📝دلنوشته ای با قلم
#شهید_محمد_غفاری:
💠سفره ای درسال ۱۳۵۹،انداخته شد ویک عده بر سر این سفره نشستند وبه لقاءالله پیوستند اما ما چه کرده ایم؟
به خدا هیچ...
دیگر بغض گلویم را گرفته💔
حتی بعد از دیدن چند جوان که با سر و وضع های آنچنانی ایستاده بودند و کارهای ناشایست انجام می دادند اشک در چشمانم جمع شده بود.
خودم را کنترل کردم.اما دیگر طاقت نیاوردم به منزل که رسیدم به طبقه ی بالای منزل رفتم و به عکس ها و نوارهای شهدا گوش دادم
و با نوای شهیدسیدمجتبی علمدار نشستم وسیر گریه کردم.💔
دیگر دلم نمیخواهد بیرون بروم؛چون هروقت بیرون میرفتم جوان ها را در پی عیاشی و جلب توجه میدیدم.
دختران جوان با غرور و تکبر حرکت میکردند.مردان وزنان درفکرمایحتاج زندگی وسبقت در مال خود بودند؛
آری انگار این شهدا فراموش شده اند.
🌱 ای کاش رنگ شهربازیم نمیداد
درجبههرمزیازهرا(س)مرابرباد میداد
امشب دل از یادشهیدان تنگ دارم
در دل هوای کربلای پنج دارم🌷
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🍃در سینهام دوباره غمی جان گرفته است💔
«امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است»
تا لحظههای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است🍃
#شهیدمحمدغفاری🌷
#شهدایصابرینسپاه
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌸در همدان عروس و دامادها را می آوردند دورتا دور امامزاده عبدالله و می چرخاندند.
محمد نظرش این بود که اطراف امامزاده نباید گناهی انجام شود.
به خاطر همین گل و شیرینی می خرید و می رفت می داد به عروس و دامادها و با آنها صحبت می کرد که حرمت امامزاده را حفظ کنید.
بعد از شهادت محمد یکی از همان عروس و دامادها به منزل ما آمدند و گفتند :
پسر شما باعث شد که ما از زندگی پر از گناه برگردیم و به سوی یک زندگی معنوی برویم.
🎙راوی :پدر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
محمد در گروهش #نفراول_چتربازی شد و توی #راپل هم #نفر_اول بود و #آموزش_خلبانی هم دیده بود.
طوری شده بود که دست راست فرماندهشان بحساب میآمد و ایشان روی محمد خیلی حساب باز کرده بود
محمد در رشته رزمی کونگ فو توآ از سال 1387 زیر نظر اساتید و مربیان کونگ فو فعالیت داشت ...
🎙راوی :دوست شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💥مجروح شدن چند روز قبل از مراسم عروسی
10 روز مانده به مراسم عروسی اش، تو یکی از عملیات های سیستان و بلوچستان تیر خورد زیر چشمش و گلوله گیر کرده بود.
ما هم از اینجا پا شدیم رفتیم تهران برای هماهنگی های عروسی و برو بیاهای آن که حالا چی بخریم، چی نخریم.
دیدم محمد زیر چشماش یک چسب بزرگ زده و صورتش باد کرده،
خدایا چرا اینطوری شده؟ من را کشید کنار وگفت:
بابا من تیر خوردم، تیرهم گیر کرده توی صورتم ولی به مامان نگو.
گفت باید بگردیم دکتر پیدا کنیم .
حالا کارت عروسی هم پخش کرده بودیم. من کار داشتم، امیر(برادرش) و مادرش را مامور کردیم بگردند یک دکتری پیدا کنند.
یکی می گفت باید صورتش را جراحی کنیم یکی دیگه می گفت فک بالایش را باید بشکافیم این را در بیاوریم تا اینکه خوشبختانه یک #دکتری پیدا شد که از #جانبازهای_زمان_جنگ بود ایشان گفت که من با لیزرعملش میکنم و #فشنگ را خارج کردند.
این موضوع روی عصب بینایی اش هم تاثیر گذاشت و محمد، عینکی شد. همه جا می گفتین صورتش گیر کرده به شاخه درخت! 🌲
🎙راوی :پدر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠 خواستگاری مثل زمان جنگ
به روایت همسر شهید🍃
من و محمد دختر خاله و پسر خاله بودین. برای من جالب بود در روز خواستگاری از ماموریت هایی صحبت می کرد که شاید برگشتی درکار نباشد! از اسارت و مجروحیت برایم گفت !
جلسه ی خواستگاری جالبی بود .
شاید امروزه نمونه ی این جلسات خیلی کم باشد .
مثل زمان جنگ در جلسه ی خواستگاری حرف از شهادت و رفتن بود!
محمد روی کلمه شهادت تاکید کرد. گفت راهی که من انتخاب کردم به شهادت ختـم میشود🌷
🔷محمد مایل بود خرج مراسم عروسی را صرف سفر زیارتی سوریه کنیم که آغاز زندگیمان با لطف و عنایت خانم حضرت زینب باشد؛ به دلیل مشغله زیاد این اتفاق مثبت نیفتاد.
در سالیان بعد هم موفق نشدیم با اینکه هردو آرزویش را داشتیم.
و جالب اینجا بود که بعد از شهادت ایشان اولین سفر من تشرف به محضر بی بی بود. و در تمام لحظاتش حضور محمد را در کنارم حس میکردم. 🌱
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
بنده در قیدوبند برگزاری مراسم عروسی آنچنانیوتجملی نبودم. مصادف با میلاد امام محمد باقر (علیه السلام)🌸 جشن ولیمه ساده ای گرفتیم در عین حال سالم و بدون گناه بود که بیشتر اقوام و آشنایان هم دعوت بودند و بسیار هم خوش گذشت
🔷در گیرو دار کارهای عروسیمان بودیم. مجروحیت محمد اتفاق غیر منتظره ای بود و درعین حال بسیار ناراحت کننده.
اما ذهن من در پس این اتفاق به ظاهر ناخوشایند، به دنبال حکمت این ماجرا بود. جای تامل داشت. شاید نشانه ای بود.
🌱 در معنویات به قولی سیمش زود وصل می شد و ارتباط میگرفت . از عبادت لذت می برد . ذره ای ریا در عبادتش ندیدیم. تنها چیزی که به زبان نمی آورد همین خلوت هایش بود .
در مناسبت ها یا وقتی از ماموریت که بر می گشت برایم هدیه می آورد . حتی شده یک شاخه گل🌺.
آینده نگری منحصر به فردی داشت .
درباره مسائل سیاسی همه ی خانواده ما از ایشان تبعیت میکردند . از درک و بینش خاصی برخوردار بود ،
در هر شرایطی حتی فضای غبارآلود و پر ابهام فتنه ، راه را با بصیرت تمام تشخیص داد او برحسب ولایتمداری به وظیفه ی خود عمل ، و ما را هم راهنمایی می کرد
🎙راوی :همسر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
💠 دعوت🍃
به مناسبت هفته دفاع مقدس رفتم نمایشگاه جنگ ، در نمایشگاه نرم افزاری بود که از وصیت نامه ی شهدا🌹 فال میگرفت.
من نام همسرم را به دستگاه دادم و برای محمد نیت کردم . چون خودش نبود برگه را گرفتم .
با تعجب دیدم روش نوشته :
نامه ای از بهشت از شهید ابوالفضل حسین بابایی به برادر عزیزم محمد غفاری :
پیکار کنید برای حق و بگذارید به جای ذلت و ننگ ، دامن و کفن شما آغشته به خون بدنتان باشد؛ (حضرت علی علیه السلام) .
وقتی برگشت برگه را به محمد دادم رفت تو فکر . انگار به او قول دعوت دادند .🍃 حال عجیبی به او دست داد ؛ خوشحالی یا شاید شرمندگی ! نمیدانم ؟
تا دقایقی اصلا حرفی نزد. من هم احساس کردم که آن برگه مهر تائیدی برای کارهای اوست 🍃
🎙راوی :همسر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✨نوری عجیب ✨
این خاطره را جایی مطرح نکردهام به جز یکی دو جا و برای این مطرحش میکنم که بدانید شهدا همینطوری شهید نشدند بلکه روی حساب و کتاب به این مقام نائل آمدند.
یک روز در منزل تنها بودم که محمد نزدم آمد و گفت: بابا دیشب چیزی دیدم. پشتبام بودم که نوری ✨بالای منزلمان دیدم و تعجب کردم.
🔷دو سه بار بر روی پشتبام همسایهها که متصل به هم است، رفتم و برگشتم اما دیدم فقط بالای روی پشتبام این نور هست.
محمد از من پرسید چی هست که گفتم خیر است و به کسی چیزی نگو. واقعا هم به کسی نگفت.
من هم به کسی نگفتم تا بعد از شهادتش به حاج خانم گفتم و یکی دو جا نقل کردم.
روزی کتابی به نام «شمع سحر» را خواندم که نویسندهاش، انصاری همدانی در رابطه با نماز شب توضیح داده و گفته در همدان شبها خانههایی هستند که مثل چراغ میدرخشند✨، در واقع در آن خانهها #نماز_شب خوانده میشود.
آنجا بود که متوجه شدم محمد مخفیانه بر روی پشتبام #نماز_شب میخوانده و عملا این نور را دیده بود.✨
🎙راوی :پدر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
#شهدایصابرینسپاه
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅تربیت صحیح در بستر ماه رمضان🍃
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در شرایط مالی خوبی نبودیم تازه خانه خریده بودیم.
چند وقتی بود با کفش کهنه و رنگ و رو رفته ای سرکار میرفت و برمیگشت.
محمد که به ظاهر و آراستگی بسیار توجه داشت؛ ازشون بعید بود اما هر طور بود میدیدم با آن شرایط میسازد. اذیت میشد اما حرفی نمیزد
. یک کارت هدیه پس انداز داشتیم گفتم : برویم برایت یک جفت کفش نو بگیریم. حرف را عوض کرد و گفت : نه آن را جای واجبتری خرج میکنیم.
به فاصله چند روز دیگر تولد حضرت زهرا (سلام الله علیها)🌸 بود که آن کارت را با یک شاخه گل زیبا به من هدیه دادند. که هرچی میخواهم واسه خودم بگیرم.
آن روز به این روحیه ایثارگری و فداکاریشان غبطه خوردم و شرمنده شدم!
🎙راوی: همسر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔹بهترین عید🌱
🌱بهترین عید سالهای زندگی من نوروز سال ۹۰ بود.
از طرف یگان صابرین سفری چندروزه به کربلای ایران و مناطق جنوب رفتیم
سال تحویل ساعت دونیمه شب روی خاکهای پاک شلمچه کنار مزار شهید گمنام بودیم🌹
فضای قشنگی بود همه مشعول دعا بودیم و محمد هم آرام نجوا میکرد.
شاید میگفت:
اللهم الرزقنی توفیق الشهادته فی سبیلک💔
🎙راوی :همسر شهید
#شهیدمحمدغفاری🌷
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
📚کتاب مجموعه خاطرات و زندگینامه شهید #محمد_غفاری 🔰
❇️راه ستاره ها✨
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
در کمدش را باز کردم و دیدم تمام در کمدش را با #عکس های شهدا🌹 پر کرده است و بالایشان نوشته بود:
🍃 ای سر و پا! من بی سر و پا، خود را کنار عکس شهدا پیدا کردم.🍃
🔻خوب که دقت کردم یک جای #خالی روی در کمدش بود، گفتم:
محمد عکس یکی از شهدا رو بزن اینجا، این جای خالی قشنگ نیست.
گفت :
آنجا، جای عکس #خودم است.
#شهیدمحمدغفاری🌷
#شهدایصابرینسپاه
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🔸وقتش نرسیده
هر سال در ایام محرم به مناسبت #شهادت سرور و سالار شهیدان ابا عبدالله الحسین در منزل پدریاش مراسم #عزاداری برپا میکردند تا اینکه بنا بر گفته خودش:
▪️ یکی از همان روزها (محرم 1388)، بعد از مراسم خیلی خسته شده بودم آخرشب بود خوابیدم کمی قبل از اذان صبح بود که در خواب، شهید #علیچیتسازیان را دیدم،
چند نفری هم همراه ایشان بودند که من نشناختم. ایشان رو به من کرد و گفت: حتما به مراسم شما می آیم و به شما سر می زنم.
🌱 درحالیکه #لبخندقشنگی روی لبانش نقش بسته بود که زیبایی و #نورانیتچهرهاش را دو چندان می کرد. #دلتنگی شدیدی مرا احاطه کرد و #دوست داشتم که با آنان باشم،
موقع خداحافظی گفتم:
علی آقا من میخواهم همراه شما بیایم ، گفت: شما هم می آیی اما هنوز #وقتش نرسیده است!
#شهیدمحمدغفاری🌷
#شهدایصابرینسپاه
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🟡پویش همگانی #لحظه_طلایی
در لحظه تحویل سال ۱۴۰۳ شمسی
مثل هر سال، همه باهم دعای فرج ( إلهی عَظُمَ البَلاء ...) را برای رسیدن به لحظهی تحویلِ جهان به دست صاحب جهان، قرائت میکنیم
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»🤲
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
اگر شما میخواهید روز اوّلِ فروردین را هم برای خودتان روز «نو» و #نوروز قرار دهید، شرط دارد. شرطش این است که کاری کنید و حرکتی انجام دهید؛ حادثهای بیافرینید.
آن حادثه در کجاست؟ در درون خود شما!
«یا مقلّب القلوب والابصار. یا مدبّراللیل والنّهار. یا محوّل الحول والاحوال. حوّل حالنا الی احسن الحال».
اگر حال خود را عوض کردید، اگر توانستید گوهر انسانی خود را درخشانتر کنید، حقیقتاً برای شما «نوروز» است! اگر توانستید پیام انقلاب، پیام پیامبران، پیام امام بزرگوار و پیام خونهای مطهّرِ بهترین جوانان این ملت را - که در این راه ریخته شده است - به دل خودتان منتقل کنید، برای شما «نوروز» است.
۱۳۷۷/۱/۱
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عیدشما مبارک 🌸
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•📲🌿•°
یا صاحب الزمان العجل العجل🤲🏻
سلام امام زمانم..💚
سرخوش آن عیدی که آن بانی نور
ازکنار کعبه بنماید ظهور
قلبها را مهر هم عهدی زند
از حرم بانک انا المهدی زند...
🌸عیدتان مبارک باد🌸
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان 💚
🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR