راضی به رضای تو_9.mp3
6.05M
#راضی_به_رضای_تو ۹
🌸#راضی_به_رضای_تو ؛ معلولِ اعتماد به خداست ...
🍃و اعتماد به خدا ؛
معلول ایمانِ حقیقی است، که با شناختِ خدا، محکم شده است.
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌾(بخشی از وصیت نامه) 🌾#شهید_مصطفی_احمدی_روشن: 💥اما کار مهم و سختی که بر دوش ما نهاده شده این است ک
#کلام_شهید♥️
ظهور اتفاق می افتد
ولی مهم این است که ما کجای این #ظهور باشیم⁉️
#شهید_مصطفی_احمدی_روشن🌷
¸.•*´¨*•.¸ ♡🦋♡ ¸.•*´¨*•.¸
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 9⃣1⃣#قسمت_نوزدهم 💠 به محض فرود هلیکوپترها، عباس از پلههای ایوان پا
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
0⃣2⃣#قسمت_بیستم
💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم را میشنیدم و تلاش میکردم از زمین بلند شوم که صدای #انفجار بعدی در سرم کوبیده شد و تمام تنم از ترس به زمین چسبید.
یکی از #مدافعان مقام به سمت زائران دوید و فریاد کشید :«نمیبینید دارن با تانک اینجا رو میزنن؟ پخش شید!»
💢 بدن لمسم را بهسختی از زمین کَندم و پیش از آنکه به کنار حیاط برسم، گلوله بعدی جای پایم را زد.
او همچنان فریاد میزد تا از مقام فاصله بگیریم و ما #وحشتزده میدویدیم که دیدم تویوتای عمو از انتهای کوچه به سمت مقام میآید.
💠 عباس پشت فرمان بود و مرا ندید، در شلوغی جمعیت بهسرعت از کنارم رد شد و در محوطه مقابل مقام ترمز کشید. برادرم درست در آتش #داعش رفته بود که سراسیمه به سمت مقام برگشتم.
💢 رزمندهای کنار در ایستاده و اجازه ورود به حیاط را نمیداد و من میترسیدم عباس در برابر گلوله تانک #ارباً_ارباً شود که با نگاه نگرانم التماسش میکردم برگردد و او در یک چشم به هم زدن، گلولههای خمپاره را جا زد و با فریاد #لبیک_یا_حسین شلیک کرد.
💠 در #انتقام سه گلوله تانک که به محوطه مقام زدند، با چند خمپاره داعشیها را در هم کوبید، دوباره پشت فرمان پرید و بهسرعت برگشت.
چشمش که به من افتاد با دستپاچگی ماشین را متوقف کرد و همزمان که پیاده میشد، اعتراض کرد :«تو اینجا چیکار میکنی؟»
💢 تکیهام را به دیوار داده بودم تا بتوانم سر پا بایستم و از نگاه خیره عباس تازه فهمیدم پیشانیام شکسته است.
با انگشتش خط #خون را از کنار پیشانی تا زیر گونهام پاک کرد و قلب نگاهش طوری برایم تپید که سدّ #صبرم شکست و اشک از چشمانم جاری شد.
💠 فهمید چقدر ترسیدهام، به رزمندهای که پشت بار تویوتا بود اشاره کرد ماشین را به خط مقدم ببرد و خودش مرا به خانه رساند.
نمیخواستم بقیه با دیدن صورت خونیام وحشت کنند که همانجا کنار حیاط صورتم را شستم و شنیدم عمو به عباس میگوید :«داعشیها پیغام دادن اگه اسلحهها رو تحویل بدیم، کاری بهمون ندارن.»
💢 خون #غیرت در صورت عباس پاشید و با عصبانیت صدا بلند کرد :«واسه همین امروز مقام رو به توپ بستن؟»
عمو صدای انفجارها را شنیده بود ولی نمیدانست مقام حضرت مورد حمله قرار گرفته و عباس بیتوجه به نگرانی عمو، با صدایی که از غیرت و غضب میلرزید، ادامه داد :«خبر دارین با روستای بشیر چیکار کردن؟ داعش به اونا هم #امان داده بود، اما وقتی تسلیم شدن ۷۰۰ نفر رو قتل عام کرد!»
💠 روستای بشیر فاصله زیادی با آمرلی نداشت و از بلایی که سرشان آمده بود، نفسم بند آمد و عباس حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«میدونین با دخترای بشیر چیکار کردن؟ تو بازار #موصل حراجشون کردن!»
💢دیگر رمقی به قدمهایم نمانده بود که همانجا پای دیوار زانو زدم، کابوس آن شب دوباره بر سرم خراب شد و همه تنم را تکان داد.
اگر دست داعش به #آمرلی میرسید، با عدنان یا بی عدنان، سرنوشت ما هم همین بود، فروش در بازار موصل!
💢 صورت عباس از عصبانیت سرخ شده بود و پاسخ #اماننامه داعش را با داد و بیداد میداد :«این بیشرفها فقط میخوان #مقاومت ما رو بشکنن! پاشون به شهر برسه به صغیر و کبیرمون رحم نمیکنن!»
💠 شاید میترسید عمو خیال #تسلیم شدن داشته باشد که مردانه اعتراض کرد :«ما داریم با دست خالی باهاشون میجنگیم، اما نذاشتیم یه قدم جلو بیان! #حاج_قاسم اومده اینجا تا ما تسلیم نشیم، اونوقت ما به امان داعش دل خوش کنیم؟»
💢اصلاً فرصت نمیداد عمو از خودش دفاع کند و دوباره خروشید :«همین غذا و دارویی که برامون میارن، بخاطر حاج قاسمِ که دولت رو راضی میکنه تو این جهنم هلیکوپتر بفرسته!»
💠 و دیگر نفس کم آورد که روبروی عمو نشست و برای مقاومت التماس کرد :«ما فقط باید چند روز دیگه #مقاومت کنیم! ارتش و نیروهای مردمی عملیاتشون رو شروع کردن، میگن خیلی زود به آمرلی میرسن!»
💢 عمو تکیهاش را از پشتی برداشت، کمی جلو آمد و با غیرتی که گلویش را پُر کرده بود، سوال کرد :«فکر کردی من تسلیم میشم؟» و در برابر نگاه خیره عباس با قاطعیت #وعده داد :«اگه هیچکس برام نمونده باشه، با همین چوب دستی با داعش میجنگم!»
💠 ولی حتی شنیدن نام اماننامه حالش را به هم ریخته بود که بدون هیچ کلامی از مقابل عمو بلند شد و از روی ایوان پایین آمد.
چند قدمی از ایوان فاصله گرفت و دلش نیامد حرفی نزند که به سمت عمو برگشت و با صدایی گرفته #خدا را گواه گرفت :«والله تا وقتی زنده باشم نمیذارم داعش از خاکریزها رد بشه.» و دیگر منتظر جواب عمو نشد که به سرعت طول حیاط را طی کرد و از در بیرون رفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
4_1047391082947543072.mp3
5.94M
🔉 مداحی بسیار زیبا
🎤با نوای: #سیدرضا_نریمانی
🌷ما همه میریم #شهدا هستن ..
🌷قرآنمون میگه شهید #زِندست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💥💫💥💫💥💫💥
✍ دست نوشته سردار اسلام حاج #قاسم_سلیمانی که در دیدار با
خانواده شهیدحسین بواس🌷 این جمله را روی تصویر شهـ♥️ـید نوشت:
📝بسمه تعالی. فدای این #دست هایی که در "راه خدا" داده شد😭
#شهید_حسین_بواس🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🌳سلام ای معنی آیات قرآن 📖
✨بیا با هم ببندیم #عهد و پیمان
🌳در آن لحظه که هنگام #فرج شد
✨اشاره کن سر راهت دهیم جان♥️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱صبـ☀️ـح بود و مى تابيد‼️
از لب #تو لبــــخندى☺️
🍂ديدش از سر #غيرت
و آفتاب غمگين💔 شد
🌱تا كــــنار #زيــــبــايى
#مهــربانى ات گــ🌹ــل كرد
🍂در بــهــ🌸ــار شيدايى،
گل به #سبزه آذين شد☘
#شهید_امید_اکبری
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
مداحی_آنلاین_برای_رهایی_از_بلا_چه_کنیم؟_آیت_الله_مجتهدی_تهرانی.mp3
3.96M
♨️برای رهایی از بلا چه کنیم؟!
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤 #آیت_الله_مجتهدی_تهرانی
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🔶به روایت از #مادرشهید :
پسرم اصلا به من نمی گفت که می خواد به سوریه بره. 😔 دفعه ی اول فقط #برادرش خبر داشت و ما از طریق دوستانش👥 که می گفتند #سید مهدی به کربلا رفته و بعد به تهران و... وقتی هم می اومد سوغاتی زیاد می آورد.
🔷هر چی می گفتم کجا بودی حرف را عوض می کرد و مرا به کار دیگری مشغول می کرد تا یک بار من از طریق #اتیتکت پارچه ها فهمیدم که به سوریه رفته. وقتی من گریه 😭می کردم #سید مهدی خیلی ناراحت می شد و مرا دلداری می داد.
🔶می گفت در سوریه #حرم حضرت زینب سلام الله⚘ رو محاصره کردند و دفاع از آن #وظیفه ی همه ی مسلمانان است. ما چطور اسم خود را بسیجی بگذاریم و از ولی امر خود اطاعت نکنیم همین که گفتند رهبر و #آقا دستور دادند من دیگر حرفی نزدم.
🔷سید مهدی دوبار به #سوریه رفت. بار اول ۴۵ روز تا ۵۰ روزی حضور داشت و بار دوم که می خواست اعزام شود به اتفاق من و #همسرش جهت بدرقه به فرودگاه رفتیم.
🔶پس از خدا حافظی سریعا چمدان خود را برداشت و بدون اینکه به این طرف و آن طرف نگاه کند که شاید #چشمش به ما بخورد و یا دو دل شود⚘🍃سریعا و شتابان به سوی سالن انتظار رفت.
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_سیدمهدی_موسوی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠دقایقی #حرف_حساب_دل❣ #خیلی_زیباست👇👇 #درد دارد دویدن(!) و نرسیدن 🏃 که دویدن ما #درجا زدن است... ب
#تلنگرانه💥
📝حاج حسین یکتا:
💠بچهها سعی کنید یه #دوست و همراه پیدا کنید، دوست خوب کسیه که نتونی جلوش گناه🔞 کنی! پاتو به بهشت باز کنه
⚜پاتو به #بهشت_زهرا، کنارشهــ🌷ـدا باز کنه، پاتو👣 به جاهایی وا کنه که تا حالا نرفتی❗️
💠مثلا بکشوندت به محله #فقیرنشینها تا کمک کنی به مردم، غم مردم خوردن رو بهت نشون بده✅
#تنها نمیشه تا خدا رفت🚷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh