هدایت شده از نوجهان
حاج حسین یکتا _اربعین_.mp3
6.28M
🔶 #حاج_حسین_یکتا :
🔸... ما قدم نمی زنیم تو این جاده، داریم سرنوشت عالم را رقم مزنیم ... 🔸
#اربعین
#پادکست_تربیت
لطفامارابهدوستانخودمعرفیکنید
🆔 Eitaa.com/fatholfotooh_net
🆔 instagram.com/fatholfotooh_net?utm_medium=copy_link
🌐 www.fatholfotooh.net
صریر
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا8️⃣ 🏴 ننهآقا مثل خیلی از مادربزرگها، علاقه زیادی به روضههای امام حسین علیها
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا9️⃣
🏴 اربعینهای دوران کودکیام، خیلی حال و هوای این روزها رو نداشت، چون امید به رفتن کربلا اینقدر نبود. آن سالها ننهآقا، تأکید داشت که در چنین روزی باید حرم حضرت معصومه سلامالله علیها برود. چندساعتی قبل از ظهر، میآمد خانه ما و میگفت: «من دارم می رم حرم، هر کی میاد، بیاد. کرایهاش با من.»
🏴 یک سال من تنها همراهش رفتم. آن روز، حرم، نماز جماعت خواندیم و بعد از گوش دادن به سخنرانی و روضه، مستقیم برگشتیم خانه ننهآقا. ننهآقا، منقلب بود. انگار زیارت آن روز، سیرش نکرده بود. دائم در حال و هوای خودش بود.
🏴نزدیکهای غروب بود که روبه روی پنجره ایستاد. دست رو سینهاش گذاشت و سلامی به حضرت اباعبدالله علیهالسلام داد. بعد همانجا نشست و به گُلهای قالی خیره شد و این جملات را زمزمه کرد:
قربونت بشم آقا. چقدر غریب بودی؟! تو رو تکوتنها کشوندن تو گودی قتلگاه. از چهار طرف شمشیر و نیزه زدن. یکیشون یه نیزه فرو کرد تو ترقوه سینهات. بمیرم برات آقا...
ننهآقا شروع کرد به گریه. با گریه ننه، منم بغضم ترکید و شروع کردم به گریه.
🏴 ننهآقا دوباره با نوای نالان ادامه داد:
ای امون از دل زینب، ای وای از دل زینب. وقتی حسینش از چشمش پنهون شد، سریع اومد بالای اون بلندی تا آقا رو ببینه. ولی ایکاش نمیاومد که ببینه چه به سر داداشش دارن میارن... . وقتی نیزه رو کشید بیرون...، ای وای حسین جان، دیگِ از پا اوفتاده بودی، دو زانو، روی زمین، یه نگاهی به آسمون و اطراف کردی، ... همه جا رو تیره و تار میدیدی... ای وای، اینجا بود که دیگه به صورت روی خاکها افتادی... .
🏴 در این لحظه ننهآقا به هقهق افتاد و من نمیدانستم از روضه ننهآقا گریه کنم یا به حال پریشان او.
چو در دل دارم تمنای کربلای حسین ای خدای من
نصیبم کن بوسه بر حرم با صفای حسین ای خدای من
سرشتی چون مهر او در دل به دیدارش دل بود مایل
بهشتت باشد جهنم من بی لقای حسین ای خدای من
🏴 السلام علیک یا اباعبدالله 🏴
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#اربعین
#روضه_امامحسین علیهالسلام
#تربیت_دینی
@Fanus_AliFarahani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 ببينيد
*شباهت عجیب یک نفر به رهبر معظم انقلاب در مسیر کربلا در عراق*
برگرفته از استوری خبرنگار صدا و سیما
زهرا چخماقی
@Fanus_AliFarahani
یک تجربه جدید ولی خطرناک برای جمهوری اسلامی ایران
💉 در چهل سال و اندی، تابهحال در مسئلهای بین انقلابیها و جماعت حزباللهی، چنین اختلافنظری پیش نیامده بود.
🦠اختلاف دو گروه از نخبگان پزشکی و علمی در مسئله قانون اجباری شدن واکسن همگانی.
🦠 اختلاف بین متدینها، گاه بین سخنوران و اهل منبر، گاهی بین طلبهها و دانشجویان علاقهمند به طب سنتی که همه این گروهها، معتقد و علاقهمند به نظام جمهوری اسلامی ایراناند.
🦠🦠این اختلافنظرها وقتی جدی میشود که بدانیم شیپورچیهای رسانههای معاند، علاقهمند به برجستهسازی آناند.
💉بدون هیچ تحلیلی از دریچه علم پزشکی یا طب سنتی، یک نکته مهم را بدانیم:
💐 امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «إِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ لَمْ یعْطِ أَحَداً بِفُرْقَةٍ خَیراً مِمَّنْ مَضَی وَ لَا مِمَّنْ بَقِی»؛ خداوند پاک به هیچیک از گذشتگان و فعلیها براثر تفرقه، خیری عطا نکرده است. 💐
💉 درخواست سؤال، داشتن انتقاد، کنشگری، هیچکدام بد نیستند که البته برای حیات فکری مردم، لازم هم است؛ اما وقتی مسئولان حکومت به یک جمعبندی رسیدند و تصمیم جدی گرفتهاند، شعلهور کردن این اختلافها و تبدیل به تفرقه، به صلاح نظام اسلامی ما نیست.
✅ چه خوب بود آقایان مخالف واکسن، دستکم، خودشان واکسن نمیزدند ولی به احترام مردمشان، اذهان عمومی را مشوش و متحیر نمیکردند و در جامعه باعث افزایش استرس و پایین آوردن سطح ایمنی بدن هموطنانشان نمیشدند.
✍️ علی فراهانی
#واکسن_ایرانی
#تربیت_اجتماعی
#فتنه_جدید
@Fanus_AliFarahani
صریر
یک تجربه جدید ولی خطرناک برای جمهوری اسلامی ایران 💉 در چهل سال و اندی، تابهحال در مسئلهای بین انق
من نیز فارغ از تمام بحث و نظرها درباره واکسن، به مقتدایم، رهبرم، به درخواست مسئولان کشورم احترام گذاشتم و واکسن ایرانی برکت را زدم.
بحثم سر اختیاری یا اجباری بودن واکسن نیست. اشاره ام به این است که به خاطر حفظ امنیت روانی و اجتماعی جامعه و مصلحت کشور، نباید این اختلاف ها را برجسته کرد؛ بلکه باید به قانون کشور تن داد، همان طور که رهبر جامعه، عمل کردند.
🏴 محمّد بن فضیل میگوید:
مدّتی بود که به ناراحتی درد پهلو و درد پا مبتلا شده بودم، به همین جهت محضر مبارک حضرت ابوالحسن، امام رضا علیهالسلام شرفیاب شدم تا شفای خود را بگیرم. در آن زمان حضرت در مدینه بود و هنوز به خراسان منتقل نشده بود،
🏴 هنگامی که بر امام علیهالسلام وارد شدم، فرمود:
چرا ناراحت و افسردهای؟
گفتم: ناراحتی درد پهلو🔹 و درد پا🔸 دارم که مرا سخت میآزارد.
امام علیهالسلام با دست مبارک خویش اشاره به پهلویم🔹 نمود و دعایی را خواند و آب دهان مبارک خود را بر محل درد مالید و فرمود:
دیگر ازاینجهت، ناراحتی نخواهی داشت.
و سپس نگاهی به پایم🔸 انداخت و اظهار داشت:
🌹حضرت ابوجعفر، باقرالعلوم علیهالسلام فرموده است:
هر که از شیعیان ما، مبتلا به مرض و ناراحتی شود و در مقابل آن صبر و شکیبایی از خود نشان دهد، خداوند پاداش هزار شهید به او عطا میفرماید.
محمّد بن فضیل گوید:
با این سخن حضرت، فهمیدم که درد پایم🔸 باقی خواهد ماند و خوبشدنی نیست.
هیثم بن ابی مسروق که یکی از دوستان او است، گفته است:
محمد تا آخر عمر مبتلا به پادرد🔸 بود و با همان ناراحتی از دنیا رفت.
(بحارالانوار: ج 49، ص 42، ح 31)
🏴شهادت امام رئوف، علی بن موسیالرضا علیهماالسلام، تسلیت باد.
#شهادت_امام_رضا علیهالسلام
#درنگی_در_حدیث
@Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا9️⃣ 🏴 اربعینهای دوران کودکیام، خیلی حال و هوای این روزها رو نداشت، چون امید ب
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا 0⃣1️⃣
👵🏻 ننهآقا خیلی حرف نمیزند ولی گاهی هم شمع سخنوریاش شعله میگیرد و اصرار دارد که صحبت هایش را بشنوی.
👵🏻 یکی از این اوقات، هنگام نمایش فوتبال تیم ملی از تلویزیون است.
👵🏻 یک روز دریکی از دورهمیهای فامیلی در منزل ننهآقا، پسرها و مردها بهرسم پر کردن اوقات سرگرمی، برای دیدن فوتبال تیم ایران، رو به روی تلویزیون نشستند.
ننه آقا هم دقیقا در نزدیک ترین مکان به تلویزیون، نشست و پشت به تلویزیون، به دیوار تکیه داد.😐
فوتبال که شروع شد، ننه آقا رو کرد به آقا رضا👨🏻🦱، (بزرگتر فامیل) و شروع کرد به قول خودش «اختلاط» کردن. آقا رضا که هم دوست داشت فوتبال را نگاه کند و هم احترام ننه آقا را حفظ کند، انگار از لبه پرتگاه داشت عبور میکرد. مردمک چشمش دائم در رفتوآمد بین لبهای ننه آقا و توپ فوتبال در تلویزیون بود.
وقتی به ننه آقا نگاه می کرد، سرش را به نشانه تایید صحبتهای ننه آقا، بالا و پایین میبرد و با یک لبخند کوتاه😬 به ننه آقا میفهماند که حرف هایش خیلی جذاب است.
از طرفی وقتی یک صحنه خطرناک در مقابل تیم حریف یا تیم خودی، رخ میداد، تمام سر و گردن و دهان آقا رضا، به حالت ایست درمیآمد😮. در این لحظه بود که ننه آقا با چهرهای بهتزده، گردنش را میچرخاند به سمت تلویزیون و بعد از مکثی کوتاه، لب هایش را کژ میکرد و سرش را بهسوی ما نوجوانترها میکرد و میگفت: «چقدر من بَدم میاد از این چیز سبزها که همه دنبال یه چیز گِرد می دوند».
و این پایان ماجرا نبود. وقتی آقا رضا به حالت عادی برمیگشت، ننه آقا دوباره شروع میکرد به ادامه اختلاطش😂... .
#داستانک
#فوتبال_ملی همراه با #دورهمی_فامیلی
@Fanus_AliFarahani
🤲 #گفتوگو_با_خدا عزوجل
👤 بنده دارای شبهه:
خدا جان! من تو را دوست دارم و از تو سپاسگزارم که من را آفریدی ولی چرا باید نماز بخوانم؟
❤️ حضرت سبحان:
بنده من! من نماز را برای تو قرار دادم تا با اقامه آن، من را از یاد نبری. (وَ أَقِمِ الصَّلاةَ لِذِكْري* طه/14)
👤بنده:
بله خدا جان، من هم تلاش می کنم تو را از یاد نبرم ولی چرا باید با نماز از تو یاد کنم؟
❤️حضرت سبحان:
نماز فقط برای تو نیست، آیا ندیده ای که هرکس و هرچه در آسمان و زمین است، همچون پرندگان با بال های باز، خدا را تسبیح می کنند؟ و همه آن ها (چگونگی) نماز و تسبیحشان را میدانند؟
(أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيْرُ صَافَّاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَه وَ اللَّهُ عَليمٌ بِما يَفْعَلُونَ* نور/41)
👤بنده:
نه خدا جان، نمیبینم.
❤️حضرت سبحان:
مشکل شما انسان ها این است که درست نمیبینید. چه مدتهایی که شما کوهها را ساکن میدیدید؛ در حالیکه همچون ابر، حرکت میکردند و الان دانستهاید که حرکت دارند.
(وَ تَرَى الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحاب... نمل/88)
پس یک بار دیگر نگاهت را برگردان و با دقت ببین. نه یکبار بلکه چند بار ببین حتی اگر نگاهت خسته شود.
(ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنْقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسيرٌ* ملک/4)
👤بنده:
چشم خدایا، نگاه میکنم و البته به سخن و علم تو ایمان دارم که راست میگویی، هرچند اگر نفهمم.
#درنگی_در_قرآن
@Fanus_AliFarahani
هدایت شده از بهتر بنویسیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعل «زد، هست، کرد» در لهجه قمیها
😁
«کارشِکه» در لهجه قمی به چه معناست؟😂
🆔 @behtarbenevisim
#مرواریدهای_مشکی 1️⃣
🔮 چه غریبانه و بیادعا، چارقدهای ما را، چاره میکنی و همچون صدفی مشکی، مرواریدهای نفیس ما را صیانت میکنی.
🔮 ای چادر مشکی! جنابت بهتر داند که اگر اسم مقدس «چادر» را بر تو خواندند؛ چون جادُر بود؛ یعنی جا دُرّ، جای دُرهای قیمتی ما مردها.
✔️ آنقدر مرواریدهای ما با تو زیبا میشوند که دوست داریم بعد از یک دل سیر نگاه، چشمانمان را ببندیم😌 و آرام او را ببوییم.
بَه! چه عطری! بیخود نیست که تو را منسوب به عطر مِشک میدانند و تو را چادر مِشکی میخوانند. تو با این حصنی که برای جواهر من ساختی، به من هیبت دادی، عزت دادی، غیرتم را جلا دادی؛
😞ولی خیلی شرمسارتیم...
😔 ببخش که حقّت را ادا نکردیم، قدردان تو نبودیم.
😔ببخش که طعم شیرین تو را در کام برخی دخترانمان، تلخ کردیم.
😔ناز ضخامتت را به زبری نازکت فروختیم.
😔گوشهایت را به کنایههای اهل فرنگ، خاکی کردیم.
🔮 خلاصه بگویم، از هر جهت، برایت کم گذاشتیم؛ چه از تاروپود یا عرض و طول و حتی در حد ساخت یک ایموجی، کنار ایموجیهای برهنه😒
و اکنون عفو خدا را خواهم🤲 که با آنکه دُرّ عالم، 🌷فاطمه خاتم🌷 صلوات الله علیها به تو دَمید و به قدر هستی قداستت داد ولی من روسیاه، هنوز برای تو خیلی کم نوشتم.
❤️ ای چادر مشکی! از تو خواهش دارم که از خان نعمتهای خانه ما بیرون نروی و در نسل ما باقی بمانی.
✍️علی فراهانی
#تربیت_دینی
#چادر_مشکی
@Fanus_AliFarahani
#هنر_جو_با_قرآن1⃣
🤔هنرجو:
استاد، به نظر شما چرا اسلام تقویم قمری را انتخاب کرده است؟ اگر تقویم شمسی بود، روز عاشورا را در تاریخ دقیقش عزاداری میکردیم. رمضان را در همان وقت نزول قرآن، درک میکردیم.
دیگر این اختلافهای دیدن هلال ماه نبود.
مناسبتها، شهادتها و... در یک روز مشخص بود.
آیا این بههمریختگی، بینظمی نیست؟
✍️ معلم:
نه عزیز، اگر اسلام تقویم قمری را انتخاب کرد؛ چون خدا میخواست، رمضان هم در بهار معتدل مرطوب باشد، هم در تابستان گرم و هم در پاییز معتدل خشک و هم در زمستان سرد.
🤔هنرجو:
خوب چرا؟
✍️معلم:
تا تو را بیازماید و بپروراند. تو را از عادت برهاند و تحول دهد.
عادت برای انسان نیست که حیوان بهمراتب در پیروی از عادت، پیشتاز است.
خدا این روزها بین مردم گردش داد تا آنها عیارشان را بامعرفت نشان دهند نه با عادت.
🌸 [تِلْكَ الْأَيَّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النَّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا يُحِبُّ الظَّالِمينَ (آل عمران/140)]
خود تو اگر بخواهی یک بشقاب چینی را بسازی، آن را با سرما و گرما، میآزمایی تا مقاومت و کیفیتش را بیشتر کنی.
🌸 [فَأَمَّا الْإِنْسانُ إِذا مَا ابْتَلاهُ رَبُّهُ فَأَكْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَكْرَمَنِ
وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ فَيَقُولُ رَبِّي أَهانَنِ (فجر/15و16)]
این بینظمی نیست. تقدیر نظمی است برای تو
🌸 [فالِقُ الْإِصْباحِ وَ جَعَلَ اللَّيْلَ سَكَناً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ حُسْباناً ذلِكَ تَقْديرُ الْعَزيزِ الْعَليمِ (انعام/96)]، [وَ الْقَمَرَ قَدَّرْناهُ مَنازِلَ حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ الْقَديمِ (یس/39)]
تسخیر عالم است برای تربیت تو.
🌸 [وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دائِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ (ابراهیم/33)]
✍️ معلم لبخندی زد و گفت: ضمناً، عاشورا و هر مناسبت دینی دیگر، ایاماللهاند. تمامروزها و فصلها، مخلوق خدایند. آنها هم دوست دارند ایامالله را درک کنند.
#درنگی_بر_قرآن
#تربیت_قرآنی
@Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا 0⃣1️⃣ 👵🏻 ننهآقا خیلی حرف نمیزند ولی گاهی هم شمع سخنوریاش شعله میگیرد و اصر
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا 1️⃣1️⃣
👵🏻 ننهآقا به همان اندازه که برای روزهای سوگواری، حال ماتم به خود می گیرد، برای مناسبتهای شادی، هم حال خودش را خوش میکند و هم حال دیگران را.
✅ مثلاً در ماه ربیعالاول که ولادت پیامبر اکرم و امام صادق علیهماالسلام میشود، حتماً شیرینی میخرد و پخش میکند.
✅ خانهاش را تمیز و مرتب میکند و نوهها را به شوق اتفاقات خوشی که قرار بود در خانهاش بیافتد، جمع میکند.
👵🏻 یکبار در شب هفده ربیع، با چندی از نوههایش هماهنگ شدم و به خانهاش رفتیم.
به محضی که وارد خانه شدیم، بوی گلاب🌸 توجهمان را جلب کرد. نمیدانستیم وارد خانه ننهآقا شدیم یا وارد بهشت!😳 چون معمولاً در خانه ننهآقا، بوی کره و مربای بالنگ یا اسفند دودشده غالب بود. مشخص بود که برنامهریزی کرده بود.
👵🏻 وارد اتاقش که شدیم، ننهآقا به استقبال ما آمد. پیراهن آبی روشن با گلهای ریز و قرمز پوشیده بود و روسری سفیدی بر موهای حنا زدهاش، انداخته بود.
🌺 ننهآقا لپ نداشت ولی گونههایش که بهاندازه گردو بود، آنقدر بامزه و شیرین بود که دوست داشتی، همانجا، گونهاش رو بکشی.
🌺خودنمایی دندان طلا در میان ردیف دندانهای مصنوعیاش، ناخودآگاه دل ما را شاد میکرد.
🌺 قسمت جذاب، تنقلاتی بود که...⏸ 👇👇
@Fanus_AliFarahani
صریر
👵🏻#حکایتهای_ننهآقا 1️⃣1️⃣ 👵🏻 ننهآقا به همان اندازه که برای روزهای سوگواری، حال ماتم به خود می گی
▶️ 👵🏻#حکایتهای_ننهآقا 1️⃣1️⃣
🌺 قسمت جذاب، تنقلاتی بود که ننهآقا داخل کابینتش پنهان کرده بود و بنا داشت که هر وقت ما احساس خستگی کردیم، بهیکباره ما را غافلگیر کند و برایمان بیاورد. (هرچند ما این را می دانستیم😉)
🌺پشتیهای قرمز و طرح قدیمش را روی کناری ها، به دیوار تکیه داده بود و ظرف میوه و کاسههای تخمه هم مقابلش گذاشته بود.
🌺 خانه ننهآقا تلویزیون داشت ولی نمیدانم چرا اصلاً میل نداشتیم تلویزیون ببینیم. انگار چیدمان و شکل خانه ننهآقا، با حال مهمانش کاری میکرد که بیشتر با گفتوگوهای دورهمی، لذت ببرد.
🌺 پیش از نشستن، صدای غلغل سماور ننهآقا، ما را شیفته خوردن چای ایرانی با همان طعم گس میکرد.
🌸 ولی هنوز بوی گلاب و عطر گل محمدی بر هر بویی، غلبه داشت.
🤔 از ننهآقا پرسیدم: ننه، چیکار کردی که انقدر بوی گلاب میاد؟ حال ما رو معنوی کردی.
👵🏻ننهآقا خندهای کرد و گفت: خُب تو خونه که گلاب زیاد پاچیدم ولی علت اصلیش دستگیرههای دره.
ننهآقا با همان حال خنده جوری که تو چشمانش خنده موج میزد به ما خیره شد و بعد از قدری مکث گفت: «روی دستگیرۀ درها، عطر محمدی زدم.» این را گفت و یکمرتبه یک کف زد و بلند گفت: بر محمد صلوات.
#هفده_ربیعالاول
#ولادت_رسول_رحمت صل الله علیه و آله و سلم
#ولادت_امام_صادق علیه السلام
@Fanus_AliFarahani
🌄 روی پلاکارد پسربچه طرفدار پاریسسنژرمن: لئو پیرهنت رو بمن بده و منهم مادرم رو به تو میدهم!
بیچاره این کودک😔
مادرش که کنار او نشسته، چه چیزی را به او میآموزد!؟
که پسرم
درست است که مادر، در نگاه تو امنیت است، آرامش است،منبع محبت و عشق است ولی
سرت بالا بیاور و افتخار کن
و مادرت؛ یعنی مهمترین داراییت را هم بهخاطر رسیدن به هَوَسَت، فدا کن.
هیچ چیز برای تو ارزش ندارد(چه مادرت، چه خالقت) جز رسیدن به پیراهن مسی☹️
و آنچه مادر به دیگران میآموزد:
درست است که فرزند، در نگاه مادر، منبع احساس و محبت است، آرامش است، امید است و پاکترین عشق است و... ولی
سرت را همچون من بالا بیاور و افتخار کن
که فرزندت؛ یعنی بهترین داراییت را هم بهخاطر رسیدن به شهوتت، فدا کن.
فکر و باورش را به لجن بکش
که هیچ چیز برای تو ارزش ندارد جز رسیدن به مسی😣😓
#مادر
#فرهنگ_غرب
#تربیت_کودک
@Fanus_AliFarahani
سلام خدمت دنبالکنندگان گرامی
میلاد بزرگ و با برکت موسس دین اسلام و موسس مذهب تشیع (صلواتالله علیهما) را خدمت شما عزیزان و خانواده محترمتان تبریک عرض میکنم.
✅ این مصادفت به این معناست که اسلام محمدی، همان مذهب جعفری است.
این چراغی است که نشان میدهد اسلام اهل تسننی محترم است که محبت اهل بیت عصمت علیهم السلام را داشته باشد.
هفته وحدت مبارک.
#میلاد_رسول_رحمت صل الله علیه و آله وسلم
#میلاد_امام_جعفر_صادق علیه السلام
#هفته_وحدت
@Fanus_AliFarahani
صریر
#مرواریدهای_مشکی 1️⃣ 🔮 چه غریبانه و بیادعا، چارقدهای ما را، چاره میکنی و همچون صدفی مشکی، مروارید
#مرواریدهای_مشکی 2️⃣
🌺 در زمان رسول خدا صلوات الله علیه و آله مردی بود بسیار زشت. به خاطر لکههای روی صورتش، به او «ذو النَّمِرَة» میگفتند؛ نمرة در لغت به معنای لکههای شبیه پوست پلنگ است؛ اما قصه این مرد:
🍀 روزی ذوالنمره، دلش گرفت. دیگر نمیتوانست خودش را به بیخیالی بزند. دنیا برایش تنگ و رنجآور شده بود. با خودش میگفت:
«چرا من؟ چرا انقدر زشت؟ مگر خدا، هم خالق من و هم خالق زیبارویان نیست؟ مگر خزائن خدا کم شدنی بود که من را چنین آفریده؟.»
🍀او گمان میکرد خالقش تنها در حد داشتن ضروریات خلقت، به او عطا کرده و زیبایی را که مرتبه برتر خلقت است، از او محروم داشته است. پس تصمیمش را گرفت و نزد رسول خدا رفت.
🌹در محضر جناب مصطفی صلواتاللهعلیهوآله، مؤدب نشست. به پیامبری او اعتقاد داشت. خدا را دوست میداشت ولی از خدا انتظار بیشتری داشت.
🌿 به محبوب خدا عرض کرد: «ای پیامبر خدا، برایم بگو که خدا بر من چه چیزهایی را واجب کرده است؟»
بعدازآن که خاتمالانبیا، واجباتش را نام برد. ذوالنمره ناامیدانه به رسول خدا نگاهی کرد و بادلی شکسته گفت:
«سوگند بهآن خدایی که بهحق، تو را به نبوت مبعوث فرموده، من برای پروردگار خود بیشتر ازآنچه بر من واجب کرده، چیزی انجام نخواهم داد.»
🌹 حضرت رحمةللعالمین فرمود: چرا ای ذو النمرة؟
عرض کرد: برای آنکه او مرا اینقدر زشت آفریده! آنقدر زشت که مردم برای تمسخر همدیگر، از نام من استفاده میکنند. ذوالنمره را ضربالمثل برای افراد زشت قرار دادهاند. اینها خواری نیست؟
🌿ذوالنمره با سخنانش، قلب رسول مهربانی را به درد آورد و بلکه بالاتر، عرش خدا را لرزاند.
در آسمان ملکوت، هنگامهای برپا شد و جبرئیل، آن فرشته زیبا، بر پیغمبر اسلام، نازل شد و عرض کرد:
💐 ای رسول خدا، پروردگارت به تو دستور میدهد که از جانب او به ذوالنمره سلام کنی و به او بگویی: پروردگارت تبارکوتعالی میفرماید: آیا راضی نیستی که در روز قیامت تو را به زیبایی جبرئیل محشور کنم.💐
🌸 رسول خدا با خرسندی به ذوالنمره رو کرد و فرمود: این جبرئیل است که به من دستور داده که سلام خدا را به تو برسانم و به تو بگویم: آیا خوشنود نیستی که من میخواهم تو را در روز قیامت به زیبایی جبرئیل محشور کنم؟ آنقدر که دیگران به حال تو غبطه خورند.
🌿 ذو النمرة با خوشحالی گفت: «راضیام خداجان. به عزتت سوگند من هم برای تو در کارهای خیر، بدان اندازه بیفزایم تا تو خوشنود شوی.»
✍️ و ایکاش آن خواهر یا دختر گرامی که در تلاش اثبات زیبایی خود به دیگران است، میدانست که اگر خدا را راضی کند، نیازی به خودآرایی برای بیگانگان ندارد.
🌿 او زیباست حتی بی نقش و نگار بر صورتش.
🌿 او زیباست چه در این دنیا، چه در آن عالم؛
🌿 او زیباست مادام که حیا دارد.
اگر در ظاهرش نقصی هم دارد، از خدا نیست که از طبع دنیا است که با یک بِه، چهره نیکو و با مشتی پِه، چهره زشت میشود .
✍️علی فراهانی
✔️ پردازشی بر روایتی از روضه کافی، حدیث الفقهاء و العلماء
✔️بِه: منظور میوه بِه است که خوردن آن در دوران بارداری، باعث زیبایی کودک میشود.
✔️پِه: مخفف پیه و به معنای شحم است. وجود چربیهای اطراف صورت گاه باعث زشتی چهره میشود.
#تربیت_دینی
#حجاب
#حیا
#ولادت_رسول_رحمت صل الله علیه و آله و سلم
@Fanus_AliFarahani
هدایت شده از سرباز
یکی از روزهای ماه رمضان،به آقا گفتم دیگر هیچ چیز برای سحر و افطار نداریم. حتی نان خشک.
️فقط لبخندی زد.
این مطلب را چند بار تا وقت استراحت آقا تکرار کردم.
وقت سحر هم آقا برخاست آبی نوشید و گفتم دیدید سحری چیزی نبود؛ افطار هم چیزی نداریم.
باز آقا لبخندی زد.
بعد نماز صبح تا غروب مرتب گفتم که هیچی نداریما
اذان مغرب شد.
آقا نماز خواند و فرمود: سفره افطار نداریم؟
گفتم پس از دیشب تا حالا چه عرض میکنم؛ نداریم.
آقا لبخند تلخی زد و فرمود یعنی آب هم در لولههای آشپزخانه نیست؟
خندیدم و گفتم : صد البته که هست.
با عصبانیت سفرهای انداختم، پارچ آب را گذاشتم جلوی آقا که ناگهان
صدای در آمد.
پسر عموی آقا که مراقب ایشان بود رفت سمت در
آمد گفت: حدود ده نفری از قم هستند.
آقا فرمود تعارف کن بیایند بالا.
همه آمدند و نشستند.
آقا فرمود : خانم چیزی بیاورید آقایان روزه خود را باز کنند.
من هم گفتم بله آب در لولهها به اندازه کافی هست.
رفتم و آوردم.
آقا لبخند تلخی زد و به مهمانان تعارف کرد تا روزه خود را باز کنند.
در همین هنگام باز صدای در آمد.
به آقا یوسف همان پسر عموی آقا گفتم: برو در را باز کن این دفعه حتما از مشهدند. الحمدلله آب در لوله ها هست.
مرحوم نواب چیزی نگفت.
یوسف، در را باز کرد.
وقتی برگشت دیدم با چند قابلمه پر از غذا آمد.
گفتم اینا چیه؟
گفت: همسایه بغلی بود؛ امشب افطاری داشته ولی مهمانی شان بهم خورده.
خانمش گفته چه کسی بهتر از اولاد زهرا (س)
غذاها را بدهند خدمت آقا سید که ظاهرا مهمان هم زیاد دارد.
@mnabizade