eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
همیشه با #وضو بود موقع شهادتش🌷 هم با وضو بود دقایقی قبل از #شهادتش وضو گرفت و رو به من گفت: " ان ش
🔘محمودرضا، خیلی به ارادت داشت. انتظارِ محمود، یه انتظار واقعی بود👌 ↽واقعا امام زمانش رو داشت ↽واقعا داشت سعی میکرد باشه ↽واقعا فرمایشات حضرت آقا و اطاعت از دستوراتشون رو در راستای و تمرینی برای ظهور میدید✔️ ✍پ ن: امام صادق عليه السلام 💢كسى كه مايل است جزء حضرت مهدى(عج) قرار گيرد بايد منتظر باشد و اعمال و رفتارش در حال انتظار با و اخلاق نيكو توأم گردد. 📚بحارالأنوار، ج 52، ص 140 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⛅ طرح| سپهبد : عشق به (عج)، عشق به خداست. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
روایت #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی از #شهید_مهدی_باکری 💢فرماندهی در جنگ ما #امامت بود نه هدایت.... #آق
(عج) 🔸شهید مهدی باکری در مرحله مقدمات ، رزمندگان را برای نبردی مردانه👌 و عارفانه دعوت کرد. این شهید در شب عملیات گرفت و همه گردان‌ها را یک یک از زیر قرآن📖 عبور داده و توصیه فرمود: 🔹«برادران! خدا را از یاد نبرید نام (عج) را زمزمه کنید. دعا کنید که کار ما برای خدا♥️ باشد. از پشت بی‌سیم📞 نیز همه را به ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشویق نمود». 🔸در اولین عملیات بدر موفق به شکستن خط دشمن شد، در مرحله دوم عملیات هم خسارات و شکست⚡️ سنگینی به دشمن وارد کردند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷شهید نظرزاده 🌷
#نیمه_پنهان_ماه 1 زندگی #شهید_مصطفی_چمران 🔻به روایت: همسرشهیــد #قسمت_هشتم 8⃣ 🔮وقتی من خواستم برگر
❣﷽❣ 📚 1 ﺯﻧﺪگی 🔻به ﺭﻭﺍیت: ﻫﻤﺴﺮشهیــد 9⃣ 🔮ادامه دادم: من تصمیم گرفته ام با مصطفی ازدواج کنم، عقدم هم پس فردا پیش امام است. فقط خودم مانده بودم این شجاعت را از کجا آورده ام🤭 مصطفی اصلا نمی دانست من دارم چنین کاری می کنم. خیلی عصبانی شد. بلند شد با داد و فریاد و برای اولین بار می خواست مرا بزند که پدرم دخالت کرد و خیلی آرام پرسید: عقد شما با کی؟ 🔮گفتم : ، من خیلی سعی کردم شما را قانع کنم، ولی نشد. مصطفی به من گفت دیگر نتیجه ای ندارد و خودش هم می خواست برود مسافرت🚗 پدرم به حرف هایم گوش داد و همان طور آرام گفت: من همیشه هر چه خواسته اید فراهم کرده ام. ولی من می بینم این مرد برای شما مناسب نیست❌ او شبيه ما نیست، فامیلش را نمی شناسیم. من برای حفظ شما نمی خواهم این کار انجام شود. 🔮گفتم: به هر حال من را گرفته ام می روم. امام موسی صدر هم اجازه داده اند. ایشان حاكم شرع است و می تواند ولیّ من باشد. بابا دید، دیگر مسئله جدی است. گفت: حالا چرا پس فردا⁉️ ما آبرو داریم. گفتم: اما تصمیممان را گرفته ایم. باید پس فردا باشد. البته من به امام موسی صدر هم گفته ام که می خواهم عقد خانه باشد نه جای دیگر. 🔮اگر شما بدهيد و سايه تان روی سر ما باشد من خیلی خوش حال ترم. بابا گفت: آخر شما باید داشته باشید. گفتم: من آمادگی دارم، کاملا👌 نمی دانم این همه قاطعیت و شجاعت را از کجا آورده بودم. من داشتم از همه امور اعتباری، از چیزهایی که برای همه مهم ترین بود می گذشتم. البته آن موقع نمی فهمیدم، اصلا وارستگی انجام چنین کاری را هم نداشتم. فقط می دیدم که بزرگ است، لطیف است و عاشق اهل بیت♥️ است و من هم به همه این ها عشق می ورزیدم 🔮بابا گفت: خب اگر خواست شما این است حرفی نیست. من مانع نمی شوم. باورم نمی شد به این سادگی قبول کرده باشد. حالا چه طور باید به مصطفی خبر می دادم😥 نکند مجبور شود از حرفش برگردد! تا پس فردا پدرش پشیمان شود! مصطفی کجاست، این طرف و آن طرف. شهر و دهات را گشت تا بالاخره را پیدا کرد. گفت: فردا عقد است، پدرم کوتاه آمد. مصطفی باورش نمی شد، مگر خودش باورش می شد؟ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1 زندگی 🔻به روایت: همسرشهیــد 0⃣1⃣ 🔮الآن که به آن روزها فکر می کند می بیند آدمی که آن کارها را کرد او نبود. اصلا کار کار آدم و آدم ها نبود، کار بود، دست خدا بود، جذبه ای بود که از مصطفی بر او مي تابید💖 بی شناخت، شناخت بعد آمد. بی هوا خندید😄 انگار چیزی ذهنش را قلقلک داده باشد. 🔮او حتى نفهمیده بود یعنی اصلا ندیده بود که سر مصطفی ! دو ماه از ازدواجشان می گذشت که دوستش مساله را پیش کشید. ! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد، تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این کوتاه است_ مثل این که می خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد🚫 حالا من تعجبم چه طور شده مصطفی را که سرش مو ندارد قبول كردي😟 🔮غاده يادش بود که چه طور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتى دل خور شد و بحث کرد که، مصطفی نيست. تو اشتباه می کنی. دوستش فکر می کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهميده😅 آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی و شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید چرا می خندی⁉️ و غاده که چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت: 🔮مصطفی، تو کچلی؟ من ! آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضيه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: شما چه کار کردید که شما را ندید؟ ممکن است این جریان خنده دار باشد. ولی واقعا اتفاق افتاد. 🔮آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم💍 چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدم و نمی فهمیدم. به پدرم گفتم: نمی خواهم. فقط فامیل نزدیک، عمو، دایی و ... پدرم گفت: به من ربطی ندارد. هر کار خودتان می خواهید بكنید. و صبح روزی که بعد از ظهرش عقد بود و آماده شدم که بروم دبیرستان برای تدریس، مادرم با من صحبت نمی کرد و عصبانی بود😠 🔮خواهرم پرسید کجا مي روی؟ گفتم: مدرسه. گفت: شما الان باید بروید برای آرایش💄 برويد خودتان را درست کنید. من بروم؟ رفتم مدرسه. آن جا هم همه می گفتند که شما چرا آمدید؟ من تعجب کردم گفتم: چرا نیايم؟ مرا همین طور می خواهد✅ از مدرسه که برگشتم، مهمان ها آمده بودند. مصطفی آن جا کسی را نداشت و از طرف او داماد "آقای صدر" و خانواده و خواهرانش و سید غروی آمده بودند و از فامیل خودم خیلی ها نيامدند، همه شان بودند و ناراحت... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_6184815.mp3
2.92M
️ 🎧لالایی دخترم 🌷️ تقدیم به 🌷 🎤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌾🥀🌾🥀🌾🥀 میان و این بغضِ😢 بی قـرار جای تـ♥️ـو 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ سلام آقا ♥️ دوباره و من بر سر راهت گدایی می کنم را بریز در کاسه ام اگرچه گاهی از اوقات به راهت بی وفایی😔 می کنم 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷 صبح یعنے دل من باز شود پلک بگشایے و از نو غزل آغازشود😍 صبح یعنےکہ دلمـ❤️گرم باشد آسمان، عشق ، زمین، هم آواز شود 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠زیارت بر شانه های پســر 🔸مادر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته بود. شبی در خواب علی بهش میگه: روی شانه هایم بنشین تا ببرمت . مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود. 🔹علی نخی به دستش می دهد و سر دیگر نخ را به دست خود می گیرد. قبر (ع) و امام علـی(ع)♥️ و بقیه را بهش نشان می دهد. مادر برای می رود وبر می گردد. باز بر شانه های دست پرورده شهیدش🌷 می نشیند وبه خانه باز می گردد. 🔸از خواب می پرد. بوی عطــری😌 فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود. وهر کس به دیدار می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و ننه سکینه هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته⚡️ و ریخته که چنین بویی پخش می شود. 🌼آری! راهی که به قیمت پاکشون باز شد. پس روا نیست مادر عزیز شهید🕊 در حسرت زیارت یار بماند. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📸 اوج افتخار رهبر معظم انقلاب: 🔹️«ملّت ایران در آزمون کرونا، خوب درخشیدند. این افتخار ملّی🇮🇷 متعلّق است به مجموعه‌ی درمانی کشور» ۱۳۹۹/۰۱/۲۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13960817001546.mp3
1.89M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه یونس_هود✨ 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌺مستانه به این دنیا خندیدند و رفتند🕊 و ما مشتاقانه #درگیر دنیاییمـ🌍 ! 🌺ای کاش #بیدارشویم ⇜قبل از
🌴قبل رفتن می‌گفت الان در شرایطی هستیم که بهترین موقعیت👌 گیرم آمده و اگر اجازه ندهی بروم🚷 بهترین فرصت را از من . من همیشه را خوشحال و خندان می‌دیدم ولی آن شب🌙 عارف از همیشه خوشحال‌تر بود. از شور و شعف می‌خواست کند🕊 🌴در آن عملیات مجروح💔 شد. تکفیری‌ها را هدف می‌گیرند و خدا خواست آقاعارف را نگه دارد تا در آزادسازی هم شرکت کند و نابودی داعش👹 را ببیند. قلبش💘 را هدف می‌گیرند و گلوله به باتری🔋 بیسیم که یک تکه فولادی بود و در جیبش گذاشته بود می‌خورد و کمانه می‌کند. 🌴گلوله به سمت سینه‌اش می‌خورد و به قلبش نمی‌خورد❌ در آن عملیات چندتا از دوستان نزدیکش شدند. دوستانی که با هم می‌رفتند به فقرا سر می‌زدند. وقتی برگشت برای خیلی ناراحت بود. احساس می‌کرد از آنها 👤 است. هر هفته به خانواده‌ها و مزارشان🌷 سر می‌زد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🎥 #کلیپ_تصویری ♦️ معجزه قبر #شهید_احمد_پلارک بهشت زهرای تهران 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰شهیدی که سنگ مزارش معطر است 🔸او آر پی‌چی‌زن‌های گردان عمار در لشکر 27 حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بود. در یکی از پایگاه های زمان جنگ، به عنوان یک سرباز👤 معمولی کار می‌کرد. 🔹 به رزمنده ها را دوست داشت. مثل همیشه برای سرکوبی و مبارزه با نفس داوطلبانه مشغول نظافت دستشویی ها بود🚽 برایش مهم نبود که بدنش همیشه توالتها را بدهد. 🔸او همیشه مشغول توالت های پایگاه بود و همیشه بوی بدی بدنش را فرا می گرفت. در یک حمله هوایی در حال نظافت بود که موشکی به آنجا برخورد می‌کند💥 و او و در زیر آوار مدفون می‌شود. 🔹بعد از بمب باران، هنگامی که امداد گران در حال جمع آوری زخمی ها و بودند، متوجه می‌شوند که بوی شدید "گلابی" از زیر آوار می آید. وقتی آوار را کنار می‌زدند با پیکر پاک این شهید🕊 روبرو می‌شوند که غرق در بوی گلاب بود. 🔸هنگامی که پیکر⚰ آن شهید را در تهران، در قطعه 26 به خاک می‌سپارند، همیشه سنگ قبر این شهید نمناک می‌باشد به‌طوری که اگر سنگ قبر شهید پلارک🌷 را خشک کنید، از آن طرف سنگ از مرطوب می شود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در حرکت است ای دلـ♥️ تو چه می کنی؟ می روی یا می مانی⁉️ داد از آن اختیاری که تو را از (ع) جدا کند😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹"رفیق شهید" ❣محسن با یک ارتباط #معنوی مستحکم و قوی با #شهید_کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کر
🔻به نقل از همسر شهید : 🔹بعضی از روزهای تلفن همراهش خاموش📴 بود. وقتی دلیلش رو میپرسیدم میگفت: 🔸ارتباطم را با کمتر میکنم تا کمی زمانم را برای اختصاص بدم♥️ اینکه چطوری میتونم برای ایشان مفید باشم☺️ 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔻 👌 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ 💥درست 📿 کنید؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به کردند 💥راست گفتند: به دوستت داریم♥️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف، سر و صدا نمیخرن❌ میخـــــــــرن 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4_420121559022174613.mp3
5.82M
📌 "امام زمان فرمانده است" ... 🎙حاج حسين يكتا 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh