eitaa logo
از تبار رئیسعلی
536 دنبال‌کننده
427 عکس
107 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
شهيد محراب آيه الله دستغيب آمده بود اردوگاه. بهش اشاره كرد و گفت اين كيه؟ بچه ها گفتند: جهانگير. شهيد دستغيب گفت: از اين به بعد بهش نگيد جهانگير. بگيد علی. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سخنران بعد از نماز، جهانگير بود. علاقه عجيبی به نهج البلاغه مولا علی داشت. وقتی خطبه همام را می‌خواند به خودش می‌لرزيد و مثل ميّت زرد می‌شد. بچه‌ها آنقدر تحت تأثير حرف‌های او قرار می‌گرفتند كه بعضی‌ها وسط سخنرانی از حال می‌رفتند. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شب قبل از شهادت پسرش احمد را در خواب می بیند که احمد را در بغل گرفته و در حالی که از بدن شهید چکه چکه خون می‌آمد می‌گوید: از احمد سوال کردم چه شده پسرم و آن بزرگوار می‌گوید: چیزی نیست خوب می شوم پدر. پدر سراسیمه از خواب بلند می شود و یک آن احساس می کند که برای احمد اتفاقی افتاده است و صبح آن روز حدود ساعت ۸ بود که یکی از همرزمان خبر زخمی شدن احمد را به خانواده‌اش می دهد و پدر احمد همراه با آقای مظفری و حسن قنواتی برای دیدن احمد به بیمارستان می‌روند و در آنجا می فهمند که احمد شهید شده است. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
اگر عاشق اگر ديوانه روی زمينم من اگر مجنون اگر پروده آب و زمينم من اگر ديوانه وار از صبح به شب گردم به هر برزن به هر كويی همانا در پی جوئيدن معبود خويش منم به دل عشق خدايی دارم، همی ديوانه جشن وصال او نمى‌ترسم ز خصم خيره سر، اكنون زينم من تو ای مادر نخور غم از فراق دورى فرزند كه جان بر لب رسيده، مادرا، پيغام دينم من تو ای مادر نگو كه يغما رفته است زين سان كه يغما گر زند چون من به جانانم رسيدم من و اما ای پدر زارى مكن، يادآور صحراى محشر باش به دريای شهادت منزل خوبان رسيدم من شما ای خواهران، زينب وار رسوا كنيد دژخيم همانا مجلس معبود را يكسر حبيبم من و اما ای برادر گر به قربانگاه رسيدی ياد ما هم كن همانا اين شهادت را به جان خود خريدم من و اكنون امت ايران، پيام من به زير خاك به فرمان خمينى سرور و سالار دينم من كنون ای مرتضى بنويس پرشور اين پيام من همی در زير خاك تير و تاريک، ليكن در بهشتم من، شهيدم من 🔻پيامی از يك شهيد كه شهيد مرتضی ناطق زاده آن را بصورت شعر سروده‌اند. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
وقتى می‌ديديمش، مى‌ترسيديم. وحشت مى‌كرديم. تا از چادر مى‌آمد بيرون ما همگى مى‌رفتيم تو چادر. بچه هاى تخريب يقين پيدا كرده بودند كه پرده حجاب از جلو چشمانش كنار رفته مى‌تواند باطن افراد را ببيند... 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
ما مى‌جنگيم كه ارزش‌ها (معيارهای) الله حاكم بر جامعه شود. اى خدا! بنده گناهكاری هستم كه به سويت مى‌آيم تا به تو ملحق شوم چون فرمودى آنها كه ايمان آوردند و هجرت و جهاد كردند در راه تو و از مال و جان خود گذشتند درجه اى عظيم دارند در درگاهت. بارى تعالى صحبتم با توست، زيرا عاشق تو هستم، از پيش تو آمده‌ام و بسوى تو باز مى‌گردم پس مرا درياب به بهترين و شرافتمندترين مرگ‌ها كه شهادت است. شهدا قول مى‌دهند كه اگر راه آنها را برويد شما را شفاعت خواهند نمود. اگر بدنم قابل شستن است در آن هنگام مرا به همه نشان دهيد تا مرا ببينند و بشناسند و اگر كسی از من بدى ديده است مرا ببخشد. 🔻فرازی از وصیت‌نامه شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
مرتضی جوان بسیار مومن مهربان و باگذشت بود. او نسبت به دیگر اعضای خانواده ساکت تر و آرامتر بود. ایشان در دوره آموزشی با علاقه و میل شخصی خود در آموزش دوره دیده بانی شرکت می کرد و بدون اینکه به ما خبر بدهد پس از موفقیت در امتحاناتش عازم جبهه شد. ما مدت زیادی بود که از مرتضی خبر نداشتیم. تا اینکه شبی پدرش خواب دید که در مسجد است و کسی پشت پرده به او می گوید امشب حمله است. بعد ها فهمیدیم که در همان شب عملیات بوده و مرتضی در آن عملیات انگشت بزرگ پایش زخمی شده بود. خلاصه بعد از مدتها بی خبری یک شب که همه خواب بودیم شنیدیم که در می زنند. در را باز کردیم و دیدیم که مرتضی است. خیلی خوشحال شدیم. ایشان یک شب پیش ما ماند و مرتب به من پیشنهاد می داد که بروم و پشت جبهه فعالیت کنم اما من بخاطر ضعف جسمانی نمی توانستم بروم. مرتضی طی آن روز که پیش ما بود مرتب جوراب می پوشید. من بعدا از پسر بزرگم فهمیدم که چون انگشت پایش مجروح شده نخواسته که ببینم و ترسیده که من بخاطر عواطف مادرانه ناراحت شوم. ایشان در ماه محرم در مراسم سین زنی و زنجیرزنی سالار شهیدان شرکت میکرد 🔻 راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
يك روز ديدم جهانگير داره زار‌زار گريه می‌كنه. گفتم: چيزى شده؟ چرا اينقدر گريه می‌کنی؟ گفت: دست از سرم بردار. بذار راحت باشم. گفتم: تو هر مشكلی برات پيش می‌آمد به من می‌گفتی. حالا چیشده كه نمی‌خوای به من بگی؟ بعد از اصرار من گفت: آقا صاحب الزمان (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) رو خواب ديدم كه بهم گفت: چرا ديشب، نماز شبت قضا شد؟ 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قبل از اينكه جسد نصرالله پيدا شود دقيقاً چند روز قبل از آن خواب ديدم كه نصرالله پيش من آمد و گفت: من در ايرانم اما در خانه خودم نيستم. چند روز بعد كه پيكر او شناسايى شد تعبير خوابم را فهميدم. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
قبل از عمليات والفجر۱، در منطقه فكه در كانالی نشسته بوديم. غروب بود. وضو گرفتيم و آماده شديم برای نماز مغرب و عشا. پنج نفر پشت سر جهانگير ايستاديم و نماز را به او اقتدا كرديم. نماز را شروع كرده بوديم كه صدای سوت خمپاره ۱۲۰ آمد. چند لحظه بعد خمپاره درست كنارمان منفجر شد. همه خيز رفته بوديم. يكی از بچه ها به نام آقای شبيری ازبچه های جهرم تركش خورد و مجروح شد. _ البته ايشان بعدها شربت شهادت را نوشيد _ گرد و خاك كه فرو نشست، ديديم يك نفر ايستاده و آنچنان غرق در نماز است و آنچنان حمد و سوره می خواند كه... و مثل باران بهاری اشك می‌ريزد، كی بود؟ جهانگير. السلام عليكم و رحمه الله و بركاته. سر را چرخاند. ديد بچه ها نماز نمی خوانند. پرسيد: چيزی شده؟ خمپاره ۱۲۰ كنارش منفجر شده بود، يكی از بچه ها هم مجروح شده بود اما او متوجه نشده بود. 🔻راوی: همرزم شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این عکس را برای بعد از شهادتم گرفتم روایتی از زندگی شهید نادر پهلوانی 🎙| گوینده: محمد بردستانی 🎼| موسیقی: سروش وزانی 📁| تهیه کننده: روح الله حسینی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir