده است. »
راست هم میگفتند، تا میخواستم نماز را شروع کنم، صدای دلنشین آن اللَّه اکبر در گوشم طنین انداز میشد و نماز را با یاد آن روز شروع میکردم.
از آن روز به بعد انتظار من برای ظهور حضرت بقیة اللَّه - روحی فداه - رنگ دیگری گرفت و گفتم:
خدایا! ولیّ ات و حجّتت را برسان تا نمازی به ایشان اقتدا کنم و آن نماز را به محضرت بیاورم.
خدایا! چقدر زیباست شنیدن مناجات اولیای تو که کاملاً متوجه گفت و گوی تو هستند. و من هم چنان منتظرم که آن آقا یک بار دیگر قدم رنجه فرمایند و مسجد ما را منور کنند.
از آن روز به بعد عطر عجیب و دلنشین در مسجد، باعث شد که آرام آرام مردم بیشتر به مسجد بیایند.
من هم در روزی که در حیاط مسجد دو صف تشکیل شده بود، رو به مردم کرده و سِرِّ این بوی خوش و ماجرای آن روز را گفتم و به همه گفتم که آن آقا هر که بود تسبیحات حضرت فاطمه زهراعلیها السلام را خیلی آهسته و آرام میگفت. [۱]
برگرفته از کتاب؛ شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
----------
[۱]:این قضیه مربوط به حجّت الاسلام والمسلمین نمازی شاهرودی بوده است.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#خسارت 2
#معنی_خسارت
شیخ حسین انصاریان در این باره می گوید:
📌چرا پروردگار «لفى ضرر» نفرموده است؟ كلمه «ضرر» نيز در قرآن استعمال شده است. چه فرقى بين «ضرر» و «خسارت» است كه پروردگار عالم در اينجا كلمه «ضرر» را نياورده و «خسر» را آورد است؟
📌خداوند متعال در استخدام كلمات، عالمانه و حكيمانه كار كرده است. بگذاريد با مثال اين تفاوت را توضيح دهم: «ضرر» يعنى من اول سال پنجاه ميليون تومان سرمايه داشتم، كاسبى كردم، زحمت كشيدم، سال بعد، همه حساب ها را مى رسم، مى بينم، سود كه نكردم هيچ، يك ميليون تومان نيز از سرمايه ام كم شده است. اين را عرب «ضرر» مى گويد. اما اگر ديدم تمام سرمايه ام از دست رفته، يك ميليون نيز بدهكار شده ام، اين را عرب «خسارت» مى گويد. يعنى همه سرمايه ها تباه، خاكستر و دود شد. قسم به عصر، يقيناً و قطعاً تمام انسان ها در چاه تباه شدن تمام سرمايه وجود و عمر خود سرنگون هستند. آيه اى از سوره مباركه حج كه خيلى عجيب است ذكر كنم.
📌«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» باز اينجا كلمه خسارت دارد. يعنى با اين هزينه كردن غلط عمر، هم در دنيا تمام مايه هاى وجود خود را به باد دادند و هم در آخرت. نه دنيا دارند و نه آخرت.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#نقطه
گاهی مرز بین انسانیت و حیوانیت تنها یک نقطه است که او را به «حر » تبدیلمی کند و یا مبدل به « خر ».
اورا با «خدا »می کند و یا اینکه از خدا « جدا »می کند. دوست عزیزی داستانی تعریف می کرد که هر چند طنز و فکاهی بود ولی شاید نکته ای در آن بتوان یافت، می فرمود: جوانی دچار افسردگی شدیدی شده بود و در شرف خودکشی ، ماجرا را به اهل دلی گفت و او در جوابش فقط یک کلمه در کاغذی نوشت و به او داد. وقتی جوان برگه را خواند با کلمه « ترکیه » مواجه شد و گفت حتما این عالم چیزی می داند و بالاخره راهی ترکیه شد و بعد چند روزی که برگشت حالش خوب شده بود و دیگر از افسردگی خبری نبود ولی وقتی دوباره به آن کاغذ نوشته شده رجوع کرد دید نوشته شده: « تزکیه ».
بله نقطه ها در زندگی ما خیلی موثر اند حال نقطه ثقل مسلمانی ما کجاست که اگر باشد همه چیز درست است و الا تمام کارها هباءا منثورا است؟
شاید بتوان گفت نقطه اصلی مسلمانی ما تبعیت و پیروی از ولایت است چرا که پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا.
و قرآن در کنار ولایت پیامبر و ائمه علیهم السلام است که به سریر عزت می رسد چرا که مفسر و مبین واقعی آنهایند همان طور که امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: «اسرار کلام الله فی القرآن، و اسرار القرآن فی الفاتحة، و اسرار الفاتحة فی بسم الله الرحمن الرحیم و اسرار بسم الله الرحمن الرحیم فی باء بسم الله الرحمن الرحیم و اسرار الباء فی النقطة التی تحت الباء و انا النقطة التی تحت الباء.»
بنابر این اگر می خواهیم ببینیم چقدر مسلمان هستیم و درجه و عیار مسلمانی ما چه مقدار است ببینیم به چه اندازه تابع امر اماممان هستیم.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#اهل_بیت
#امام_علی_علیه_السلام
روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند:من دلم خیلی بحال #ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود: شما دو توهین به من کردید . اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند و از گرسنگی سنگ به شکم خود بسته بودند...
مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛علی فروشی نکنیم.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
امام علی علیه السلام
کُلَّ یَومٍ لَا یُعصَیَ اللهُ تَعالَی فِیهِ فَهُوَ یَومُ عِیدٍ
«هر روزی که در آن معصیت خدا نشود و گناهی انجام نگیرد آن روز عید است».
یعنی اگر قدر عمر خود را بدانید و معصیت نکنید و هر روزی پیشرفتی داشته باشید آن روزتان نو و تازه است در غیر اینصورت هر روزتان مثل روز قبلی خواهد بود و در اینصورت نه نوروز و عید بلکه کهنه روز خواهد بود.
تا زمانی که عبد نباشیم، روزهایمان عید نمی شود.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#نکته
دل بسپار به:
آتشی ک نمیسوزاند «ابراهیم» را،
و دریایی ک غرق نمیکند «موسی» را؛
کودکی ک مادرش او را به دست موجهای «نیل» میسپارد،
تا برسد به خانهی فرعونِ تشنه به خونَش؛
دیگری را برادرانش به چاه میاندازند،
سر از خانهی عزیز مصر در میآورد!
مکر زلیخا زندانی اش میکند،
اما عاقبت بر تخت ملک مینشیند...
از این «قصص» قرآنی هنوز هم نیاموختیم!؟
که اگر همهی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند،
و خدا نخواهد؛
نمیتوانند ...
او که یگانه تکیه گاه من و توست!
پس؛
به «تدبیرش» اعتماد کن،
به «حکمتش» دل بسپار،
به او «توکل» کن؛
و به سمت او «قدمی بردار»...
تا ده قدم آمدنش به سوی خود را به تماشا بنشینی...
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#نکته
دیشب داشتم ویندوز یه لب تاب رو عوض میکردم همینجوری یهو با یه چیزی تو ذهنم مقایسه کردم...
به خودم گفتم من وقتی میخوام یه سیستم سرویس کنم کلی براش وقت میزارم اول یه ویندوز خوب براش تهیه میکنم بعدش یه آنتی ویروس و سعی میکنم مرتب اونو آپدیت هم کنم که ویروسهای جدید رو بشناسه و ازبین ببره...بعد از اینکه سیستم سرویس شد سعی میکنم هربرنامه ای نصب نکنم هرفلشی مخصوصا ویروسی باشه بهش نزنم تا عمر بیشتری داشته باشه و سالم باشه.....و خیلی چیزهای دیگه...
حالا دل ما هم مثل یه سیستمه که هرچندوقت یکباری باید یه انتی ویروس خوب آپدیت شده روش نصب کنیم
نزاریم هی آلوده بشه وگرنه عمرش کم میشه و بدرد نمیخوره و مثل یه فرد مریضه که حتی حوصله خداش رو هم نداره...
تاحالا چقدر به فکر این دلمون بودیم؟؟؟
چقدر خرجش کردیم؟؟؟
چقدر واسشه پاک شدنش وقت گذاشتیم؟؟
خرجی نداره.....
الا بذکر الله تطمئن القلوب
فقط میخواد بسپریش به صاحبش اون ازش نگهداری میکنه. فقط کار شما اینه که در روز چندبار سراغشو از صاحبش بگیرید و ازش تشکر کنید... و بهش بگید هواتونو داشته باشه ...خودش بهتون میگه باید چیکار کنید....
منابع قابل دسترسی: قرآن مجید، نهج البلاغه، مفاتیح الجنان، صحیفه سجادیه، توسل به اهل بیت
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d