eitaa logo
『شھدای‌ِظھور🇵🇸🇮🇷』
6.1هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
5.6هزار ویدیو
24 فایل
〖مامدعیان‌صف‌اول‌بودیم . . ازآخرمجلــس‌شھــدا راچیدنــد :)💔〗 -- ارتباط با خادم : @HOSEIN_561 💛کپــے: صدقه‌جاریست . . . (: 🔴ناشناس : https://eitaa.com/joinchat/876019840C60f081def8
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 متن «بیانیه حضور» آیت‌الله سید ابراهیم رئیسی در سیزدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ♦️خدایا تو شاهدی که هیچگاه دنبال مقام و قدرت طلبی نبوده ام و در این مرحله نیز برخلاف میل و مصلحت شخصی و تنها به منظور انجام وظیفه در جهت اجابت توده مردم وجوامع نخبگان و رعایت مصالح اجتماعی و رفع رنج مردم و ایجاد امید پا به عرصه گذارده ام و در این مسیر از تو و اولیاءت استمداد می طلبم تا خدمتگذاری شایسته برای این مردم قدرشناس و رنج کشیده باشم. انشاء الله. بعونه و کرمه. 🌹❤️ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🌹۲۱ خرداد سالروز عملیات فرمانده‌ کل‌ قوا - خمینی‌ روح‌ خدا گرامی باد ♦️این‌ حمله ساعت ‌۳ و ۳۰ دقیقه‌ بامداد ۲۱ خرداد سال ۱۳۶۰ درجبهه‌ جنوب ومنطقه دارخوین توسط سپاه‌ پاسداران‌ انقلاب‌ اسلامی‌ انجام شد و ارتش‌ جمهوری‌ اسلامی‌ پشتیبانی‌ و پدافند را به‌ عهده‌ داشت. ♦️نیروها به‌ پیشنهاد شهید محمود پهلوان نژاد به مدت‌ ۴ ماه‌ بدون‌ سر و صدا و جلب‌ توجه‌ دشمن‌ و در نزدیکی‌ نیروهای‌ عراق، شبانه‌ یک‌ کانال‌ به‌ طول ‌۱۳۰۰ متر و به‌ شکل‌ «T» حفر کردند که‌ انتهای‌ آن‌ وارد میدان‌ مین‌ در جلوی‌ خاکریز دشمن‌ شده‌ بود. ♦️این‌ عملیات، آزمایشی‌ برای‌ عملیات‌ بزرگ‌ ثامن‌ الائمه(ع) بود. ♦️در این‌ حمله‌ با ۳ کیلومتر پیشروی، مواضع‌ محکم‌ و مهم‌ دشمن‌ در این‌ جناح‌ به‌ تصرف‌ درآمد و دست‌ کم ۳۲ دستگاه‌ تانک‌ و نفربر منهدم،و تعداد ۱۴۹۶ تن‌ از نیروهای‌ دشمن‌ کشته، زخمی‌ و اسیر شدند. ♦️در این‌ پیروزی ۱۲۰ تن‌ از برادران‌ سپاهی‌ که اکثر آنها از اصفهان بودند به‌ شهادت‌ رسیدند. 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 سخنان در بین رزمندگانی که قرار است تا ساعاتی دیگر در شرکت کنند. 🔹 و اما ماجرای نامگذاری این عملیات: ساعت ۲۳ بیستم خرداد سال ۱۳۶۰، خبر حکم امام خمینی(ره) به ستاد مشترک ارتش در خصوص «عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا» در رادیو اعلام می‌شود و تنها چند ساعت بعد در بامداد روز ۲۱ خرداد، عملیاتی مشترک توسط نیرو‌های سپاه و ارتش در منطقه عمومی دارخوین و شرق کارون با نام «فرمانده کل قوا خمینی روح خدا» اجرا می‌شود که بعد‌ها به عنوان نقطه عطفی در کارنامه دفاع مقدس جمهوری اسلامی ایران از آن یاد می‌شود. شب ۲۰ خرداد سال ۶۰ و پس از اعلام خبر عزل بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا، سرلشکر صفوی و شهید باقری در تصمیمی مشترک، نام آن را که قرار بود: "عملیات امام حسین (ع)» باشد به "عملیات «فرمانده کل قوا خمینی روح خدا» تغییر نام دادند. ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ 🌿کانال دفاع مقدس 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 💠 عطر معنویت🍃 رفتم تهران به احمدرضا که دانشجو بود و دوران تحصیل را می‌گذراند سر بزنم. ‌ یکی از اقوام را هم همراه بردم، خانه ی ساده و آرامی بود. وارد اتاق که می شدی چیزی نبود که چشمت را بگیرد. همه چیز ساده، یک علاءالدین وسط اتاق بود و یک قابلمه بزرگ روی آن، می‌خواستند مثلاً غذا بپزند، حیدر کاظمی آشپزشان بود. داریوش ساکی و احمدرضا و یکی دیگر از بچه های ملایر. چیزی برای پذیرایی نداشتند، نه برای پذیرایی کلاً چیزی در این خانه پیدا نمی شد که بشود اسمش را قوت گذاشت. چهره هایشان مهربان و بشاش، و ، فضای خانه دانشجویی شان را پر کرده بود. کمی میوه برده بودیم، خبر نداشتم احمدرضا و دوستانش به خاطر سختی شرایط جنگ، مثل قشر ضعیف مردم زندگی می کنند، نمی خواستند به راحتی و خوشی کاذب عادت کنند. احمدرضا نگاهی به من انداخت. پر از مهر فرزند به مادر: « الان برای شما چیزی می آورم.» چشمانش لبریز برق شادی شد و رفت، برگشت، با یک ظرف پر از توت فرنگی شسته و تمیز، خیلی قشنگ بود، احمدرضا لبخند می زد، گفتم چه عجب شما یک چیزی اینجا دارید! با زیرکی گفت: «این هم پیشکشی همسایه است، از توی حیاط چیده و به ما هم داده.» اوین درکه با آن شرایط فرنگی، دسته گل های معطری را در بر گرفته بود که نور حضورشان ملائک را به زمین دعوت می کرد... 🎙 (شهید احمدرضا احدی به روایت مادر شهید) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹دیدار معشوق✨ عمه ها آمده بودند و خانه مان شلوغ بود، همه بودند ولی من دائم در اتاق ها با نگاهم احمدرضا را دنبال می‌کردم، وسایلی را جمع می‌کرد و انگار او میهمان بود و مهیای رفتن، جلو رفتم و گفتم: «احمدرضا جان! مادر، میهمان داریم. کجا قصد کردی بروی که داری وسایل جمع می کنی؟» آرام و مطمئن نگاهم کرد: «امروز عصر اعزام داریم، من هم با بچه ها می روم». با ناراحتی گفتم: «امشب عمه ها هستند نمی خواد بری.» لبخند زد! یعنی همه بروند من برای میهمانی بمانم، همه دوستانم بروند من بمانم و خوش بگذرانم. از کمان نگاهش قصدش را خواندم. رفت، آرام نداشتم. راه افتادم ببینم با کدام گردان و به کجا می رود، دوستان همرزمش چه کسانی هستند، وسیله ی ارتباطی نبود اما می شد از طریق رزمندگان دیگر خبر گرفت، دوربین هایی بود که از اعزام نیروها فیلم می گرفت و با آنها مصاحبه می کردند. احمدرضا را دیدم مثل آدمی که سرما آزارش می دهد، کت نظامی اش را روی صورت کشیده بود. می خواست تصویری از او نباشد. سوار ماشین که شدند دوستانش برای خداحافظی آمده بودند، نگاهش می‌کردند و تکرار می کردند: «شفاعت، احمدرضا شفاعت» دلم لرزید! گفتم: «مادر مگر می خواهی شهید شوی که می گویند شفاعت شفاعت ...» لبخند آرام و مهربانی زد: «نه مادرِ من، بین بچه های جبهه مرسوم است طلب شفاعت کردن.» همیشه برای رفتن عجله داشت، من احمدرضا را تکه ای از وجود خودم می دانستم. رفتنش سخت بود اما او هدیه و امانت موقتی بود که زندگی ما را زیبا کرده بود و زیباتر از آمدنش رفتن او پیش پروردگارش بود. با چهره ای تابان و شوقی وصف ناپذیر و پروازی لبریز از عشق به سوی معشوق! ✨ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏼 دستنوشته و خاطره شهید احمدرضا احدی، رتبه اول کنکور پزشکی سال 64 📝 نامه امروز ساعت ۶، مشغول صرف شام بودیم. در همان حال یکی از برادران مسؤول، تعدادی نامه آورد و بچه ها سراپا گوش شدند تا ببینند چه کسی نامه دارد. بالاخره خواندن نامه ها تمام شد، عده ای خوشحال و عده ای ناراحت و عده ای بی تفاوت به نظر می رسیدند. برای من نیز دو نامه آمد: یکی از خانه و دیگر از برادری به نام «ناصر». عده ای که برایشان نامه نیامده بود، با شیرین کاری هایی ناراحتی را به خوشحالی تبدیل کردند. برادر«حبیب» - امدادگرمان- تصنعاً زد زیر گریه و های های گریست و بعضی از بچه ها دور و برش را گرفتند و آنها نیز زدند زیر گریه و سنگر شده بود های های گریه ی الکی. امرالله که همیشه سر قافله بچه ها بود به طرف اسلحه اش رفت و در حالی که می خواست اسلحه اش را بردارد می گفت: «رهایم کنید. مرا آزاد بگذارید. بگذارید ببینم چرا پدرم نامه ننوشته!؟»😫 بچه ها همگی زدند زیر خنده.😂 امرالله به شوخی می‌گفت: «بچه ها! وقتی من می‌خواستم به جبهه بیایم، قرآن، در خانه نداشتیم. مادرم به جای قرآن مرا از زیر یک دسته نان لواش رد کرد و دفعه قبل نیز یک مُهر نماز خرد کرد و بر سرم ریخت.»😁 62/12/26 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏼آثار ممتاز ادبی شهید احدی در جنگ 🔹نگاه ژرف و قلبي محزون❗️ آن چه که در نگاه نخست از او به نظر مي آمد سادگي و صميميتي بود که بيننده را از ديدار او مجذوب مي ساخت اما در پس اين چهره جذاب و شاداب، نگاه ژرف و قلبي محزون وجود داشت که باعث بي توجهي آن به تعلقات دنيايي گرديده بود و او را با عشق و ايماني خالص راهي ميدان هاي دفاع از دين و ميهنش مي کرد... شهید با شهیدان ، و ، دارای در هستند. احمدرضا علاوه بر آنچه در جبهه می‌دید، هنر مکتوب کردن آن را هم داشت. در شب عملیات در شب شهادت یکی از همسنگرانش مطلبی را نوشته است که بعدها گفت این‌ها را نوشتم تا روزی بازخوانی کنم نه می‌خواهم ادبیاتم را به رخ کسی بکشم نه آن را چاپ کنم فقط از باب اینکه بعدا ببینم خاطراتم چه بوده و حالات و حس درونی‌ام در زمان جنگ چه بوده است، این‌ها را نوشته‌ام. 🔻از آنجا که این نوشته‎ها بر اساس زوایای پنهان و تفکر و اندیشه اوست، قابل بررسی و تامل است.... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
احمدرضا ،همزمان با رشد جسمی اش در عرفان و شناخت خود و خدا روز به روز بیشتر رشد می‌کرد و مصداق همان هایی بود که به قول روح الله کبیر ره صدساله را در جبهه ها یک شبه طی کردند و دستنوشته های عارفانه ای که بعضی وقت ها با اصطلاحات ریاضی نیز آمیخته شده است از خود به جای گذاشته که بعدها با عنوان «حرمان هور» به چاپ رسید ... ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🍃کتابی که به تقریظ مقام معظم رهبری مزین شد 🍃 «حرمان هور» ‌ احمدرضا از زمانی که وارد دانشگاه شد، شروع به نوشتن کرد، نوشته­‌هایش که در دفترهایی جمع­‌آوری شده بود، همگی در منزلی بودند که به همراه چند تن از دوستان دیگرش، از جمله شهید «داریوش(رضا) ساکی» در محله­‌ی درکه تهران در آن­جا زندگی می­کرد. پس از شهادتش دوستانش همه­‌ی آن­ دست­نوشته­‌ها را جمع کرده و برای ما آوردند، عده­ای از دوستان وقتی دست­نوشته­‌هایش را دیدند، گفتند حیف است این­ها را دیگران نخوانند. در ابتدا با هماهنگی سپاه به صورت دفترچه کوچکی به چاپ رسید، پس از مدتی، حوزه هنری از ما خواستند تمام نوشته­‌هایش را در اختیار ایشان بگذاریم که حاصل کار شد کتاب «­حرمان هور­». ✨ متعلق به 📙کتاب ، خاطرات و دستنوشته های شهید ‌ 🌟در اولین دوره انتخاب بهترین کتاب جنگ📚، در بخش و یادداشت را کسب کرد. 🌟در دومین دوره هم دارای رتبه نخست شد. 🌟جایزه ربع قرن آثار جنگ را گرفت چون واقعا جای تعجب داشت دانشجوی پزشکی چطور این ادبیات سنگین را در سن کمتر از ۲۱ سالگی به کار برده است. ‌🎙راوی:برادر شهید ✍🏼(دستنوشته‌هاوخاطرات‌عارفانه 🌷) 📚 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 💠 خدا ! ستاره ها که رفتند 💔 ‌ ✍🏼دستنوشته شب بود و هوا هم سرد ،هنوز پشت تیر بارش ایستاده بود؛ خسته و مجروح، با باند سفیدی که بر سرش بسته بود و غنچه ی خونی که از زیر سفیدی باند نشت می کرد. حالش را پرسیدم.گفت: «سرم گیج می رود و چشم هایم تار شده است.» گفتم:«هیچ کس نیست و پل را باید تا صبح که نیروها می رسند نگه داشت.» و او در حالی که نوار فشنگ تیربار را پر می‌کرد، خندید و گفت: «تا آخرین نفس خواهیم ایستاد.» بعد خداحافظی کردم و رفتم تا به بقیه ی بچه ها سری بزنم. مدتی نگذشت که ناگهان موشک آر.پی. جی. یازده، سنگر تیربار را نشانه گرفت و دود سیاهی از سنگر بلند شد. هر جور بود خودم را به درون سنگر رساندم. می‌دانستم که می‌خواهم چه صحنه ای را ببینم. حیدر(شهید «حیدر کاظمی» دانشجوی رشته فلسفه در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه، در تاریخ 65/10/29 به شهادت رسید.) آرام تر از همیشه خوابیده بود. آنچنان که تماشایش اشکم را بند نمی‌آورد. مستِ مست خوابیده بود، مثل یک گل، مثل همان شب های سرد درکه، ولی این بار هر چه صدایش کردم پاسخی نمی داد. ‌ نمی دانم برایش شعر خواندم یا درد دل کردم. فقط می‌دانستم گریه می کنم... هنوز هم خون باندش خیس بود و با قیافه ای نازنین و آرام کنار تیربارش خوابیده بود.🥀 آری ... حیدر هم رفته بود.💔 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه امام خامنه ای❗️ بچه های من اگر درس نخوانید نمی توانید، تأثیر گذار باشید 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🔸هر روز در کربلا ...💔 🥀 ‌ ✍🏼دستنوشته هر روز در «کربلا»، سری را به بالای نیزه می‌برند و دور آن شادی می‌کنند. هر روز یزیدیان خیمه ها را آتش می زنند، و هر روز «زینب» به دنبال «سکینه» می گردد. هر روز «علی اصغر» ها و «علی اکبر» ها در منای دوست جان می سپارند. هر روز فاطمه (سلام الله علیها ) عزادار است. هر روز ستاره ای را به خون می‌کشند. هر رو گلی را پژمرده می کنند. آری، هر روز عاشوراست و هر جایی کربلا. ‌ یاران سراسیمه به سوی کربلا شتافتند و رفتند. رفتند و از دیار تعلق ها، علاقه بریدند. تن را از تعلق، همچون سرو، آزاد کردند، و چون لاله تن پوشی از خون در بر گرفتند. ‌ آری حدیث، حدیث خون است، حدیثی به لطافت سحر، به طراوت باران 🍃 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹یاهو ( شوق تمنّا- کمال انقطاع) ‌ ✍🏼دستنوشته زیبای ...دیگر نمی خواهم زنده بمانم. من محتاجِ نیست شدنم. من محتاج توام. خدایا! بگو ببارد باران؛ که کویر شوره زار قلبم سال هاست که سترون مانده است. من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم. ‌ خدایا! دیگر طاقت ماندن ندارم، بگذار این خشک زار وجودم، این مرده قلب من دیگر نباشد! بگذار این دیدگان دیگر نبیند. بس است هر چه دیده اند. بگذار این گوش های صم دیگر نشنوند. بس است هر چه شنیده اند. ‌ بگذار این دست و پاها دیگر حرکت نکنند. بس است هر چه جنبیده اند. ‌ خدایا! دوست دارم، تنهای تنها بیایم، دور از هر کثرتی؛ دوست دارم، گمنام گمنام بیایم، دور از هرهویتی. ‌ خدایا! اگر بگویی: لیاقت نداری، خواهم گفت: لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشته ام؟! 🌿خدایا! دوست دارم سوختن را؛ فنا شدن، از همه جا جاری شدن، به سوی کمال انقطاع روان شدن... 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔹عزم رفتن 🔻در عملیات کربلای 5 همه نگران اتفاقات کربلای 4 بودند که خوشبختانه عملیات موفقیت آمیز تمام شد و احمدرضای من هم برگشت، این بار هم سوغاتی آورده بود، عادت نداشت دست خالی بیاید، پایی که ترکش خورده بود و وضع نامناسبی که داشت. چند روزی از آمدنش نگذشته بود که گفت باید بروم، گفتم با این وضعیت پا ، چطور بروی مادر؟ لبخند زد، می خواهم بروم تهران دنبال درس و دانشگاه. این جملات را که گفت آرام شدم، خودم بدرقه اش کردم، اولین صندلی اتوبوس را سوار شد، من هم ساکش را گذاشتم کنار پایش. هشتم اسفند رفت تهران، نهم می‌رود دیدار پدرش که ناراحتی قلبی داشت و تهران بود. با پدر خداحافظی می کند و یکی دو روز بعد با همان عصا و وضعیت پا می رود منطقه برای اطلاعات عملیات. تا آبادان هم نگذاشتند احمدرضا سلاح بردارد که بلکه منصرفش کنند. امّا... 🎙راوی: مادر شهید ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
احمد رضای من دیگر رفت و برنگشت💔 ‌ شب دوازدهم اسفند، با شهید مجید اکبری، برای جمع آوری اطلاعات وارد مواضع عراق می‌شوند. عملیات لو می رود، شاهدانی که دیده اند می‌گویند اولین کسی که مجروح شد شهید اکبری بود و بعد آقای سماوات، ‌ احمدرضا را همه به شجاعت می شناختند، پای سماوات را پانسمان می‌کند و می‌برد توی سنگر و دوباره می رود که مجید اکبری را برگرداند، آقای سماوات نقل می‌کند که در آن سنگر ۲۴ ساعت ماندم ولی احمدرضا نیامد، هیچ کس ندانست احمدرضا چطور شهید شد؟ کی شهید شد! احمدرضای من در محوطه کمین دشمن، در میدان مین، روی خاک ها ... ‌ علی چیت سازیان جنازه ها را بعد از چند روز برگرداند عقب. ده روز احمدرضای من پیکر بی جانش بین مرز ایران و عراق افتاده بود. یاد این کلمات افتادم که شهدا در بیابان ها همدمی نداشتند مگر مادرشان فاطمه زهرا سلام الله علیها، احمدرضای من رفت و دیگر برنگشت . . .💔 🥀شهادت به روایت مادر شهید ‌ 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✍🏼(یادداشت جالب و زیبای شهید احمد رضا احدی پس از شهادت شهیدمهندس محمدعاشوری) 🍃... از درز کلمات دهها جزوه، صدها کتاب، هزاران معادله، تا فراسوی بلند خاکریزها، از رسم سه گوش مثلث بر لوح کاغذ تا ترسیم هندسه ی زیبای نخل ها بر صفحه خونین دشت، از انبوه xها و yها و دعوای صدها تانژانت و کتانژانت برای رفتن به آن سوی تساوی تا آرامش آن همه قایق، از دبستان تا دانشگاه، و از دانشگاه به ؟! بیچاره پدر که چه آرزو ها داشت! سالها در آن دکان حقیر فریاد زد، تا تو امروز عصای دست پیری اش باشی، و تو چه زود موها را بر سرش سفید کردی، و مادر که نسیم یاد تو چون بید پیکر نحیفش را می لرزاند و دست در زنبیل خالی امید می کند و می گرید. تو چه تنها بودی! هیچ کس نمی دانست که در پس این رخسار نحیف چه مظلومیتی نهفته است! مثل یک گل، هزار احساس ظریف، هزار رنج در سکوت یک نگاه و هزار خوبی در طراوت لبخند و هزار درد نهفته که لبی هرگز برای گفتنش باز نشد. ‌ تو چه تنهایی! که هیچ اشکی در قفایت نریخت و هیچ قلبی برایت نتپید .حتی همین ها که این همه سنگت را به سینه می زنند و... ، آنان که کاغذ سیاه می کنند، همین فردا تو را از یاد خواهند برد، و تو می مانی و خاطر رنجور پدر و غم بی ساحل مادر، و چه سخت است این همه رنج! ... ولی یادگار خاطره های تو در آب های گرم کارون، اروند، در زیر نخلهای بلند «ابوشانک» و بر زمین گرم «شلمچه» هنوز باقی است. آن دمهای آخر، هر چه لحظه های عمرت کمتر می شد و هر چه زمان آن به صفر نزدیک می گردید (x->0 ) روح تو، به بی نهایت ابدیت (y ) میل می کرد. Y=lim-1/x اما هنوز، همان پویندگان راستین راهت،شعرهای نغز و طنین گرم آوازهایت را در زیر باران هزاران اخگر ترجیح وار ترنم می کنند، که: «خدایا امام را قائم دار!» همین...! 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
🎙سخنی با دانش­‌آموزان امروز دانشگاه­‌رفتن خوب است، اما باید باشد، اگر کسی به خاطر مدرک و شهرت به دانشگاه می­رود فایده­ ‌‌ای ندارد، احمدرضا و دوستانش از همه لحاظ، جوانان برجسته­ ای بودند، این حرف من نیست که مادرش هستم، حرف اطرافیان و دوستان است، اما آن­ها با همه­‌ی این اوصاف در آن زمان تکلیف اصلی خود را فراموش نکردند و در آن شرایط دفاع از اسلام و میهن اسلامی خود را حتی بر تحصیل علم و رسیدن به مدارج عالی ترجیح دادند. پس ­‌‌مدار بودن بسیار مهم است. هر­کس هدف خدمت به جامعه و دین خود را در درس خواندن داشته باشد، بسیار با ارزش است، مدرکی خوب است که باشد و از آن برای و استفاده کنی... ‌ ✍🏼(کلام شهید برای ) 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
‌ 🔸رویای بقیع💔 ‌ ✍🏼دستنوشته ‌ دیشب «دعای توسل» داشتیم. تصمیم گرفتم که برای زیارت شهدا، به خصوص دوستان شهیدم در عالم رؤیا - که خیلی از این نعمت بی بهره بودم - به «حضرت زهرا(سلام الله علیها )» متوسل شوم. دعا ساعت هشت شب در محوطه ی مقر، در روشنایی نور ماه اجرا شد. ما که نه معنای توسل را درک کرده ایم و نه می توانیم مانند مؤمن ها حالی پیدا کنیم، در دعا شنونده ای بیش نبودیم. به هر صورت دعا به پایان رسید و همان شب پس از پایان دعا خواب دیدم: 🍃 ‌ شب بود و هوا تاریک. مانند چند دفعه قبل دنبال دوست شهیدم «محمد روستایی» می‌گشتم. گویی قبرستانی بود شبیه «قبرستان بقیع»🥀 با همان حال و هوا. من و چند نفر دیگر در ابتدای قبرستان بودیم. به یکی از افراد نزدیک شدم که نمی‌دانم که بود. گفتم: «قبر روستایی را نمی دانید کجاست؟» گفت: «چرا». سپس نشست و با دست خویش مقداری خاک را کنار زد و قبری نمایان شد. گفت: «این قبر شهید روستایی است». عجیب این که چرا قبر باید پنهان و گمنام باشد و چرا قبرستان باید حال و هوای بقیع را داشته باشد؟ مسئله اینجاست که قبر حضرت زهرا (سلام الله علیها ) نیز با اینکه در قبرستان بقیع است پنهان می‌باشد. و این امر مرا به فکر واداشته است که چرا چنین قرابتی باید میان این دو باشد. آخر شهید ما نیز مفقود شده است و باید این راز برایم فاش شود. راهی ندارم جز طلب فرج از خداوند منّان.🍃 62/12/27 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 شهادت یکی از فرماندهان بزرگ حزب الله لبنان «طالب سامی عبدالله» (ملقب به حاج ابوطالب) فرمانده یگان نصر و متولد سال ۱۹۶۹، در حمله هوایی رژیم غاصب صهیونی به شهرک «جویا» در جنوب لبنان به شهادت رسیده است. 🔹او مهم ترین فرمانده میدانی حزب الله بوده که از ۷ اکتبر به این سو ترور شده است. ‌‌ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خامنه‌ای: برادران عزیز، خواهران عزیز، فرزندان عزیز من، جوانان! هرچه انتخاب کنید برای خودتان انتخاب کرده‌اید. انتخاب خوب شما به خود شما برمیگردد؛ اگر انتخاب با غفلت انجام بدهید که انتخاب بدی از آب دربیاید و از کار دربیاید، بدی‌اش به شما برمیگردد. ۹۴/۱۲/۵ 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔹شیرین‌ترین خواب یکی از شیرین ترین خوابی که برای احمدرضا دیدند این بود که مدتها برای سفر حج ثبت نام کرده بودم و منتظر بودم ببینم کی اسمم برای عزیمت به این سفر معنوی اعلام می شود، خاله ام یک روز صبح آمد و گفت همین روزها به شما خبر می دهند که اسمتان برای حج اعلام شده ، با تعجب به ایشان گفتم شما از کجا می دانید؟ گفت: دیشب خواب احمدرضا را دیدم، نامه ای به من داد و گفت این نامه ی حج مادرم است، فردای همان روز با من تماس گرفتند و گفتند که اسم شما در لیست حج امسال است.... 🎙(نقل از مادر شهید احمد رضا احدی) 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR
✅درباره زندگی شهید احمد‌رضا احدی کتاب‌های متعددی تألیف و چاپ شد که زوایای مختلف زندگی احمد‌رضا را برای خوانندگانش روشن می‌کند. 📚 کتاب« یک قطار فشنگ برای دکتر» یکی از این کتاب‌‌هایی است که درباره شهید احدی به رشته نگارش درآمده است. 🌷 🌹شھداۍظھور ؛ @SHOHADAYEZOHOOR