eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22هزار دنبال‌کننده
398 عکس
315 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #90 بعد پوزخند زدم و ادامه دادم: _پس کاری با من نداشته باش.....
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پسره ی بیشعور داره واضح بهم میگه تو زشتی میترسیدم بچرخم بزنمش آدم صمدی ببینه برای همین از دستش نیشگون محکمی گرفتم و زیرلب غریدم: _چشات زشت میبینه پسره ی عوضی نه که خودت تحفه ای ، بیچاره مادرت وقتی به تو شیر میداده نترسیده؟؟ با این حرفم خنده ی آرشام محو شد و به شدت اخم کرد ، یه غم عجیبی تو چشاش خودنمایی کرد با نارحتی به خیابون چشم دوخت و چیزی نگفت چرا دروغ بگم وقتی اونطوری ناراحت شد از حرفی که زده بودم پشیمون شدم آخه تقصیر خودش هم هست بهم گفت زشت منم عصبانی شدم نمیدونستم چی بگم که بتونم از دلش دربیارم از یه طرف هم غرورم اجازه نمی‌داد ازش معذرت خواهی کنم اما دلم رو به دریا زدم و با لحنی که میخواستم بهش بفهمونم پشیمونم گفتم: _بب..خشید با این حرفم آرشام سریع با تعجب به طرفم چرخید رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشانزده چشمامو محکم روی هم فشار دادم و منتظر ضربه هاش شدم و
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 چشمم به مشمای خرید ها افتاد.. رفتم سراغشون.. میوه چندنوع و سبزی وهویچ وسوپ آماده و.. نشون میداد دلش سوپ میخواسته.. همونجوری خرید هارو برداشتم وباهمون مشما ها توی یخچال پرت کردم وبرگشتم توی حال.. خودمو روی کاناپه انداختم وبرای هزارمین بار برای زندگیم آه کشیدم.. به قاب عکس عروسیمون روی دیوار نگاه کردم وبا خودم گفتم: _واقعا من اون روزها از مهراد متنفر بودم؟ به دست هاش که روی کمرم گذاشته بود خیره شدم.. یادمه اون روز چقدر عذاب کشیدم.. داشتم روزهارو میشمردم که با یادآوری روزها سریع توی جام نشستم و یه بار دیگه روزهارو مرور کردم! ۹روز دیگه سالگرد ازدواجمون بود.. چقدر زود یک سال گذشت.. ازدواجی که فقط یک ماه مثل زن وشوهر واقعی بودیم.. فقط یک ماه.. بابدنی کوفته به سمت اتاقم رفتم ومتوجه اسمس گوشیم شدم.. ۵تامیس کال و ۳پیام داشتم.. شماره ی نرگس بود (دوست دانشگاهی) پیامو باز کردم: نرگس_سلام خوبی؟ چرا جواب نمیدی؟ پیام بعدی؛ _صحرا جان قرار امروز سرجاشه؟ من همه کارهامو کنسل کردما پیام بعدی: _نگار وسمانه هم خونه ی ما هستن اگه پیام هامو خوندی بامن تماس بگیر که هماهنگ باشیم!! آآخخ چرا یادم نبود بابچه ها قرار گذاشتم؟ وای خدا حالا بااین حالم چطوری برم! سریع شماره رو گرفتم که نسترن خواهر دوقولوی نرگس جواب داد.. هرطور میخواستم بپیچونم نشد وبرنامه ریزی هاشونو خراب میکردم! به اجبار یه کم ساعتشو تغییر دادم وبا بی جونی رفتم ودوش گرفتم.. ضعف شدید داشتم.. حالم خیلی بد بود حس میکردم حتی زیر دوش آب یخ حموم هم تنم داغه.. خلاصه باهرسختی که داشت آماه شدم وآرایش ملایمی هم کردم وبهترین لباس هامو پوشیدم وواسه مهراد یاد داشت نوشتم: _بادوست هام بیرونم کاراگاه بازیت گل نکنه بعداز شام برمیگردم. ازاونجایی که میدونستم نگار ونرگس ماشین دارن باخودم ماشین نبردم واسنپ گرفتم وبه سمت آدرسی که محل قرارمون بود حرکت کردم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفده چشمم به مشمای خرید ها افتاد.. رفتم سراغشون.. میوه چند
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد باصدای ناله های ضعیفی که ازاتاق صحرا میومدبیدارشدم.. به ساعت نگاه کردم.. ۳ونیم صبح بود.. فورا به سمت اتاقش رفتم و اولش پشت درایستادم وباچشم های ریز شده فال گوش وایستادم.. صدای ضعیف صحرا بود.. انگار داشت خواب میدید.. اولش خواستم بیخیالش بشم اما دل بی صاحبمم بهم اجازه نداد.. درو آروم باز کردم وبه طرفش رفتم.. صورتش خیس عرق بود.. آروم صداش زدم.. فکرمیکردم داره خواب می بینه اما با قرار گرفتن دستم روی پیشونیش فهمیدم که داره توی تب میسوزه! _صحرا؟ صحرا خانم.. بیدارشو.. صحرا جان! چی شده بود؟ اتاقش سرد بود تنش مثل کوره ی آتش.. تکونش دادم.. صحرا جان بیدارمیشی؟ تب داری خانومم! پاشو ببرمت دکتر! باصدایی شبیه ناله گفت: _گرممه! من نمیدونم چرا مثل دیوونه ها تو لباس به این تنگی خوابیده.. بادستمال خیس وکمپرس یخ تبشو پایین آوردم.. بعدازاینکه فهمیدم تبش پایین اومده اومدم از اتاقش برم بیرون که بازم دل وا مونده ام طاقت نیاورد.. ازاتاقم بالشمو برداشتم وکنارش خوابیدم.. هرکاری کردم نتونستم صورت زیباشو توی چند سانتی از صورتم نبینم... اونقدر بهش نگاه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد وقتی بیدارشدم ساعت ۱۰ شده بود و واسه شرکت رفتن دیگه دیرشده بود.. به صحرای غرق در خواب نگاه کردم.. خیلی ضعیف و لاغرشده بود.. تصمیم گرفتم تا قبل ازاینکه بیدار بشه واسش یه کم سوپ درست کنم @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #91 پسره ی بیشعور داره واضح بهم میگه تو زشتی میترسیدم بچرخم بزنم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 انگار باورش نمیشد که من معذرت خواهی کردم سرم رو پایین انداختم و برای اینکه راحت تر حرفم رو بزنم گفتم: _نباید اون حرف رو بهت میزدم اما تو هم باهام بد حرف زدی توقع نداشتی که به خاطر اون حرفات ازت تشکر کنم آرشام با خوشحالی و صدای بلند خندید و گفت: _باورم نمیشه مگه تو هم میتونی معذرت خواهی کنی؟؟ اونم از من ،وای خدایا تا حالا اینقدر خوشحالی نشده بودم از خنده اش خنده ام گرفته بود یعنی یه جوری باهاش رفتار کردم که تو نظرش از من یه دیو ساخته ولی سریع خنده هام رو جمع کردم و گفتم: _باشه حالا جنبه داشته باش ناسلامتی پلیسی این جلف بازیا چیه در میاری آرشام بهم اشاره کرد و گفت: _آخه چهره ات رو ندیدی چقدر خنده دار بود انگار داشتی یه کوه بزرگ حمل میکردی لبخندی زدم و با ناراحتی سرم رو پایین انداختم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهجده مهراد باصدای ناله های ضعیفی که ازاتاق صحرا میومدبیدا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود.. نمیتونستم وقتی بیداره سوپ اماده کنم و تصمیم گرفتم برگردم شرکت.. نایلون های خریدمو زمین گذاشتم که صحرا سلیته بازی درآورد که به چه حقی تواتاقم خوابیدی.. خیلی عصبی شدم.. این دختر خیلی گربه صفت ونمک نشناسه.. تموم شبو ازش پرستاری کردم مگه میشه یادش نیاد! وقتی دیدم داره شورشو درمیاره عصبی ترشدم و بهش تشر زدم.. اونقدر عصبی شدم که دلم میخواست تاسرحد مرگ کتکش بزنم.. اومدم برم که یک دفعه ای مثل جنگلی ها بهم حمله کرد جنون گرفتم کوبیدمش زمین تصمیم داشتم خفه اش کنم واسه همیشه راحت بشم.. اما دیدنش که مثل جوجه زیر دستم میلرزید هزار بار به خودم ودل لعنتیم لعنت فرستادم! بلندشدن دستم همزمان شد با بلند شدن صدای آیفون.. گرمای چیزی روکنار دماغم حس کردم.. صحرا_مهراد دماغت.. داره خون میاد! تنها چیزی که مطمئنم اینه که من از زندگی اینو نمیخواستم! آیفونو جواب دادم.. یادم رفته بود رامین پایین منتظرمه که بقیه ی خرید هارو ببرم! اومدم برم که صحرا صدام زد وبا دستمال کاغذی میخواست دماغمو پاک کنه! هه! مسخره ترین وخنده دار ترین کار دنیا بود این کارش! دستمالو باعصبانیت ازدستش قاپیدم وازخونه زدم بیرون! رامین با دیدنم گفت: _داداش فکرکردم یادت رفته معذرت میخوام زنگ زدم! لبخندی زورکی زدم وبه دماغم اشاره کردم وگفتم: _شماببخش دستم بند شد.. اومد خرید هارو بهم بده که سریع گفتم؛ _ببر واسه زن وبچه ات دیگه لازمشون ندارم .. سوار ماشینم شدم! رامین باتردید_ یعنی چی آقا؟ مگه میشه!؟ _داریم میرم مسافرت خراب میشن یادم نبود شب مسافریم.. ببر نوش جونت حلالت باشه ودرماشنیو بستم! ودرمقابل صورت پراز تعجب رامین به سرعت گذشتم وازاونجا دورشدم... نمیدونم ساعت چند بود وچه مدت گذشته بود که توشرکت بودم خودمو سرگرم کارهای عقب افتاده کرده بودم که مامان زنگ زد! به ساعت نگاه کردم.. ۹ونیم شب بود.. چقدر غرق کارشده بودم که متوجه گذر زمان نشده بودم... _الو سلام.. مامان_ سلام خوبی؟ کجایی؟ _ممنون خوبم شما خوبی؟ من شرکتم اومده بودم دنبال یه پرونده چندروز دیگه مناقصه داریم باید روبه راهش میکردم! مامان_ آهان.. باشه عزیزم زیاد خودتو خسته نکن.. صحرا هم باهاته؟ _نه صحرا خونه اس! مامان_ وا؟ پس چرا هرچی به خونه زنگ میزنم کسی جواب نمیده؟ یه لحظه ترس برم داشت.. تاتردید گفتم: _حتما دست شویی یاحموم رفته! مامان_ ازساعت ۷دارم زنگ میزنم چه حمومی؟ نکنه باز اذیتش کردی گذاشته رفته؟ یاد دعوای ظهرمون افتادم.. اگه.. اگه رفته باشه چی؟ _مامان میشه بعدا بهت زنگ بزنم؟ مامان_ باشه پس خبرم کن نگران شدم! _نگران نباش حتما نشنیده که جواب نداده! گوشی روقطع کردم وفورا شماره موبایل صحرارو گرفتم.. جواب نداد.. خونه هم همینطور! تنهاچیزی که به ذهنم رسید چنگ زدن سویچ ماشینم وبیرون زدن ازشرکت بود! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #92 انگار باورش نمیشد که من معذرت خواهی کردم سرم رو پایین انداخت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم چون غرورم اجازه نمی‌داد معذرت خواهی کنم خودم از این اخلاقم خیلی بدم میومد اما نمیتونستم این اخلاقم رو ترک کنم الان اولین بار بود که از کسی معذرت خواهی میکردم برای همینه یه جورایی از آرشام میترسم چون نمیدونم برای چی به راحتی میتونه منو مجبور به کاری بکنه میترسم، میترسم بهش وابسته بشم وابسته ی ممنوعه ترین فردی که تا حالا دیدم نه نه امکان نداره من نمیتونم وابسته ی آرشام بشم چون ازش متنفرم ، حس نفرتی که تو قلبم هست هرگز این اجازه رو بهم نمیده منی که تا حالا به هیچ پسری فک نکردم حالا امکان نداره وابسته این فرد بیشعور و پررو بشم چون همیشه از افراد هایی که رفتار هایی شبیه رفتار های آرشام داشتن متنفر بودم همچنان با ناراحتی سرم رو پایین انداخته بودم که آرشام متوجه ناراحتیم شد رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ونوزده ترافیک لعنتی باعث شد ۱۲ برسم خونه وصحرا بیدارشده بود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _گفتم که نمیخواستم اینقدر دیر برگردم! واست یاد داشت نوشتم... مهراد_ بااون پسره بیرون بودی مگه نه؟ _کدوم پسر؟ میگم بادوستام بیرون بودم بخوای شمارشونو میدم ازهمشون بپرس وتق.. به دیوار خوردم.. دیگه جایی واسه عقب رفتن نبود! مهراد_ شوهر! میتونی درک کنی این کلمه چه معنی داره؟ _من کارخلافی نکردم! مهراد_ نچ.. تو هنوز نفهمیدی شوهر داری.. حق داری خب شوهر نبودم که اینجوری هارشدی! _من اسیرتو نیستم.. منم حق زندگی دارم! صبح تاشب توخونه تنهام وتو.. تو.. هرکاری کردم زبونم بچرخه وبهش بگم توبا اون عفریته خوش میگذرونی اما غرورم بهم اجازه نداد.. بهم رسید.. توچندسانتی از صورتم آهسته گفت: _من چی؟ هوم؟ _تو.. دلو زدم به دریا وچشمامو بستم وگفتم بااون آشغال بی همه چیز درحال خوش گذرونی هستی وهرگهی دلتون میخواد میخورییی... باکوبیده شدن سیلی توی صورتم حرفم نیمه تموم موند.. چشمامو بازکردم بابغض نگاهش کردم.. باورم نمیشد.. این همون مردیه یه روزی باتموم وجود عاشق هم بودیم.. این مرد همونیه که عاشقم بود؟ چی شده بود که با آوردن اسم یه زن دیگه آتش توی صورت من بلند میکرد؟ مهراد_ اینو زدم وقتی اسم منو میاری دهنتو آب بکشی! لبم لرزید.. با بغض وصدای لرزون گفتم: _بروکنار! مهراد_ ازامشب مثل یه زن ازت تکمین میخوام! ازهمین الان باید شوهر داری رو یاد بگیری.. ازامشب بهت حالی میکنم شوهر داشتن یعنی چی! حرف هاشو نمیشنیدم.. فقط سیلی که بخاطر اون زن توی صورتم زده شده بود توی ذهنم تداعی میشد.. _برو کنار میخوام برم تو اتاقم.. حرفم تموم نشده بود که... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #93 همیشه سعی میکردم کار اشتباهی نکنم چون غرورم اجازه نمی‌داد مع
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و با لحنی که مهربونی توش موج میزد گفت: _پریا؟ اولین بار بود که اسمم رو صدا میکرد نمیدونم چرا تپش قلب گرفته بودم اما سرم رو بلند نکردم که دستاش رو جلو آورد و زیر چونه ام گذاشت و سرم رو با دستش به طرف خودش چرخوند و تو چشام نگاه کرد بهش نگاه کردم نمیدونم چرا وقتی به چشام نگاه کرد مردمک چشم هاش لرزید سریع ماشین رو نگه داشت همچنان خیره بهم گفت: _چرا یهو ناراحت شدی؟؟ سریع لبخندی زدم و سرم رو ازش برگردوندم و دروغکی گفتم: _هیچی یهو یاد خانواده ام افتادم آرشام که تازه به خودش اومده بود هول هولکی سری تکون داد و باشه ای زیر لب گفت و دوباره ماشین رو روشن کرد و به راهش ادامه داد انگار یادمون رفته بود که تحت تعقیب آدم صمدی هستیم هر دو توفکر فرو رفته بودیم ،دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد به ویلای صمدی رسیدیم از ماشین پیاده شدیم آرشام چمدون ها رو از ماشین بیرون آورد در ماشین رو بست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست #دویست_وبیست_یک _گفتم که نمیخواستم اینقدر دیر برگردم!
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صبح بااحساس کوفتنگی چشمامو باز کردم.. اومدم جابجا بشم که متوجه دستی دورم شدم.. توی ب.غ.ل مهراد بودم.. دستاشو قفل کمرم کرده بود ونمیتونستم تکون بخورم.. ازوضعیتم خجالت کشیدم.. بایادآوری دیشب دلم گرفت.. عشق مهراد واسم به عقده وکینه تبدیل شده بود.. امروز فهمیدم مهراد ازمن یه کوه سفت وسخت ساخته بود.. یه کوهی که باتمام نامردی ها ونفرتش ریزش نکنه و مقاومه.. اومدم خودمو بیرون بکشم که محکم تر گرفتم وگفت: _بگیربخواب! _خوابم نمیاد.. بذار برم.. سرشو توی گودی گردنم کرد و گفت: _من خوابم میاد پس تکون نخور! با انزجار گفتم: _مهراد ولم کن میخوام برم! اه اما اون بدون هیچ حرکت وحرفی به خوابش ادامه داد.. احساس میکردم تمام بدنم کثیفه و حرف های پراز نفرت مهراد جای جای بدنم نشسته بود وباعث انزجارم شده بود.. به زور خودمو تکون دادم که برم گردوند سمت خودش وبااخم گفت: _نمیتونی مثل بچه آدم دودقیقه آروم بگیری؟ چشماش رنگ دیشبو نداشت.. انگار آروم بود.. خبری از کینه ونفرت نبود.. اما چشمای من چی؟ چی توی چشمای من دید که بااخم گره ی دستاشو باز کرد؟ ازتختم جداشدم و وارد حموم شدم.. باوسواس بدنمو لیف میکشیدم و اشک میریختم.. نفرت وچشمایی بی روحش عذابم داده بود... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست_دو صبح بااحساس کوفتنگی چشمامو باز کردم.. اومدم جابج
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بدون خشک کردن موهام لباس های عروسکی که واسه زمان مجردیم بودو پوشیدم.. به ساعت نگاه کردم.. یازده بود.. سرم خیلی دردمیکرد.. شاید بخاطر دل ضعفه شدیدم بود.. گوشی مهراد روی پاتختی زنگ خورد.. دلم به شور افتاد.. بی اراده به سمت گوشیش رفتم... اسم "رامبد" روی صفحه خودنمایی میکرد.. میدونستم رامبد همکارشه.. من نمیدونم این عوضی این موقع روز واسه چی چپیده توی خونه! بادیدن مهراد توی چارچوپ در موهای خیسمو پشت گوشم زدم واومدم ازکنارش رد بشم که دستمو گرفت وگفت: _کی بود؟ _نمیدونم.. دستمو کشیدم اما فایده نداشت ومحکم گرفته بود! مهراد_ موهاتو خشک کن سرما خوردی بدتر میشی! _مهم نیست! مهراد_ واسه من مهمه حوصله ی نعش کشی ندارم! دستمو محکم کشیدم وازاتاق زدم بیرون! صدای زنگ موبایلش دوباره بلند شد وچندثانیه بعد صدای مهراد و... رفتم توی آشپزخونه.. روی کانتر صبحونه چیده بود.. خامه عسل ونون پنیر وکره ومربا و... هه... زیرلب زمزمه کردم: _آشغال! آب ریزش بینی کلافه ام کرده بود.. داشتم توی جعبه ی دارو ها دنبال قرص میگشتم که صدای مهراد پشت سرم اومد.. مهراد_ بیا صبحونه بخور بعد! کارتن خالی قرصی که دستم بودو محکم توی قرص ها کوبیدم وگفتم: _نمیخورم! بیخیال روی صندلی نشست وگفت: _بدو کشوی کابیتو باصدا بستم و اومدم از آشپزخونه بزنم بیرون که صدای عصبی وبلندش مانعم شد! مهراد_صحرا! دلم میخواست هرچی که جلوی دستم بودو بشکنم و یه ذره هم که شده دلمو آروم کنم اما دیگه خسته بودم از جنگ وجدل! بیصدا نگاهش کردم که گفت: _بیا صبحونتو بخور دیگه تکرار نمیکنما! دلم ضعف میرفت! با حرص پامو زمین کوبیدم ورفتم صندلی روبه روش نشستم وبدون نگاه کردن بهش یه دونه نون لواش کامل برداشتم و پراز پنیر کردم! خیار وگوجه هم پره روش کردم و ساندویچی پیچیدمش وباحرص به لقمه ام گاز زدم! یه لحظه نگاهم به چشمای گرد شده ی مهراد افتاد! بادهن پر سرمو سوالی تکون دادم به معنی (چیه؟) دهن بازشده اشو جمع کرد وگفت: _امروز مهمون داریم.. مامان اینا میان.. نیمخوام بفهمن چه زندگی نکبت باری دارم اوکی؟ چپ چپ نگاهش کردم و لقمه مو جوییدم! مهراد_ دیگه ام بیرون رفتن بادوست وغیر دوست تعطیل! زن من حق دوست بازی نداره.. اگرم یک درصد اجازه بدم خارج از محدوده خونه نیست! گاز بزرگ دیگه ای به لقمه ام زدم و یه جورکه بفهمه بهش رسوندم داری بادیوار حرف میزنی نه بامن! مهراد_ صبحانه ات تموم شد برو آماده شو میریم خرید! لیوان آبی که جلوی دستم بودو باسروصدا سرکشیدم ولیوانو باصدا کوبیدم روی میز! دستم از لیوان جدا نشده بود که دست مهراد نشست روی دستم.... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #94 و با لحنی که مهربونی توش موج میزد گفت: _پریا؟ اولین بار بود
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 و داشت چمدون ها رو با خودش می‌آورد که صمدی از خونه بیرون اومد و گفت: _سلامی دوباره بر شرکای عزیزم .... وقتی چمدون های تو دست آرشام رو دید به طرفم چرخید و گفت: _معلومه که خانوم زیبا لباس زیادی دارن چون از تعداد چمدون های تو دست آرشام کاملا مشخصه پوزخندی زدم ،حق با آرشام بود این صمدی یه جور عجیبی نگام میکنه به آرشام نگاه کردم بیچاره سه تا چمدون تو دستش بود یکی برای خودش بود دو تا هم برای من نمیدونم چطوری اون سه تا رو برداشته بود برای اینکه حال صمدی رو بگیرم به طرف آرشام رفتم و با لبخند بهش نگاه کردم و گفتم: _عزیزم بده کمکت کنم وسایل ها سنگینه آرشام هم متقابلا لبخندی زد و گفت: نه عزیزم تو خودت رو خسته نکن الان آقای صمدی یکی از خدمتکار هاشون رو صدا میکنه تا چمدون ها رو ببره صمدی سریع سری تکون داد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وبیست_سه بدون خشک کردن موهام لباس های عروسکی که واسه زمان م
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باچشمای گرد شده وغضب به دست مهراد که روی دستم نشسته بود نگاه کردم.. مهراد_ فکردیونه بازی ولجبازی به سرت نزنه! انگارمیدوست اونقدر داغونم دارم دیونه میشم.. هرچی باشه ۲سال باهم بودیم وزیروبم اخلاقم دست اون لعنتی بود... محکم دستمو کشیدم وبیخیال به لقمه گاززدم... همیشه وقت هایی که کم میاوردم خودبه خود رفتارم عوض میشد ووانمود به خوب بودن میکردم.. لقمه به اون بزرگی رو خوردم ودست بردم که یه دونه نون بزرگ دیگه واسه خودم لقمه کنم که بازم دستمو گرفت! مهراد_ بسه.. پاشو برو تو آماده شو! خب.. من مترسک بودم دیگه.. حتی آب خوردنمم به مزرعه دارم که مهراد باشه ربط داشت.. سرمو به نشونه ی باشه تکون دادم و از صندلی اومدم پایین... مهراد_ صحرا؟ برگشتم وبدون حرف نگاهش کردم! مهراد_ نکن اینجوری! بازم سرمو تکون دادم ورفتم توی اتاقم.. موهامو با وسواس سشوار کشیدم.. آرایش کردم.. هزار بار خط چشم کشیدم وبافکر اینکه کج شده دوباره پاک کردم و.... اون وسط بغضمم قورت میدادم... گریه دیگه بسه.. اون نباید بفهمه دارم عذاب میکشم.. نمیذارم بفهمه داغونم.. وبه هدفش رسیده.. هرگز اجازه نمیدم! داشتم روژ لبمو برای چندمین بار روی لبم میکشیدم که قیافه ی مهراد توی آینه ظاهرشد! مهراد_ چه خبره این همه رژ؟ مگه داریم میریم عروسی؟ کم رنگش کن! پنبه ای از روی میز درآوردم وخواستم رولبم بکشم که عصبی گفت: _میشه بگی چه مرگته؟؟؟ چیکار داری میکنی؟؟؟؟؟ _ به حرفت گوش میکنم!! مهراد_ الان حرف گوش کن شدی؟ _نباشم؟ چنگی به موهاش زد وکلافه گفت: _میخوای منو دیونه کنی آره؟ بغضمو قورت دادم.. خدایا قسم میخورم اگه بغضم بکشنه خودمو میکشم.. قسم میخورم! باصدایی که سعی داشت بغضو کنترل کنه گفتم: _نه!!! مهراد_ نمیخواد بیای.. خودم میرم! ازاتاق زد بیرون ومن به گلوم چنگ زدم!! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥