شعر عصر یک جمعه دلگیر برقعی.mp3
5.71M
🌸شعر
🎵 #صوتی
🌺«عصر یک جمعه دلگیر»
🥀سید حمید رضا #برقعی
🍁 #جمعه
🍂 #امام_زمان
👌 #پیشنهاد_دانلود
🌼 #ویژه
🍃 بسم الله الرحمن الرحیم
🍃 همیشه دو چیز را رشک می برده ام که آن هر دو را تو انگار جوری ربوده ای که حتی سهمی هم علی القاعده نباید برای چون منی باقی می ماند. یکی گمنامی در عین پر کامی و دیگری گمشده #معشوق بودن.
🍃فرمانده #قرارگاه_نصرت بودن در #دفاع_مقدس ما یعنی فرمانده جنگ بودن و البته در چشم همگان نبودن. کیست که نداند فرمانده جنگ بودن در جبهه حق چه اوج والایی است در آسمان قرب الهی و چقدر زیباست اینگونه دور از چشم همه غرق در آغوش #خدا بودن. تو اینگونه بودی!
🍃 شاید آن #آرزو و رشک دومم که تو آن را هم خیلی شیرین در دست گرفتی نتیجه همین گمنامی در عین پرکامی بود، آنسان که آنقدر دور از چشم اغیار در آغوش خدا ماندی و سینه در سینه خدا فرو بردی که دیگر اراده خدا بر این قرار گرفت که نام تو را با عنوان «عاشقی بی بدیل» فریاد بزند و شهادت را که معشوق اولیائش بود بر خلاف قاعده دنیا که همیشه #عاشق در پی معشوق است، دنبال تو فرستاد!
🍃 و اینگونه شد که سالها پس از بی نامی و گمنامی، #خداوند تبارک و تعالی تو را با نام #شهید روی دست گرفت تا حتی کسانی مانند من نیز کمی از قدر تو را فهمیدیم و هر وقت نام زیبایت را « شهید علی هاشمی » شنیدیم، بی اختیار در مقابلت سر فرود آوردیم و #خاضع شدیم.
✍️نویسنده: #گمنام
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_علی_هاشمی
📅تاریخ تولد : ۱۰ دی ۱۳۴۰
📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱٣۶٧
📅تاریخ انتشار : ۴ تیر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : جزیره مجنون
🥀مزار شهید : اهواز
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رهبر انقلاب امروز دُز اول واکسن برکت را دریافت کردند
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
7.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽نماهنگ
🔰شهید مدافعحرم «محمدرضا بیات» در هفتمین روز از بهمنماه 1365 در تهران متولد شد. کودک آرامی که روزهای ابتدایی عمرش با روزهای اوج جنگ تحمیلی عراق مصادف شد. #محمدرضا که وی را "علی" نیز خطاب میکنند، زمانی لب به سخن گشود که جنگ پایان یافت اما این پایانی برای وی نبود❌
🔰او در جبهه دفاع از #حرم برای همیشه سخن برای گفتن دارد. وی با رشادت و مردانگیهای بسیار، کارنامه درخشانی از خود به یادگار گذاشت.
🔰سرانجامِ این فرمانده رشید لشکر #فاطمیون در بیست و چهارمین روز فروردین 1395 در العیس سوریه به شهادت🌷 رسید و همچون حضرت زهرا سلاماللهعلیها #گمنام ماند.
#شهید_محمدرضا_بیات🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید سعید بیاضی زاده 🌸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡بسم رب شهدا
.
🍃گاهی که میخواهم از #شهیدی بگویم و بنویسم زبانم قفل میشود ، نگاهم روی خط های دفتر سفید ثابت میماند و قلم کاغذ سفید را با کلماتی نامفهوم سیاه میکند.
.
🍃اینبار هم همینطور!
بالاخره با یک حرف ، با یک کلمه #چراغی در ذهنم روشن میشود.
#قلم به دست مینویسم از او : گرمای #تابستان را با حضورش در خانواده #بیاضی ها به خنکای بهار تبدیل کرد، مثل هر نور چشمی که تازه متولد میشود.😉
.
🍃#سعید آقایی که راه #طلبگی را در پیش گرفت و #لباس_انبیا را به تن کرد. باز هم یک شاگرد از مدرسه #عشق آمده بود که امتحان پس بدهد.🙂
.
🍃باز مردی از #فاطمیون که دل به #حریم_عشق باخته بود و هیچ جوره نمیشد پای رفتن را از او بگیری...❣️
وَ باز شاگردی که رسم #گذشتن از خود را خوب بلد بود ، گذشتن #دل میخواهد به #حرف نیست به #عمل است.
باید بی ریا و صادقانه بگذری از هرآنچه که مانع سعادتمندیات میشود و این طلبه #صادقانه گذشت از هر چیزی که #دوستش داشت!❤️
.
🍃هرچه بگویم باز نمیتوانم حق مطلب را ادا کنم چرا که هنوز درکی از مقام والای شهید و #رسم_شهادت ندارم.😔
هنوز اندر خم این کوچه ماندم وَ به گمانم قرار نیست دل را تکانی بدهم تا گرد و غبارهای هایش برود و #صاف شود ،دلم یک #پایان متفاوت میخواهد مثل همه آنهایی که رفتند. 😓
.
🍃دلم پر میکشد برای #مکتبی که جایی برای من نیست چون هنوز خود را پیدا نکردم.😞
.
🍃کاش متفاوت به آخر برسیم!😌
وگرنه #مرگ
پایان همه قصه هاست.🌹
.
✍️نویسنده : #مهدیه_نادعلی
.
🌸 به مناسبت سالروز
#تولد #شهید_سعید_بیاضی_زاده
.
📅تاریخ تولد : ۵ تیر ۱۳۷۳
.
📅تاریخ شهادت : ۲۲ مهر ۱۳۹۵ .حما سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۴ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : روستای محمد آباد ساقی
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت شهید حامد جوانی 🌿💌
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
♡به نام نور
🍃او را به چشم پاک توان دید، چون #هلال
هر دیده جای جلوه ی آن #ماه_پاره نیست*
و من، یقین می دانم که چنین است.
مگر نه اینکه نگاه، مدار گرانمایه ی وصال است و من، منتهای معنای وصال را، در نگاه او یافته ام.
در نگاهی که مَامَن #خورشید بود.
نگاهی که رو به #نور داشت.
نگاهی نفیس، که تنها در دیده، تفسیر نمی شد.
این نگاه، همان #اندیشه و #عقیده و #ایمان بود.
همان عشق و راز.
همان وصل، همان #وصال.
.
🍃نگاهی که عشق را، با #عطر_یاس در آمیخته بود.
عقیده ای که #وصل را، با #عطر_نرگس در آمیخته بود.
اندیشه ای که راز را، با #عطر_خون در آمیخته بود.😌
.
🍃آری! برای #دیدار آن ماه پاره، آن نور، آن عشق، برای وصال، باید عطرآگین شد. مملو از عطر خون.
و او، دیده در دریای خون بنهاد و گیتی، از عِطرش #مست شد.
او دیده و جان درخون بنهاد، بهر نور
بهر همان ماه پاره، بهر نرگس و یاس.❣
.
🍃 او عاشقی کرد و وصال یافت.
او عطر آگین شد و جان راستین یافت.
ما چه می کنیم؟
آیا دیده ی پاکی داریم، برای دیدار آن ماه پاره؟
آیا شایان #آغوش نور گشته ایم؟
آیا عطر یاس و نرگس می دهیم؟
برای عطر نرگس چه کرده ایم؟
ما چه میکنیم؟😐
.
پ.ن: *جناب حافظ
.
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
🌸 به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حامد_جوانی
.
📅تاریخ تولد : ۲۶ آبان ۱۳۶۹
.
📅تاریخ شهادت : ۴ تیر ۱۳۹۴ .ادلب سوریه
.
📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزار شهید : تبریز_وادی رحمت
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃
🍃 قسمت چهارم 🍃
"روزی حلال"
🔺راوی: خواهر شهيد
پيامبراعظم (ص) میفرمايــد:
فرزندانتان را در خوب شدنشــان ياری كنيد،
زيرا هر كه بخواهد میتواند نافرمانی را از فرزند خود بيرون كند.
(نهج الفصاحه حديث ۳۷۰)
🍃بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و ديگر بچه ها اصلا كوتاهی نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائی بود. اهل مسجد و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت میداد.
او خوب میدانست که پيامبر میفرمايد:
"عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است".
( بحارالانوار جلد ۱۰۳ صفحه ۷)
📿برای همين، وقتی عدهای از اراذل و اوباش در محلهی اميريه آن زمان، اذيتش كردند و نمیگذاشتند كاسبی حلالی داشته باشد، مغازهای كه از ارث پدری به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت.
آنجا مشــغول كارگری شد. صبح تا شــب مقابل كوره میايستاد. تازه آن موقع توانست خانهای كوچک بخرد.
ابراهيــم بارها گفته بود:
اگر پــدرم بچههای خوبی تربيــت كرد، به خاطر
سختیهایی بود كه برای رزق حلال میكشيد.
هــر زمان هم از دوران كودكی خودش يــاد میكرد، میگفت: پدرم با من حفــظ قرآن را كار میكرد. هميشــه مرا با خودش به مســجد میبرد. بيشــتر وقتها به مسجد آيتالله نوری پائين چهارراه سرچشمه میرفتيم.
🍃آنجا هيئت حضرت علیاصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هيئت را داشت.
يادم هســت كه در همان سالهای پايانی دبســتان، ابراهيم كاری كرد كه پدر عصبانی شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهيم تا شب به خانه نيامد. همهی خانواده ناراحت بودند كه برای ناهار چه كرده، اما روی حرف پدر حرفی نمیزد.
شــب بود كه ابراهيم برگشــت. با ادب به همه سالم كرد. بلافاصله سؤال كــردم: ناهار چيكار كردی داداش؟! پدر در حالی كه هنوز ناراحت نشــان میداد، اما منتظر جواب ابراهيم بود.
ابراهيم خيلی آهسته گفت: تو كوچه راه میرفتم، ديدم يه پيرزن، كلی وسایل خريده، نمیدونه چيكار كنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم كمک كردم.
وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلی تشكر كرد و یک سكهی پنج ريالی به من داد.
نمیخواستم قبول كنم، ولی خيلی اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون برایش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم.
پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندی از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهميت میدهد.
دوستی پدر با ابراهيم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمرهی آن در رشــد شخصيتی اين پسر مشخص بود.
🍃 اما اين رابطهی دوستانه زياد طولانی نشد!
ابراهيم نوجوان بود كه طعم خوش حمايتهای پدر را از دســت داد. در یک غروب غم انگيز، ســايهی ســنگين يتيمی را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ، به زندگی ادامه داد. آن ســالها بيشــتر دوســتان و آشنايان به او توصيه میكردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
ادامه دارد ...
#رمان
#سلام_بر_ابراهیم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh