12.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رهبر انقلاب : حضور مردم در انتخابات ، بر توانایےها و قوّت آن دولت منتخب تأثیر زیادے دارد ؛ بالاخره یک دولتے انتخاب خواهد شد ، یک رئیسجمهورے انتخاب میشود و دولتے تشکیل میدهد ؛ هر چه پشتوانهے او بیشتر باشد ، قوےتر باشد ، قطعاً بهتر است و قدرت بازدارندگے کشور را بالا میبَرد ، امنیّت میدهد به کشور ، براے کشور آبرو ایجاد مےکند . بنابراین مشارکت ، خیلی مهم است .
۱۴۰۰/۲/۲۱🗓🖇
#رهبرانھ💚
#استوࢪے📲
•°🌱
.
-{فِیطِينِ قَبْرِ الْحُسَيْنِ عَلَیْهِالسَّلام
الشِّفَاءُ مِنْ كُلِّدَاءٍوَهُوَالدَّوَاءُ الْأَكْبَرُ...}-
.
شفای هردردےدرتربتقبرحـسيـن(؏) استوهماناستڪہبزرگترين
داروست...
.
#اربابمحسین ✨
3584761879.mp3
2.2M
•🎵🌱
حَرَمُ بیشتر از
بهشت میخوام :)💔
#محمدحسینحدادیان
#مداحيتایم
••💚🍃''↯
-
دشمنبداندهفتآسمانواوجِفلکراکہردکند؛قدشنمیرسدکہسیدعلۍخامنہاےࢪارصدکند
-
-----------------‹❁›-----------------⇢ #رهبرمون
رفیق، بیا همین الان قول بدیم
وسط پستی و بلندیِ دنیا
وسط امتحانای خدا
گِله نکنیم،
داد نزنیم..
خودش گفته:
«بعد هر سختی آسونیه»
همه چیزو درست میکنه،
فقط کافیه بهش اعتماد کنیم،
همین..✨💜
#شهیدانہ🌱🕊
شهید شُدن••|🕊|••
یڪاتِفــاقنیست...🚫
بـایَدخـونِدݪبُخورۍ.🥀.
دَغدغہهاۍِهیأت،±🙂🖤✨±
دَغدَغہهاۍِکارجَهادۍ[🍁]
دَغدَغہهاۍِتـَرڪِگُناه••|🔥|••
دَغدَغههاۍِشهادت{🦋✨}
وَ تَفریحِ سالم.🎡••✾
اره رفیق شهادت نمیاد دنبالت تو بــاید بری دنبـــالش
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شہید_حسین_ولایتی
••💚🍃''↯
•
مانهآنیمڪھازچࢪخفلڪخارۍڪشیمـ
گࢪفلڪبامانسازدچرخࢪابࢪهـــمزنیمـ✌️🏻🌩
•
-----------------‹❁›-----------------⇢ #پسࢪونہ
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
••💚🍃''↯ • مانهآنیمڪھازچࢪخفلڪخارۍڪشیمـ گࢪفلڪبامانسازدچرخࢪابࢪهـــمزنیمـ✌️🏻🌩 • -----------
[😎✌️🏿]
بسیجلشکࢪمخلصخداستكہدفتࢪ
تشكیلآنࢪاهمہمجاهدان
ازاولینتاآخࢪینامضاءنمودھ اند.
✌️⃟⟅😎⸽➻ #بسیجے_شدھ_نهضت_ࢪوح_اللہ ایم
•☘⃟💚•
#داستانۍ_شگفٺ_انگیز⇠
یه بنده خدایی میگفت : یه شوهرخاله داشتم مغازه ی خوار و بار داشت خیلی به شهدای مدافع حرم گیر میداد ...😞
همش میگفت رفتن بجنگن واسه بشار اسد و سوریه آباد بشه😒 و به ریش ما بخندن و ... خیلی گیر میداد به مدافعان حرم گاهی وقتا هم میگفت اینا واسه پول میرن ☹️خلاصه هرجا که نشست و برخواست داشت پشت شهدای مدافع حرم بد میگفت تا اینکه خبر شهادت💔 شهید محسن حججی خبرساز شد و همه جا پر شد از عکس و اسم مبارک این شهید👌 شبی که خبر شهادت #شهید_حججی رو آوردن خاله اینا مهمون ما بودن شوهرخاله ی منم طبق معمول میگفت واسه پول رفته و کلی حرفای بد و بیراه😐ما خیلی دلگیر میشدیم مخصوصا از حرفایی که در مورد #شهید_حججی گفت بغض گلومو فشار میداد😢 و اما هرچی بهش میگفتیم اشتباه میکنی گوشش بدهکار نبود اخرشم عصبی شد و از خونمون به حالت قهر رفت😞یه هفته بعد از جلو مغازش که رد میشدم چشمام گرد شد😳😳 چی میدیدم اصلا برام قابل باور نبود . یه عکس بزرگ از #شهیدحججی داخل مغازش بود همون عکسی که شهید دست به سینه ایستاده باورتون نمیشه چشمام داشت از حدقه درمیومد رفتم توی مغازه احوالپرسی کردم یهو دیدم زارزار گریه کرد😭. گفتم : چی شده چه خبره این عکس شهید این رفتارای شما😕شوهرخالم گفت : روم نمیشه حرف بزنم کلی اصرار کردم آخرش با خجالت گفت : اون شبی که از خونتون با قهر اومدم بیرون رفتم خونه ، شبش خواب دیدم روی یه تخت دراز کشیدم یه آقایی اومد خونمون کنار تختم نشست☺️ به اون زیبایی کسی رو توی عمرم ندیده بودم ، هرکاری کردم نتونستم بلند بشم، توی عالم رویا بهم الهام شد که ایشون قمر بنی هاشم #حضرت_ابوالفضل علیه السلام هستن😭سلام دادم به آقا،آقا جواب سلاممو دادن و روشونو برگردوندن 😭گفتم آقا چه غلطی کردم من، چه خطای بزرگی از من سر زده😭آقا با حالت غضب و ناراحتی فرمودند : آقای فلانی ما یک هفته هست که برای شهید محسن عزاداریم تو میای به شهید ما توهین میکنی ؟ 😭😭یهو از خواب پریدم تمام بدنم خیس عرق بود ولی میلرزیدم 😞متوجه شدم چه غلطی ازم سر زده شروع کردم توبه کردن و استغاثه توروخدا گول حرفای بیگانگان رو نخورید به خدا شهدا راهشون از اهل بیت جدا نیست😔 تموم بدنم میلرزید و صدای گریه هامون فضای مغازشو پر کرده بود 😭😭بمیرم برای غربت و عزتت محسن جان حالا میفهمم چرا رهبرم گفت حجت بر همگان شدی 😔😭💔
﴿جهت شاد؎ ࢪوح تمامۍ شھدا صلواٺ﴾
🚛⃟🍃 #شهید_حججی
#برادر_شهیدم
#تلنگری
مےگفت هر ڪارے مے خواهم بكنم
اول نگاه میڪنم ببينم #امام_زمان
از اين ڪار راضيه؟🌱
مےگفت اگر مے بينيد امام زمان
از ڪاری ناراحت مےشود انجام ندهيد !
#سردارشهیدنادرمهدوی...
#رفیقانه💚🌿
رفیقیھواژھخیلےبزرگھ🌿
کھهرکسےلیاقتشوندارھ🙂
هرکسےمعرفتشوندارھ🌻💛
رفیقکسیھکھتوهرشرایطے🍓🍕
باهآتپایھباشھهواتوداشتھباشھ🐣💜
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن 💞 #به_نام_خدای_مهدی . قسمت #یازدهم . . که دیدم همون انگشتری که زهرا خری
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت #دوازدهم
-میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟!😯
.
-اره دیگه...زهرا دختر خاله اقا سیده😊
.
وقتی شنیدم سرم خیلی درد گرفت😞..اخه رابطشون خیلی صمیمی تر از یه پسر خاله و دختر خاله مذهبیه😐
.
حتما خبریه که اینقدر بهم نزدیکن😕
.
ولی به سمانه چیزی نگفتم 😔
.
-چیزی شده ریحان؟!
.
-نه...چیزی نیست😔
.
-اخه از ظهر تو فکری😞
.
-نه..چون اخرین روزه دلم گرفته 😔😔
.
خلاصه سفر ما تموم شد
و تو راه بازگشت بودیم 🚍🚍🚍 و با سمانه از گذشته ها وخاطرات هرکدوممون حرف میزدیم..که ازش پرسیدم:
.
-سمانه؟!😕
.
-جانم ؟!😊
.
-اگه یه پسری شبیه من بیاد خواستگاریت حاضری باهاش ازدواج کنی؟!😐
.
-کلک.. نکنه داداشتو میخوای بندازی به ما😃😃
.
-نه بابا.من اصلا داداش ندارم که😐داشتمم به توی خل و چل نمیدادم😂کلا میگم😕
.
-اولا هرچی باشم از تو خل تر که نیستم 😂ثانیا اخه من برای ازدواج یه سری معیارهایی دارم باید اونا رو چک کنم.😉 الان منظورت چیه شبیه تو؟!😯
.
-مثلا مثل من نه زیاد مذهبی باشه نه زیاد غیر مذهبی .نماز خوندن تازه یاد گرفته باشه.و کلا شرایط من دیگه
.
-ریحانه تو قلبت خیلی پاکه😊 اینو جدی میگم.وقتی آدمی اینقدر راحت تو حرم گریش میگیره و بغضش میترکه یعنی قلبش پاکه و خدا بهش نگاه کرده😊
.
-کاش اینطوری بود که میگفتی 😕
-حتما همینطوره..تو فقط یکم معلوماتت درباره دین کمه وگرنه به نظر من از ماها پاک تری..اگه پسری مثل تو بیاد و قول بده درجا نزنه تو مذهبش و هر روز کاملتر بشه چرا که نه 😊حالا تو چی؟! یه خواستگار مثل من داشته باشی چی جوابشو میدی؟! 😉
.
-اصلا راهش نمیدادم تو خونه😃
.
-واااا...بی مزه😐من به این آقایی😃
.
-خدا نکشه تو رو دختر😄
.
خلاصه حرف زدیم تا رسیدیم به شهرمون و ...
.
یه مدت از برگشتمون گذشت و منم مشغول درس و جلسات اخر کلاسهای ترم بودم و کمی هم فکر اقا سید☺
.
دروغ چرا...
.
من عاشق اقا سید شده بودم🙊
.
عاشق مردونگی و غرورش
.
عاشقه..
.
اصلا نمیدونم عاشق چیش شدم😕
.
فقط وقتی میدیدمش حالم بهتر میشد
.
احساس ارامش و امنیت داشتم
.
همین
.
بعد از اومدن سعی میکردم نمازهامو بخونم ولی نمیشد. خیلیا رو یادم میرفت و نماز صبح ها رو هم اکثرا خواب میموندم😕
.
چادرم که اصلا تو خونه نمیتونستم حرفشو بزنم و چادر سمانه هم بهش پس داده بودم
.
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید
.
ادامه دارد ...
.
نويسنده✍
#سید_مهدی_بنی_هاشمی
#کپی_با_تگ_نویسنده
#کپی_با_ذکر_منبع
منبع👇
💟instagram:mahdibani72
#زود_قضاوت_نکنین😢
#هنوز_تا_اخر_رمان_خیلی_مونده☺️
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #دوازدهم -میخواستم بپرسم این اقا سید و زهرا باهم نسبتی هم دارن؟
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
.
قسمت #سیزدهم
.
یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا سید.
.
تق تق
.
-بله..بفرمایید
.
-سلام اقا سید
.
تا گفتم آقا سید یه برقی تو چشماش دیدم و اینکه سرشو پایین انداخت و گفت :
_سلام خواهر...بله؟!کاری داشتید؟! و بلند شد و به سمت در رفت و دررو باز گذاشت😐انگار جن دیده 😑
.
نمیدونم چرا ولی حس میکردم از من بدش میاد. همش تا منو میدید سرشو پایین مینداخت...تا میرفتم تو اطاق اون بیرون میرفت و از این کارها.
.
-کار خاصی که نه...میخواستم بپرسم چجوری عضو بشم..
.
-شما باید تشریف ببرید پیش زهرا خانم ایشون راهنماییتون میکنن.
.
-چشممم...ممنونم 😐😬
.
دلم میخواست بیشتر تو اطاق بمونم ولی حس میکردم که باید برم و جام اونجا نیست...
.
از اطاق سید که بیرون اومدم دوستم مینا رو دیدم
.
-سلام😒
.
-سلام...اینجا چیکار میکردی؟! یه پا بسیجی شدیا..از پایگاه مایگاه بیرون میای😄
.
-سر به سرم نزار مینا..حالم خوب نیست😕
.
-چرا؟! چی شده مگه؟!😯
.
-هیچی بابا...ولش....ولی شاید بتونی کمکم کنی و بعدا بهت بگم..خوب دیگه چه خبر؟!
.
-هیچی. همه چیز اکیه.ولی ریحانه😕
.
-چی؟!😯
.
-خواهر احسان اومده بود و ازم خواست باهات حرف بزنم😊
.
-ای بابا...اینا چرا دست بردار نیستن...مگه نگفته بودی بهشون؟!😡
.
-چرا گفتم...ولی ریحان چرا باهاش حرف نمیزنی؟؟😕
.
-چون نمیخوامش...اصلا فک کن دلم با یکی دیگست😐
.
-ااااا...مبارکه...نگفته بودی کلک..کی هست حالا این اقای خوشبخت؟!😄😉
.
-گفتم فک کن نگفتم که حتما هست 😑
.
در حال حرف زدن بودیم
که اقا سید از دفتر بیرون اومد و سریع از جلوی ما رد شد و رفت و من چند دقیقه فقط به اون زل زدم و خشکم زد.
این همه پسر خوشتیپ تو حیاط دانشگاه بود ولی من فقط اونو میدیدم🙈
.
-ریحانه؟!چی شد؟!😯
.
-ها ؟!؟...هیچی هیچی!😞
. .
-اما وقتی این پسره رو دیدی... ببینم...نکنه عاشق این ریشوعه شدی؟!😳
.
-هااا؟!...نه 😕
.
-ریحانه خر نشیا😯اینا عشق و عاشقی حالیشون نیس که😡فقط زن میخوان که به قول خودشون به گناه نیوفتن😑اصلا معلوم نیست تو مشهد چی به خوردت دادن اینطوری دیوونت کردن😒
.
-چی میگی اصلا تو...این حرفها نیست...به کسی هم چیزی نگو😒
.
-خدا شفات بده دختر😐
.
-تو توی اولویت تری😒
.
-ریحانه ازدواج شوخی نیستا😯
.
-میناااا...میشه بری و تنهام بزاری؟!😐
.
-نمیدونم تو فکرت چیه ولی عاقل باش و لگد به بختت نزن😑
.
-بروووو😡
.
مینا رفت و من موندم و کلی افکار پیچیده تو سرم...نمیدونستم از کجا باید شروع کنم😕 .
ادامه دارد...
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
#کپی_با_ذکر_منبع
منبع👇
💟instagram:mahdibani72
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞 . قسمت #سیزدهم . یه روز دلمو زدم به دریا و بعد کلاسم رفتم سمت دفتر اقا
💞 #چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن💞
قسمت #چهاردهم
رفتم سمت دفتر بسیج خواهران
و دیدم بیرون پایگاه زهرا داره یه سری پرونده به آقا سید میده و باهم حرف هم میزنن.
.
اصلا وقتی زهرا رو میدیدم سرم سوت میکشید😔 دلم میخواست خفش کنم😠
.
وارد دفتر بسیج شدم و دیدم سمانه نشسته:
.
-سلام سمی😒
.
-اااا...سلام ریحان باغ خودم...چه عجب یاد فقیر فقرا کردی خانوم😊
.
-ممنون..راستیتش اومدم عضو بسیج بشم😕..چیا میخواد؟!
.
-اول خلوص نیت 😂
.
-مزه نریز دختر...بگو کلی کار دارم😐
.
-واااا...چه عصبانی..خوب پس اولیو نداری😁
.
-اولی چیه؟!🙁
.
-خلوص نیت دیگه 😄
.
-میزنمت ها😐
.
-خوب بابا...باشه...تو فتوکپی شناسنامه و کارت ملی و کارت دانشجوییتو بیار بقیه با من☺
...
خلاصه عضو بسیج شدم
و یه مدتی تو برنامه ها شرکت کردم ولی خانوادم خبر نداشتن بسیجی شدم چون همیشه مخالف این چیزها بودن..
.
یه روز سمانه صدام زد و بهم گفت:
.
-ریحانه
..
-بله؟!
.
-دختره بود مسئول انسانی☺
.
-خوب😯
.
-اون داره فارغ التحصیل میشه.میگم تو میتونی بیای جاشا😕
.
وقتی اینو گفت یه امیدی تو دلم روشن شد برای نزدیک شدن به اقا سید و بیشتر دیدنش و گفتم .
-کارش سخت نیست؟!😯
.
-چرا ولی من بیشتر کارها رو انجام میدم و توهم کنارم باش😊....ولی!!😕
.
.-ولی چی؟!😟
.
-باید با چادر بیای تو پایگاه و چادری بشی 😐
.
وقتی گفت دلم هری ریخت..
و گفتم تو که میدونی دوست دارم چادری بشم ولی خانوادمو چجوری راضی کنم؟!
.
-کار نداره که.. بگو انتخابته و اونا هم احتمالا برا انتخابت احترام قائل میشن😌
.
-دلت خوشه ها😑.میگم کاملا مخالفن😯
.
-دیگه باید از فن های دخترونت استفاده کنی دیگه😉
..
توی مسیر خونه با سمانه به یه چادر فروشی رفتیم و یه چادر خریدم..
و رفتم خونه و دنبال یه موقعیت بودم تا موضوع رو به مامان و بابام بگم.. .
.
-مامان؟
.
-جانم
.
-من تو گرفتن تصمیمات زندگیم اختیار دارم یا نه؟!😐
.
-اره که داری ولی ما هم خیر و صلاحتو میخوایم و باید باهامون مشورت کنی
.
بابا: چی شده دخترم قضیه چیه؟!
.
-هیچی...چیز مهمی نیست😕
.
مامان:چرا دیگه حتما چیزی هست که پرسیدی..با ما راحت باش عزیزم
.
-نه فقط میخوام تو انتخاب پوششم اختیار داشته باشم😊
.
بابا: هییی دخترم...ولی اینجا ایرانه و مجبوری به حجاب اجباری..بزار درست تموم بشه میفرستمت اونور هر جور خواستی بگرد..😉
.
ادامه دارد....
نويسنده✍
#سید_مهدی_بنی_هاشمی .
#کپی_با_تگ_نویسنده .
#کپی_با_ذکر_منبع
منبع👇
💟instagram:mahdibani72
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷استقبال دختر شهید مدافع حرم از سیدابراهیم رئیسی در هنگام ورود به ستاد انتخابات کشور
#انتخابات
#انتخابات_1400
•••❀•••
دعا کنید که مبتلا بشیم
با خودتون میگید به چی مبتلا بشیم..؟!
دعا کنید به دردِ بیقرار شدن
برای امامزمان(عج) مبتلا بشین
اون وقت اگه یه جمعه دعای ندبه رو نخوندید
حس کسی رو دارین که شبانه
لشکر امامحسین(ع) رو ترک کرده..:)
-شهیدمرادی♥🕊
-•-•-•-•-•-•-•-•-•-•
#کلام_شهدا
ـ ـ ــــ📌📜ــــ ـ ـ
بیانیھےاعلامحضورآیتللھرئیسۍ
درانتخاباتریـــاستجمــھورے¹⁴⁰⁰
اینجانبفرزندملتبزرگایران،،
وسربازڪوچڪانقلاباسلامۍ،،
بااستعانتازخداوندقادرمتعالوتوسلبھامامِ
عصر"عج"وارواحِطیبھےشھدابراےایجادتحول
درمدیریتاجرایۍڪشور،،
ومبارزھبۍامٰانبافقروفساد،،تحقیروتبعیض،،
بااحترامبھهمھےنامزدهاوگروھهاےسیاسۍ
بھصورتمستقلبھصحنہآمدم!
وتنھادربرابرذاتاقدسالھۍوپیشگاھِملتایران
خودرامتعھدومسؤولمیدانم.!
گردان فاتح خیبر 🇵🇸
گـاهـیدلـتنگے
درهـیچبـیتےنمیگـنجد؛
گـاهـییڪتصویـراینچـنین..!
دلرابہتـپشوامےدارد :)^^