#ماه_رجب
#دستور_العمل
✏️ آیةاللّه قاضی در متن وصیت نامه خود به شاگردانش، نکاتی را درباره ماه رجب مطرح کرده است:
📌 آگاهانه وارد ماه رجب شوید
📌 قبل از شروع ماه رجب توبه کنید
با شروط لازم و نمازهایی که برای توبه وارد شده که مقصود همان دستور توبه ای است که حضرت رسول(ص) در ماه ذوالقعده دادند.
📌 در ماه رجب نمازهای واجب را در بهترین اوقات خودش انجام دهید.
📌 نوافل شب را هیچ چاره ای نیست مگر آن که آن ها را به جا آورید.
📌 #قرآن را تلاوت کنید ولی تند تند نه، آرام آرام بخوانید و با بهترین صوتی که دارید.
📌 زیارت اهل قبور بروید، نه هر روز، و در روز زیارت کنید نه در شب
@askdin_com
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#داستان_مهدوی
📚با رفتن خواستگار و پدر و مادرش، غم و غصّه شدیدی به دلم نشست و با افکار پریشان به داخل اتاق برگشتم، روی همان فرش پوسیده که از ترس آبرو، پتو روی آن انداخته بودیم نشستم و با صدای آرام، خدیجه همسرم را که در آشپزخانه بود صدا زدم.
خدیجه که از حال و روزم خبردار بود با چشمانی پر از اشک به طرفم آمد و گفت: به دلش نشسته ولی باز هم سکوت کرده و چیزی نمی گوید.
گفتم: یک موقع به خاطر جهیزیه و این حرف ها، جواب منفی ندهد! هرجوری شده جهیزیه ای آبرومند برایش تهیه میکنم، تو هم گریه نکن زن! امیدت به خدا باشد.
خدیجه با پشت دست، اشک را از روی صورتش پاک کرد و گفت:
از کجا میخواهی بیاوری، ما که خرج خودمان را هم با زحمت در میآوریم.
خیلی ناراحت بودم، فشار شدیدی بر قلبم وارد میشد، طفلکی هانیه، خواستگار قبلی را هم به خاطر همین مسأله رد کرد ولی ما متوجه نشدیم و فکر کردیم طرف را نپسندیده. با این حال وقتی خدیجه نگران چیزی میشد، دیگر حال و روز خودم برایم مهم نبود. برای اینکه فضا را عوض کنم با چهره ای ظاهراً شاد به خدیجه گفتم حالا پاشو برو چند استکان چای بریز بیار، فکر این مسائل را هم نکن توکلت به خدا باشد.
او به آشپزخانه رفت ولی خود من هم کمتر از او فکرم مشغول نبود. منتها خیلی بروز نمی دادم. به هر حال وقتی مطمئن شدم که دخترم با این وصلت موافق است، جواب مثبت را به خواستگارش دادیم ولی از آنها تا زمان عروسی، مهلتی گرفتیم تا بتوانیم مقداری جهیزیه آماده کنیم.
هوای گرم بندر لنگه، تاب و توان را از آدم میبرد ولی مجبور بودم در این گرما اضافه کاری کنم تا با پس انداز مختصری که از این راه به دست میآورم، گوشه ای از جهیزیه دخترم را تهیه کنم. هربار که احساس میکردم گرما تاب و توان را از من گرفته و حال کار کردن ندارم، چهره غمگین هانیه جلوی چشمانم نمایان میشد و انگیزه مرا برای کار کردن، حتی در گرمای بالای ۴۰ درجه بندر، بیشتر میکرد. همسرم نیز در خانه مشغول گلدوزی و خیاطی شده بود تا با دستمزد کمی که از این بابت میگیرد کمک حالم باشد.
وقتی اصرار هانیه برای کار کردن در بیرون خانه فایده ای نداشت او هم همکار مادرش شد و بیشتر کارهای خانه را انجام میداد.
۱۰ ماه گذشت تا اینکه مقداری پول جمع کردیم، مقداری هم از رفقا قرض کردم و با عیال و دخترم راهی بازار شدیم.
با خوشحالی مغازهها را میگشتیم، قیمتها را بالا پایین میکردیم تا یک جنس خوب با قیمت مناسب پیدا کنیم.
بعد از ساعتها گشتن، یخچال و فرشی به سلیقه هانیه خریدیم. از مغازه فرش فروشی به مغازه کمد فروش رفتیم و با هزار چک و چونه، کمدی ساده و ارزان خریدیم. هانیه و مادرش به بازار پلاستیک فروشی رفتند تا چند تکه جنس پلاستیکی تهیه کنند. من از آنها جدا شدم تا وانت باری بگیرم و وسایل خریداری شده را که در مغازه امانت گذاشته بودیم به خانه ببرم.
وقتی از مغازه کمد فروشی بیرون آمدم، چشمم به وانت آبی رنگی خورد که آن طرف خیابان پارک کرده بود. شخصی هم با دستمال قرمز رنگی که دور گردنش نمایان بود کنار ماشین ایستاده بود.
به سراغش رفتم، خیلی دندان گردی نکرد و قیمت پیشنهادی من را قبول کرد. با دستمالش که گهگاهی به صورت و پیشانیش میکشید دستی به شیشه جلوی وانت کشید و خیلی تیز سوار شد، عقب عقب آمد تا به مغازه کمد فروشی رسید. بعد از بار زدن کمد، سراغ یخچال
و فرش رفتیم، خیلی خوشحال بودم که لااقل چند قلم جنس برای دخترم گرفته ام.
بعد از چند دقیقه به منزل رسیدیم، راننده اصرار کرد که در را باز کنم تا وسایل را داخل حیاط ببریم، من هم از این پیشنهاد خوشحال شدم چرا که هیچ کس را برای کمک کردن نداشتم.
از ماشین پیاده شدم، کلید را از جیب شلوارم در آوردم. تا در را باز کردم صدای گاز ماشین، پاهایم را سُست کرد، هرچه داد زدم محلی نگذاشت و تا میتوانست سرعت ماشین را زیاد کرد و از محل دور شد. چشمانم سیاهی رفت، دیوارها دور سرم میچرخیدند، روی زمین نشستم و مات و مبهوت به آخر کوچه خیره شدم. قدرت هیچ کاری را نداشتم، با زحمت بدن بی حسم را داخل حیاط بردم و با بی حالی گوشه ای افتادم.
بعد از مدّتی، صدای ماشینی توجّهام را جلب کرد. گوشه چشمی به نیمه باز در انداختم، یک تاکسی بود که هانیه و مادرش از آن پیاده شدند واز صندوق عقب ماشین، مقداری وسایل پلاستیکی بیرون آوردند. با دیدن حال زار من، وسایل پلاستیکی از روی دست خانمم به زمین ریخت، از دیدن من با این وضعیت، وحشت کرده بودند و هرچه میگفتند چه شده، چرا روی زمین نشسته ای... پاسخی برایشان نداشتم.
هانیه سراسیمه رفت تا آب قندی برایم بیاورد. مانده بودم باید چه
کار کنم. مدّتها جان کندن در آفتاب گرم بندر لنگه، مدّتها سوزن زدن شبانه روزی خدیجه و هانیه، همه را نیست و نابود میدیدم.
در یک آن، یاد حرف شیعیان افتادم، آنها میگفتند...
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
👆👆👆
#داستان_مهدوی
می گفتند ما امامی داریم که یکی از القاب او مغیث (فریادرس) است. رو به آسمان کردم، مضطرانه گفتم: خدایا! اگر شیعیان راست میگویند و امامشان واقعاً مغیث است پس بگو، به فریاد من برسد و اگر فریادرس به داد من برسد و مرا از این مشکل رها کند، من هم به او معتقد میشوم.
اینها را گفتم و با تمام وجود فریاد زدم«یا مغیث! یا مغیث! » آب قند را که هانیه آماده کرده بود خوردم، حالم بهتر شده و دست و پایم کمی جان گرفته بود. آمدم از جایم بلند شوم که صدای ترمزِ ماشینی مرا به سمت در کشاند. قبل از رسیدن به در، صدای زنگ در بلند شد.
به محض باز کردن در، همان راننده را دیدم که سرش را پایین انداخته بود و با دستمال قرمزش ور میرفت.
نگاهی به ماشین انداختم، دیدم وسایل، سالم سرجایشان هستند.
دستش را گرفتم، ترسیده بود. گفتم: کاری با شما ندارم فقط بیا داخل و توضیح بده چرا برگشتی؟
با ترس و دلهره وارد حیاط شد و کنار ایوان نشست وگفت:
راستش ما کارمان همین است، بار خوبی که به تورمان میخورد، نقشه میکشیم و در اوّلین فرصت که صاحب بار از ماشین پیاده میشود، گاز ماشین را میگیریم و فرار میکنیم.
وقتی بار شما را دزدیدم، با سرعت به خانه رفتم، رسید دم در خانه، از ماشین پیاده شدم و در حیاط را باز کردم تا ماشین را داخل حیاط ببرم. وقتی سوار ماشین شدم در حیاط بسته شد.
چون عجله داشتم و میترسیدم که شما مرا تعقیب کرده باشید با عصبانیت از ماشین پیاده شده و درها را مجدداً کامل باز کردم و به محض سوار شدن به ماشین، باز هم در بسته شد. دفعه سوّم هم این اتفاق افتاد ولی دفعه چهارم، انگار یک نفر پشت در ایستاده و درها را محکم میببندد. پیاده شدم و پشت در را نگاه کردم، کسی نبود.
ترسیده بودم، این در تا به حال یک بار هم خود به خود بسته نشده بود، بادی هم نمی آمد که بگویم در را باد میببندد.
گفتم این آقا که بارش را دزدیدهام یا جادوگر است یا به بالا وصل است که خدا این قدر هوایش را دارد. پشیمان شدم و بار را آوردم.
تا این را گفت گرمی قطرات اشک را روی گونهام احساس کردم، همانجا تصمیم خود را برای شیعه شدن گرفتم ولی از ترس فامیل، هیچ کسی را از این ماجرا با خبر نکردم جز خدیجه و هانیه.
----------
📌نقل از آیة اللَّه العظمی تبریزی رحمه الله، مجله انتظار، ج ۵.
📌کتاب مجموعه داستان امید آخر از حسن محمودی.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#چرا_بودن و #چگونه_بودن ۶
نتیجه:
آمدیم تا با عنوان خلیفة اللهی بندگی کنیم و برای رسیدن به مقصد و چگونه زندگی کردن باید از رهنمود های قرآن استفاده کنیم و از استعدادهای خودمان در این را بهره بگیریم.
در این را بی اعتنایی به قرآن مساوی با پوچی و نداری است
📌« لَستُمْ عَلى شىْءٍ حَتى تُقِيمُوا ... مَا أُنزِلَ إِلَيْكُم مِّن رَّبِّكُمْ» (مائده، 68) تا [هنگامى كه] به آنچه از پروردگارتان به سوى شما نازل شده است عمل نكردهايد بر هيچ [آيين بر حقّى] نيستيد.
یعنی ارزش ما در سایه عمل کردن به قرآن است.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#حـــڪایت
#رزق
📌هارون الرشيد به بهلول گفت: مي خواهي كه وجه معاش تو را متكفل شوم و مايحتاج تو را از خزانه مقرر سازم تا از فكر آن آسوده شوي؟
📌بهلول گفت: اگر سه عيب در اين كار نبود، راضي مي شدم
🌹اول آنكه تو نمي داني به چه محتاجم، تا آن را از براي من مهيا سازي
🌹دوم اينكه نمي داني چه وقت احتياج دارم تا در آن وقت، وجه را بپردازي
🌹سوم آنكه نمي داني چقدر احتياج دارم تا همان مقدار بدهي
📌ولي خداوند تبارك و تعالي كه متكفل است اين هر سه را مي داند آنچه را محتاجم ،وقتي كه لازم است و به قدري كه احتياج دارم مي رساند
📌ولي با اين تفاوت كه تو در مقابل پرداخت اين وجه، با كوچكترين خطايي ممكن است مرا مورد خشم و غضب خود قرار دهي.
✅خداوند متعال می فرماید:
مَا أُرِيدُ مِنْهُم مِّن رِّزْقٍ وَمَا أُرِيدُ أَن يُطْعِمُونِ
إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِينُ(الذاریات، ۵۷ و ۵۸)
ﻧﻪ ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺯﻗﻲ ﻣﻲ ﻃﻠﺒﻢ ﻭ ﻧﻪ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﻏﺬﺍ ﺩﻫﻨﺪ.
ﭼﺮﺍ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺧﻮﺩ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺭﻭﺯﻱ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﻭ ﻣﻘﺘﺪﺭ ﻭ ﻧﻴﺮﻭﻣﻨﺪ ﺍﺳﺖ.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#پناهندگی_به_خدا ۱
📚پناهندگی به خداوند متعال
هر انسانی در زندگی برای خود ملجأ و پناهگاهی دارد که هنگام رویارویی با مشکلات و سختی ها و ناگواری ها به او پناه می برد تا بتواند دردهایش را یا التیام دهد و یا درمان کند.
حال این پناهگاه ها به نسبت افراد متفاوت است برخی به خانواده و اقوام پناهده می شوند و عده ای پشتوانه خود را شهرت و دارایی می دانند و شماری نیز به کارهایی چون سیگار کشیدن و گوش دادن موسیقی برای تسکین دردها روی می آورند.
اما در جامعه مومنانه پناه و پناهگاه فقط خداست و بس.
✅چون:
📌 ۱. غنی مطلق اوست و همه به او محتاجند.(فاطر، 15)
📌 ۲.مالک همه و تدبیر عالم به دست اوست.(ناس، 2)
📌 ۳. سلطنت و حکومت حقیقی برای اوست.(ناس، 3)
📌 ۴. معبود یگانه فقط اوست و عبد جز مولایش مأمنی ندارد.(ناس، 4)
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#پناهندگی_به_خدا ۲
✅سوال:
چه زمانی باید به خدا پناه ببریم؟
در چه کاری باید به خدا پناه ببریم؟
در جواب این سوال مهم باید گفت که برای پناه بردن به خدا زمان خاصی وجود ندارد و اینطور نیست که برای مشکل ویژه ای به خدا پناه ببریم و در کاری خاص فقط پناهنده به درگاه او شویم.
خداوند از باب نمونه فقط یک امر را در آیه ای بیان کرده که:
📌 فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ (نحل، ۹۸)
ﭘﺲ ﻫﺮﮔﺎﻩ ﻗﺮﺁﻥ ﺗﻠﺎﻭﺕ ﻣﻲ ﻛﻨﻲ ﺍﺯ ﺧﺪﺍ ﺑﺨﻮﺍﻩ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻏﻮﺍﮔﺮﻱ ﻫﺎﻱ ﺷﻴﻄﺎﻥِ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﭘﻨﺎﻩ ﺩﻫﺪ.
این مورد از باب نمونه است و الا در همه موارد و شئون زندگی باید به خدا پناه برد.
اما در این میان برخی چیزها مهمتر است که باید به آنها توجه کرد و پناه بردن به خدا در این موارد اهمیت بیشتری دارد.
خداوند متعال به آنها در قرآن اشاره کرده است.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
✅علامه حسن زاده آملی :
🔹کسی که شب با #خدا خلوتی ندارد و اُنس با او ندارد، این در دوستی اش دروغگوست. این #گناه که نمی گذارد با خدا خلوت کنیم و نماز شب بخوانیم چیست؟ برای بنده و جنابعالی که نباید قمار و دزدی باشد، نیّت خلاف نمی گذارد ما نماز شب بخوانیم، و هرکس باید مطابق مقام و موقعیت و تحصیل و غیره ببیند آن چیست که از او توفیق شب زنده داری و #نماز_شب خواندن را گرفته است؟
📌خواندن و تلاوت #قرآن نیز همین طور است. روزی چقدر تلاوت قرآن داریم؟ اگر این توفیق را نداریم باید علت آن را بدست آوریم.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#پناهندگی_به_خدا ۳
✅مهمترین مواردی که باید به خداوند متعال پناه برد:
1- پناه بردن به خدا از #شیطان
📌 وَ إِمَّا يَنزَغَنَّك مِنَ الشيْطنِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ سمِيعٌ عَلِيمٌ(آل عمران، 200)
و اگر از شيطان وسوسهاى به تو رسد، به خدا پناه بَر، زيرا كه او شنواى داناست.
و آیات دیگری مانند: آل عمران، 36- نحل، 98- مؤمنون، 97 و 98- فصلت، 36- ناس، 1.
📚در ماجرای داستان حضرت و آدم علیه السلام شیطان با تأکید های فراوان قسم یاد کرد که از خیر خواهان شما هستم و این درخت، درخت بقاء است، کلامش دروغ بود و قصد دشمنی با حضرت آدم علیه السلام را داشت، آنجا که فرمود:📢
📌وَقَاسَمَهُمَا إِنِّي لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ(اعراف، ۲۱)
ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻪ ﺟﺪّ ﻭ ﺟﻬﺪ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻳﺎﺩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻗﻄﻌﺎً ﻣﻦ ﺍﺯ ﺧﻴﺮﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﺷﻤﺎ ﻫﺴﺘﻢ.
✅اما بعد از آن ماجرا و مهلت خواستن از خداوند، دشمنی خود را آشکارا به زبان آورد و گفت:📢
📌قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ(ص، 82)
ﺍﺑﻠﻴﺲ ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﻋﺰّﺕ ﺗﻮ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻛﻪ ﻗﻄﻌﺎً ﻫﻤﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻴﺮﺍﻫﻪ ﻣﻲ ﻛﺸﺎﻧﻢ.
📌آنجا که صحبت از خیر خواهی و دوستی بود، جز دشمنی کاری انجام نداد، اینجا که به عزت خداوند متعال قسم یاد کرده چه می کند؟؟؟
در مقابل این دشمن سرسخت و مستکبر و لجوج غیر خدای عزیز پناهگاهی وجود دارد؟
با کدام به زیبایی ها می رسیم؟
سنایی زیبا سرود که:
📎شیطان اگر که همسفرت شد یقین بدان
🖇با او به هیچ نقطه ی زیبا نمی رسی
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#پناهندگی_به_خدا 4
✅مهمترین مواردی که باید به خداوند متعال پناه برد:
2- پناه بردن به خدا از #جهل
وَ إِذْ قَالَ مُوسى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبحُوا بَقَرَةً قَالُوا أَ تَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الجْاهِلِينَ(67)بقره
و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: «خدا به شما فرمان مىدهد كه: ماده گاوى را سر ببريد»، گفتند: «آيا ما را به ريشخند مىگيرى؟» گفت: «پناه مىبرم به خدا كه [مبادا] از جاهلان باشم.»
و آیات دیگری مانند: سوره هود، 47- غافر، 56- دخان، 20.
✅جهل گاهی در مقابل #عقل است که به آن بی عقلی و بی خردی و حماقت می گویند.
و گاهی در مقابل #علم است که شخص بدون علم و آگاهی جولان می دهد.
جهل در هر دو مورد نا پسند است چرا که در مرتبه اول باید سبب بندگی خدا شود (بحار، ج۱، ص۱۱۶) و در گام دوم باید
اسب خرد از گنبد گردون بجهاند.
📌امام رضا علیه السلام فرمودند:
« صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ »(کافی، ج۱، ص۱۱) دوست هر انسانی عقل او و دشمنش جهل اوست .
📌حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله نیز فرمودند:
الجَهلُ رَأسُ الشَّرِّ كُلِّهِ؛
نادانى سرآمد همه بدى هاست.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#حکایت
🔹ﺩﺭﻭﯾﺸﯽ ﺗﻨﮕﺪﺳﺖ ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺍﻧﮕﺮﯼ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﻣﺎﻟﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺧﺪﺍ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﯾﺸﺎﻥ ﺩﻫﯽ، ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺩﺭﻭﯾﺸﻢ ...
ﺧﻮﺍﺟﻪ ﮔﻔﺖ :
ﻣﻦ ﻧﺬﺭِ ﮐﻮﺭﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﺗﻮ ﮐﻮﺭ ﻧﯿﺴﺘﯽ ...!
ﭘﺲ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﺗﺎﻣﻠﯽ ﮐﺮﺩ ﮔﻔﺖ :
ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ، ﮐﻮﺭ ﺣﻘﯿﻘﯽ ﻣﻨﻢ ﮐﻪ ﺩﺭﮔﺎﻩِ ﺧﺪﺍﯼ ﮐﺮﯾﻢ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ و ﺑﻪ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﮔﺪﺍﺋﯽ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ...!
ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﮕﻔﺖ ﻭ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﺷﺪ ... ﺧﻮﺍﺟﻪ ﻣﺘﺄﺛﺮ ﮔﺸﺘﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﯼ ﺷﺘﺎﻓﺖ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮐﻮﺷﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﻭﯼ ﺩﻫﺪ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ ...
#ﺧﻮﺍﺟﻪ_ﻋﺒﺪﺍﻟﻠﻪ_ﺍﻧﺼﺎﺭﯼ
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#پناهندگی_به_خدا 5
✅مهمترین مواردی که باید به خداوند متعال پناه برد :
📌 3- پناه بردن به خدا از #فحشا
وَ رَوَدَتْهُ الَّتى هُوَ فى بَيْتِهَا عَن نَّفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الأَبْوَب وَ قَالَت هَيْت لَك قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبى أَحْسنَ مَثْوَاى إِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظلِمُونَ(23)یوسف
و آن [بانو] كه وى در خانهاش بود خواست از او كام گيرد، و درها را [پياپى] چفت كرد و گفت: «بيا كه از آنِ توام!» [يوسف] گفت: «پناه بر خدا، او آقاى من است. به من جاى نيكو داده است. قطعاً ستمكاران رستگار نمىشوند.»
و سوره مریم آیه 18.
📌 4- پناه بردن به خدا از #ظلم
قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ أَن نَّأْخُذَ إِلا مَن وَجَدْنَا مَتَعَنَا عِندَهُ إِنَّا إِذاً لَّظلِمُونَ(79)یوسف
گفت: «پناه به خدا، كه جز آن كس را كه كالاى خود را نزد وى يافتهايم بازداشت كنيم، زيرا در آن صورت قطعاً ستمكار خواهيم بود.»
📌 5- پناه بردن به خدا از #متکبر
وَ قَالَ مُوسى إِنى عُذْت بِرَبى وَ رَبِّكم مِّن كلّ مُتَكَبرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الحْسابِ(27)غافر
و موسى گفت: «من از هر متكبّرى كه به روز حساب عقيده ندارد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه بردهام.»
📌 6- پناه بردن به خدا از #شرّ و پلیدی
قُلْ أَعُوذُ بِرَب الْفَلَقِ مِن شرّ...( فلق، 1 تا 5)
بگو: «پناه مىبرم به پروردگار سپيده دم، از شرّ...»
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#پناهندگی_به_خدا ۶
📎پناه بردن به غیر خدا
سوال:
📢حال اگر به غیر خداوند متعال پناه ببریم آیا برای ما ثمره ای دارد و درد انسان درمان می شود؟
📌خداوند متعال نمونه ای در قرآن می فرماید که اگر به غیر خداوند پناه ببرید، هر چند آن پناهگاه نسبت به شما وسعت بیشتری در انجام عمل داشته باشد، مانند جنیان، جز افزایش و ازدیاد سرکشی چیزی نصیب انسان نمی شود.
📌 وَ أَنَّهُ كانَ رِجَالٌ مِّنَ الانسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الجْن فَزَادُوهُمْ رَهَقاً (جنّ، 6)
و مردانى از آدميان به مردانى از جنّ پناه مىبردند و بر سركشى آنها مىافزودند.
و اگر هم در دنیا مشکلشان حلّ شود باید دانست که ما #سفر_ابد در پیش داریم و آنچه در قیامت از انسان دستگیری می کند، فقط خداوند است و بس.
📌 استَجِيبُوا لِرَبِّكُم مِّن قَبْلِ أَن يَأْتىَ يَوْمٌ لا مَرَدَّ لَهُ مِنَ اللَّهِ مَا لَكُم مِّن مَّلْجَإٍ يَوْمَئذٍ وَ مَا لَكُم مِّن نَّكيرٍ(شوری، 47)
پيش از آنكه روزى فرارسد كه آن را از جانب خدا برگشتى نباشد، پروردگارتان را اجابت كنيد. آن روز نه براى شما پناهى و نه برايتان [مجال] انكارى هست.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#پناهندگی_به_خدا ۷
#داستانی زیبا
📌باید یقین داشته باشیم فط ملجأ و مأوی و پناهگاه، درگاه الهی است.
در مورد 118 سوره توبه شان نزول ديگرى نقل شده كه خلاصهاش چنين است :
📚 سه نفر از مسلمانان به نام كعب بن مالك و مرارة بن ربيع و هلال بن اميه از شركت در جنگ تبوك ، و حركت همراه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) سرباز زدند ، ولى اين به خاطر آن نبود كه جزء دار و دسته منافقان باشند ، بلكه به خاطر سستى و تنبلى بود ، چيزى نگذشت كه پشيمان شدند .
هنگامى كه پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) از صحنه تبوك به مدينه بازگشت ، خدمتش رسيدند و عذر خواهى كردند ، اما پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) حتى يك جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نيز دستور داد كه احدى با آنها سخن نگويد . آنها در يك محاصره عجيب اجتماعى قرار گرفتند ، تا آنجا كه حتى كودكان و زنان آنان نزد پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) آمدند و اجازه خواستند كه از آنها جدا شوند ، پيامبر (صلىاللهعليهوآلهوسلّم) اجازه جدائى نداد ، ولى دستور داد كه به آنها نزديك نشوند .
فضاى مدينه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد كه مجبور شدند براى نجات از اين خوارى و رسوائى بزرگ ، شهر را ترك گويند و به قله كوههاى اطراف مدينه پناه ببرند از جمله مسائلى كه ضربه شديدى بر روحيه آنها وارد كرد اين بود كه كعب بن مالك مىگويد روزى در بازار مدينه با ناراحتى نشسته بودم ديدم يك نفر مسيحى شامى سراغ مرا مىگيرد ، هنگامى كه مرا شناخت نامهاى از پادشاه غسان به دست من داد كه در آن نوشته بود اگر صاحبت ترا از خود رانده به سوى ما بيا ، حال من منقلب شد گفتم اى واى بر من كارم به جائى رسيده است كه دشمنان در من طمع دارند !
خلاصه بستگان آنها غذا مىآوردند ، اما حتى يك كلمه با آنها سخن نمىگفتند .
مدتى به اين صورت گذشت و پيوسته انتظار مىكشيدند كه توبه آنها قبول شود و آيهاى كه دليل بر قبولى توبه آنها باشد نازل گردد ، اما خبرى نبود .
در اين هنگام فكرى به نظر يكى از آنان رسيد و به ديگران گفت : اكنون كه مردم با ما قطع رابطه كردهاند ، چه بهتر كه ما هم از يكديگر قطع رابطه كنيم (یقین پیدا کردند که جز خدا پناهی نیست و باید دست به دامن خداوند شد.)
آنها چنين كردند به طورى كه حتى يك كلمه با يكديگر سخن نمىگفتند ، و دو نفر از آنان با هم نبودند ، و به اين ترتيب سر انجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پيشگاه خداوند ، توبه آنان قبول شد و اين آیه نازل گرديد .( تفسير نمونه، ج 8، ص 170)
وَ عَلى الثَّلَثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتى إِذَا ضاقَت عَلَيهِمُ الأَرْض بِمَا رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَيْهِمْ أَنفُسهُمْ وَ ظنُّوا أَن لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَيْهِ ثُمَّ تَاب عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِيمُ(توبه، 118)
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#داستان
#نتیجه_ظلم
📚 پيرمردي صادق القول ميگفت: پس از انقلاب مشروطيّت كه سربازهاي محمّد وليخان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود ديدم كه: روزي در نواحي قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاكي السّلاح بطوريكه قطارهاي فشنگ را مرتّباً در روي سينۀ خود بسته بودند، از وسط خيابان به طرف غرب يعني به سمت امامزاده حسن ميگذشتند. و يكي از آنها چپقي بلند در دست داشت و مشغول كشيدن بود.
در كنار ديوار خيابان درويشي فقير كه سر خود را تازه با تيغ تراشيده بود نشسته و سر به روي زانوهاي خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.
همينكه اين دو نفر تفنگچي از آنجا عبور ميكردند و چشمشان به اين مرد سرتراشيده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روي اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روي سر او خالي كرد و رفت. درويش سر خود را از روي زانو برداشته و نظري كرد و گفت: اين كَدو صاحب دارد.
هنوز يك ميدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسيده بودند كه من چون در راه خود بدانجا رسيدم ديدم جماعتي از دور مشغول تماشا كردن آن تفنگچي هستند.
اسب او را به زمين زده بود و يك دست در روي سينۀ او گذارده، و با دست ديگر مرتّباً بر سر و سينه و بدن او ميكوفت تا او را در زير دست و پاي خود خُرد و لِه ساخت.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#لحظه_ای_تفکر
📢تا به حال با خودمان فکر کرده ایم در این مسیر (مسیر پر پیچ و خم زندگی) در کجای آن قرار داریم؟
📌ایستاده ایم یا در حال حرکت؟
📌در جاده ایم یا خاکی؟
📌تند می رویم یا آهسته و لنگان لنگان؟
📌مشغول جذابیت های اطراف جاده شده ایم یا دنبال مقصد و مقصودیم؟
📌مشکلات مسیر پایمان را غل و زنجیر کرده یا چون پرنده سبکبار در حرکتیم؟
📌در کوچه پس کوچه های مسیر، مشغول خوش گذرانی هستیم یا خوشی ما با رسیدن به مقصود حاصل می شود؟
🤔فکر کنیم که دوای دردمان در حل این پرسش هاست.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#خسارت ۱
#خسارت_چیست؟
خداوند متعال موهبتی در وجود انسان قرار داده است که هدفش در تمام مراحل زندگی، رسیدن به #خوبی ها، #سعادت ها، #کمال ها و #رشد هاست. از این امر فطری به «کمال جویی» یا «سعادت طلبی»یاد می کنند.
این همه استعدادی که خداوند در وجود انسان نهادینه کرده است برای رسیدن به این هدف است و همه نیز علاقه مند هستند که به آن دست پیدا کنند اما برخی گمراه می شوند و در انتخاب گزینه و راه صحیح اشتباه می کنند.
قرآن کریم از اینگونه افراد که اینگونه سرمایه زندگی خود را به راحتی از دست داده اند و به مقصد و مقصود نرسیده اند، تعبیر به «خاسر» یعنی زیانکار، می کند.
📎🤔سوال ؟
چرا خداوند در این موارد از لفظ «خسر» استفاده کرده است؟ با اینکه می توانست از «ضرر» نیز استفاده کند؟
با توجه به بررسی لغوی این دو کلمه می توان به این نتیجه رسید که:
ضرر در جایی است که شخص تمام دارایی خودش را از دست نداده ولی در خسران همه دارایی اش را ازبین برده است.
شیخ حسین انصاریان در این باره می گوید:... .
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#داستان_مهدوی
📚آفتاب به وسط آسمان رسیده بودکه لباس هایم را پوشیدم، عمامهام را به سرگذاشتم و به سمت «مسجد ترک ها» حرکت کردم. مدّتها بود که در این مسجد پیش نماز بودم.
- خدایا چه شده، چرا این قدر لب جاده شلوغه. نکند تصادف شده؛ اگر تصادف شده چرا مردم صف کشیدند، انگار منتظر کسی هستند!؟
رفتم جلوتر. صدای دو نفر را شنیدم که با هم مشغول گفت و گو بودند:
- فکر کنم با خانمش بیاید من یک بار دیدمش.
- چاخان، تو کجا، زن شاه کجا، چرا دروغ میگی، مگه مجبورت کردند.
- ای آقا دروغم چیه، وقتی ما رو بردند سربازی، یک بار با شاه اومدند که از سربازها سان ببینند، اونجا دیدمش. »
از ظاهر قضیه پیدا بود که شاه عازم مشهد شده است، مردم هم مطلع شده اند و منتظرند که وقتی از این مسیر رد میشود او را تماشا کنند.
ماشاء اللَّه به این جمعیت، زن و مرد، پیر و جوان همه آمدند که خلاصه از ثوابش محروم نشوند.
برای این که مطمئن شوم رفتم جلوتر، از یکی از پیرمردهای روستا پرسیدم:
- مشتی جعفر! سلامٌ علیکم.
مشتی جعفر که انتظار دیدن مرا نداشت دستپاچه شد و گفت:
- سلام علیکم حاج آقا، سلام از ماست.
- چه خبره مشتی، مردم شلوغ کردن؟!
- راستش قراره شاه بیاد مشهد، ما هم اومدیم یک نگاهی بهش بندازیم.
- مش جعفر، نگاه نداره که، یعنی تو فکر میکنی اینها واقعاً میرند زیارت، و امام رضاعلیه السلام از دستشون راضیت. نه بابا! همه این کارها ظاهرسازیه. مش جعفر وقت نمازه، بیا بریم نمازمون را اوّل وقت بخونیم تا خدا و پیامبر رو از دستمون راضی و خوشحال کنیم.
- حاج آقا شما تشریف ببرید تا اذان و اقامه را بگید ما هم یااللَّه میگیم و تو رکوع به شما میرسیم ان شاء اللَّه. »
از مشتی جعفر جدا شدم و پشت این زنجیره انسانی راه افتادم. هر از چند گاهی هم با صدای بلند میگفتم: «عجّلوا بالصلاة قبل الموت. مردم! گول این ظاهر سازیها را نخورید، بیایید برویم نماز اوّل وقت. »
امّا هیچ فایده ای نداشت، جمعیّت هم چنان منتظر بودند که شاه که در اسلامش هم باید شک کرد از آن محل عبور کند.
یاد حدیثی افتادم که فرموده اند: اسلام، غریب شروع شد و غریب هم تمام میشود.
حزن عجیبی روی دلم نشسته بود، پاهایم توان تحمل بدنم را نداشت. تا مسجد راهی نبود امّا خیلی طولانی به نظرم آمد. به در مسجد رسیدم، داخل حیاط مسجد شدم، سوت و کور، هرچه خادمِ مسجد را صدا زدم جوابی نیامد، سراغ همسر پیرمرد را گرفتم: «صغری نه نه، صغری نه نه. »
انگار که پیرمرد دست زنش را گرفته و رفته که از قافله جا نمانده باشد. از داخل حیاط به در ورودی شبستان نگاه کردم، هر روز سه چهار جفت گیوه که معلوم بود مال پیردمردهای محل است کنار در، خودنمایی میکردند ولی امروز دریغ از لنگه کفشی.
آه سردی از عمق جانم بلند شد. با تمام سوز گفتم: «خدایا! این همه راه آمدم که یک نماز جماعتی برگزار کنم امّا خودت میبینی که چه شد، خدایا! حداقل یک نفر را بفرست تا یک نماز جماعت دو نفری باهم بخوانیم. »
وسط حیاط مسجد ایستادم، دست هایم را به طرف آسمان بلند کرده و همین طور دعا میکردم، با دلی شکسته و سینه ای پر از آه و سوز. میخواستم به سمت شبستان مسجد بروم که صدای پای عابری که روی شنهای کنار مسجد راه میرفت توجّه مرا به خود جلب کرد.
به سمت در مسجد نگاه کردم، آقایی وارد شد، به محض ورود گفت:
- «سلامٌ علیک»
- «سلامٌ علیکم و رحمة اللَّه»
و بدون توقف، به داخل شبستان رفت.
خوشحال شدم پشت سرشان داخل شبستان مسجد شدم، طبق معمول که من امام جماعت بودم، رفتم که نماز را شروع کنم تا ایشان هم به من اقتدا کنند و نماز جماعتی خوانده باشیم؛ امّا ناخودآگاه، پشت سر آن آقا ایستادم و آن آقا، در محراب ایستادند.
شروع کردند به گفتن اذان و اقامه، اللَّه اکبر از این صوت دلنشین! از خود بی خود شده بودم، باید میگفتم آقا امام جماعت مسجد منم چرا شما جلو ایستاده اید، امّا همه چیز از هوشم رفته بود.
تکبیر نماز را گفتند: اللَّه اکبر.
اقتدا کردم و با شنیدن بسم اللَّه الرحمن الرحیم، بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد. خدایا این چه نمازی است، چه صوتی، چه حضوری! به رکوع خم شدیم، تمام در و دیوار مسجد هم به رکوع آمده بودند و در سجده که دیگر نمی توان گفت چه گذشت، فقط ای کاش میتوانستم و اجازه داشتم که صدای گریهام را بلند کنم. احساس میکردم دیگر نمی توانم به این خوبی نماز بخوانم، از دنیا و مافیها، غافل شده بودم، در حال دیدن جلوه ای از ذات خدا بودم.
ای خدا! اگر این نماز مورد پسند توست، پس نمازهای مرا چه کسی میپسندد؟! نه حضوری، نه حالی، نه اشکی، خدایا! همین یک نماز برای عرضه به حضورت مرا کافیست.
نماز به پایان رسید: «السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. »
به آرامشی رسیده بودم وصف ناشدنی که ناگاه متوجه شدم که مشغول ذکر تسبیحات فاطمه زهراعلیها السلام شده اند، اما...
#داستان_مهدوی
...اما نه مثل من که خیلی سریع و بی توجّه ۳۴ بار اللَّه خاص، ۳۴ بار اللَّه اکبر، ۳۳ بار الحمد للَّه و ۳۳ بار سبحان اللَّه رو گفت. تازه فهمیدم تسبیحات حضرت زهراعلیها السلام یعنی چه!
از جای برخاست و عزم خروج از مسجد را کرد، گفتم دنبالش بروم بپرسم آقا شما کی هستید که در نمازت در و دیوار هم به اقتدا میکنند و صدایت، قلب را یاد خدا به تپش میاندازد. آقا شما چه کسی هستی؟ من پشت سر بسیار کسان نماز خواندهام ولی این نماز از جنس این دنیا نبود، تو را به حقّ نماز زیبایت، خودت را معرفی کن و حداقل آدرسی بده تا هر از چند گاهی برای تقویت نمازهایم به پیش شما آمده و اقتدا کنم.
تا کفش هایم را پوشیدم از در مسجد خارج شدند، سریع رفتم ولی هیچ کس را در کوچه مسجد ندیدم. به سرعت اطراف مسجد را گشتم امّا دریغ از ملاقاتی دیگر.
از آن روز مردم هم میگویند که نمازهایت فرق کرده و باحال تر شده، چه کار کرده ای؟
می گفتم: «چون نماز اوّل وقت را بر دیدن شاه ترجیح دادم این موهبت را خدا به من عنایت کرده است. »
راست هم میگفتند، تا میخواستم نماز را شروع کنم، صدای دلنشین آن اللَّه اکبر در گوشم طنین انداز میشد و نماز را با یاد آن روز شروع میکردم.
از آن روز به بعد انتظار من برای ظهور حضرت بقیة اللَّه - روحی فداه - رنگ دیگری گرفت و گفتم:
خدایا! ولیّ ات و حجّتت را برسان تا نمازی به ایشان اقتدا کنم و آن نماز را به محضرت بیاورم.
خدایا! چقدر زیباست شنیدن مناجات اولیای تو که کاملاً متوجه گفت و گوی تو هستند. و من هم چنان منتظرم که آن آقا یک بار دیگر قدم رنجه فرمایند و مسجد ما را منور کنند.
از آن روز به بعد عطر عجیب و دلنشین در مسجد، باعث شد که آرام آرام مردم بیشتر به مسجد بیایند.
من هم در روزی که در حیاط مسجد دو صف تشکیل شده بود، رو به مردم کرده و سِرِّ این بوی خوش و ماجرای آن روز را گفتم و به همه گفتم که آن آقا هر که بود تسبیحات حضرت فاطمه زهراعلیها السلام را خیلی آهسته و آرام میگفت. [۱]
برگرفته از کتاب؛ شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام
----------
[۱]:این قضیه مربوط به حجّت الاسلام والمسلمین نمازی شاهرودی بوده است.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#خسارت 2
#معنی_خسارت
شیخ حسین انصاریان در این باره می گوید:
📌چرا پروردگار «لفى ضرر» نفرموده است؟ كلمه «ضرر» نيز در قرآن استعمال شده است. چه فرقى بين «ضرر» و «خسارت» است كه پروردگار عالم در اينجا كلمه «ضرر» را نياورده و «خسر» را آورد است؟
📌خداوند متعال در استخدام كلمات، عالمانه و حكيمانه كار كرده است. بگذاريد با مثال اين تفاوت را توضيح دهم: «ضرر» يعنى من اول سال پنجاه ميليون تومان سرمايه داشتم، كاسبى كردم، زحمت كشيدم، سال بعد، همه حساب ها را مى رسم، مى بينم، سود كه نكردم هيچ، يك ميليون تومان نيز از سرمايه ام كم شده است. اين را عرب «ضرر» مى گويد. اما اگر ديدم تمام سرمايه ام از دست رفته، يك ميليون نيز بدهكار شده ام، اين را عرب «خسارت» مى گويد. يعنى همه سرمايه ها تباه، خاكستر و دود شد. قسم به عصر، يقيناً و قطعاً تمام انسان ها در چاه تباه شدن تمام سرمايه وجود و عمر خود سرنگون هستند. آيه اى از سوره مباركه حج كه خيلى عجيب است ذكر كنم.
📌«وَ مِنَ النَّاسِ مَن يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَ الْأَخِرَةَ ذَ لِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ» باز اينجا كلمه خسارت دارد. يعنى با اين هزينه كردن غلط عمر، هم در دنيا تمام مايه هاى وجود خود را به باد دادند و هم در آخرت. نه دنيا دارند و نه آخرت.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#نقطه
گاهی مرز بین انسانیت و حیوانیت تنها یک نقطه است که او را به «حر » تبدیلمی کند و یا مبدل به « خر ».
اورا با «خدا »می کند و یا اینکه از خدا « جدا »می کند. دوست عزیزی داستانی تعریف می کرد که هر چند طنز و فکاهی بود ولی شاید نکته ای در آن بتوان یافت، می فرمود: جوانی دچار افسردگی شدیدی شده بود و در شرف خودکشی ، ماجرا را به اهل دلی گفت و او در جوابش فقط یک کلمه در کاغذی نوشت و به او داد. وقتی جوان برگه را خواند با کلمه « ترکیه » مواجه شد و گفت حتما این عالم چیزی می داند و بالاخره راهی ترکیه شد و بعد چند روزی که برگشت حالش خوب شده بود و دیگر از افسردگی خبری نبود ولی وقتی دوباره به آن کاغذ نوشته شده رجوع کرد دید نوشته شده: « تزکیه ».
بله نقطه ها در زندگی ما خیلی موثر اند حال نقطه ثقل مسلمانی ما کجاست که اگر باشد همه چیز درست است و الا تمام کارها هباءا منثورا است؟
شاید بتوان گفت نقطه اصلی مسلمانی ما تبعیت و پیروی از ولایت است چرا که پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا ابدا.
و قرآن در کنار ولایت پیامبر و ائمه علیهم السلام است که به سریر عزت می رسد چرا که مفسر و مبین واقعی آنهایند همان طور که امیرالمؤمنین علی علیه السلام می فرمایند: «اسرار کلام الله فی القرآن، و اسرار القرآن فی الفاتحة، و اسرار الفاتحة فی بسم الله الرحمن الرحیم و اسرار بسم الله الرحمن الرحیم فی باء بسم الله الرحمن الرحیم و اسرار الباء فی النقطة التی تحت الباء و انا النقطة التی تحت الباء.»
بنابر این اگر می خواهیم ببینیم چقدر مسلمان هستیم و درجه و عیار مسلمانی ما چه مقدار است ببینیم به چه اندازه تابع امر اماممان هستیم.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#اهل_بیت
#امام_علی_علیه_السلام
روزی حضرت علی (ع) نزد اصحاب خود فرمودند:من دلم خیلی بحال #ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.
اصحاب پرسیدند چطور ؟
مولا فرمودند: آن شبی که به دستور عثمان ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای عثمان به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با عثمان بیعت کند.
ابوذر خشمگین شد و به مامورین فرمود: شما دو توهین به من کردید . اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید و دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟
شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من علی فروش شوم؟
تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی علی عوض نمی کنم.
آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست.
مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان علی در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان عثمان محکم بست سه شبانه روز بود او و خانواده اش هیچ نخورده بودند و از گرسنگی سنگ به شکم خود بسته بودند...
مواظب باشیم برای دو لقمه بیشتر؛علی فروشی نکنیم.
«قرآن» کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
امام علی علیه السلام
کُلَّ یَومٍ لَا یُعصَیَ اللهُ تَعالَی فِیهِ فَهُوَ یَومُ عِیدٍ
«هر روزی که در آن معصیت خدا نشود و گناهی انجام نگیرد آن روز عید است».
یعنی اگر قدر عمر خود را بدانید و معصیت نکنید و هر روزی پیشرفتی داشته باشید آن روزتان نو و تازه است در غیر اینصورت هر روزتان مثل روز قبلی خواهد بود و در اینصورت نه نوروز و عید بلکه کهنه روز خواهد بود.
تا زمانی که عبد نباشیم، روزهایمان عید نمی شود.
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#نکته
دل بسپار به:
آتشی ک نمیسوزاند «ابراهیم» را،
و دریایی ک غرق نمیکند «موسی» را؛
کودکی ک مادرش او را به دست موجهای «نیل» میسپارد،
تا برسد به خانهی فرعونِ تشنه به خونَش؛
دیگری را برادرانش به چاه میاندازند،
سر از خانهی عزیز مصر در میآورد!
مکر زلیخا زندانی اش میکند،
اما عاقبت بر تخت ملک مینشیند...
از این «قصص» قرآنی هنوز هم نیاموختیم!؟
که اگر همهی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند،
و خدا نخواهد؛
نمیتوانند ...
او که یگانه تکیه گاه من و توست!
پس؛
به «تدبیرش» اعتماد کن،
به «حکمتش» دل بسپار،
به او «توکل» کن؛
و به سمت او «قدمی بردار»...
تا ده قدم آمدنش به سوی خود را به تماشا بنشینی...
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#نکته
دیشب داشتم ویندوز یه لب تاب رو عوض میکردم همینجوری یهو با یه چیزی تو ذهنم مقایسه کردم...
به خودم گفتم من وقتی میخوام یه سیستم سرویس کنم کلی براش وقت میزارم اول یه ویندوز خوب براش تهیه میکنم بعدش یه آنتی ویروس و سعی میکنم مرتب اونو آپدیت هم کنم که ویروسهای جدید رو بشناسه و ازبین ببره...بعد از اینکه سیستم سرویس شد سعی میکنم هربرنامه ای نصب نکنم هرفلشی مخصوصا ویروسی باشه بهش نزنم تا عمر بیشتری داشته باشه و سالم باشه.....و خیلی چیزهای دیگه...
حالا دل ما هم مثل یه سیستمه که هرچندوقت یکباری باید یه انتی ویروس خوب آپدیت شده روش نصب کنیم
نزاریم هی آلوده بشه وگرنه عمرش کم میشه و بدرد نمیخوره و مثل یه فرد مریضه که حتی حوصله خداش رو هم نداره...
تاحالا چقدر به فکر این دلمون بودیم؟؟؟
چقدر خرجش کردیم؟؟؟
چقدر واسشه پاک شدنش وقت گذاشتیم؟؟
خرجی نداره.....
الا بذکر الله تطمئن القلوب
فقط میخواد بسپریش به صاحبش اون ازش نگهداری میکنه. فقط کار شما اینه که در روز چندبار سراغشو از صاحبش بگیرید و ازش تشکر کنید... و بهش بگید هواتونو داشته باشه ...خودش بهتون میگه باید چیکار کنید....
منابع قابل دسترسی: قرآن مجید، نهج البلاغه، مفاتیح الجنان، صحیفه سجادیه، توسل به اهل بیت
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#کم_فروشی
گاهی اوقات بعضی از سود ها بی زحمت است
📌فروختن کیسه سیب زمینی با کلوخ و گل
📌فروختن برنج مخلوط از خوب و بد، با نام برنج عالی
📌دست بردن در وزنه ترازو تا مقداری هر چند اندک، بیشتر نشان دهد
📌آب بستن به مرغ یخی
و....
اما باید بدانیم که همه ی اینها به خودمان برمیگردد.
این یک نوع از کم فروشی است که قرآن می فرماید:
✅ویلٌ لِلْمُطَفِّفین
وای بر کم فروشان
📚به این داستان توجه کنید
چند روز پیش برای خرید شیرینی به یک قنادی رفتم. پس از انتخاب شیرینی، برای پرداخت مبلغ آن به صندوق مراجعه کردم.
⚖هنگام وزن کردن شیرینی ها،
آقای شیرینی فروش جعبه را روی ترازوی دیجیتال قرار داد، بعد با استفاده از جدول مقابلش وزن جعبه را از وزن کل کم کرد.
یعنی در واقع وزن خالص شیرینی ها را به دست آورد.
سپس وزن خالص را در قیمت شیرینی ضرب کرد و خطاب به من گفت: «12800 تومان قیمت شیرینی به اضافه 500 تومان پول جعبه می شود به عبارتی 13300 تومان»
رودربایستی را کنار گذاشتم و از فروشنده پرسیدم: «چرا این کار را کردید؟!»
ابتدا لبخند زد و بعد که اصرار مرا دید، اشاره کرد که گوشم را نزدیک کنم. سرش را جلو آورد و با لحن دلنشینی گفت: «وای بر کم فروشان! داد از کم فروشی! امان از کم فروشی!» پرسیدم: «یعنی هیچ وقت وسوسه نمی شوید؟!! هیچ وقت هوس نمی کنید این سود بی زحمت را…» حرفم را قطع می کند: «چرا! خیلی وقتها هوس می کنم. ولی این را که می بینم…» و اشاره می کند به شیشه میز زیر ترازو.
چشم می دوزم به نوشته زیر شیشه: «امان از لحظه غفلت که شاهدم هستی!»
🤔 راستی ما کم فروشی نمی کنیم؟
کم فروشی کاری
کم فروشی تحصیلی
گاهی حتی کم فروشی عاطفی
کم فروشی در عبادت
کم فروشی انسانی
در آخرین ساعات سال کمی فکر کنیم تا در سال آینده بتوانیم کم فروشی هایمان را جبران کنیم
قرآن کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#آزمایش مردم
«أحسب النّاس أن یترکوا أن یقولوا ءَامنّا و هم لا یفتنون» (عنکبوت، ۲)
امام معصوم علیه السلام میفرماید: مردم آزمایش میشوند همان گونه که طلا در کوره آزمایش
می شود و خالص میشوند، همان گونه که فشار آتش ناخالصیهای طلا را از میان میبرد و آن را خالص میکند؛ «یفتنون کما یفتن الذّهب ثمّ قال یخلصون کما یخلص الذّهب». نور الثقلین / ج ۴ / ص ۱۴۸
قرآن کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#نعمت و #نقمت، دو ابزار #آزمایش
خداوند متعال انسانها را به نعمت و نقمت، نیکی و بدی، خیر و شر میآزماید؛ «و بلوناهم بالحسنات و السّیّئات»، (اعراف، ۱۶۸) «و نبلوکم بالشرّ و الخیر فتنة». (انبیا، ۱۳۵)
بنا بر این، کسانی که نعمتهای الهی را نشانه ی تکریم، و نقمتهای او را نشانه ی توهین به خود میدانند، در اشتباه هستند و قرآن کریم این تحلیل را مردود میداند؛ «فأمّا الإنسان إذا ما ابتلیه ربّه فأکرمه و نعّمه فیقول ربّی أکرمن * و أمّا إذا ما ابتلیه فقدر علیه رزقه فیقول ربّی أهانن». (فجر، ۱۵ و ۱۶)
قرآن کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#حکومت از دیدگاه موحّد و مشرک
خداوند حکومت مصر را به دو نفر عطا کرد: #فرعون و #یوسف.
وقتی حکومت مصر را به فرعون دادند، به خود اضافه کرد و گفت: «ألیس لی ملک مصر» [زخرف، ۵۱] و در نتیجه خوار و ذلیل گشت،
اما حضرت یوسف علیه السلام ملک مصر را به خداوند اضافه کرد و گفت: «ربّ قد ءاتیتنی من الملک» [یوسف، ۱٠۱]
و در نتیجه عزیز گشت. (کشف الاسرار / ج ۵ / ص ۱۵۱.)
قرآن کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d
#حکومت_موهبت_الهی
اطلاق مُلک شامل هر مُلکی اعم از حق یا باطل میشود و تمام اقسام آن به خداوند مستند است؛ «قل اللّهمّ مالک الملک تعطی الملک من تشاء و تنزع الملک ممّن تشاء». [آل عمران، ۲۶] ملک فی حد نفسه، موهبتی از مواهب الهیه و نعمتی از نعم اوست که میتوان به وسیله ی آن، آثار نیکویی در اجتماع انسانی پدید آورد و خداوند متعال گرایش به آن را در انسانها قرار داده است. از طرفی هم میتوان گفت: ملکی که نا اهلان دارند، ذاتاً مذموم نیست، بلکه خود آنها مذموم هستند که حکومت را وسیله ی ستم قرار داده اند.
بدین جهت، حضرت یوسف علیه السلام در برابر نعمت ملک و سلطنت، از خداوند فرجام نیکو تقاضا میکند؛ «ربّ قد ءاتیتنی من الملک... توفّنی مسلماً» [یوسف، ۱٠۱]، اما هنگامی که خداوند به نمرود سلطنت عطا میکند، وی در برابر حضرت ابراهیم علیه السلام میایستد و مبارزه میکند؛ «ألم تر إلی الّذی حاجّ إبراهیم فی ربّه أن ءَاتیه اللّه الملک». ( بقره / ۲۵۸ ؛ المیزان / ج ۳ / ص ۱۳۱.)
قرآن کتاب زندگی
http://eitaa.com/joinchat/47579154C8f70b97d6d