بندۀ ساده لوح:
خدایا این ها می خواهند تعهد بدهند که کمکمان کنند. اجازه است؟
خدای متعال:
[این ها دشمن شمایند] چگونه [کمکتان کنند] در حالیکه اگر فرصت پیدا کنند و برشما غلبه کنند، نه به عهدشان وفا کنند و نه به سوگندشان. (توبه/۹)
بنده احمق:
ولی از قیافه ها و صحبتهایشان چنین به نظر نمیاد؟!
خدای حکیم:
شما را با سخنانشان راضى می كنند در حالى كه دلهايشان امتناع دارد، (ای بنده من) بيشترشان فاسق و دروغگویند. (توبه/۹)
بنده طغیانگر:
بله، درست می فرمایید ولی من از کجا بفهمم؟
خدای صبور:
اینها آیات و دستورات خدایت را مفت و مجانی زیرپا می گذارند و مانع مردم می شوند تا به سوی خدا گرویده شوند؛ راستی که چه بد عمل می کنند. (توبه/۹)
بنده من مطمئن باش اینها در مورد هیچ مومنی، نه به عهدشان وفا می کنند و نه به سوگندشان و نه حق خویشاوندی و دوستی را رعایت می کنند؛ اینها از حد گذرانده اند. (توبه/۱۰)
بنده لجوج:
شما درست می فرمایید اما اگر توبه کردند چی؟ دوستی و کمکشان را قبول کنم؟
خدای علیم:
[فقط توبه کافی نیست] باید علاوه بر توبه، نماز بخوانند و زکات بدهند. دراین صورت آنها برادر شمایند.
ما این آیات را برای گروهی که اهل فهم باشند تفصیل دادیم (توبه/ ۱۱) ...
#درنگی_بر_قرآن
#یادداشت_تدبری
#تربیت_سیاسی
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
صریر
#مروارید_مشکی 🔘👉 قسمت 8️⃣ قسمت هشتم [امیر به دادم رسید و با تندی به ناصر گفت: دستت درد نکنه آقا ناص
#مروارید_مشکی 🔘
قسمت نهم
[گفتم بریم همون سوپری دیروزی که نوشابه خوردیم!
امیر با تعجب گفت: اونجا!؟ خوب بریم بستنی خوری همیشگیمون.
گفتم: نه، می خوام به اون مرد سوپری بفهمونم که این بسیجیا به ناحق دنبال ما می کردند. امیر لبی کژ کرد و قبول کرد.]
سمت سوپری رفتیم و واردش شدیم و دوتا بستنی عروسکی🐼 سفارش دادیم. مرد فروشنده، ما را شناخت اما در چهره اش نشان نداد و پرسید: اینجا می خواهید بخورید؟
گفتیم: آره😁
- نمیشه! تا یک ربع دیگه صبر کنید، اذان را که گفتند و افطار شد، بستنی هاتون را می دهم.
- امیر😟: یعنی چی؟ چطور اون روز نوشابه به ما دادید؟ اون روز، ماه رمضان نبود؟
مرد چیزی نگفت. من فهمیدم که اون روز هم به خاطر ترس از ما، چیزی نگفته بود. رو به امیر کردم و گفتم: داش امیر، بیخیال. یک ربع دیگه هم صبر می کنیم.
داخل کوچه قدری ایستادیم. من به خانه ها نگاه می کردم😗 و امیر به صفحه گوشی موبایلش.
بعداز صدای اذان، داخل مغازه شدیم. مرد فروشنده نیم نگاهی کرد و با سنگینی😒 به سمت یخچالش رفت. با همان چهره درهم بستنی ها را به ما داد.
در حالیکه من روبه روی در مغازه ایستادم و شروع کردم به پاییدن کوچه، امیر به مرد گفت: خبرا رو شنیدید؟ سروصداها و خرابی های دیروز کار سپاه بوده. یه سِری مرد و زن آزاده آمدند به خیابان تا یک اعتراض ساده برای پایمال شدن حقشان بکنند، بعد اینها بگیر و بزن و ببر راه انداختند تا بگن یه مشت اغتشاشگر ریختند تو خیابونا. تازه به سمت مردم شلیک هم کردند! خودتون که دیدید دیروز دو سه تاشون دنبال ما افتادند.
مرد یک نیش خنده😏 معناداری به امیر کرد و گفت: بستنی عروسکیت رو بخور، اگر آب بشه، اوّل روی لباس خودت چِکّه می کنه. بعد از مکثی ادامه داد: جوون! سعی کن نماینده خودت باشی نه اجنبیا! می گویند دروغ هرچقدر بزرگتر باشه، باورش آسونتره ولی این را نگفتند که تحمل سنگینی وزنش هم سخت تره.
مرد رو کرد به من و با نیم تَشَری گفت: آی جوون! دیدیش؟
گفتم: کی رو!؟
بعد از کمی چشم غرّه به من😠، گفت: هیچی... .
سرش را پایین آورد و آهسته، جوری که صدایش را می شنیدم زمزمه کرد: خیلی چیزا!
امیر به یکباره عصبانی شد😡 گفت: اَاَاَ... امروز چقدر به ما تیکّه انداختند. مگر چیکار کردیم که گیر شماها افتادیم؟ صادق! موتور رو روشن کن بریم.
من پشت فرمان نشستم و با یک دست فرمان و یک دست بستنی، راه افتادیم. امیر که دید من هنوز در حال خودم هستم و همچنان خانه های کوچه را بررسی می کنم، یک پس گردنی به من زد و گفت: تو چِته؟ اون دختر که چادری و باحیا بود! از اون دیگه چی می خواهی؟ نمی فهمی که تابلویی؟
گفتم: فعلا که هرجا رفتیم هردومون تابلو بودیم؛ تو پیش خودت نگفتی دروغ دخالت سپاه هنوز یه کم زوده؟
گفت: خواهشا هیچی نگو. خودم اعصابم خرده، کلافه ام.
پیچیدم تو خیابان و به امیر گفتم: راستش امیر! دیروز من از روی کَل انداختن که دختره می خواست خودش را نشون نده، خواستم امروز بیاییم اینجا تا صورتش را ببینم تا کَلی که باهاش انداختم را ببَرم ولی الآن با این کنایه های ناصر و مرد سوپری، یه جورایی حالم گرفته شد.
امیر خندید گفت: پس تو حالت هم گرفته میشه؟
گفتم: حقیقتش ماجرای دیروز اونجوری نبود که ناصر می گفت؛ من فقط شعار می دادم که یک دفعه اون دختر (خنده ای کردم) مانتو سفیده، اومد سمتم...، امیر! باور کن یه کارهایی می کرد که مطمئن شدم مسته؛ نه به این که انقدر می خواست زوری خودش را به من بچسبونه، نه به اون دختر چادری که از چشم من فرار می کرد و هرچی زور زدم، نتونستم صداش رو بشنوم.
گفت: باشه تو خوبی😒، فقط بی زحمت برو سمت خونه، خسته ام.
✨✨✨✨✨✨✨✨
#مروارید_مشکی
#علی_فراهانی
نشر با ذکر منبع، توصیه میشود... .
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
👈نقطه ضعفی که نقطه قوت می شود...!
یکی از نوجوانان مسجد محل ما (که اتفاقا متربی من بود)، گرفتار عادت بد چشم چرانی😵 شده بود. چندباری با او صحبت کردم ولی اثر نکرد. 😕تا یک روز متوجه شدم در ماجرایی که فحش ناموسی شنیده و دعوا کرده بود، گفته: نقطه ضعف من ناموسمه.
برایم جالب شد😀. نقطه ضعفی دارد که خط قرمزش محسوب می شد.
روزی به او گفتم: تو بر ناموست خیلی حسّاسی؟
- بله😠
- اگر بدانی که شخصی به او به چشم بد نگاه کنه، چکار می کنی؟
- چشمایش رو از کاسه در میارم.😡
- می دونی توی این دنیا، هردستی بدی با همان دست پس می گیری؟
- بله! چطور مگه؟🤨
- به خاطر حفظ ناموس خودت، به نوامیس مردم نگاه نکن. از الان مواظب همسر آینده ات باش! اگر می خواهی به همسر آینده ات کسی نگاه بد نکرده باشه، از الان نگاه بد به دختران نکن.😓
خدا را شکر که این جمله بر او تأثیر گذاشت.
✨ شاید به این خاطر که نقطه ضعفش، نقطه قوتش شده بود.✨
#یادداشت_تدبری
#تربیت_کودک
#خاطرات_یک_مربی
علی فراهانی
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
صریر
#مروارید_مشکی 🔘 قسمت نهم [گفتم بریم همون سوپری دیروزی که نوشابه خوردیم! امیر با تعجب گفت: اونجا!؟ خ
#مروارید_مشکی 🔘
فصل سوم
قسمت دهم
داخل اتاقم، خوابیده بودم که صدای موبایلم به صدا درآمد. پلکهای سنگینم را به سختی باز کردم و از لابه¬لای موژه هایم صدای زنگ را رصد کردم تا موبایل را دیدم. کشان کشان خودم را رساندم و تماس را به جای آنکه وصل کنم، خاموش کردم. با ساکت شدن موبایل، باز خوابم برد. طنین دوبارۀ زنگ موبایل، اینباربه لاشۀ خسته من، حرکت بیشتری داد و گوشیم را وصل کردم.
- سلام صادق! چرا گوشی رو قطع می کنی؟ خبر داری که میرحسین اعلام کرده که همه بریزند بیرون؟
- (با همان بی حالی) بابا تو دیگه چقدر پی گیری؟ بیخیال امیر، خواب بودم. خواهشا این روز جمعه ای ما را خراب نکن. نمیشه حالا ما تو خط مقدم نباشیم؟
- چرت نگو. زود پاشو بیا. من و آرش با بر و بچه های سامان خوش¬خیال، کنار پارک ایستادیم تا همه جمع شویم. زود بیا، یادت نره.
با بی رغبتی لباسم را پوشیدم و آماده شدم تا از خانه بیرون روم که مادرم صدایم زد: صادق صادق!
- بله
- کجا می ری مادر؟ تلویزیون می گفت که خیابون ها شلوغه، آتیش و سنگ پرتاب می کنند. خطر داره مادر، امروز رو بیرون نرو.
- نه مامان جان. من که کاری با کسی ندارم. میروم پیش دوستم و زود بر می گردم.
مادرم نزدیکم آمد و دستانش را روی شانه هایم گذاشت در حالیکه به چشمانم خیره شده بود گفت: صادق جان! می گفت اسلحه همراهشان دارند، اگه خدای نکرده به تو بزنند من چکار کنم؟
- بی خیال مامان ، اینها فقط ریش و پشم دارها رو می زنند با من که کسی کاری نداره، اصلا من خودم با چندتاشون رفیقم، کاری با من ندارند.
مادرم شخصیتی مذهبی داشت و وقتی این جمله را که از دهانم پرید، شنید پاهایش سست شد و دست لرزانش را به سمت صندلی داخل راهرو کشاند و آرام بر آن نشست و به فکر فرو رفت. من هم انگار که چیز خاصی نگفتم، خداخافظی کردم و از خانه خارج شدم.
روز ۲۷ شهریور، آخرین جمعه ماه رمضان سال ۸۸ بود. کنار پارک فریبا هیاهویی برپا شد. تاکنون به این شکل تجمعی ندیده بودم. علاوه بر جوان های دانشجو، اقشار دیگر مردم در سنین متفاوت هم کم و بیش آمده بودند. امیر مثل تجمع سابق باز جلو رفته بود و از جمعیت شعار می گرفت. انگار همین که در جریان صدای تیر، کسی از مأمورین سراغش نیامده بودند، خیالش آسوده تر شده بود و دل و جیگر بیشتری پیدا کرده بود. من هم ملحق شدم اما به خاطر پافشاری های مادرم کمی محتاطتر شده بودم و خیلی جلو نمی رفتم.
با رهبری امیر، همه صدا می زدیم: «مرگ بر دروغگو»، «مرگ بر دروغگو».
بهزاد عکس های احمدی نژاد که روی صورتش علامت «ممنوع» چاپ شد بود را بین جمعیت پخش می کرد. ساره هم که باز خوی پلنگی¬اش به جوش آمده بود، جمعیت را تحریک می کرد.
✨✨✨✨✨✨✨✨
#مروارید_مشکی
#علی_فراهانی
نشر با ذکر منبع، توصیه میشود... .
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
کتاب «نقش مربی در تربیت اخلاقی – معنوی»
از جمله کتاب هایی📚 است که در زمینه ماهیت مربی و چیستی نقش او، مطالب مفصلی بیان کرده است.
کتاب در شش فصل تنظیم شده است که در فصل اول به مفاهیم اخلاق، معنویت، تربیت اخلاقی، تربیت معنوی و مربی می پردازد و در فصل دوم ضرورت مربی را از منظر عقل و نقل و فطرت و در قالب پاسخ به شبهات و سخنان بزرگان، تبیین می کند.
فصل سوم نیز به ویژگی های مربی و فصل چهارم به وظایف و کارکردهای مربی پرداخته است. در فصل اخیر در کنار عناوین «پیشگیری»، «اصلاح و درمان» و «رشد» که اهداف یک مربی در مقابل متربیش، باید باشد، به طور کامل به شیوه ها و راهکارهای این اهداف سه گانه می پردازد.
مولفان فصل پنجم را به وظایف متربی اختصاص می دهند و در فصل ششم مبحث «اطاعت از مربی» را مطرح می کنند.
نویسندگان این کتاب در این دو فصل آخر، تلاش می کنند به متربی حدود استفاده از مربی را گوشزد کنند و او را از خطرهای ممکن که در فرقه ها به طور رایج رخ می دهد، برحذر دارد.
این کتاب نوشته آقایان محمد عالم زاده نوری، حسن بوسلیکی و حسین مرادی از انتشارات پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی است.
#تربیت_دینی
#تربیت_اخلاقی
#گزارش_کتاب
#یادداشت_گزارشی
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
#مروارید_مشکی 🔘
قسمت یازدهم
[بهزاد عکسهای احمدینژاد که روی صورتش علامت ممنوع چاپ شد بود را بین جمعیت پخش میکرد. ساره هم که باز خوی پلنگی¬اش به جوش آمده بود، جمعیت را تحریک میکرد.]
کمکم سمتوسوی شعارها شکل دیگری گرفت مخصوصاً وقتی بچه های سامان خوشخیال، جوّ بیشتر شلوغی را دست گرفتند؛ از « یک یاحسین تا میرحسین» به «نه غزّه نه لبنان جانم فدای ایران» و «اوباما او با ماست» و ... .
ناگهان هنگامهای به راه افتاد. دیگر از هیچی هراس نداشتیم. بهقدری خون در رگمان به جوش آمده بود که هر چیزی جلوی¬مان میدیدیم، نابود میکردیم. ترشح بیشازحد آدرنالین، منجر به آتش زدن سطلهای زباله، کیوسک تلفن، عابربانک ها و... شده بود. در این میان، سامان خوشخیال و تیمش که دستمالهای سبز به صورتشان بسته بودند؛ بستههای آبمعدنی را به نشانۀ روزهخواری بین بچهها، پخش میکردند و با کارهایشان دیگران را هیجانی و جسور میکردند. این روحیه بر همه اثر گذاشته بود.
صحنهای را خاطرم هست که شبیه به کارتن انگری بردز شده بود. پسری مات و مبهوت به این آتشبازیها نگاه میکرد که دوست وحشی شدهاش آمد مقابل صورتش و فریاد کشید: هان...چته نمیخوابی حقّت رو بگیری؟ الآن وقتشه... داد بزن زود باش، زودباش. یادت بیاد چقدر پدرت تو سرت میزد و میگفت خاک تو سر بیعرضهات! پسرخالهات رفته آلمان تو اینجا هیچ غلطی نمیکنی. یادت بیاد مادرت وقتی میخواست الهه رو برات خواستگاری کنه، خانواده¬اش گفتند پسرتون خدمت نرفته و بیکار و بی عاره. یادت بیاد وقتی تو دانشگاه، اون استاد عقدهای ازت سؤال پرسید و نتونستی جواب بدی، مثل یه آشغال از کلاس، جلو همه پرتت کرد بیرون. زود باش لعنتی حالا وقتشه... . پسرک هم در حالیکه چشمانش تر شده بود، شروع کرد به عربده زدن.
شعارها فراتر رفته بود. «مرگ بر دیکتاتور» و «مرگ بر اصل...» و غیره جایگزین شعارهای قبلی شده بود. مأموران نیروی انتظامی هرچند آمده بودند ولی نمیتوانستند حریف بشوند. تجربه صدای تیر اسلحه که مرا آنقدر ترسانده بود، آن روز دیگر برایم عادی شده بود. در آنطرف خیابان مرد مسنّی به همراه دو تن دیگر، جوانی را که تهریش داشت، گرفته بودند و زیر چک و لگد مجبورش میکردند که به شخص اول مملکت، فحش بدهد. آرشی که هر وقت رنگ سبز کلانتری را میدید، خودش رو سبز میکرد، آنچنان جرئت کرده بود که با کمک چندتا از بچهها، یک سرباز وظیفه را با باتون خودش کتکش میزدند.
کار که به این شعارها و رفتارها رسید، نیروی ویژه انتظامی به همراه جمع زیادی بسیجی، وارد آن کارزار شدند. غلبه آنها مسلّم بود. هرکس به یک سمتی فرار میکرد. آنجا بود که یاد دستان لرزان و چشمان دلواپس مادرم افتادم.
✨✨✨✨✨✨✨✨
#مروارید_مشکی
#علی_فراهانی
نشر با ذکر منبع، توصیه میشود... .
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
🌿چندسال پیش یکی از متربیان خوب من که مدتی به خواندن سیره شهدا پرداخته بود، با احساس ناامیدی، از من پرسید: حاج آقا، مثل شهدا شدن خیلی سخته! من تمام تلاشم رو که می کنم می بینم باز نقاط تاریکی دارم که از شهدا فرسنگ ها دورم می کند... .
🌿 چرا برخی راویان به گونه ای روایت می کنند که گویا شهید از ابتدای تولد، خاص بوده و هیچ بحرانی نداشته است؟! چرا به جای توصیف الگو، الگوسازی می کنیم؟
🌱در کتاب «یادت باشد...»که مختصری از زندگی نامه شهید بزرگوار مدافع حرم، حمید سیاهکلی مرادی است، خواننده از ابتدا تا انتهای کتاب، با دو قله مرتفع (شهید و همسرش) مواجه می شود که رسیدن به سیره آنها یک آرزوی بلند به نظر می آید!
👈چه بهتر بود مسیر رسیدن به قله را هم می گفت؛ از خودخوری ها، مواخذه ها، تنبیه ها و جریمه ها.
👌در مقابل این سبک روایت، کتابی مانند «وقتی مهتاب گم شد»، برای سلوک معنوی یک انسان، بی نظیر است. از ابتدا با خردسالی پر جنب و جوش و پرخطا مواجهیم که ورق به ورق، رشد معنوی پیدا می کند تا آنجا که در صفحات آخر کتاب، او را در یک قدمی قله می بینیم و البته قله را هم فتح کرد، آن زمان که به یاران شهیدش پیوست.🌷
🔴قرار نیست شهیدان یا همسر شهیدان، دائم در بلندترین قله معرفی شوند، بلکه واقعیت زندگی آنها، خود در بالاترین نقطه می تواند باشد.
#یادداشت_انتقادی
#الگوهای_دینی
#شهدای_مدافع_حرم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
صریر
#مروارید_مشکی 🔘 قسمت یازدهم [بهزاد عکسهای احمدینژاد که روی صورتش علامت ممنوع چاپ شد بود را بین جم
#مروارید_مشکی 🔘
قسمت دوازدهم
به همراه چند جوان دیگر، به قصد فرار، دو – سه کوچهای را رد کردیم و به محلهای تقریباً آرام رسیدیم. همراه من یک پسر و دو دختر بودند. نفسزنان گوشهای ایستادیم. من آنها را نمیشناختم ولی آنها همدیگر را به اسم صدا میزدند. پسر درحالیکه نفسهای پی¬درپی¬اش را میخورد، رو کرد به یکی از دخترها و به خنده گفت: ناهید! دختره رو!
ناهید که هنوز خوی اعتراضیش در رگهایش می خروشید گفت: کدوما؟
پسر گفت: همان چادریه که چادر داره خفه¬اش می کنه. با دست به سمتش، در آن طرف کوچه اشاره کرد.
وقتی نگاهی به آن دختر کردم، یاد آن دختری که داخل سوپری دیدم، افتادم. بیاختیار یادش کردم و نجابتش را از جلوی خاطرم گذراندم. یکمرتبه ناهید سمت آن دختر رفت. من نیمخیز و تکیه به دیوار به ناهید خیره شده بودم که چه در سر دارد؟!
ناگهان ناهید دستش را گرفت به چادر دختر و آن را کشید با تمسخر صدا زد: کاکولات کپک نزنه انقدر پوشوندیشون؟
دختر که رنگ از صورتش پریده بود، بدون درنگ دستهایش را روی موهایش خواباند، تا کمتر موهایش دیده شود. با همان حال خودش را به روسری افتاده بر زمین رساند.
کاسبی که نزدیک بود، سر ناهید فریاد کشید و با چوب دستی¬اش ناهید را ترساند و فراری داد. ناهید مثل دیوانهها بالا و پایین میپرید و فحش میداد. من که از این کار خوشم نیامده بود، خودم را خیلی آهسته از آنها فاصله دادم و تنها شدم. دست بند سبزم را در جیبم گذاشتم و از کنار پیادهرو، راهم را پیش گرفتم.
هرچند روز پر تبوتابی داشتم ولی نمیدانم چرا حالم گرفته بود. کمی ترسیده بودم. خشونت آن روز ما خیلی زیاد شده بود. معلوم نبود عاقبت کارمان به کجا ختم میشود.
اواخر خردادماه آن سال با اعلام خانم عفت مرعشی در ۲۲ خرداد، چندباری به همین شکل بیرون ریختیم و کلی از اماکن و بانکها را آتش زدیم اما خیالمان از سویی راحت بود که میگفتند این سروصداها تبوتاب انتخابات است و از سوی دیگر چندتا از این درشتهای مملکت، حامی این آشوبها شده بودند. چندنفری هم که مثل ندا آقا سلطان کشته شدند، نزدیک شلوغکاریهای ما نبود. اما این دو بار آخر، صدای تیر از بین ما شلیکشده بود... .
کمکم به خودم آمدم. اگر این شلیکها و کشتهها پای من را هم گیر بی¬اندازد چه کنم؟!
در همین فکرها بودم که دیدم نبش کوچهای ایستادم که دقیقاً ازآنجا، دوتا کوچه با آن سوپری که چند روز پیش با امیر از آن بستنی خریده بودیم، فاصله بود. به فکرم زد برم پیش فروشنده¬اش و با او کمی حرف بزنم. از دور پاییدم که کسی داخل مغازه¬اش نباشد. بعدازاینکه سرش خلوت شد، وارد شدم.
✨✨✨✨✨✨✨✨
#مروارید_مشکی
#علی_فراهانی
نشر با ذکر منبع، توصیه میشود... .
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
صریر
#مروارید_مشکی 🔘 قسمت دوازدهم به همراه چند جوان دیگر، به قصد فرار، دو – سه کوچهای را رد کردیم و به
#مروارید_مشکی 🔘
[از دور پاییدم که کسی داخل مغازه¬اش نباشد. بعد از اینکه سرش خلوت شد وارد شدم.]
- سلام حاجآقا
- سلام، بفرمایید...
- (بعد از یه کم مِن¬مِن کردن) بستنی داری نَه نَه چیز... یه کبریت بده بیزحمت.
مرد خنده¬ای روی گونههایش آورد و بسته کبریت را به من داد و گفت:
شما همان جوون چند روز پیش نیستی که با رفیقت آمدید بستنی خوردید؟
- بله خودم هستم.
- رفیقت کجاست؟ دوباره شلوغکاری کردید؟
- شلوغکاری! نه ما حقمون رو میخواهیم.
- با خرابکاری و آتشبیار معرکه شدن؟
- آره قبول دارم. این روش خوبی نیست ولی با کسایی که جور دیگه¬ای نمیفهمند، چاره¬ای جز این سروصداها نیست.
- مثلاً چه جورایی گفتید که نفهمیدند؟
خدای من! مرد دوباره گیر داد. آخه من مثل امیر نمیتوانستم حرف بزنم. چرخیدم و رفتم سمت در و کوچه را پاییدم. بعد برگشتم و به مرد گفتم: شما اون روز وقتی به من گفتید «دیدی» و منم گفتم چی رو، گفتید «هیچی» بعد آروم گفتید:«همه چی»، منظورتون چی بود؟
مرد همینطور که روی آرنج راستش به یخچال تکیه داده و به من زُل زده بود، لبش را کژ کرد و با نیشخندی گفت: راستش رو بگو جوون، حرفی داری، کاری داری بگو . چرا این پا اون پا میکنی؟! من منظوری نداشتم یه چیزی اومد به ذهنم گفتم. شما ناراحت شدید؟
- نه نه... من نیومدم گله کنم. فقط کنجکاو شدم که منظورتون رو بدونم...همین.
- شما چرا انقدر به داخل کوچه سرک میکشی؟
- راستش بار اوّل که با دوستم اومدیم اینجا، یه دخترخانمی همراه مادرش رو دیدم که خیلی نجیب بود. تابهحال انقدر روگیری از دختری ندیده بودم.
- آها...پس حسّم درست گفته بود..
- چیه رو؟
- وقتی کوچه رو دید می زدی احساس کردم چشمت دنبالشه. ای کاش تو هم از اون یاد میگرفتی و به چشمهایت نجابت میدادی.
- من بهقصد بدی نگاه نمیکردم.
- نگاهت بد نبود ولی بد نگاه میکردی.
- میشه فلسفی صحبت نکنید؟
مرد نفس عمیقی کشید و گفت: باعث بانی همۀ این مشکلات مملکتمون، اونایی هستند که میخواهند عقل رو از جوونامون بگیرند، منطق رو بگیرند و آخرش هم هویتشون رو.
- ببخشید! شما تحصیلاتتون چقدره؟
مرد قهقههای زد و گفت: میبینی؟! شماها عقل و منطق رو فقط در این کلاسهای دانشگاهی و مدارک تحصیلی میبینید. نه جوون، اشتباه میکنی!
در همین وقت یک مشتری برای مرد آمد و از او پودر رختشویی خواست. مرد از پشت یخچالش بیرون آمد و خواست پایش را روی چهارپایه بگذارد. اما همینکه زانویش خم شد و پاچه شلوارش کمی بالا رفت، دیدم پای راستش مصنوعی است! خیلی شگفت¬زده شدم، باهمان حال تحیّر، پول کبریت رو گذاشتم روی ترازوی مرد و با صدایی شتابزده گفتم: حاج¬آقا کاری ندارید؟ ببخشید خیلی اذیتتون کردم.
- نه جوون خواهش میکنم. حالا...
فوراً خداحافظی کردم و به سمت خانه راهی شدم. در مسیر به این فکر میکردم که اگر طرف جانباز باشد و بسیجی، بعد من را معرفی کند چی...؟!! ولی به شخصیتش نمیآمد که از این آدمها باشد.
نزدیکهای خانه مون بودم که گوشیم زنگ خورد. امیر بود.
- سلام امیر
- (با صدایی پرهراس) سلام. کجایی؟
- نزدیک خونه
- یه چند روز خودت رو گموگور کن؛ مثلاینکه افتادن دنبالمون . آرش فعلاً تو بازداشتگاه است. انگار تو درگیریها دو نفر با اسلحه کشته شدن. نامرد سامان خوشخیال و تیمش همشون نقاب بسته بودن.
- الآن تو کجایی؟
- همین گَل و گوشه هام. دفعه بعد که اعلام شد بیاییم بیرون یادت نره نقاب ببندی.
- باشه
- خداحافظ
پایان فصل سوم
✨✨✨✨✨✨✨✨
#مروارید_مشکی
#علی_فراهانی
نشر با ذکر منبع، توصیه میشود... .
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡خواسته بدنش رو مثلا با ماژیک تتو کنه تا شبیه آدم های محبوبش بشه... .
☘️مراقب فرزندان خود باشیم، قبل از آن که از هجوم فرهنگها آسیب ببینند.
☘️امام صادق علیه السلام: بَادِرُوا أَوْلَادَكُمْ بِالْحَدِيثِ قَبْلَ أَنْ يَسْبِقَكُمْ إِلَيْهِمُ الْمُرْجِئَةُ.
#تربیت_کودک
#تربیت_دینی
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
صریر
#مروارید_مشکی 🔘 [از دور پاییدم که کسی داخل مغازه¬اش نباشد. بعد از اینکه سرش خلوت شد وارد شدم.] - سل
سلام
ممنون که من را تا پایان فصل سوم #مروارید_مشکی یاری دادید.
مایلم نظرتون را درباره این داستان بدانم که اگر به طبع شریفتان خوش آمده، ادامه دهم و اگر که نه، بی خیال ادامه اش شوم و شبیه سریال های ایرانی، به یکباره پایانش دهم.😊
▪️چه تمدن سیاهی😔
دانشگاه های کانادا، براساس میزان شوگربیبی هاشون، رتبه بندی شدند... .
👈 به ازای هر شوگرددی، ۴ دختر متقاضی
چقـــــــــــدر فاصله با اسلام💯
رسول خدا صلی الله علیه و آله💐: «هر که دختری داشته باشد و به او ستم نکند، تحقیرش نسازد، و پسرش را بر او ترجیح ندهد، خدا او را وارد بهشت میکند.»
یعنی دختران، یکی از گذرنامه های بهشتند.👌
#درنگی_بر_حدیث
#تربیت_دینی
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
🌸وقتی ذره ای بی ارزش بودی؛ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهينٍ (سجده:۸)
🌸خدا تو را نطفه ای شایسته دید، پس بستری امن برایت فراهم کرد؛ جَعَلْناهُ نُطْفَةً في قَرارٍ مَكينٍ (مومنون:۱۳)
🌸و چون شایستگی بیشتری از خودت نشان دادی، در لباس نطفه ای خلقت کرد؛ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً
🌸از همان ابتدا، کمال خواه بودی☺️، عطش زیاد تو، لطف خدا را جلب کرد و باعث شد با لباسِ گوشت و استخوان، بپوشاندت؛ فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظاماً فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْماً (مومنون:۱۴)
🌸تو دیگر از خدا لباس نمی خواستی که خودش را خواستی،
آفرین! چه زود پله های ترقی را طی کردی!؟
پس خدا روحش را در تو دمید...، وَ نَفَخَ فيهِ مِنْ رُوحِه (سجده:۹)
🌸تبریک! تو پیروز شدی! از میان این همه جمادات و نباتات و حیوانات، تو روح خالقت را آنچنان در آغوش گرفتی که او به خودش آفرین گفت؛ ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقينَ (مومنون:۱۴)
🍁اما...
اما تو از دنیا خیلی چیزها نمی دانی...؛
🍁از عده ای که نمی خواهند تو باشی، آنها که روزی مثل تو عطش روح خدا را داشتند اما امروز می خواهند روح خدا را از زندگی ساقط کنند...
أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ نُطْفَةٍ فَإِذا هُوَ خَصيمٌ مُبينٌ؛ مگر آدمى ندانسته است كه ما او را از نطفهاى آفريدهايم، پس بناگاه وى ستيزهجويى آشكار شده است. (یس:۷۷)
🍁متأسفم! خیلی تلاش کردی که باشی؛ اما نتوانستی.😢
#یادداشت_انتقادی
#درنگی_بر_قرآن
#من_زنده_هستم
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
🌹فاطمه اطهر سلام الله علیها
را بهتر بشناسیم
نگاهی به شخصیت، مجاهدتها و سبک زندگی فاطمه زهرا علیهاالسلام
در بیانات رهبر معظم انقلاب
شهادت فاطمه زهرا صلوات الله علیها را
خدمت امام عصر ارواحنا فداه، تسلیت عرض میکنیم.🏴
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
ابن شهر آشوب می گوید: روزی امام حسن عسکری علیه السلام به حاضران فرمودند: آیا می دانید که مادرم فاطمه سلام الله علیها، چرا «زهرا» نامیده شدند؟ حاضران عرض کردند:چه بهتر که خودتان بفرمایید!
امام علیه السلام فرمودند: چون صورت مادرم در روز همانند خورشید و هنگام غروب همچون ماه و در دل شبها چونان ستارگان آسمان بر جدم علی، تابان بود، از این جهت او را زهرا و درخشندهرو نامیدند.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ای دست ناسپاس!
چگونه فرمان اربابت را قبول کردی که بر رخسار تابان زهرا سلام الله علیها فرود آیی؟
یک دست او بر دست حسن و در دست دیگر، کاغذ فدک بود، دستی مقابلت نبود که بی شتاب، تاختی؟
آیا دردت نیامد که این قدر با سرعت بر صورتش نشستی؟
گیرم که جرأت پاره کردن سند فدک را داشتی، جرأت آتش زدن در خانه او را از کجا بافتی؟
از رفیق بدتراز خودت، پای اربابت، نگویم که صورت زهرا از فرود تو کوفته شد و طفلش، محسن، از پرتاب آن پای بی شرف کوبیده شد... .
#فاطمیه
#درنگی_بر_حدیث
#یادداشت_تحلیلی
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹خبرنگار آمریکایی میگوید در اطراف ساختمان کنگره تا جایی که چشم کار میکند نیروهای گارد ملی ایستادهاند و تا آخر هفته تعداد این نیروها به ۲۰ هزار نفر خواهد رسید که از تعداد نیروهای آمریکایی مستقر در عراق و افغانستان و سوریه هم بیشتر است.
🌹قال رسول الله صلى الله عليه و آله: «ٍ أذلّ اللّه من أهان الإسلام، أذلّ اللّه من أذلّ أهل بيت نبيّ اللّه، أذلّ اللّه من أعان الظالمين على ظلم المخلوقين؛ خدا ذلیل گرداند آن که به اسلام و اهل بیت پیامبر صلوات الله علیهم توهین کرد و خدا ذلیل گرداند آن که ظالم را در ظلمش یاری رساند.» (بحار/ ۸/ص۱۴۸)
#افول_آمریکا
#تربیت_شیطانی
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
برخی از رفتارهای خوب اگر انجام نشود مجازات ندارد و تنها پاداش نصیبمان می شود؛
امّا برخی از رفتارها، اگر ترک شود، مجازات خواهد داشت!
مانند ترک بوسیدن فرزند😘
از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: «تاکنون هرگز کودکم را نبوسیده ام. » وقتی آن مرد مجلس را ترک کرد،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نزد من، این مرد از جهنّمیان است؛
هَذَا رَجُلٌ عِنْدِی أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ ٱلنَّارِ.»
من_زنده_هستم
#درنگی_بر_حدیث
#یادداشت_تدبری
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
برخی از رفتارهای خوب اگر انجام نشود مجازات ندارد و تنها پاداشی نصیبمان نمی شود؛
امّا برخی از رفتارها، اگر ترک شود مجازات خواهد داشت!
مانند ترک بوسیدن فرزند😘
از امام صادق علیه السلام نقل شده است: «مردی نزد پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آمد و گفت: «تاکنون هرگز کودکم را نبوسیده ام. » وقتی آن مرد مجلس را ترک کرد،رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «نزد من، این مرد از جهنّمیان است؛
هَذَا رَجُلٌ عِنْدِی أَنَّهُ مِنْ أَهْلِ ٱلنَّارِ.»
من_زنده_هستم
#درنگی_بر_حدیث
#یادداشت_تدبری
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
کتاب ✨«وقتی مهتاب گم شد»✨
🌹 یکی از بهترین کتابهای حوزه جنگ و مقاومت است که به نظرم روح اخلاص درجایجای کتاب میجوشد و صداقت از سیاهی نوشتههایش بیبارد.
🌹کتابی است که علاوه بر روایتگری، به خواننده اطلاعات عمومیِ جنگی و تاکتیکهای رزمی نیز میآموزد.
🌹فقط خاطرهگویی نمیکند که از حالوهوا و وضعیت سخت آن روزها و احوال رزمندگان و فشارهای روانی جنگ نیز گزارش خوبی میدهد.
🌹کتاب در روایت خود، از اصول پردازش قصه و توصیفهای دراماتیک، غفلت نمیکند؛ به همین دلیل با کشش خود، خواننده را رها نمیکند.
🌹نکته اساسی رعایت سیر تدریجی کمال معنوی شهید علی خوش لفظ🌷 است. خواننده همراه با او، در تربیت نفس، سلوک می کند و تمام صحنهها و حوادث را تجربه میکند، بیآنکه دچار شعارزدگی بشود. این ویژگی برای نسل جوان و روحیه کمال طلبگی و درنهایت، تربیت آنها، میتواند بسیار راهگشا باشد. آشنا شدن با الگوهایی نظیر شهید محمدعلی محمدیان🌷، علی چیتسازیان🌷 و شهیدان دیگر، باعث میشود خوانندگانِ با روحیات مختلف، الگوهایی مناسب برای خود بیابند.
🌸روح همه این شهدا گرامی باد.
#یادداشت_گزارشی
#معرفی_کتاب
#دفاع_مقدس
#وقتی_مهتاب_گم_شد
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
تقریظ #حاج_قاسم_سلیمانی بر کتاب «#وقتی_مهتاب_گم_شد»
عزیز برادرم علی عزیز
همه شهدا و حقایق آن دوران را در چهره ی تو دیدم
یکبار همه خاطرات را به رخم کشیدی. چه زیبا از کسانی حرف زده ای که صدها نفر از آن ها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می کنیم و رویم نمی شود در تشییع آنها شرکت کنم.
ده روز قبل بهترین آنها را- مراد و حیدر را- از دست دادم اما خودم نمی روم و نمیمیرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له له می زنم و به درد «چه کنم» دچار شده ام.
امروز این درد همه وجودم را فراگرفته و تو نمکدانی از نمک را به زخم هایم پاشاندی. تنهای تنهایم.
عکست را برروی جلد بوسیدم ای شهید آماده رفتن و دوست ندیده ام که بهترین دوستت را در کنارم از دست دادی. امیدوارم سربلند و زنده باشی تا مردم ایران در زمین همانند دب اکبر در آسمان نشانی از خدا را از تو بگیرند و به تماشاست بنشینند.
برادر جامانده ات
قاسم سلیمانی
این نوشته در مقابل آن دستخط مخلص عارف حکیم، ولی و رهبرم و عشقم ارزشی ندارد.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_علی_خوشلفظ
#معرفی_کتاب
#وقتی_مهتاب_گم_شد
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
آقای صاحب زمانی یکی از دوستان نزدیک شهید رجایی، خاطرهای بیان می کند:
«يک روز شهيد رجايي با كمال(فرزند ارشد شهيد رجايي) كه بچه بود، آمده بودند منزل ما، داخل پاسيوي منزل ما دو درخت پرتقال بود، پرتقالها كوچولو بودند، كمال يكي را كند. پرتقال كوچك تلخ است طبيعتا نتوانست آن را بخورد. شهيد رجايي گفت: همه اين را بايد بخوري، هرچه بچه عز و جز كرد و من گفتم آقاي رجايي بگذاريد نخورد، گفت نه بايد تلخي كار اشتباهش را بداند.»
امام کاظم علیه السلام می فرماید: «لازم است فرزند در سن كوچكى سختى ها را تحمل كند تا در بزرگى بردبار باشد؛ يستحب غرامه الغلام فى صغره ليكون حليماً فى كبره» (وسائل الشیعه، ج۲۱، ص ۴۷۹)
#تربیت_دینی
#شهید_رجایی
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
#آموزشی
گاه در نوشتن برخی از کلمات به دلیل تشابه در املا، دچار اشتباه می شویم.
از جمله این کلمات:
برائت / براعت
برائت: به معنای «بی گناهی و پاک دامنی» و مجازا به معنای «دوری و بیزاری» است.
براعت: به معنای «کمال فضل و ادب» و «برتری بر دیگران به علم» است.
خطمی / ختمی
خطمی: نوعی گیاه گل دار. کلمه عربی است و باید به همین صورت نوشت و نه با «ت».
جزء / جزو
املای این کلمه به هر دو صورت صحیح است و هر دو به یک معناست. اصل این کلمه در عربی با همزۀ پایانی (جزء) است اما فارسی زبانان از قدیم آن را با «و» پایانی و به صورت «جزو» نیز به کار برده اند.
برگرفته از کتاب #انواع_ویرایش از ابوالفضل طریقه دار
#یادداشت_آموزشی
#درست_نویسی
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
👈تاثیر رفتارهای پنهان در قضاوت های اطرافیان
جلسه مان تمام شد. تقریبا دوستان از کنارهم پراکنده شدند که زنگ تلفن همراهی بلند شد. کسی به سمت گوشی نرفت.
بعداز چندباری که زنگ خورد، صدا زدم: این گوشی برای کیه؟ باز کسی نیامد. از روی کنجکاوی صفحه اش رو نگاه کردم، نوشته بود: «عشقم❤️، دردانۀ زندگیم💘».
رفقایم را مطلع کردم. همه گفتند: حتما برای فلانیه؛ چون او تازه ازدواج کرده است.
به آن فلانی گفتم اما جواب داد که گوشی برای او نیست. همین طور ذهن من و رفقا به تک تک دوستان اداره، سمت و سو گرفت جز یک نفر! که قامتی بلند و موهایی ژولیده داشت و معمولا با تندی باهمه صحبت می کرد. اهل شوخی بود اما سخت می خندید. هیچ وقت از او واژه هایی لطیف نشنیده بودیم؛ طبیعی بود که مطمئن باشیم که گوشی برای او نباشد.
صدای تلفن همچنان می نواخت که ناگهان همان دوستی که انتظارش را نداشتیم، وارد اتاق شد و گوشی را از من گرفت و نگاهی به گوشی کرد و گفت: اُه! فرمانده است😮... .
#یادداشت_تدبری
#قضاوت_اشتباه
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
در خاطر دارم وقتی در برنامۀ «دوستت دارم مادر»، آقای سید جواد هاشمی به همراه مادرش مهمان برنامه بودند، مجری برنامه (آقای احمدزاده) از مادرش پرسید از اینکه پسرت بعداز بازی در نقش شهید کشوری، بازیگری را ادامه داد، راضی اید؟
مادر جواب داد: نه! من دوست داشتم ادامه ندهد... .»
آن زمان که نقش های ارزشی این بازیگر کم شد و رفتهرفته در حواشی جامجهانی فوتبال در برزیل دیده شد و به ساخت ضعیف شمارههای «آهوی پیشونی سفید» پرداخت نتیجه اش امروز است که توصیه به خرید املاک اماراتی میکند!
🌿کسانی که در محیط آلوده، درسلامت زندگی می کنند، به این معنا نیست که بدنشان قوی است، بلکه بدنش با آن آلودگی خو گرفته است.
حضرت امیرالمومنین علیه السلام: ...ُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ إِلَّا أَوْشَكَ أَنْ يَكُونَ مِنْهُم؛ چه کم است کسی که خود را شبیه گروهی کند و همانند آن ها نشود.»
#یادداشت_گزارشی
#تربیت_دینی
#درنگی_بر_حدیث
#برگی_از_نهجالبلاغه
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11
صریر
در خاطر دارم وقتی در برنامۀ «دوستت دارم مادر»، آقای سید جواد هاشمی به همراه مادرش مهمان برنامه بودند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️بابا دم شخصیت غیربازیگریت گرم
👈یکی از رفقا برای بازی های کامپیوتری و کنسولی و اندرویدی، یکسری فوایدی نام برد. به او گفتم اگر تمام این ویژگی ها را هم داشته باشند، اما یک عیب بزرگ دارند که به هیچ وجه اصلاح نمیشود!
عیب، غیر واقعی بودن این بازی هاست. طعم خطاها و شکست ها، واقعی نیستند.
اگر بازیکن یا بازیگر، ۵۰ بار هم که ببازد، تیر بخورد، اتومبیلش لِه شود، با یک دکمه، از ابتدای بازی آغاز میکند.
🔸در صورتی که آنچه او را می سازد و واقع بین میکند، طعم واقعی شکست ها و خطاهاست، چشیدن تلخی رنجهاست.
اساساً رسیدن به نتیجه عبرتگیری از دیگران نیز برخاسته از کشیدن سنگینی شکستهاست.
🔸متأسفانه بیشتر بازیگران ما، آنقدر در دنیای بازیگری محو میشوند، که حقههای واقعی را بازی میبینند یا فراموش میکنند که با خطای آن ها، کارگردانی کات نمیدهد، بلکه باید هزینه خطایشان را بدهند.
🔴ولی آقای بازیگر! از شما با این تجربه بازیگری، بعید بود در نقشی اشتباه، بازی کنید.
#یادداشت_انتقادی
#تربیت_دینی
#از_بازیگری_تا_بازیخوری
صریر قلم
https://eitaa.com/joinchat/1765408858C7a31089d11