eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
23.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #94 و با لحنی که مهربونی توش موج میزد گفت: _پریا؟ اولین بار بود
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و داشت چمدون ها رو با خودش می‌آورد که صمدی از خونه بیرون اومد و گفت: _سلامی دوباره بر شرکای عزیزم .... وقتی چمدون های تو دست آرشام رو دید به طرفم چرخید و گفت: _معلومه که خانوم زیبا لباس زیادی دارن چون از تعداد چمدون های تو دست آرشام کاملا مشخصه پوزخندی زدم ،حق با آرشام بود این صمدی یه جور عجیبی نگام میکنه به آرشام نگاه کردم بیچاره سه تا چمدون تو دستش بود یکی برای خودش بود دو تا هم برای من نمیدونم چطوری اون سه تا رو برداشته بود برای اینکه حال صمدی رو بگیرم به طرف آرشام رفتم و با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم: _عزیزم بده کمکت کنم وسایل ها سنگینه آرشام هم متقابلا لبخندی زد و گفت: نه عزیزم تو خودت رو خسته نکن الان آقای صمدی یکی از خدمتکار هاشون رو صدا میکنه تا چمدون ها رو ببره صمدی سریع سری تکون داد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست_سه بدون خشک کردن موهام لباس های عروسکی که واسه زمان م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باچشمای گرد شده وغضب به دست مهراد که روی دستم نشسته بود نگاه کردم.. مهراد_ فکردیونه بازی ولجبازی به سرت نزنه! انگارمیدوست اونقدر داغونم دارم دیونه میشم.. هرچی باشه ۲سال باهم بودیم وزیروبم اخلاقم دست اون لعنتی بود... محکم دستمو کشیدم وبیخیال به لقمه گاززدم... همیشه وقت هایی که کم میاوردم خودبه خود رفتارم عوض میشد ووانمود به خوب بودن میکردم.. لقمه به اون بزرگی رو خوردم ودست بردم که یه دونه نون بزرگ دیگه واسه خودم لقمه کنم که بازم دستمو گرفت! مهراد_ بسه.. پاشو برو تو آماده شو! خب.. من مترسک بودم دیگه.. حتی آب خوردنمم به مزرعه دارم که مهراد باشه ربط داشت.. سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم و از صندلی اومدم پایین... مهراد_ صحرا؟ برگشتم وبدون حرف نگاهش کردم! مهراد_ نکن اینجوری! بازم سرمو تکون دادم ورفتم توی اتاقم.. موهامو با وسواس سشوار کشیدم.. آرایش کردم.. هزار بار خط چشم کشیدم وبافکر اینکه کج شده دوباره پاک کردم و.... اون وسط بغضمم قورت میدادم... گریه دیگه بسه.. اون نباید بفهمه دارم عذاب میکشم.. نمیذارم بفهمه داغونم.. وبه هدفش رسیده.. هرگز اجازه نمیدم! داشتم روژ لبمو برای چندمین بار روی لبم میکشیدم که قیافه ی مهراد توی آینه ظاهرشد! مهراد_ چه خبره این همه رژ؟ مگه داریم میریم عروسی؟ کم رنگش کن! پنبه ای از روی میز درآوردم وخواستم رولبم بکشم که عصبی گفت: _میشه بگی چه مرگته؟؟؟ چیکار داری میکنی؟؟؟؟؟ _ به حرفت گوش میکنم!! مهراد_ الان حرف گوش کن شدی؟ _نباشم؟ چنگی به موهاش زد وکلافه گفت: _میخوای منو دیونه کنی آره؟ بغضمو قورت دادم.. خدایا قسم میخورم اگه بغضم بکشنه خودمو میکشم.. قسم میخورم! باصدایی که سعی داشت بغضو کنترل کنه گفتم: _نه!!! مهراد_ نمیخواد بیای.. خودم میرم! ازاتاق زد بیرون ومن به گلوم چنگ زدم!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #95 و داشت چمدون ها رو با خودش می‌آورد که صمدی از خونه بیرون اوم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _بله حتما بعد با صدای بلندی فریاد زد ییلماز بیا کمک چمدون های خانم و آقا رو ببر اتاقشون سریع همون خدمتکاری که صبح دیده بودیمش به طرفمون اومد و به زور یکی از چمدون ها رو برداشت آرشام وقتی دختره رو دید که به زور سعی میکرد چمدون ها رو برداره اخم کرد و رو به صمدی گفت: _خودم برمیدارم نیازی نیست بعد با عصبانیت چمدون ها رو برداشت و رو به خدمتکار گفت : _بی زحمت اتاقمون رو بهمون نشون بدین خدمتکاره سری تکون داد و گفت : _چشم آقا بعد به طرف پله ها رفت نمیدونم چرا وقتی پدرام اجازه نداد خدمتکاره چمدون ها رو برداره تو دلم تحسینش کردم خواستم پشت سرش برم که صمدی گفت : _این شوهر تو هم اخلاق نداره ها با اخم به طرفش چرخیدم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_چهار باچشمای گرد شده وغضب به دست مهراد که روی دستم نشس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی پراز خوراکی هایی که نمیدونم واسه چی خریده بودمو حرکت میدادم.. به هرچی که میرسیدم یه دونه برمیداشتم وتوی چرخ دستیم میذاشتم مهراد بدون حرف اجازه داده بود خرید کنم! اما خداشاهده که من حتی نمیدونستم چی خریدم! توی دنیای دیگه ای غرق بودم و ازدنیای واقعی بریده بودم.. نمیدونم چی شد که مهراد پشیمون شد ومنو باخودش واسه خرید آورد.. من دیگه تسلیم روزگار شدم.. تقدیرم این بوده! مهراد_ اگه چیزی دیگه ای نمیخوای بریم داریم همینجوری ول میچرخیم! _اوکی! خرید هارو که ۱۰تا مشما شد حساب کرد و برگشتیم خونه! کمکم کرد ووسیله هارو توی کابینت گذاشتم! راستی چی شده که مهراد مهربون شده؟ نفرت چشماشو فاکتور بگیریم امروز مرد وحشی وقاتل زندگیم حسابی مهربون شده بود! داشتم برنج خیس میکردم که گفت: _چی میخوای درست کنی؟ لب گزیدم.. چی میخواستم درست کنم؟ _چی درست کنم؟ مهراد_ هرچی من بگم درست میکنی؟ _حرف حرف توئه! مهراد_ تیکه ننداز! سرمو تکون دادم نمک زیادی رو به برنجم اضافه کردم.. مهراد_ زرشگ پلو و لازانیا درست کن.. سوپشم من درست میکنم.. هوم؟ خوبه؟ _باشه! مهراد_ یه امشبو به حرمت مادرمم که شده عقده هاتو کنار بذار! لوزومی نداره همه بفهمن ازهم متنفریم! کاش میتونستم بکوبم توی دهنش وبگم لعنتی به جای من تصمیم نگیر @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #96 _بله حتما بعد با صدای بلندی فریاد زد ییلماز بیا کمک چمدون
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _چرا اخلاق داره خیلی هم خوش اخلاقه اما دوست نداره از یه زن ضعیف کار بکشه بعد بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه به طرف پله ها رفتم که دیدم دختره و آرشام منتظر من ایستادن وقتی آرشام منو دید با مهربانی لبخندی زد و از پله ها بالا رفت پس حرف هام رو شنیده وقتی لبخند میزد قیافه اش جذاب تر میشد از پله ها بالا رفتیم یه سالن بزرگ بود که چند تا اتاق داشت دختره یکی از اتاق ها رو که ته سالن بود بهمون نشون داد و گفت : _اتاق شما اینجاست آرشام سری تکون داد و گفت: _ممنون یه سوال داشتم اتاق آقای صمدی هم تو این سالن هست؟ خدمتکار_نه آقا اتاق ایشون و اتاق جلسه و اتاق کار طبقه بالا هست آرشام سری تکون داد و باز تشکر کرد وارد اتاق شدیم در رو بستیم خواستم چمدون ها رو ازش بگیرم که گفت: _خب پس تو میتونی حرف های قشنگ هم بزنی ، تعجب کردم از تو کاملا بعیده... لبخند ریزی زدم و یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_پنج بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ساعت ۷شده وتقریبا همه ی کارهامو کرده بودم.. رفتم که لباس بپوشم وآرایشمو تمدید کنم.. وارد اتاق که شدم متوجه مهراد که حوله ی حموم تنش بود ومشغول خشک کردن موهاش بود شدم.. خواستم برم بیرون که گفت: _مگه جن دیدی؟ کاش میتونستم داد بزنم وبگم تواز یه جن هم واسه من بدتری.. کاش میتونستم بگم... باحرص میون دندون های کلید شده گفت بیا آماده شو من میرم بیرون! عصبی بودم.. روحم خسته بود.. دلم آرامش میخواست.. حداقل امشبو! بدون حرف ازکنارش گذشتم ورفتم سراغ کمد لباس هام! پیرهن سفیدمو که جلوی یقه اش چین داشتو تنم کردم ودامن سورمه ای کوتاهمم پوشیدم.. نیازی نبود جوراب بپوشم چون جلوی خانواده ی مهراد راحت بودم! صورتمو باشیر پاک کن پاک کردم ومجدد آرایش کردم.. سایه ی سورمه ای کم رنگ پشت چشمم کشیدم وزیر چشمامو باخط چشم نقره ای سفید کردم.. درآخر سرویس طلای سفیدمو پوشیدم وبه خودم نگاه کردم.. هوممم مترسک خوشگلی شده بودم.. کفش لژدار سفیدم تیپمو کامل کرد و بعداز زدن عطر اتاقو ترک کردم... روی کاناپه نشستم و اینترنت گوشیمو روشن کردم ووارد تلگرام شدم.. داشتم توی گروه دوستانه ای که نرگس دعوتم کرده بود چت میکردم که زنگ خونه زده شد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_شش ساعت ۷شده وتقریبا همه ی کارهامو کرده بودم.. رفتم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد با لباس های عوض شده وموهایی که هنوزم نم داشت اومد توی حال وگفت؛ _اومدن! گوشیمو روی مبل گذاشتمو موهای سشوار کشیده مو مرتب کردم وبامهراد به سمت در رفتیم.. راستش ازوقتی فهمیدم مادر جون هم با قضیه ی ترلان کنار اومده دیگه دلم نمیخواست ببینمش! مهراد دروبازکرد و قیافه ی خندون ومهربون آقا جون توی چهارچوب در نمایان شد وپشت بندش مادر جون که اونم خنده به لب داشت.. مهراد_ سلام _سلام پدرجون_ سلام به روی ماهتون روبه مادرجون هم سلام کردم و بعداز روبوسی وارد خونه شدن ومادر جون جعبه ی تزیینی رو دستم داد وگفت: _امیدوارم خوشت بیاد عروسکم! آقاجون_ البته که خوشش میاد.. سلیقه ی آقاجونشه ها! بالبخند تشکر کردم ومهراد گفت: _واسه من نیاودین؟ مادرجون_ تودیگه زن گرفتی بازم حسودی میکنی؟ مهراد دستشو دورشونه ام انداخت ومنو به خودش چسبوند وگفت: _من دنیارو واسه صحرا میخوام.. آقاجون نگاهی به کل خونه انداخت وگفت: _دفعه ی قبلی اومدم یه قاب عکس بالای شومینه نبود؟ همون عکس عروسی شکسته رو میگفت.. همون که همون جوری روی شاسی پراز خط خطی توی کمد داشت خاک میخورد! مهراد_ قابش شکست دادیم قابشو بندازن! بفرمایید بشینید! خودمو ازمهراد جدا کردم وکادومو روی میز ناهار خوری توی پزیرایی گذاشتم و رفتم توی آشپزخونه که چایی وآب میوه بیارم! _آقا جون چایی میخوری یا آب میوه! آقاجون_ من که قندم بالاس دخترم تواین هوای سردم چایی بهترین گزینه اس! _مادرجون شما؟ مادرجون_ منم همون چایی..! خودتو خسته نکن مادر غریبه که نیستیم! _اختیاردارید.. ۴تالیوان چایی ریختم وبدون پرسیدن از مهراد وارد پزیرایی شدم.. مهراد که داشت کت اقا جونو ازش میگرفت یه دفعه ای برگشت وباهم برخورد کردیم... بدون اینکه بفهمم چی شده تمام محتویات سینی ریخت روی مهراد و نصفشم روی پاهای من! جیغ هر۴تامون بالا رفت.. ومن ترسیده از اینکه جاییش سوخته باشه بیخیال سوختگی پام شدم وحراسون گفتم: _وای مهراد؟ خوبی؟ چی شدی؟ سوختی؟ خدا مرگم بده مهراد_ چیزی نیست آروم باش خانمم توخوبی؟ چایی ریخت روی پات؟ ببینم پاتو؟ مادرجون هم تند تند منو مهرادو برسی میکرد و آقاجون هم غرمیزد که چرا حواسمون جمع نیست.. به اسرار مادرجون روی مبل نشستم مهراد باصورتی که میدونستم بخاطر درد جمع شده جلوی پام زانو زد ودستشو روی پام که قرمزشده بود کشید.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #97 _چرا اخلاق داره خیلی هم خوش اخلاقه اما دوست نداره از یه زن ضع
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _تو ذهنت از من یه دیو ساختی؟؟مگه چیکار کردم؟؟ آرشام خندید و همونطوری که به طرفم میومد: _بگو چیکار نکردی.... چشم غره ای نثارش کرد و گفتم: _هر کاری کردم خوب کردم حقته آرشام_ آهان حالا شد وقتی اون حرف رو به آقای صمدی زدی یه لحظه نشناختمت _نه خیر من میدونم کجا چطوری حرف بزنم آرشام سری تکون داد وقتی میخواست از کنارم رد بشه آروم زیر گوشم گفت: _اول باید با لب‌تاپ چک کنم که شنود یا دوربین تو اتاقمون نذاشته باشن سری تکون دادم و هیچ حرفی نزدم به طرف جایی که در داشت رفتیم آرشام دری رو که کشویی بود رو باز کرد اوووه اینجا چه خبره یه اتاق کوچیک بود که پر ازلباس های زنونه و مردونه بود ایول بابا چه امکاناتی دارن به طرف آرشام چرخیدم و گفتم: _به نظرت این لباس ها از قبل اینجا بودن یا تازه آوردن؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_هفت مهراد با لباس های عوض شده وموهایی که هنوزم نم داشت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد_درد داری؟ میخوای بریم دکتر؟ _نه خوبم.. پماد زدم خوب میشه.. توچی؟ سینه ات میسوزه؟ نگاهشو سمت پاهام سوق داد وبعداز مکث نسبتا طولانی گفت: _هوم! میسوزه.. جفتمون بدون اینکه به روی خودمون بیاریم نگران هم شده بودیم وانگاراین تنها چیزی بود که نه من ونه مهراد دلمون نمیخواست بهش اشاره ای بشه! مادرجون ازاول چایی آورد وخورده شیشه هارو جمع کرده بود واجازه هم نمیداد من تکون بخورم.. بابغض به مهراد گفتم؛ _نمیخواستم اینجوری بشه.. آبروم رفت! مهراد_چیزی نشده که.. مگه عمدا پاهاتو سوزوندی؟ نگران نباش مامانم اهل غیبت کردن نیست! وبلند تر جوری که مامانش بشنوه ادامه داد: _مگه نه مامان؟ مادرجون_ چی قربونت برم؟ مهراد_ صحرا نگرانه میگه آبرو...... یه دفعه ای پریدم وجلوی دهنشو گرفتم روبه مادرجون گفتم: _شوخی میکنه! باچشمام واسش خط ونشون کشیدم که سکوت کنه ودستمو برداشتم! مادرجون خندیدو آقاجون گفت: _اتفاقه دیگه دخترم پیش میاد! ازجام بلندشدم ورفتم توی آشپزخونه... غذاهامو چک کردم و توی لیوان ها دستمال سفره هامو که ازقبل شبیه گل درست کرده بودم گذاشتم که مهراد اومد توی آشپزخونه! حضورش معذبم میکرد.. بین خواستن ونخواستن مونده بودم.. ازوقتی چایی رو روی لباسش ریختم احساس میکردم هرچی که میگم از ته دلم نیست.. یه دونه از دستمال هارو برداشت ولیوانو ازدستم گرفت وآهسته گفت؛ _چقدر خوب نقش بازی کردی.. ازدلت خبرنداشتم فکرمیکردم واقعیه! یعنی چی؟؟؟ یعنی مهراد تمام مدت داشت فیلم بازی میکرد؟ یعنی... یعنی خاک برسرت کنن صحرای احمق.. دستم روی لیوان خشک شده بود ونگاهم به میز بود که بازم صداشو شنیدم.. مهراد_ حسرت یه زندگی بااینجوری واقعیت هارو به دلم گذاشتی صحرا! آروم گفتم: برو بیرون مهراد.. مهراد_ نگران که میشی چشمات غوغا به پا میکنه.. مادرجون_ چی میگین یواشکی؟ کمک نمیخواین؟ مهراد دستمالو روی میز انداخت وگفت: _میرم پیش بابا تنها نباشه.. واز آشپزخونه رفت بیرون! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #98 _تو ذهنت از من یه دیو ساختی؟؟مگه چیکار کردم؟؟ آرشام خندید و ه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام به طرف لباس های مردونه رفت و یه کت از رخت آویز برداشت و گفت : _نه فک کنم تا ما بریم وسایل هامون رو برداریم و بیایم ، این لباس ها رو آوردن چون این لباس ها دقیقا سایز منه منم به طرف لباس ها رفتم آره حق با آرشام بود لباس های زنانه هم سایز من بودن _آره راست میگی اما چطوری تونستن به این زودی این همه لباس بخرن و اینجا بچینن آرشام شونه اش رو بالا انداخت که یعنی من چه بدونم دیگه حرفی نزدیم داشتیم لباس هایی که تو چمدون خودمون بود رو میچیدیم که یهو با یاد آوری یه چیزی سریع از اون اتاق کوچک سرم رو بیرون آوردم و نگاهی به اتاق کردم با دیدن کاناپه سه نفره ای که گوشه ی اتاق بود لبخند رو لبم اومد وای خداروشکر کاناپه هست فکر اینکه شب پیش این برج یخ و تیکه پرون بخوابم دیوونم میکرد یهو با شنیدن صدای آرشام با ترس از جام پریدم _چی رو نگاه میکنی با اخم نگاهش کردم و گفتم: _هیچی داشتم چک میکردم که کاناپه باشه تو بتونی شبا رو روی اون بخوابی آرشام سریع اخماش در هم رفت و گفت: _چرا من باید بخوابم؟؟مگه قرار نبود نوبتی رو تخت بخوابیم؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_هشت مهراد_درد داری؟ میخوای بریم دکتر؟ _نه خوبم.. پماد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مادرجون با تحسین به میز پرزرق وبرقم نگاه کرد وگفت: _قربون سلیقه ات بشم مادر لازم به این همه زحمت نبود.. آقاجون_ چیکارکرده عروسم! به به قربون دستت دخترم راضی به زحمت نبودیم.. _خواهش میکنم وظیفه اس.. نوش جونتون.. نگاهی به مهراد انداختم که بی تفاوت به میزنگاه میکرد و واسه آقاجون سالاد میکشید.. انگار منتظر تعریف مهراد بودم.. چقدر دیوانه ام من آخه! واسه خودم یه کم سالاد ریختم و مشغول شدم.. پزیرایی روگذاشتم به عهده مهراد.. تمام مدت نگاهم به بشقابم بود وگوشم به تعریف های آقاجون و گاهی لبخند های زورکی روی لبم مهمون میشد وبه سرعت پرمیکشید... مادرجون_ خودت چرا نمیخوری مادر؟ ازفکربیرون اومدم وبا لبخند گفتم: _دارم میخورم مادرجون! مهراد_ اگه پات میسوزه ببرمت دکتر؟ _نه نه اصلا.. خوبم.. ممنون! یه لحظه نگاهم به بشقاب پراز غذای مهراد افتادکه انگار برای دومین بار پرشده بود واین یعنی ازغذا خوشش اومده بود! آخرشب بعداز رفتن مهمونا داشتم ظرف هارو پاک میکردم بشورمشون که مهراد گفت: _نمیخواد بشوری برو استراحت کن خسته ای! بی توجه به حرفش به کارم ادامه دادم.. میمیره اگه یه تشکر خشک وخالی کنه مرتیکه ی عقده ای! داشتم ظرف هارو کف میزدم که اومد کنارم وگفت: _مگه باتو نیستم من؟ میخواستم بگم نه.. دیگه بامن نیستی.. دلت جای دیگه اس اما سکوت کردم واومدم جوابشو بدم که بادیدن سینه اش که حسابی قرمز شده بود هنگ کرده گفتم: _مهراد؟؟ چرا نگفتی اینقدر سینه ات سوخته؟ دستمو گرفت شیر آبو باز کرد ودستمامو شست وگفت: _چیز مهمی نبود... _هست.. باید واست پماد بزنم.. شیرآبو بست وآروم گفت: _گفتم که مهم نیست.. سینه ی من پراز درده.. این درد ها واسش کوچیکه! برو استراحت کن.. آخرشبه سروصدا میشه به حد کافی تو آپارتمان سروصداهامون کردیم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_نه مادرجون با تحسین به میز پرزرق وبرقم نگاه کرد وگفت:
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 لعنتی توهر ۵ کلمه ای که میگفت ۴تاش متلک وکنایه بود! شونه ای بالا انداختم وتوی دلم گفتم به درکی گفتم ورفتم که بخوابم! به اتاق نرسیده بودم که صداش مانعم شد.. _صحرا؟ برگشتم وبدون حرف نگاهش کردم.. مهراد_ ممنون بخاطر امشب.. شام هم خوشمزه بود! پوووف بالاخره گفت.. خیلی آروم گفتم: خواهش میکنم ورفتم توی اتاقم.. جلوی آینه ایستادم.. این قیافه ی خسته وزار صحرا بود؟ باورم نمیشه.. میخوام تسلیم سرنوشتم بشم.. به حموم نیاز داشتم.. به آب سرد و آزاد کردن روحم.. روی زمین به سرامیک های سرد حموم تکیه داده بودم و به آینده ام فکرمیکردم که درحموم زده شد.. لرزکرده بودم وتوان نداشتم واسه بلند شدن.. آروم یه جوری که خودمم به زور صدای خودمو شنیدم گفتم: _بله؟ مهراد_ بازکن درو کارت دارم.. اومدم تکون بخورم که دیدم بدنم از شدت سردی آب خشک شده و نمیتونستم حتی تکون بخورم.. انگار قلبم ازسرما میخواست وایسته.. بی جون گفتم: _نمیتونم... صدای ترسیده ی مهراد و ضربه های دستش به در حموم باعث شد به خودم بیام وشیرآبو ببندم اما اصلا نمیتونستم ازجام بلندشم.. مهراد_ باز کن درو ببینم.. چیکارکردی؟ به سختی وجون کندن خودمو به در رسوندم وقفلشو باز کردم... همین که دربازشد خودمو انداختم بیرون... مهراد_ع؟ صحرا؟ چی شده؟ صحرا؟ صدای به هم خوردن دندون هام تواتاق می پیچید.. مهراد به روتختی چنگ زد ودورم پیچیدش.... دائم زمزمه میکرد.. آروم باش عزیزم چیزی نیست لرز کردی.. یه کم گرمت بشه میریم دکتر.. اونقدر لرزیدم و مهراد قربون صدقه ام رفت که پلک هام سنگین شد وخوابم برد.. باشنیدن صدای ناله های خودم چشممو بازکردم.. لامپ اتاق روشن بود واین نشون میداد هواتاریکه.. سرم درد میکرد.. گلوم میسوخت.. بدنم کرخت و سنگین بود انگار ازیه ارتفاع خیلی بلند افتاده بودم.. اومدم بلندشم که مهراد اومد تواتاق وبادیدنم اومد کنارم نشست وگفت: _بیداری؟ خداروشکر.. آروم لب زدم_ سرم دردمیونه.. مهراد_ الان واست مسکن میارم.. خواست بلند بشه که دستشو گرفتم وگفتم: _نرو @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #99 آرشام به طرف لباس های مردونه رفت و یه کت از رخت آویز برداشت و
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 درضمن دعا کن دوربین نزارن چون اگه دوربین باشه مجبورم قیافه ی تو رو تحمل کنم با شنیدن این حرفش عصبانی شدم و خواستم چیزی بگم که.... سریع لب تاپ به دست‌ با خنده از اتاق کوچیک بیرون رفت منم بقیه لباس هام رو جمع کردم و کلاه گیس ها رو یه جای پنهان مخفی کردم کلاه گیس ها خیلی شبیه موهای طبیعی بودن برای همین فک نمیکنم متوجه بشن کلاه گیس میزارم برای همین باید سعی کنم نفهمن بعد از اینکه کارهام تموم شد از اتاق لباس بیرون اومدم آرشام روی یه میز نشسته بود و محو لب تاپش شده بود نگاهی کلی به اتاق انداختم اتاق که نه ،یه خونه بود آخه اتاق اینقدر بزرگ ؟هر وسایلی که میخواستیم تو اتاق بود از تلویزیون بگیر تا قهوه ساز و ... به طرف آرشام رفتم کنارش ایستادم و با صدای آرومی گفتم: _به نتیجه ای رسیدی؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_سی لعنتی توهر ۵ کلمه ای که میگفت ۴تاش متلک وکنایه بود! شونه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 گیج به دستم که محکم دستشو گرفته بودم نگاه کرد که گفتم: _بمون! کنارم نشست و دستشو روی پیشونیم گذاشت.. مهراد_ تب داری! بدون اینکه به حرف هام فکرکنم گفتم: _بمونی خوب میشم! گوشیش که توی جیبش بود زنگ خورد.. کلافه به شماره گناه کرد وجواب داد.. مهراد_ بله؟ _سلام خوبی؟ صدای زنونه ای خیلی ضعیف به گوشم رسید.. روح ازتنم جداشد.. چرا؟ چرا فراموش کردم که مهراد دیگه برای من نیست.. مهراد_ خوبم.. میشه بعدا زنگ بزنی؟ الان کار دارم خداحافظ! وقطع کرد.. دوباره نشست کنارم وگفت: _دکترت تازه رفته قرص هاتو میارم بخوری! بغض داشتم.. دلم میخواست بمیرم! دلم میخواست اونقدر کتکش بزنم که خون از چشماش بزنه بیرون! قرص هامو با لیوان آب آورد وکمک کرد بلند شم! لیوانو جلوم گرفت که محکم زدم زیر لیوان و زدم زیر گریه! هنگ کرده نگاهم کرد که باهمون گریه گفتم: _برو بیرون! بــــــــــرو بیرون مهراد! برو به تلفنت جواب بده منتظرش نذار! مهرادباچشمای گرد شده وصدایی آروم گفت: _صحرا؟ تکه ای ازلیوان شکسته رو دستم گرفتم وگفتم؛ _برو بیرون تا بلایی سرخودم نیاوردم! مهراد_ع؟؟؟ بنداز اونو بچه ای مگه؟ یکی از کارمند هام بود! هه.. چرا مهراد لعنتی نمیفهمه من صدای اون دختره ی عوضی رو میشناسم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #100 درضمن دعا کن دوربین نزارن چون اگه دوربین باشه مجبورم قیافه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام _تا الان خوب پیش رفتم فقط یه مرحله نهایی مونده دیگه حرفی نزدم که بتونه تمرکز کنه نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که یهو آرشام گفت: _خب خداروشکر شنود و دوربین تو اتاقمون نذاشتن اما باز باید مراقب رفتارهامون باشیم باید سعی کنیم اطلاعات زیادی که ممکنه تو کارخونه و خونه باشه رو جمع آوری کنیم بدون هیچ حرفی سری تکون دادم که گفت: _از همه مهمتر باید مراقب رفتارهامون پیش صمدی و شرکاش باشیم امشب خیلی مهمه باید اعتمادشان رو به خودمون جلب کنیم امشب دقت کن به احتمال زیاد خانواده شرکاش هم بیان چون مهمونی اینا ساده نیست و قراره کلی آدم بیان یه جوری رفتار کن که بتونی باهاشون دوست بشی سری تکون دادم و حرفی نزدم آرشام به طرف تختش رفت و روش دراز کشید و گفت: _من یکم میخوابم دیشب روی کاناپه اصلا نتونستم بخوابم به احتمال زیاد برای نهار صدامون کنن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_یک گیج به دستم که محکم دستشو گرفته بودم نگاه کرد که گفت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد: دکتر_ نگران نباش پسرجان واسش آمپول زدم قرص هام به موقع بخوره خوبه خوب میشه! _خیلی لطف کردید.. چیزدیگه ای لازم نیست؟ کاری، خریدی، دارویی، سوپی چیزی؟ باسکوت دکتر چشم از صحرا گرفتم وبه دکتر نگاه کردم.. داشت با لبخند نگاهم میکرد.. دکتر_ خدا برای هم حفظتون کنه.. این طور که پیداس خیلی دوستش داری.. نه پسرم چیزی لازم نیست تهیه کنی وبه زودی هم خوب میشه! اجازه ی مرخصی به من میدی؟ باخجالت گفتم: _البته بفرمایید.. بعداز رفتن دکتر برگشتم پیش صحرا و به صورت رنگ پریده وغرق درخوابش خیره شدم! چقدر توخواب معصوم بود.. ازاون شب کزایی و نحس به بعد صحرا مظلوم شده بود.. ازاون شب که ازخودم متنفر شدم.. احساس میکنم صحرا رو توی خودش کشتم و دردناک تر ازاون سکوت وغم چشمای خوشگلشه.. خدامنو لعنت کنه که بویی از انسانیت نبردم! آروم گفتم: _جبران میکنم.. قول میدم.. اگر دلت باهام صاف نشد میذارم بری.. قول میدم صحرا قول میدم.. به جون خودت که غم چشمات دنیامو آتیش میزنه! داشتم با لبتابم کار میکردم که تلفنم زنگ خورد.. ترلان بود.. دلم نمیخواست جواب بدم اما باید یه بار واسه همیشه به اشتباه احمقانه ام خاتمه بدم.. _بله؟ ترلان_ سلام عشقم.. _سلام ترلان_ خوبی آقاییم؟ دلم برات تنگ شده میای پیشم! _میام. باید باهات حرف بزنم! ترلان_ باشه آقایی من خونه منتظرتم.. گوشی رو قطع کردم وازجام بلند شدم.. باید همین امشب این مسخره بازی هارو تموم واسه ی همیشه!!! یک ساعتی کارم طول کشید.. لبتابو خاموش کردم وازجام بلند شدم.. باصدای ناله های صحرا سریع وارد اتاق شدم.. بیدارشده بود.. نفس آسوده ای کشیدم وخداروشکر کردم! وقتی دستموگرفت دنیا آخرشد.. وقتی گفت پیشش بمونم امیدوار شدم که میتونم دوباره عاشقش.. میتونم جبران کنم وته دلم حس کردم یه ذره هم که شده دوستم داره اما ترلان.. اون احمق بازنگش همه چی رو خراب کرد.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #101 آرشام _تا الان خوب پیش رفتم فقط یه مرحله نهایی مونده دیگه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 هر کس اومد من رو هم صدا کن با همدیگه بریم...... _باشه خودم هم به طرف کاناپه رفتم و روش دراز کشیدم آروم آروم چشام گرم شد و خوابیدم.... * (آرشام) روی تخت دراز کشیدم و به فکر فرو رفتم راستش چرا دروغ بگم پریا دختر خوبیه یعنی با دختر هایی که تا حالا دیدم فرق داره دختر قوی و شجاعی هست اصلا شبیه خانوادش نیست ... سریع با تلنگر به خودم گفتم: _چی میگی آرشام حواست هست؟؟ نمیتونی عاشق اون دختر بشی اون برات عشق ممنوعه هست.... کجاش خوبه یه دختر غرغرو و مغرور هست باید یه کاری کنی که تا زنده هستن نه از یاد خودش بره نه از یاد خانوادش ..... نمیدونم چرا قلبم نمیخواست این حرف رو باور کنه این رفتار ها از من بعید بود منی که از تموم دختر ها متنفر بودم الان ترسم اینه که عاشق دختری بشم که....!! سرم رو تکون دادم و سعی کردم از فکرم بیرون بندازمش رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_دو مهراد: دکتر_ نگران نباش پسرجان واسش آمپول زدم قرص ه
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بادیدن شیشه ی شکسته توی دستش غالب تهی کردم.. _ع؟ بنداز زمین اونو بچه ای مگه؟ یکی ازکارمند هام بود! بی حال خندید وگفت: _احمق جان من صدای عشقتو میشناسم! آروم رفتم کنارش و تویه فرصت یه دفعه ای شیشه رو ازدستش گرفتم.. _دفعه ی آخرت باشه منو با جونت تهدید میکنی! اوکی؟ لبخند غمیگنی زد وگفت: _جون من واسه تو مهمه مگه؟ یه نگاه به گذشته بنداز ببین بلایی مونده به سرم بیاری؟!!!! کنارش نشستم و دستمو روی صورت داغش گذاشتم وگفتم: _اجازه میدی جبران کنم؟ خسته فقط نگاهم کرد.. ازاون نگاه هایی که تااستخونم رسوخ میکرد.. صورتشو نوازش کردم وگفتم: قرص هاتو بخور که زود خوب بشی! من میرم بیرون زود برمیگردم.. سریع بلند شدم و ازاتاق زدم بیرون.. آماده شدم وقبل از رفتنم بردمش روی کاناپه وگفتم؛ _تو اتاق شیشه ریخته.. نرو تا من برمیگردم! ازخونه زدم بیرون و روندم سمت خونه خاله اینا.. باید باترلان تموم میکردم این بازی مسخره رو @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #102 هر کس اومد من رو هم صدا کن با همدیگه بریم...... _باشه خودم ه
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 نه من به هیچ عنوان نمیزارم قلبم تحت تسلط این دختره دربیاد من از این متنفرم تا نابودش نکنم آروم نمیشم سعی کردم بخوابم تا بتونم از فکر پریا در بیام.... ** (پریا) با تقه ای که به در خورد سریع از خواب بیدار شدم به طرف در رفتم و در رو بازکردم ییلماز جلوی در بود وقتی در رو باز کردم و منو دید سریع سرش رو پایین انداخت و گفت: _خانم ،آقای صمدی گفتن شما و آقای اسماعیلی رو صدا کنم تا بیاین نهار بخوریم لبخندی زدم تشکر کردم ییلماز از پله ها پایین رفت منم در رو بستم و داخل اتاق شدم به آرشام نگاه کردم که با چهره ی معصومانه رو تخت خوابیده بود انگار نه انگار پشت اون چهره یه آدم عوضی و از خود راضی پنهان شده یهو یه فکری به ذهنم زد عجب چیزی میشه من تا آرشام رو به غلط کردن نندازم آروم نمیشم باید همه ی نفرت هام رو تو سرش خراب کنم چرا من اینقدر از این پسره متنفرم ؟؟باید تو این عملیات حسابی ادبش کنم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ** 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_سه بادیدن شیشه ی شکسته توی دستش غالب تهی کردم.. _ع؟ بند
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نیم ساعت بعدجلوی خونه ی خاله اینا پارک کردم وازماشین پیاده شدم.. واسم مهم نبود خاله ناراحت میشه وعواقب کارم چی میشه چون روز اول با ترلان این نقشه رو ‌کشیدیم واز همه مهم تر این نقشه ی خود ترلان بود.. زنگو زدم و بدون حرف درباز شد.. پوف کلافه ای کشیدم ورفتم داخل... اومدم زنگ واحدشونو بزنم که دیدم دربازه.. دروبازکردم ومتوجه شدم همه برق ها خاموشن.. باتعجب وارد خونه شدم که بادیدن شاخه های گل رز وشمع های پایه کوتاه که راهشون به اتاق خواب میرسید تعجبم هزار برابر شد! بهت زده ترلانو صدا زدم... بانشستن دستی روی شونه ام به عقب برگشتم وبادیدن ترلان بااون لباس چشمام گرد شد! ترلان_ خوش اومدی عشقم... عصبی بهش توپیدم: _این دیگه چه کاریه؟ ترلان_ خوشت نیومد؟ باصدای بلندی عربده کشیدم: معلومه که خوشم نیومد.. خجالت بکش جمع کن خودتو! ازاومدنم پشیمون شدم.. اومدم از در بزنم بیرون که با کوبیده شدن چیزی توسرم درد وحشناکی توی تک تک سلول های مغزم پیچید و سرم گیج رفت.. همونجا کنار در افتادم و دیگه چیزی نفهمیدم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودت
. ۵۰۰ پارت هست کلا و تو کانال اصلی ۱ سال طول میکشه تموم شه رمان بیا همشو یجا بخون😍😍❤️ .
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسی_چهار نیم ساعت بعدجلوی خونه ی خاله اینا پارک کردم وازماش
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: ساعت ۳ونیم صبح بود ومهراد هنوز برنگشته بود.. تموم تنم درد میکرد وازشدت تب داشتم میسوختم.. حال خرابم به کنار سکوت خونه اونقدر ترسناک شده بود واسم که داشتم سکته میکردم ازترس! آخرشم دلو زدم به دریا وشماره ی مهرادو گرفتم.. هرچی منتظر شدم جواب نداد.. نگرانش شدم.. قرار بود زود برگرده .. چرا جواب نمیده.. دلم ضعف میرفت.. انگار یک سال بود هیچی نخورده بودم.. بااسترس دوباره شمارشو گرفتم ومنتظر جواب شدم.. داشتم ناامید میشدم که جواب داد.. _بله؟ صدای زنونه ای که توی گوشی پیچید دست وپامو لمس کرد.. ترلان بود.. به ساعت نگاه کردم.. ۳ونیم صبح.. وای.. دستم میلرزید ونمیتونستم گوشی رو قطع کنم.. اومدم قطع کنم که صداش به گوشم رسید.. ترلان_ الو؟ چرا حرف نمیزنی؟ بالکنت گفتم: _گوشی شوهرم دست تو چیکار میکنه؟ ترلان_ صحرا؟ _گوشی روبده به مهراد! ترلان_ مهراد خسته اس خوابه.. فردا زنگ بزن خداحافظ.. وقطع کرد بی اختیار شروع کردم به جیغ کشیدن.. گوشیمو کوبوندم توی دیوار وهمه محتویاتش ریخت بیرون.. بی توجه به ساعت مجسمه ی سرامیکی روی عسلی رو برداشتم و با همون جیغ های دلخراش کوبوندمش روی میز شیشه ای وسط مبل و هزار تکه شد.. آروم نشدم.. به بقیه ی وسایل حمله کردم که زنگ خونه پیاپی زده شد.. بازنکردم و عسلی رو بلند کردم وکوبوندم زمین.. صدای اقای اکبری سرایدار ساختمان به گوشم رسید.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥