عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #95 و داشت چمدون ها رو با خودش میآورد که صمدی از خونه بیرون اوم
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#96
_بله حتما بعد با صدای بلندی فریاد زد
ییلماز بیا کمک چمدون های خانم و آقا رو ببر اتاقشون
سریع همون خدمتکاری که صبح دیده بودیمش به طرفمون اومد
و به زور یکی از چمدون ها رو برداشت
آرشام وقتی دختره رو دید که به زور سعی میکرد چمدون ها رو برداره
اخم کرد و رو به صمدی گفت:
_خودم برمیدارم نیازی نیست
بعد با عصبانیت چمدون ها رو برداشت و رو به خدمتکار گفت :
_بی زحمت اتاقمون رو بهمون نشون بدین
خدمتکاره سری تکون داد و گفت :
_چشم آقا
بعد به طرف پله ها رفت
نمیدونم چرا وقتی پدرام اجازه نداد
خدمتکاره چمدون ها رو برداره تو دلم تحسینش کردم
خواستم پشت سرش برم که صمدی گفت :
_این شوهر تو هم اخلاق نداره ها
با اخم به طرفش چرخیدم و گفتم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_چهار باچشمای گرد شده وغضب به دست مهراد که روی دستم نشس
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_پنج
بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی پراز خوراکی هایی که نمیدونم واسه چی خریده بودمو حرکت میدادم..
به هرچی که میرسیدم یه دونه برمیداشتم وتوی چرخ دستیم میذاشتم مهراد بدون حرف اجازه داده بود خرید کنم!
اما خداشاهده که من حتی نمیدونستم چی خریدم!
توی دنیای دیگه ای غرق بودم و ازدنیای واقعی بریده بودم..
نمیدونم چی شد که مهراد پشیمون شد ومنو باخودش واسه خرید آورد..
من دیگه تسلیم روزگار شدم.. تقدیرم این بوده!
مهراد_ اگه چیزی دیگه ای نمیخوای بریم داریم همینجوری ول میچرخیم!
_اوکی!
خرید هارو که ۱۰تا مشما شد حساب کرد و برگشتیم خونه!
کمکم کرد ووسیله هارو توی کابینت گذاشتم!
راستی چی شده که مهراد مهربون شده؟ نفرت چشماشو فاکتور بگیریم امروز مرد وحشی وقاتل زندگیم حسابی مهربون شده بود!
داشتم برنج خیس میکردم که گفت:
_چی میخوای درست کنی؟
لب گزیدم.. چی میخواستم درست کنم؟
_چی درست کنم؟
مهراد_ هرچی من بگم درست میکنی؟
_حرف حرف توئه!
مهراد_ تیکه ننداز!
سرمو تکون دادم نمک زیادی رو به برنجم اضافه کردم..
مهراد_ زرشگ پلو و لازانیا درست کن.. سوپشم من درست میکنم.. هوم؟ خوبه؟
_باشه!
مهراد_ یه امشبو به حرمت مادرمم که شده عقده هاتو کنار بذار!
لوزومی نداره همه بفهمن ازهم متنفریم!
کاش میتونستم بکوبم توی دهنش وبگم لعنتی به جای من تصمیم نگیر
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #96 _بله حتما بعد با صدای بلندی فریاد زد ییلماز بیا کمک چمدون
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#97
_چرا اخلاق داره خیلی هم خوش اخلاقه اما دوست نداره از یه زن ضعیف کار بکشه
بعد بدون اینکه اجازه بدم حرفی بزنه به طرف پله ها رفتم که دیدم
دختره و آرشام منتظر من ایستادن
وقتی آرشام منو دید با مهربانی لبخندی زد و از پله ها بالا رفت
پس حرف هام رو شنیده
وقتی لبخند میزد قیافه اش جذاب تر میشد
از پله ها بالا رفتیم یه سالن بزرگ بود که چند تا اتاق داشت
دختره یکی از اتاق ها رو که ته سالن بود بهمون نشون داد و گفت :
_اتاق شما اینجاست
آرشام سری تکون داد و گفت:
_ممنون یه سوال داشتم اتاق آقای صمدی هم تو این سالن هست؟
خدمتکار_نه آقا اتاق ایشون و اتاق جلسه و اتاق کار طبقه بالا هست
آرشام سری تکون داد و باز تشکر کرد
وارد اتاق شدیم در رو بستیم خواستم چمدون ها رو ازش بگیرم که گفت:
_خب پس تو میتونی حرف های قشنگ هم بزنی ،
تعجب کردم از تو کاملا بعیده...
لبخند ریزی زدم و یکی از ابروهام رو بالا انداختم و گفتم:
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_پنج بی تفاوت به قفسه های فروشگاه نگاه میکردم وچرخ دستی
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_شش
ساعت ۷شده وتقریبا همه ی کارهامو کرده بودم.. رفتم که لباس بپوشم وآرایشمو تمدید کنم..
وارد اتاق که شدم متوجه مهراد که حوله ی حموم تنش بود ومشغول خشک کردن موهاش بود شدم..
خواستم برم بیرون که گفت:
_مگه جن دیدی؟
کاش میتونستم داد بزنم وبگم تواز یه جن هم واسه من بدتری..
کاش میتونستم بگم...
باحرص میون دندون های کلید شده گفت بیا آماده شو من میرم بیرون!
عصبی بودم.. روحم خسته بود.. دلم آرامش میخواست.. حداقل امشبو! بدون حرف ازکنارش گذشتم ورفتم سراغ کمد لباس هام!
پیرهن سفیدمو که جلوی یقه اش چین داشتو تنم کردم ودامن سورمه ای کوتاهمم پوشیدم..
نیازی نبود جوراب بپوشم چون جلوی خانواده ی مهراد راحت بودم!
صورتمو باشیر پاک کن پاک کردم ومجدد آرایش کردم..
سایه ی سورمه ای کم رنگ پشت چشمم کشیدم وزیر چشمامو باخط چشم نقره ای سفید کردم..
درآخر سرویس طلای سفیدمو پوشیدم وبه خودم نگاه کردم..
هوممم مترسک خوشگلی شده بودم..
کفش لژدار سفیدم تیپمو کامل کرد و بعداز زدن عطر اتاقو ترک کردم...
روی کاناپه نشستم و اینترنت گوشیمو روشن کردم ووارد تلگرام شدم..
داشتم توی گروه دوستانه ای که نرگس دعوتم کرده بود چت میکردم که زنگ خونه زده شد
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_شش ساعت ۷شده وتقریبا همه ی کارهامو کرده بودم.. رفتم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_هفت
مهراد با لباس های عوض شده وموهایی که هنوزم نم داشت اومد توی حال وگفت؛
_اومدن!
گوشیمو روی مبل گذاشتمو موهای سشوار کشیده مو مرتب کردم وبامهراد به سمت در رفتیم..
راستش ازوقتی فهمیدم مادر جون هم با قضیه ی ترلان کنار اومده دیگه دلم نمیخواست ببینمش!
مهراد دروبازکرد و قیافه ی خندون ومهربون آقا جون توی چهارچوب در نمایان شد وپشت بندش مادر جون که اونم خنده به لب داشت..
مهراد_ سلام
_سلام
پدرجون_ سلام به روی ماهتون
روبه مادرجون هم سلام کردم و بعداز روبوسی وارد خونه شدن ومادر جون جعبه ی تزیینی رو دستم داد وگفت:
_امیدوارم خوشت بیاد عروسکم!
آقاجون_ البته که خوشش میاد.. سلیقه ی آقاجونشه ها!
بالبخند تشکر کردم ومهراد گفت:
_واسه من نیاودین؟
مادرجون_ تودیگه زن گرفتی بازم حسودی میکنی؟
مهراد دستشو دورشونه ام انداخت ومنو به خودش چسبوند وگفت:
_من دنیارو واسه صحرا میخوام..
آقاجون نگاهی به کل خونه انداخت وگفت:
_دفعه ی قبلی اومدم یه قاب عکس بالای شومینه نبود؟
همون عکس عروسی شکسته رو میگفت.. همون که همون جوری روی شاسی پراز خط خطی توی کمد داشت خاک میخورد!
مهراد_ قابش شکست دادیم قابشو بندازن!
بفرمایید بشینید!
خودمو ازمهراد جدا کردم وکادومو روی میز ناهار خوری توی پزیرایی گذاشتم و رفتم توی آشپزخونه که چایی وآب میوه بیارم!
_آقا جون چایی میخوری یا آب میوه!
آقاجون_ من که قندم بالاس دخترم تواین هوای سردم چایی بهترین گزینه اس!
_مادرجون شما؟
مادرجون_ منم همون چایی..! خودتو خسته نکن مادر غریبه که نیستیم!
_اختیاردارید..
۴تالیوان چایی ریختم وبدون پرسیدن از مهراد وارد پزیرایی شدم..
مهراد که داشت کت اقا جونو ازش میگرفت یه دفعه ای برگشت وباهم برخورد کردیم... بدون اینکه بفهمم چی شده تمام محتویات سینی ریخت روی مهراد و نصفشم روی پاهای من!
جیغ هر۴تامون بالا رفت.. ومن ترسیده از اینکه جاییش سوخته باشه بیخیال سوختگی پام شدم وحراسون گفتم:
_وای مهراد؟ خوبی؟ چی شدی؟ سوختی؟ خدا مرگم بده
مهراد_ چیزی نیست آروم باش خانمم توخوبی؟ چایی ریخت روی پات؟ ببینم پاتو؟
مادرجون هم تند تند منو مهرادو برسی میکرد و آقاجون هم غرمیزد که چرا حواسمون جمع نیست..
به اسرار مادرجون روی مبل نشستم مهراد باصورتی که میدونستم بخاطر درد جمع شده جلوی پام زانو زد ودستشو روی پام که قرمزشده بود کشید..
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #97 _چرا اخلاق داره خیلی هم خوش اخلاقه اما دوست نداره از یه زن ضع
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#98
_تو ذهنت از من یه دیو ساختی؟؟مگه چیکار کردم؟؟
آرشام خندید و همونطوری که به طرفم میومد:
_بگو چیکار نکردی....
چشم غره ای نثارش کرد و گفتم:
_هر کاری کردم خوب کردم حقته
آرشام_ آهان حالا شد وقتی اون حرف رو به آقای صمدی زدی یه لحظه نشناختمت
_نه خیر من میدونم کجا چطوری حرف بزنم
آرشام سری تکون داد وقتی میخواست از کنارم رد بشه آروم زیر گوشم گفت:
_اول باید با لبتاپ چک کنم که شنود یا دوربین تو اتاقمون نذاشته باشن
سری تکون دادم و هیچ حرفی نزدم
به طرف جایی که در داشت رفتیم
آرشام دری رو که کشویی بود رو باز کرد
اوووه اینجا چه خبره یه اتاق کوچیک بود که پر ازلباس های زنونه و مردونه بود
ایول بابا چه امکاناتی دارن
به طرف آرشام چرخیدم و گفتم:
_به نظرت این لباس ها از قبل اینجا بودن یا تازه آوردن؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_هفت مهراد با لباس های عوض شده وموهایی که هنوزم نم داشت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_هشت
مهراد_درد داری؟ میخوای بریم دکتر؟
_نه خوبم.. پماد زدم خوب میشه.. توچی؟ سینه ات میسوزه؟
نگاهشو سمت پاهام سوق داد وبعداز مکث نسبتا طولانی گفت:
_هوم! میسوزه..
جفتمون بدون اینکه به روی خودمون بیاریم نگران هم شده بودیم وانگاراین تنها چیزی بود که نه من ونه مهراد دلمون نمیخواست بهش اشاره ای بشه!
مادرجون ازاول چایی آورد وخورده شیشه هارو جمع کرده بود واجازه هم نمیداد من تکون بخورم..
بابغض به مهراد گفتم؛
_نمیخواستم اینجوری بشه.. آبروم رفت!
مهراد_چیزی نشده که.. مگه عمدا پاهاتو سوزوندی؟ نگران نباش مامانم اهل غیبت کردن نیست!
وبلند تر جوری که مامانش بشنوه ادامه داد:
_مگه نه مامان؟
مادرجون_ چی قربونت برم؟
مهراد_ صحرا نگرانه میگه آبرو......
یه دفعه ای پریدم وجلوی دهنشو گرفتم روبه مادرجون گفتم:
_شوخی میکنه!
باچشمام واسش خط ونشون کشیدم که سکوت کنه ودستمو برداشتم!
مادرجون خندیدو آقاجون گفت:
_اتفاقه دیگه دخترم پیش میاد!
ازجام بلندشدم ورفتم توی آشپزخونه... غذاهامو چک کردم و توی لیوان ها دستمال سفره هامو که ازقبل شبیه گل درست کرده بودم گذاشتم که مهراد اومد توی آشپزخونه!
حضورش معذبم میکرد.. بین خواستن ونخواستن مونده بودم.. ازوقتی چایی رو روی لباسش ریختم احساس میکردم هرچی که میگم از ته دلم نیست..
یه دونه از دستمال هارو برداشت ولیوانو ازدستم گرفت وآهسته گفت؛
_چقدر خوب نقش بازی کردی.. ازدلت خبرنداشتم فکرمیکردم واقعیه!
یعنی چی؟؟؟ یعنی مهراد تمام مدت داشت فیلم بازی میکرد؟ یعنی... یعنی خاک برسرت کنن صحرای احمق..
دستم روی لیوان خشک شده بود ونگاهم به میز بود که بازم صداشو شنیدم..
مهراد_ حسرت یه زندگی بااینجوری واقعیت هارو به دلم گذاشتی صحرا!
آروم گفتم: برو بیرون مهراد..
مهراد_ نگران که میشی چشمات غوغا به پا میکنه..
مادرجون_ چی میگین یواشکی؟ کمک نمیخواین؟
مهراد دستمالو روی میز انداخت وگفت:
_میرم پیش بابا تنها نباشه.. واز آشپزخونه رفت بیرون!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #98 _تو ذهنت از من یه دیو ساختی؟؟مگه چیکار کردم؟؟ آرشام خندید و ه
🍀🌸🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀
🍀
#امواج_عشق
#99
آرشام به طرف لباس های مردونه رفت و یه کت از رخت آویز برداشت و گفت :
_نه فک کنم تا ما بریم وسایل هامون رو برداریم و بیایم ،
این لباس ها رو آوردن چون این لباس ها دقیقا سایز منه
منم به طرف لباس ها رفتم آره حق با آرشام بود لباس های زنانه هم سایز من بودن
_آره راست میگی اما چطوری تونستن به این زودی این همه لباس بخرن و اینجا بچینن
آرشام شونه اش رو بالا انداخت که یعنی من چه بدونم دیگه حرفی نزدیم
داشتیم لباس هایی که تو چمدون خودمون بود رو میچیدیم
که یهو با یاد آوری یه چیزی سریع از اون اتاق کوچک سرم رو بیرون آوردم
و نگاهی به اتاق کردم با دیدن کاناپه سه نفره ای که گوشه ی اتاق بود لبخند رو لبم اومد
وای خداروشکر کاناپه هست فکر اینکه شب پیش این برج یخ و تیکه پرون بخوابم دیوونم میکرد
یهو با شنیدن صدای آرشام با ترس از جام پریدم
_چی رو نگاه میکنی
با اخم نگاهش کردم و گفتم:
_هیچی داشتم چک میکردم که کاناپه باشه تو بتونی شبا رو روی اون بخوابی
آرشام سریع اخماش در هم رفت و گفت:
_چرا من باید بخوابم؟؟مگه قرار نبود نوبتی رو تخت بخوابیم؟؟
#کپیممنوع رمان آنلاین میباشد❌
✨✨✨✨✨✨✨
✨@Sekans_Eshgh ✨
✨✨✨✨✨✨✨
🍀
🌸🍀
🍀🌸🍀
🌸🍀🌸🍀
🍀🌸🍀🌸🍀
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_هشت مهراد_درد داری؟ میخوای بریم دکتر؟ _نه خوبم.. پماد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_بیست_نه
مادرجون با تحسین به میز پرزرق وبرقم نگاه کرد وگفت:
_قربون سلیقه ات بشم مادر لازم به این همه زحمت نبود..
آقاجون_ چیکارکرده عروسم! به به قربون دستت دخترم راضی به زحمت نبودیم..
_خواهش میکنم وظیفه اس.. نوش جونتون..
نگاهی به مهراد انداختم که بی تفاوت به میزنگاه میکرد و واسه آقاجون سالاد میکشید..
انگار منتظر تعریف مهراد بودم.. چقدر دیوانه ام من آخه!
واسه خودم یه کم سالاد ریختم و مشغول شدم.. پزیرایی روگذاشتم به عهده مهراد..
تمام مدت نگاهم به بشقابم بود وگوشم به تعریف های آقاجون و گاهی لبخند های زورکی روی لبم مهمون میشد وبه سرعت پرمیکشید...
مادرجون_ خودت چرا نمیخوری مادر؟
ازفکربیرون اومدم وبا لبخند گفتم:
_دارم میخورم مادرجون!
مهراد_ اگه پات میسوزه ببرمت دکتر؟
_نه نه اصلا.. خوبم.. ممنون!
یه لحظه نگاهم به بشقاب پراز غذای مهراد افتادکه انگار برای دومین بار پرشده بود واین یعنی ازغذا خوشش اومده بود!
آخرشب بعداز رفتن مهمونا داشتم ظرف هارو پاک میکردم بشورمشون که مهراد گفت:
_نمیخواد بشوری برو استراحت کن خسته ای!
بی توجه به حرفش به کارم ادامه دادم.. میمیره اگه یه تشکر خشک وخالی کنه مرتیکه ی عقده ای!
داشتم ظرف هارو کف میزدم که اومد کنارم وگفت:
_مگه باتو نیستم من؟
میخواستم بگم نه.. دیگه بامن نیستی.. دلت جای دیگه اس اما سکوت کردم واومدم جوابشو بدم که بادیدن سینه اش که حسابی قرمز شده بود هنگ کرده گفتم:
_مهراد؟؟ چرا نگفتی اینقدر سینه ات سوخته؟
دستمو گرفت شیر آبو باز کرد ودستمامو شست وگفت:
_چیز مهمی نبود...
_هست.. باید واست پماد بزنم..
شیرآبو بست وآروم گفت:
_گفتم که مهم نیست.. سینه ی من پراز درده.. این درد ها واسش کوچیکه! برو استراحت کن.. آخرشبه سروصدا میشه به حد کافی تو آپارتمان سروصداهامون کردیم!
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
عشقدیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_بیست_نه مادرجون با تحسین به میز پرزرق وبرقم نگاه کرد وگفت:
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺
🍀
🌺
🍀
#رمان_عشق_دیرینه
#دویست_سی
لعنتی توهر ۵ کلمه ای که میگفت ۴تاش متلک وکنایه بود!
شونه ای بالا انداختم وتوی دلم گفتم به درکی گفتم ورفتم که بخوابم!
به اتاق نرسیده بودم که صداش مانعم شد..
_صحرا؟
برگشتم وبدون حرف نگاهش کردم..
مهراد_ ممنون بخاطر امشب.. شام هم خوشمزه بود!
پوووف بالاخره گفت..
خیلی آروم گفتم: خواهش میکنم ورفتم توی اتاقم..
جلوی آینه ایستادم.. این قیافه ی خسته وزار صحرا بود؟ باورم نمیشه.. میخوام تسلیم سرنوشتم بشم..
به حموم نیاز داشتم.. به آب سرد و آزاد کردن روحم..
روی زمین به سرامیک های سرد حموم تکیه داده بودم و به آینده ام فکرمیکردم که درحموم زده شد..
لرزکرده بودم وتوان نداشتم واسه بلند شدن..
آروم یه جوری که خودمم به زور صدای خودمو شنیدم گفتم:
_بله؟
مهراد_ بازکن درو کارت دارم..
اومدم تکون بخورم که دیدم بدنم از شدت سردی آب خشک شده و نمیتونستم حتی تکون بخورم..
انگار قلبم ازسرما میخواست وایسته.. بی جون گفتم:
_نمیتونم...
صدای ترسیده ی مهراد و ضربه های دستش به در حموم باعث شد به خودم بیام وشیرآبو ببندم اما اصلا نمیتونستم ازجام بلندشم..
مهراد_ باز کن درو ببینم.. چیکارکردی؟
به سختی وجون کندن خودمو به در رسوندم وقفلشو باز کردم...
همین که دربازشد خودمو انداختم بیرون...
مهراد_ع؟ صحرا؟ چی شده؟ صحرا؟
صدای به هم خوردن دندون هام تواتاق می پیچید..
مهراد به روتختی چنگ زد ودورم پیچیدش....
دائم زمزمه میکرد.. آروم باش عزیزم چیزی نیست لرز کردی.. یه کم گرمت بشه میریم دکتر..
اونقدر لرزیدم و مهراد قربون صدقه ام رفت که پلک هام سنگین شد وخوابم برد..
باشنیدن صدای ناله های خودم چشممو بازکردم..
لامپ اتاق روشن بود واین نشون میداد هواتاریکه..
سرم درد میکرد.. گلوم میسوخت.. بدنم کرخت و سنگین بود
انگار ازیه ارتفاع خیلی بلند افتاده بودم.. اومدم بلندشم که مهراد اومد تواتاق وبادیدنم اومد کنارم نشست وگفت:
_بیداری؟ خداروشکر..
آروم لب زدم_ سرم دردمیونه..
مهراد_ الان واست مسکن میارم.. خواست بلند بشه که دستشو گرفتم وگفتم:
_نرو
@Sekans_Eshgh
#بفرست_برا_دوستات😌😘😍❤️🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍
دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده
زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍
کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشقدیرینه💞
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودت
.
۵۰۰ پارت هست کلا ۱ سال طول میکشه تو کانال تموم شه😱😱
.