eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22هزار دنبال‌کننده
398 عکس
315 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #243 وقتی به خونه رسیدیم همه جا آماده شده بود از ظاهر خونه معلوم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ** بنیتا با گریه از کناپه به زمین افتاد و روی زمین نشست و با التماس به صمدی گفت: _تو رو خدا این‌ کار رو با من نکن ببخشید دیگه تکرار نمیشه حتی اگه بخوام یه اب بخورم بهت میگم دندون هام رو بهم ساییدم دختره عوضی ببین به خاطر یه آدم عوضی چطوری غرور خودش رو میشکنه دیگه نمیتونستم جلوی خودم رو نگه دارم با عصبانیت خواستم به طرفشون برم که سریع آرشام بازوم رو گرفت...... به طرف آشپزخونه که به سالن دید داشت برد منو به دیوار چسبوند و زیر گوشم آروم گفت: _چیکار داری میکنی .....؟؟؟؟؟ با چشمانی عصبانی بهم خیره شدم و مثل خودش آروم گفتم: _نمیبینی چطوری غرور دختر بیچاره رو زیر پاش میزاره؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ ** 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_وسه صبحونه رو با کلی شیطنت کنارهم خوردیم.. به قول خود
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 داشتم توی غرفه ی لوازم خانگی به سرویس چینی ها نگاه میکردم که دختربچه ای با سرعت بهم برخورد کرد.. بخاطر یک دفعه ای بودن کارش نتونستم خودمو کنترل کنم ودوتاییمون افتادیم زمین.. چشمامو محکم بسته بودم تا شاهد گند زدن به ویترین نباشم.. _خاله صحرااااا باصدای شنیدن دل نشین ترین صدایی که 2سال حسرتشو کشیدم چشم های متعجبم رو باز کردم وزل زدم به موهای خرمایی دل فریبش... _ستایش؟؟؟ همونجوری نشسته محکم بغلش کردم و محکم تموم اجزای صورتشو بوسیدم.. _نفس خاله.. عشق خاله.. _ستایش؟؟؟؟ اخم هام توهم کشیده شد.. جفتمون به سمت صدا برگشتیم.. _مامانی ببین کی اینجاست.. خاله صحرااا بدنم میلرزید.. ازهمه ی اعضای خانواده ام متنفر بودم اما نمیدونم چرا بغض کردم.. _صحرا؟ ستایشو بغل کردم وبلند شدم.. خداروشکر به ویترین برخورد نکرده بودیم.. با سردترین لحن ممکن سلام کردم.. به سمتم اومد ومحکم بغلم کرد.. _الهی دورت بگردم کجایی تو نامرد؟؟ هه... کاش میتونستم دهنمو باز کنم هرچی ازدهنم درمیاد بهش بگم و بغض لعنتیم نترکه.. صحرا؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ** #امواج_عشق #244 بنیتا با گریه از کناپه به زمین افتاد و روی زمین نشست و با
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 ازم نمیخوای که کاراش رو ببینم و سکوت کنم آرشام انگشت اشاره اش رو روی لبم به نشانه ی سکوت گذاشت خواست چیزی بگه که با صدای آخ بنیتا به بیرون سالن چشم دوختیم صمدی لگدی به شکم بنیتا زد و با فریاد گفت: _گمشو بیرون دیگه نمیخوامت چرا متوجه نیستی؟ بنیتا با گریه و همونطوری که شکمش رو گرفته بود گفت: _میدونم که به خاطر اون دختره ی بیشعور و بی همه چیز هست از وقتی که اون اومده خونمون رفتار تو با من فرق کرده میبینم که همش چشت دنبالش هست ..... ولی بهم بگو اون دختر هر جایی چی داره؟؟؟؟؟ که چشمت دنبالش هان ؟ صمدی به سمت بنیتا هجوم برد و گفت: _چی میگی عوضی؟ بنیتا پوزخندی زد و ادامه داد: _خودت خوب میدونی منظورم کیه ،؟؟؟؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_چهار داشتم توی غرفه ی لوازم خانگی به سرویس چینی ها نگ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به به جمع همه جمع بود.. سبحان هم بود.. آره خب.. اونا یه خانواده هستن.. بایدم جمع باشن بجز صحرای بیچاره.. آره نباید ناراحت باشم.. من که جزشون نیستم.. مگه من ازاولم بچه ی این خانواده بودم که الان بخوام از جمعشون ناراحت بشم؟؟ _خوبی زندگیم؟ کجا بودی تمام شهرو دنبالت گشتم.. چرا منو ترک کردی نگفتی منه بیچاره دلم برات پرمیزنه؟ ازش جدا شدم وستایشو زمین گذاشتم وگفتم: _خوبم شما خوبی؟ باکشیده شدنم توی بغل سبحان و شنیدن قربون صدقه هاش حالم بدشد.. بغض لعنتیم دوم نیاورد وشکست.. لعنت به تموم بغض هایی که بی اراده میشکنه به خودم که اومدم روی صندلی کافی شاپ نشسته بودم.. سارا_ نمیخوای حرفی بزنی؟ _حرفی واسه گفتن ندارم.. سبحان_ اینجوری نبا‌ش صحرا.. ما همه پشیمون هستیم.. به ارواح خاک بابا یک ساله دارم دنبالت میگردم بهت بگم غلط کردم.. پوزخند زدم وسوالی پرسیدم؟ _واقعا؟ دستام توی دست سارا قفل شد .. _گناه من چی بود دیگه دور وبرم نیومدی؟ تنها کسی که بعداز اون اتفاق پشتت موند مگه من نبودم؟ سارا گریه میکرد.. منم هم.. سبحان اما پشیمون بود.. _سبحان داره زن میگیره.. ازوقتی عاشق شد درد تورو فهمید.. بهت حق داد اونجوری واسه عشقت جنگیدی.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #245 ازم نمیخوای که کاراش رو ببینم و سکوت کنم آرشام انگشت اشاره ا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 پریا رو میگم اون دختره لاشی که معلوم نیست با چند نفر ... با سیلی که صمدی به گوشش زد دیگه حرفی نزد چشام پر اشک شده بود حقم نبود منی که تا الان به نامحرم نگاه نکردم اینطوری درباره ام حرف بزنه ناخودآگاه به آرشام چشم دوختم... دستاش رو مشت کرده بود و با عصبانیت بهشون نگاه میکرد درسته تو عملیات هستیم ...... نباید ازش انتظار داشته باشم که به خاطر من یه کاری بکنه ولی نمیدونم چرا قلبم این حرف ها حالیش نبود همش دلم میخواست الان به خاطر من بره و اونم یه سیلی به بنیتا بزنه دلم حمایت هاش رو میخواست .... میخواستم به خاطر من قید عملیات رو بزنه درسته همه ی اینا خودخواهی هست... اما چه کنم که قلبم حالیش نیست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وهشتاد_وپنج به به جمع همه جمع بود.. سبحان هم بود.. آره خب..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _انتظار داری تبریک بگم؟ یا آرزوی خوش بختی کنم؟ آبجی من مشکلی باتو ندارم فقط دوروبرت نپلکیدم که مزاحمت نباشم وواست درد سر درست نکنم.. راستش پژمان روزای آخر خودشو نشون داد ومنم واسه اینکه تورواذیت نکنه سعی کردم فراموشت کنم.. من حتی ازدواجمم شبیه آدما نبود.. خونه ی مادرم یا حتی خواهرم که ادعای خواهری میکنه مثل تموم عروس ها پاگشا نشدم.. دعوتم نکردین که از ازدواجم ابراز خوشحالی کنین.. حتی به تظاهر جلوی چشم شوهرم که پس فردا نگه صحرا بی کس وکار بود.. پژمان که حتی حاضربود بدون عقدونگاه منو ازسرشون بازکنه و مثل لکه ننگ بودم واستون. توی مراسم ختم بابا حواسم بود که نمیذاشت بیای سمت من... آهی پراز حسرت کشیدم و لب گزیدم.. اشک هام که با ریختنشون آبرومو بردن و رسوام کردن اما نباید میذاشتم نم تم اشکم به هق هق بلند تبدیل بشه... با یه مکث نسبتا طولانی ادامه دادم: اگه رفتم.. اگه ازت دور شدم و گورمو گم کردم فقط بخاطر این بود که نمیخواستم اذیت بشی اما.... مسیر نگاهمو سمت سبحان سوق دادم.. اما سبحان.. جز اولین افرادیه که تا آخر عمرم نمی بخشمش و هرگز علاقه ای به رابطه داشتن باهاشو ندارم! توی چشمای پشیمونش زل زدم و با جدیت ادامه دادم؛ _داری ازدواج میکنی برات آرزوی خوشبختی نمیکنم چون توزندگیم درد کشیدم.. اگه تو نبودی، اگه اذیت وآزار های تو نبود.. اگه کتک های گاه وبیگاهت نبود.. شاید من الان اونقدر عقده ای زخم خورده نبودم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #246 پریا رو میگم اون دختره لاشی که معلوم نیست با چند نفر ... با س
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با چشمانی گریان بهش نگاه میکردم ..... اما اون متوجه من نبود و با صورتی که سرخ شده بود به بنیتا و صمدی چشم دوخته بود بنیتا با دو به طرف اتاقش رفت..... صمدی هم با عصبانیت از خونه بیرون رفت بعد از اینکه رفتن آرشام به طرفم چرخید وقتی چشم های پر اشکم رو دید با شرمندگی سرش رو پایین انداخت دیگه تحمل اون محیط رو نداشتم با دو به طرف اتاقمون دویدم .... از آرشام عصبانی نبودم بلکه بیشتر از دست خودم عصبانی بودم که چرا همچین توقعی از آرشام داشتم .... چرا اجازه میدادم این عشق توی قلبم خودخواهم بکنه در اتاقمون رو باز کردم و با گریه وارد اتاق شدم خواستم در رو ببندم که پشت سرم آرشام وارد اتاق شد دستام رو گرفت و همونطوری که دستش رو به ته ریشش میکشید گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_هشتاد_وشش _انتظار داری تبریک بگم؟ یا آرزوی خوش بختی کنم؟ آبج
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _اینجوری نباش صحرا.. خجالتم نده.. همینجوریش شرمنده ام.. همینجوریش دارم عذاب میکشم.. وقتی فهمیدم از مهراد جدا شدی تمام شهرو دنبالت گشتم اما نبودی.. _بودم! میتونستیم پیدام کنی.. بنفشه خونه ی منو بلد بود.. چطور تمام شهرو دنبالم گشتی وپیدام نکردی اما مهراد پیدا کرد؟ میدونی چرا؟ چون قدرت واندازه دوست داشتنتون باهم فرق میکنه.. واسه من ادای آدم خوب هارو درنیار داداش.. من آدم خوب تو زندگیم ندیدم.. ناشیم توی باور کردن.. زودباور میکنم و اون وقته بازم ضربه میخورم.. ازسرمیز بلندشدم و دستمو روی شونه ی سارا گذاشتم وگفتم: _خوشحال شدم دیدمت.. یه کم از دلتنگی هام کم شد.. امیدوارم بازم ببینمت.. اونم بلند شد.. محکم بغلم کرد وبا گریه گفت: _نرو قربون چشمات بشم.. دیگه دلم طاقت ندیدنت رو نداره.. به خانوادت یه فرصت دیگه بده.. دنیارو به پای چشمای قشنگت میریزیم.. _مرسی آبجی که این همه خوبی.. انشاالله توی یه فرصت بهتر.. یه روز که دنیا به کامم بود.. میام بهت سر میزنم.. دست سبحان روی دستم نشست و از آغوش سارا بیرونم کشید.. اونقدر سفت توی آغوش کشیدم که حس میکردم میخواد توی وجودش حلم کنه.. _صحرا نرو.. بذار بعداز چندسال روم بشه توی چشم مادرمون نگاه کنم.. بذار دعای خیر مادرم بدرقه ی زندگیم باشه.. شرمنده اتونم.. بهم بگو.. بگو چطوری باید نگهت دارم.. آخ.. مادرش.. ازمادرش حرف میزد ودلم ضعف میرفت برای تکرار اسم مادر.. چند ساله که از آوردن این اسم محرومم.. راستی الان چه شکلی شده؟ بعد مرگ بابا پیرشده؟ شکسته شده؟ دلش برای من تنگ میشه؟ یادش میاد دختری هم داره؟ آخخ چقدر سوال بی جواب توی ذهنم دارم خدایا... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #247 با چشمانی گریان بهش نگاه میکردم ..... اما اون متوجه من نبود و
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _پریا حالا چیکار کنیم اگه این دختره بره صمدی توجهش به تو بیشتر میشه همه ی این حرف ها رو با عصبانیت میگفت وقتی این حرفش رو شنیدم ... وقتی این حرفش رو شنیدم اشکام از چشام سرازیر شدن از این حرفش تعجب کرده بودم منو باش که از خودم عصبانی بودم که چراخودخواهی میکنم در حالی که این آقا به فکر این بود که توجه صمدی نسبت به من زیاد میشه به شدت از دستش عصبانی شده بودم الان بهترین وقت تلافی بود...... هم این حرفش رو تلافی میکنم .... هم اینکه چند لحظه پیش وقتی بنیتا اون حرف رو زده بود کاری نکرده بود با عصبانیت تو چشاش خیره شدم و با اخم گفتم: _خیلی هم خوب مگه چه اشکالی داره صمدی بهم توجه کنه واای قیافه آرشام دیدنی بود داشت از عصبانیت میترکید با عصبانیت از میان دندونش غرید : رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_هشتاد_وهفت _اینجوری نباش صحرا.. خجالتم نده.. همینجوریش شرمنده
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ازش جدا شدم.. منتظر جوابم شد.. نمیتونستم این آدم روبه روم که یه روز بخاطر غیرت توخالیش لباسام رو از پنجره پرت کرد و بیرونم کرد رو ببخشم.. این پسر روبه روم نمیتونه ادعای برادری و دلسوزی کنه.. این آقا باعث تمام عذاب های منه وهرگز نمی بخمش.. دستشو که روی شونه ام بود پس زدم وبا غروری کاذب گفتم: _هیچ جوره نمیتونی نگهم داری.. خم شدم وستایشو بوسیدم.. محکم بغلش کردم و کنار گوشش آروم گفتم: _بزرگ شدی دوردونه ام.. بازم می بینمت.. من فعلا باید برم.. _خاله؟ _جون خاله؟ _قول میدی بیای خونمون؟ _آره قربونت بشم.. من دیگه میرم مواظب خودت باش.. _خیلی دلم برات تنگ شده بود خاله.. خیلی دوستت دارم! دوباره و چند باره بوسیدمش _منم دوستت دارم عزیزدلم.. ازجام بلند شدم و با سارا خداحافظی سرد کردم و راه خروجی رو پیش گرفتم.. اصلا نمیدونم واسه چی اومده بودم شهروند.. فقط میدونم باید هرچه زودتر از اون منطقه دور شم! سریع تاکسی گرفتم و برگشتم خونه.. ساعت 6ونیم غروب شده بود هنوز خبری از مهراد نبود.. دلمو به دریا زدم و اومدم بهش زنگ بزنم که متوجه تماس های بی پاسخش شدم.. پس همچین بی خبره بی خبر هم نبود.. خب شد..حالا دیگه واسه زنگ زدنم بهونه داشتم.. میتونستم راحت توپ رو بندازم توی زمین مهراد.. شمارشو گرفتم ومنتظر جواب ‌شدم بوق دوم نخورده جواب داد.. _الو؟ _سلام.. _چه عجب حالاهم پیدات شد.. چرا گوشیتو جواب ندادی؟ چرا در رو باز نکردی؟ _در؟ _کجابودی؟ _بیرون.. ندونستم اومدی.. گوشیمم روی سایلنت بوده.. تماستو دیدم گفتم زنگ بزنم ببینم چی میخواستی.. _کجا رفته بودی؟ بی حوصله دستمو روی پشیونم گذاشتم وچشمامو بستم.. _رفتم شهروند خرید کنم که نشد! _چرا اینجوری حرف میزنی؟ _حالم خوب نیست مهراد.. _چرا خانومم؟ چیزی شده؟ _میشه بیای پیشم؟ _البته.. فکر کردم بازم دنبال بهونه بودی و قهرکردی.. توپارکینگ خونه اتم.. حوصله ی حرف زدن یا حتی سوال پرسیدن راجع به اون زنیکه نداشتم با صدای آرومی گفتم: _بیا پیشم... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
❌❌بچه ها یه سورپرایز فوق العاده دارم براتون😍👌 قیمت وی آی پی اموج عشق ۴۲ هزار و قیمت وی آی پی عشق دیرینه ۴۰ هزار هست ولی اگه جفتشون رو باهم بخرید تخفیف داریم تا مدت کوتاهی و قیمت جفتشون ۷۰ هزار می‌باشد ✅هر دو رمان در وی آی پی تموم شدن برای دریافت وی ای پی ها مبلغ ۷۰ هزار رو به شماره کارت پایینی واریز کنید👇
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو شماره کارت کپی می‌شه فیش رو به ایدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023 پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #248 _پریا حالا چیکار کنیم اگه این دختره بره صمدی توجهش به تو بیشتر
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _پریا حالا چیکار کنیم اگه این دختره بره صمدی توجهش به تو بیشتر میشه همه ی این حرف ها رو با عصبانیت میگفت وقتی این حرفش رو شنیدم ... وقتی این حرفش رو شنیدم اشکام از چشام سرازیر شدن از این حرفش تعجب کرده بودم منو باش که از خودم عصبانی بودم که چراخودخواهی میکنم در حالی که این آقا به فکر این بود که توجه صمدی نسبت به من زیاد میشه به شدت از دستش عصبانی شده بودم الان بهترین وقت تلافی بود...... هم این حرفش رو تلافی میکنم .... هم اینکه چند لحظه پیش وقتی بنیتا اون حرف رو زده بود کاری نکرده بود با عصبانیت تو چشاش خیره شدم و با اخم گفتم: _خیلی هم خوب مگه چه اشکالی داره صمدی بهم توجه کنه واای قیافه آرشام دیدنی بود داشت از عصبانیت میترکید با عصبانیت از میان دندونش غرید : رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀