عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_چهار باچشمای گرد شده وغضب به دست مهراد که روی دستم نشس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_پنج
بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی پراز خوراکی هایی که نمیدونم واسه چی خریده بودمو حرکت میدادم..
به هرچی که میرسیدم یه دونه برمیداشتم وتوی چرخ دستیم میذاشتم مهراد بدون حرف اجازه داده بود خرید کنم!
اما خداشاهده که من حتی نمیدونستم چی خریدم!
توی دنیای دیگه ای غرق بودم و ازدنیای واقعی بریده بودم..
نمیدونم چی شد که مهراد پشیمون شد ومنو باخودش واسه خرید آورد..
من دیگه تسلیم روزگار شدم.. تقدیرم این بوده!
مهراد_ اگه چیزی دیگه ای نمیخوای بریم داریم همینجوری ول میچرخیم!
_اوکی!
خرید هارو که ۱۰تا مشما شد حساب کرد و برگشتیم خونه!
کمکم کرد ووسیله هارو توی کابینت گذاشتم!
راستی چی شده که مهراد مهربون شده؟ نفرت چشماشو فاکتور بگیریم امروز مرد وحشی وقاتل زندگیم حسابی مهربون شده بود!
داشتم برنج خیس میکردم که گفت:
_چی میخوای درست کنی؟
لب گزیدم.. چی میخواستم درست کنم؟
_چی درست کنم؟
مهراد_ هرچی من بگم درست میکنی؟
_حرف حرف توئه!
مهراد_ تیکه ننداز!
سرمو تکون دادم نمک زیادی رو به برنجم اضافه کردم..
مهراد_ زرشگ پلو و لازانیا درست کن.. سوپشم من درست میکنم.. هوم؟ خوبه؟
_باشه!
مهراد_ یه امشبو به حرمت مادرمم که شده عقده هاتو کنار بذار!
لوزومی نداره همه بفهمن ازهم متنفریم!
کاش میتونستم بکوبم توی دهنش وبگم لعنتی به جای من تصمیم نگیر
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥