eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
21.7هزار دنبال‌کننده
484 عکس
398 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_وسه مهراد داشتم لب ساحل قدم میزدم وبه دیشب فکرمیکردم..
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 _هیچکدوم! توروبه عنوان یه دوست یه همراه آوردم که نه تو تنها باشی نه من! این دلیل نمیشه بهت اجازه بدم توکارهای من دخالت کنی.. _یعنی.. یعنی تمام این مدت منو به عنوان یه دوست وهمراه... مکث کوتاهی کرد ونا باور با چشم های اشکی ادامه داد: _چی داری میگی مهراد؟ _بعله دیگه تقصیر خودمه اگه تورو بلند نکنم از اون سر دنیا همراه خودم بیارم اینجا اینجوری واسه خودت خیالات وتعبیر...... داشتم تند تند حرف میزدم که وسط حرفم فرشته جلوی چشمم افتاد ونقش زمین شد.. باوحشت به افتادنش نگاه کردم.. نامردی بود اگه نگرانش نمیشدم.. این زن منو از بدبختی و جهنمی که توش دست وپامیزدم نجات داده بود.. ترسیده به سمتش حجوم بردم و اسمشو صدا زدم.. رنگش پریده بود و لب هاش به کبودی میزد.. وای خدایا چه غلطی کردم اونجوری باهاش حرف زدم.. ایست قلبی نکنه یه وقت.. هرچی صداش زدم فایده نداشت.. باید دکتر خبر میکردم.. بلندش کردم و به سمت اتاقش حرکت کردم.. کاش اونجوری باهاش حرف نمیزدم.. داشتم میرفتم توی اتاقش که ازشانسم دراتاق صحرا بازشد و فرشته رو توی ب.غ.ل من دید!! دیگه چی ازاین بهتر؟؟؟ گل بود وبه سبزه نیز آراسته شد!!! اومدم صداش کنم که بانفرت به اتاق ودرو محکم به هم کوبید! حالا چه کنم؟؟ اول باید دکتر خبر میکردم.. بعدا باصحرا حرف میزدم! صحرا دیگه مال من بود من بودن برای صحرا دیگه دلخواه نبود.. اجباربود! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #223 با توطعم شیرین زندگی رو چشیدم بعد خیره بهم نگاه کرد ......
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 غبار سنگینی از غم تو دلم مینشست ...... وقتی کنارت بودم ک باهام خوب بودی....... میخواستم زمان بایسته و من همیشه کنارت باشم ..... ولی نمیدونم اسم این حسا چیه عشق هست یا نه؟ ولی اینو مطمئنم اولین باره این احساس رو دارم آرشام لبخندی به پهنای صورتش زد ..... سریع بغلم کردم محکم بغلم کرد..... و با خوشحالی که تو صداش موج میزد گفت: _قول میدم از این احساست پشیمون نشی این حرفش ناخودآگاه یه لبخند ناگهانی رو لبم آورد آرشام ازم جدا شد دستام رو گرفت و خیره بهم نگاه میکرد. دوباره فاصله اش باهام کم میشد..... که لبخندی زدم و سرم رو پایین انداختم که آرشام به زبان ترکی گفت: _utancının kurbanı olacağım (من قربان خجالتت بشم ) رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_وچهار _هیچکدوم! توروبه عنوان یه دوست یه همراه آوردم که
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باحرص درحالی که دندون هامو روی هم فشار میدادم پاسپورتمو روی میز کوبیدم.. زن بیچاره که مسئول چک کردن پاسپورت ها بود تکونی خورد وبا تعجب نگاهم کرد! به انگلیسی معذرت خواهی کردم.. لبخند مهربونی زد و مدارکمو پس داد.. به مدارک چنگ زدم و باقدم های بلند از اونجا دور شدم وسعی کردم به صحرا نگاه نکنم.. دختره ی احمق نمی فهمه با این کارهاش آتیش منو تند تر میکنه و جری ترم میکنه واسه اذیت کردنش! واسه لجبازی بامن رفته ور دل آرشا نشسته.... حالیت میکنم لجبازی بامن چه عواقبی داره! داشتم زیرلب تهدیدش میکردم و خودمو عصبی تر میکردم که دست های فرشته دور بازوم حلقه شد! با عصبانیت نگاهش کردم اومدم دستمو پس بکشم که محکم تر بازومو چسبید وگفت: _توروخدا مهراد.. بذار حداقل 2تا دوست خوب باشیم برای هم!! _انگار حالیت نیست یکی اینجا هست که هرکاری تو میکنی هزار برابرشو از دماغ من در میاره! _یه نگاه به اطرافت بندازی میفهمی که تنها کسی که اصلا حواسش به تو نیست همون یه نفره!! نیم نگاهی به صحرا که مشغول خندیدن با آرشا بود انداختم.. کارد میزدن خونم در نمیومد.. باحرص بازمو از دست فرشته بیرون کشیدم وگفتم: _خوشم نمیاد اینقدر بهم بچسبی! _داداش چیزی کم وکسر نیست؟ همه چی اوکیه؟ باشنیدن صدای میثم فرشته ازمون فاصله گرفت و تا موقع پرواز خودمو مشغول حرف زدن با میثم کردم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #224 غبار سنگینی از غم تو دلم مینشست ...... وقتی کنارت بودم ک باها
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 دستش رو به طرفم آورد یهو پیامکی به تلفنش اومد پوف کلافه ای کشید و تلفن رو تودستش گرفت و پیامک رو خوند بعد رو به من کرد و کفت: _مهرانه میگه کجا موندیم ..... بعد شروع به نوشتن پیامک کرد ..... بعد چند دقیقه کوتاه دوباره نگاهم کرد و گفت: _میگه باید منتظر بمونیم تا صمدی اینا برن.. بعد مهران بیاد نجاتمون بده ...... سری تکون دادم..... آرشام تلفنش رو تو جیبش گذاشت و به طرفم اومد کنارم نشست و با مهربانی گفت:... _از این به بعد نبینم از چیزی میترسی ها... خانم ،هر جایی که من هستم حق ترسیدن نداری ..... دیدی انروز چطوری به ترست غلبه کردی؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
❤️😍سلام سلام سورپراز داریم براتون بچه ها وی آی پی راه اندازی شد😍😍 تو وی آی پی ۲۰۰ پارت جلو تر هستیم و روزانه ۵ پارت براتون قرار میدیم تا ۱ ماه آینده هم تو وی آی پی تموم میکنیم رمان رو بدو تا دیر نشده🥹 برای دریافت وی آی پی مبلغ ۴۲ هزار تومن رو به شماره کارت زیر واریز کنید
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده بزنید رو کارت کپی میشه فیش واریزی رو به آیدی زیر بفرستید👇 @admin_part پارت اول رمان امواج عشق😌👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/24023
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_وپنج باحرص درحالی که دندون هامو روی هم فشار میدادم پاسپ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صندلی هارو یه جوری هماهنگ کرده بودم که صحرا کنار من بشینه اما خانم خودشو کنار آرشاویر جا کرده بود و اصلا هم به من توجهی نداشت!! میون دندون های کلید شده گفتم: _همگی طبق شماره صندلی هاشون نشستن؟ آرشا که مشغول خوردن بود با دهن پر گفت: _نه منو صحرا شماره صندلی هامون فرق داره! فرشته_ شماره مهم نیست.. نشستیم دیگه! میثم که انگار دل خوشی از فرشته نداشت با جدیت گفت: _نمیشه اسم ها طبق شماره ها تو سیستم ثبت شده شاید اتفاقی افتاد آرشا بلند شو سر جای خودت بشین! صحرا ازجاش بلند شد وگفت: _فقط شماره صندلی من فرق داره وبدون حتی نگاه کردن به من اومد و کنار دستم نشست! لبخند پیروزمندانه ای زدم و کم کم همه ی مسافر ها سرجاهاشون مستقر شدن و خدمه ها مشغول توضیحات شدن! بازم لجبازی های صحرا و حرص خوردن های من! عمدا تاکمر خم شده بود و با آرشا مشغول خوش وبش بود که عصبی آرنجمو کوبوندم به پهلوش وگفتم: _بس میکنی یا نه؟ آخ آرومی گفت و برگشت وبا تعجب نگاهم کرد! _چی رو بس کنم؟ خم شدم سمتش و آروم کنار گوشش گفتم: _به نفع خودته که مسخره بازی هاتو تموم کنی! _مثل خودم آروم اما بالحن حرص دراری گفت: _متوجه منظورت نمیشم! _صحرااااا _ببین من باتو کاری ندارم توهم سعی کن توکار من دخالت نکنی وگرنه به فرشته جون میگم جیزت کنه! ای خدا.. آخه تا کی باید با این بچه سروکله بزنم! آخه این کی میخواد بزرگ بشه!!! هم خنده ام گرفته بود هم دلم میخواست تیکه تیکه اش کنم.. _داری اشتباه میکنی.. حقیقت باچیزی که تو دیدی کاملا فرق میکنه! برات توضیح...... میون حرفم پرید وگفت: _واسه چی باید به من توضیح بدی؟ توواسم ارزشی نداری که خودمو درگیرت کنم حالا هم ساکت باش نمیخوام صداتو بشنوم! اومد خودشو عقب بکشه که دستشو گرفتم بیشتر به سمت خودم کشیدمش ومیون دندون های کلید شده ام گفتم: _اون روی سگ منو بالا نیار! _مثلا بالا بیاد چی میشه؟ _نظرت چیه به بقیه بگیم دیشب کجا بودیم؟؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #225 دستش رو به طرفم آورد یهو پیامکی به تلفنش اومد پوف کلافه ای کش
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 سرمو تکون دادم و زیر لب به آرومی گفتم : _باشه _آفرین دختر خوب حالا شد ..... ناخودآگاه سرم رو روی شونه اش گذاشتم و چشام رو بستم وجودم سراسر آرامش شد .... میخواستم این لحظه رو تو تک تک سلول هام حک کنم آرشام هم سرش رو تکیه داد به سرم .... و زیر لب آروم شروع به خوندن آهنگ کرد: _سوگیلیم سویرم گیزلتمیرم کی گئدیرم همیشلی گتمیرم کی چشام پر اشک شده بود آرشام چرا این آهنگ رو خوند؟ آهنگی که برام پر از غم بود ؟ عشقی که با این آهنگ شروع شد آخرش چی میشه؟ شاید آرشام بدون منظور این آهنگ رو خوند سعی کردم افکارم رو پس بزنم.... آرشام دستام رو گرفت..... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_وشش صندلی هارو یه جوری هماهنگ کرده بودم که صحرا کنار من
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: باچشمای گرد شده فقط نگاهش کردم.. یعنی اونقدر دیونه اس که از رابطه ی خودش حرفی بزنه؟؟ امکان نداره! اما نه.. از این دیونه همه چی برمیاد! سکوت وتعجبمو که دید نگاهشو ازم گرفت و سرشو به صندلی تکیه داد و چشماشو بست! خب این یعنی چی؟ یعنی اونقدر جدی هست که تهدیدشو عملی کنه؟ اگه بگم تمام مدت توی سکوت وبهت حرفش بودم دروغ نگفتم... واسه چی این کارو بامن کرد؟ که ازم حق سکوت بگیره و خودش هرکاری دلش خواست بکنه؟ هم فرشته رو داشته باشه هم منو؟ به صورتش نگاه کردم.. میدونستم بیداره اما چشماشو بسته.. ازش بدم میومد.. آشغال عوضی حتی صبرنکرد چندساعت از باهم بودنمون بگذره بعد... با یادآوری صبح کله ام داغ کرد.. نگاهمو ازش گرفتم و محکم پلک هامو روی هم فشار دادم.. دست خودم نبود.. داشتم تو آتش عشقش میسوختم و خاطرات دیشب به شعله میکشید آتش لعنتی رو!! چرا این کارو بامن کرد؟ یعنی فرشته راست میگفت؟ یعنی مهراد من داره بابای بچه ای میشه که مادرش من نیستم.. یادم اومد چطوری جگرگوشه امو نابود کردم.. یادم اومد چطوری پاره ی تنشو ازش گرفتم و داغ به دلش گذاشتم.. پلک هامو بادرد وفشار بیشتری روی فشار دادم.. دست هام مشت شده بود وگرم شده بود.. اون حق نداره بابای بچه ی کس دیگه بشه.. نه خدایا خواهش میکنم نذار.. لبم لرزید.. ناخن هام داشتن گوشت دستمو پاره میکردن.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #226 سرمو تکون دادم و زیر لب به آرومی گفتم : _باشه _آفرین دختر خو
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بوسه ای رو دستم زد ....... روی دستم خیس شده بود....... قطره اشک آرشام رو دستم گویی میرقصید آرشام با صدای دورگه ای گفت: _پریا مطمئن باش تا آخر عمرم دوستت خواهم داشت هیچ وقت تو زندگیت ازم متنفر نشو..... فقط بدون که تو اولین و آخرین عشق زندگیم هستی ... به فکر فرو رفتم چرا این حرف ها رو بهم میزد ؟ متعجب بهش نگاه میکردم ..... با چشمان اشکی گفتم: _من هیچوقت ازت متنفر نمیشم......... آرشام دیگه حرفی نزد .... انگار هر دو به فکر فرو رفته بودیم... با صدای در هر دو سریع از جامون بلند شدیم آرشام دستم رو گرفت و به طرف میزی که کنار دیوار بود رفت رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #سیصد_وشصت_وهفت صحرا: باچشمای گرد شده فقط نگاهش کردم.. یعنی اونقد
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صدای نگران مهراد باعث شد از جهنمی که توش بودم بیرون بیام.. _صحرا؟ صحراا بابغض چشم هامو باز کردم وبهش نگاه کردم.. _چی شده؟ چرا میلرزی؟ به بقیه نگاه کردم.. همه خواب بودن.. مگه چقدر مشغول فکرکردن بودم.. بازم صدای مهراد.. _صحرا باتوام.. دستشو زیر چونه ام گذاشت وصورتمو به طرف خودش چرخوند وبا نگرانی پرسید _چته قربونت برم؟ تا دهن باز کردم حرف بزنم بغضم شکست.. آروم گریه کردم و با گریه گفتم: _چرا این کارو کردی؟ بادیدن اشک هام عصبی شد و نگران تراز قبل پرسید: _چرا گریه میکنی؟ من چیکارکردم مگه؟ بخاطر صبحه؟ نذ‌اشتی واست توضیح بدم که.. بابا بخدا... نتونستم سکوت کنم.. دست خودم نبود.. من مهرادو دوستش داشتم.. نتونستم ازش نپرسم.. حرفشو قطع کردم وبا گریه وصدایی شبیه پچ پچ گفتم: _داری بابای بچه ی اون میشی؟ باشنیدن حرفم اخم هاش توهم رفت و با تعجب وچشمای گرد گفت: _چیییی؟؟؟؟ _میدونم داری بابا میشی.. میدونم فرشته ازت بار داره.. میدونم.. ناباور سرشو برگردوند وبه فرشته که غرق خواب بود نگاه کرد.. به طرف من برگشت وگفت: _چرت میگه.. باور نکن.. دروغه.. _باور نکنم؟ خودم تو ب.غ.لت دیدمش.. خودم دیدم لعنتی دستاشو دور طرف صورتم گذاشت و مجبورم کرد بهش نگاه کنم.. _منو ببین.. بخدا قسم همه چی سوتفاهم بوده.. بهت دروغ گفته.. قول دادی باورم کنی صحرا.. زیرحرفت نزن.. بهم اعتماد کن بهت قول میدم پشیمونت نمیکنم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥